کودکِ جسم درمقابل کودکِ روح
هم یهود و هم اسلام کنشِ بنیانگزاریشان را واپس میزنند – اما چگونه؟ همانطور که داستان ابراهیم و دو پسرش، که او از دو زن مختلف دارد، نشان میدهد هم در دین یهود هم در دین اسلام پدر تنها ممکن است ازطریق میانجیگری یک زن دیگر پدر شود و وظیفه پدرانه را به عهده بگیرد. نظریه فروید حاکی از این است که واپسزدن در دین یهود درباره این واقعیت است که ابراهیم یک خارجی (یک مصری) بود و نه یهودی. او پیکره بنیانگذار پدرسالار است، کسی است که آورنده وحی است و پیمان با خدا میبندد و باید از بیرون بیاید. در اسلام واپسزدن مربوط به یک زن است: هاجر، برده زن مصری که به ابراهیم نخستین پسرش را هدیه میکند. درحالیکه ابراهیم و اسماعیل ( بنا به اسطوره، نیای همه اعراب) در قران بارها ذکر میشوند، هاجر هیچوقت به چشم نمیآید و بهاینوسیله از تاریخ رسمی حذف شده است. اما، هاجر، بهعنوان محذوف، همچنان دامنگیر اسلام است، و ردپایش در آئینهای مذهبی زنده باقی هستند، ازجمله در تکلیفِ زائرانِ مکّه که ششبار فاصله میان هر دو تپه صفا و مروا را دور میزنند، یک نوع تکرار/صحنهسازی رواننژند جستوجوی ناامیدانه هاجر برای یافتن آب برای پسرش در صحرا.
در متن ذیل از سفر پیدایش، موضوع بر سر داستان دو پسر ابراهیم، این بندناف تعیینکننده میان دین یهود و دین اسلام، است. نخست تولد اسماعیل شرح داده میشود: «اما سارای زن ابراهیم، بچهدار نمیشد؛ پس او کنیز مصری خود هاجر را به ابراهیم داد و گفت: " خداوند به من فرزندی نداده است، پس تو با این کنیز همبستر شود تا برای من فرزندی به دنیا آورد." ابراهیم با پیشنهاد سارای موافقت نمود. (این جریان ده سال پس از ورود ابراهیم به کنعان اتفاق افتاد.) ابراهیم با هاجر همبستر شد و او آبستن گردید. هاجر وقتی دریافت که حامله است، مغرور شد و از آن پس، بانویش سارای را تحقیر میکرد.
سارای به ابراهیم گفت: «تقصیر توست که این کنیز مرا حقیر میشمارد. خودم او را به تو دادهام، ولی از آن لحظهای که فهمید آبستن است، مرا تحقیر میکند. خداوند خودش حق مرا از تو بگیرد.» ابراهیم جواب داد: «او کنیز توست، هرطورکه صلاح میدانی با او رفتار کن.» پس سارای بنای بدرفتاری با هاجر را گذاشت و او از خانه فرار کرد. در بیابان، فرشته خداوند هاجر را نزدیک چشمهای که سر راه «شور» است، یافت.
فرشته خداوند پرسید: «ای هاجر، کنیز سارای، از کجا آمدهای و به کجا میروی؟» گفت: «من از خانه بانویم گریختهام.» فرشته خداوند فرمود: «نزد بانوی خود برگرد و مطیع او باش. من نسل تو را بیشمار میگردانم. اینک تو حامله هستی، و پسری خواهی زایید. نام او را اسماعیل (یعنی «خدا میشنود») بگذار، چون خداوند آه و ناله تو را شنیده است. پسر تو وحشی خواهد بود و با برادران خود سرسازگاری نخواهد داشت. او بر ضد همه و همه بر ضد او خواهند بود.» هاجر با خود گفت: «آیا براستی خدا را دیدم و زنده ماندم؟ پس خداوند را که با او سخن گفته بود «اَنتَ ایل رُئی» (یعنی «تو خدایی هستی که میبینی») نامید. بههمینجهت چاهی که بین قادش و بارد است «بثرلَحَی رُئی» (یعنی «چاه خدای زندهای که مرا میبیند») نامیده شد. هاجر برای ابراهیم پسری زایید و ابراهیم او را اسماعیل نامید. ...» (سفر پیدایش 16، 15-1)
پس از تولد معجزهآسای اسحاق، که به نظر میرسد اینکه نطفهاش بدون آمیزش جنسی بسته شد، اشاره به تولد مسیح در آینده دارد، (خدا « بر سارا نازل شد» و او آبستن شد)، ابراهیم وقتی کودک به سنی رسیده بود که از شیر مادر گرفته شد جشن بزرگی گرفت: «یک روز ساره متوجه شد که اسماعیل، پسر هاجر مصری، اسحاق را اذیت میکند. پس به ابراهیم گفت: «این کنیز و پسرش را از خانه بیرون کن، زیرا اسماعیل با پسر من اسحاق وارث تو نخواهد بود.» این موضوع ابراهیم را بسیار رنجاند، چون اسماعیل نیز پسر او بود. اما خدا به ابراهیم فرمود: «درباره پسر و کنیزت آزرده خاطر مباش. آنچه ساره گفته است انجام بده، زیرا توسط اسحاق است که تو صاحبنسلی میشوی که وعدهاش را به تو دادهام. از پسر آن کنیز هم قومی به وجود خواهم آورد، چون او نیز پسر توست.» پس ابراهیم صبح زود برخاست و نان و مشکی پُر از آب برداشت و بر دوش هاجر گذاشت، و او را با پسر روانه ساخت. هاجر به بیابان بثرشِبَع رفت و در آنجا سرگردان شد. وقتی آب مشک تمام شد، هاجر پسرش را زیر بوتهها گذاشت و خود حدود صد متر دورتر از او نشست و با خود گفت: «نمیخواهم ناظر مرگ فرزندم باشم.» و زارزار بگریست. آنگاه خداوند به نالههای پسر توجه نمود و فرشته خدا از آسمان هاجر را ندا داده، گفت: «ای هاجر، چه شده است؟ نترس! زیرا خدا نالههای پسرت را شنیده است. برو و او را بردار و در آغوش بگیر. من قوم بزرگی از او به وجود خواهم آورد.» سپس خدا چشمان هاجر را گشود و او چاه آبی در مقابل خود دید. پس بهطرف چه رفته، مشک را پُر از آب کرد و به پسرش نوشانید.» ( سفر پیدایش 21، 21-9)
در نامه به غلاطیان، پولس تفسیر مسیحی از ابراهیم، سارا و هاجر را تقریر میکند: «ای فرزندان من، شما که فکر میکنید با اجرای احکام شریعت یهود میتوان نجات یافت، چرا نمیخواهید درک کنید معنی واقعی شریعت و مذهب یهود چیست؟ زیرا درباره ابراهیم می خوانیم که او دو پسر داشت، یکی از کنیز خود و دیگری از زن آزاد. پس کنیز بهطورعادی متولد شد، اما پسر زن آزاد، بنابر وعده مخصوص خدا تولد یافت. این رویداد تاریخی، بیانگر دو روش است که ازطریق آنها خدا انسان را مورد عنایت قرار میدهد. یکی از این دو روش، اعطاء احکام و شریعت است به موسی در کوه سینا. باید توجه داشت که اعراب، کوه سینا را «کوه هاجر» مینامند. در تشبیهی که آوردم، کنیز ابراهیم یعنی هاجر را مظهر شهر اورشلیم قرار دادم؛ این شهر همچون مادر یهودیان، و کانون روشی است که طبق آن فقط ازطریق اجرای احکام شریعت میتوان نجات یافت؛ و یهودیان که میکوشند از این روش پیروی کنند، همچون فرزندان این کنیز میباشند. اما مادر ما و وطن ما، اروشلیم آسمانی است که کنیز و بنده شریعت نیست. ازاینروست که «اشعیای» نبی از جانب خداوند فرمود: «شادباش ای زن نازا که هرگز نزاییدهای! فریاد شادی برآور، ای تو که هرگز درد زایمان را نچشیدهای! زیرا من به تو فرزندانی خواهم بخشید، که تعدادشان بیشتر از شمار فرزندان زن شوهردار خواهد بود!» ای برادران عزیز، من و شما مانند «اسحاق»، فرزندانی هستیم که بنابر وعده خدا متولد شدهایم. او همچنانکه اسحاق، پسر وعده، از دست «اسماعیل»، پسر کنیز، آزار میدید، ما نیز که از روحالقدس از نو تولد یافتهایم، از دست آنانی که میخواهند شریعت یهود را بر ما تحمیل کنند، آزار میبینیم. اما در کتاب آسمانی میخوانیم که خدا به ابراهیم فرمود که کنیز و پسرش را از خانه بیرون کند، زیرا پسر کنیز نمیتواند مانند پسر زن آزاد، از دارایی ابراهیم ارث ببرد. خلاصه، ای برادران عزیز، ما فرزندان کنیز نیستیم که غلام شریعت باشیم، بلکه فرزندان آزاد هستیم که بهوسیله ایمان خود، مورد پسند خدا قرار گرفتهایم.» (غلاطیان 4، 31-21)
پولس اینجا یک تناقض آشکار هندسی را صحنهسازی میکند: اسحاق درمقابل اسماعیل همخوان است با پدر نمادین (نام پدر) درمقابل پدر بیولوژیک (نژادی)، « نیروی تبار نام و روح درمقابل نیروی تبار انتقال جوهری زندگی»، کودک زن آزاد درمقابل کودک زن برده، کودک روح درمقابل کودک جسم. منتها، این خوانش، باید حکایت انجیلی را (دستکم) در سه نکته عمده سادهتر کند:
اولا، دلنگرانی آشکار خدا برای هاجر و اسماعیل، مداخله او برای نجات جان اسماعیل.
دوما، خصلتنمائی فوقالعاده از هاجر، نه تنها بهمنزله زنی نفسانی از گوشت و خون، بهمنزله برده زنی بیارزش، بلکه هم چنین بهمنزله آن زنی که خدا را رویت میکند («آنگاه او نام نهاد خدائی را که خطاب به او سخن گفته بود: «ایل رُئی» («خدایی که مرا میبینی»). چون هاجر گفت: آیا من اینجا به کسی نمینگرم که مرا می نگرد ؟») هاجر بهعنوان زنِ محذوف دوم، زنی که بیرون از تبارشناسی نمادین واقع است، نه تنها نماد باروری هایدنی (مصری) زندگی است، بلکه نماد دسترسی مستقیم به خدا هم هست؛ هاجر مستقیم به خدا چشم میدوزد، که خود می، این چیزی است که حتا موسی هم از آن بیبهره بود، و خدا میباید در نظر او چون خاربوتهای شعلهور نمایان شود. بنابراین، هاجر نوید دسترسی صوفیانه/زنانه به خدا است ( که بعدها در تصوف رشد داده شد).
سوما، این واقعیت (که تنها واقعیت روایی نیست) که، انتخاب (میان جسم و جان) همیشه نمیتواند بهصورت مستقیم، بهمنزله انتخاب میان دو گزینه همزمان، روی دهد. برایاینکه سارا بتواند صاحب یک پسر شود، هاجر باید نخست پسر خود را به دنیا بیاورد. این به معنای ضرورت داشتن یک جانشین، یک تکرار، است، تو گویی ما برای انتخاب روح نخست ناگزیریم جسم را انتخاب کنیم. فقط پسر دوم میتواند پسر حقیقی روح باشد. این ضررورت، در قطعِنسل نمادین مطرح است: «قطعنسل» به این معنااست، که صراطِ مستقیمی به حقیقت وجود ندارد. یا، همانطور که لاکان صورتبندی کرد: راه بهسوی روح فقط از طریق جسم میگذرد.
به خاطر بیاورید تحلیل هگل را از آموزه جمجمه که او با آن فصل «خرد مشاهدهگر» در پدیدارشناسی جان را میبندد. هگل، اینجا، دقیقا به فالوس، به ارگان باروری پدری متافر باز میگردد تا بر روی تناقض دو خوانش ممکن از جمله «روح استخوان است» تاکید کند ( خوانشِ عوامانه ماتریالیستی- «تقلیلگرایانه»– شکل جمجمه ما درواقع و مستقیم خصایل روح یک انسان را تعیین میکند – و خوانش نظربازانه، که برطبق آن روح آنقدر قوی هست که هویتاش را به ماده بهکلی لَخت حقنه کند و آن را رفع کند؛ این به این معنااست، که حتا ماده بهکلی لَخت از قدرت میانجیگری روح گریزی ندارد). خوانش ماتریالیستی عوامانه مانند نگرشی است که در فالوس فقط و فقط ارگان ادرارکردن را میبیند، حالآنکه خوانش نظربازانه دراین هم کارکرد بهطور عمده والاتر باروری را قادر است تشخیص دهد ( این دقیقا به این معنااست: «آبستنی» (conception) بهمنزله پیشدستی بیولوژیک مفهومسازی یا به عبارتی بهمنزله پیشدستی بیولوژیکی مقوله): «ژرفائی را که روح از درون، اما تنها تا درون آگاهی پندارگرش، سوق میدهد و در آن متوقف میسازد، و نادانی این آگاهی که آنچه میگوید چیست، همان اتصال اوج و حضیض است که طبیعت بواسطه جاندار در اتصال عالیترین ارگان تحققش، ارگان تولیدمثل، و ارگان احلیل، به شکل بدوی ابراز میکند.- حکم نامتناهی بهمثابه حکم متناهی کمال زندگی خود دریابنده بود؛ اما آگاهی مانده در پنداشت همان بهمنزله احلیل است.»
خواندن دقیق این بخش آشکار میکند که هگل منظورش این نیست ایستار نظرورزانه مناسب، برخلاف آگاهی تجربی عوامانه، که تنها ادرارکردن را میبیند، رای دادن به باروری است. پارادُکس اینجااست که گزینش مستقیم باروری ناگزیر به آنجا راه میبرد که تیر ما به خطا رود. ممکن نیست مستقیم «معنای حقیقی» را انتخاب کرد، بلکه باید نخست معنای «غلط» (ادرارکردن) را انتخاب کرد. اهمیت حقیقی نظربازانه تنها ازطریق خواندن دوباره، بهمثابه تاثیر درازمدت (یا محصول فرعی) خوانش «غلط» اول بوجود میآید... . و ما میتوان اضافه کنیم: سارا نخست پسازاینکه هاجر فرزندش را به دنیا میآورد میتواند صاحب فرزند شود.
زن صاحب دانائی از حقیقت است
اختگی،اینجا، بهطور دقیق در چیست؟ هاجر قبلازاینکه وارد صحنه شود، سارا، زن فالوسی-پدرسالار، نازا میماند؛ پس تناقض بهسادگی تناقض میان سارا نیست، که بهطور کامل در انقیاد نظم پدرسالار-فالوسی است، و هاجر، که مستقل و تحولطلب است، بلکه این تناقض سرشتی سارا، سرشتی هر دو جنبهاش، (تکبر فالوسی، اجرای وظایف مادری)، است. این خود سارا است که بسیار قدرتمند و مستبد است و میباید توسط هاجر تحقیر شود تا صاحب فرزند شود، و به این شیوه، وارد نظم تبارشناختی پدرسالار شود. اختگی وی ازطریق عوض کردن نام وی از سارای به سارا بیان میشود. اما حالا تنها سارا اخته میشود یا ابراهیم هم؟ البته او قادراست با هاجر از راه مستقیم و بیولوژیک بچهدار شود، اما این کودک خارج از تبارشناسی واقعی دودمان نمادین قرار دارد. این تنها ازطریق دخالت بیرونی خدا ممکن میشود که « بر سارا نازل میشود »، و درست همین فاصله میان پدربودن نمادین و بیولوژیکی، اختگی است.
انتخاب هاجر، در اسلام، یعنی انتخاب نگاه زنی مستقل به خدا، بهجای انتخاب سارا، زن خانهدار فرمانبردار، اولین اشاره به انگاره نادرست مرسوم از اسلام بهعنوان تکخدائی فوقالعاده مردانه است: بهعنوان جمعیتی از برادران، که زنان از آن حذف شدهاند، که افزونبراین باید حجاب داشته باشند، چون «به نمایش گذاشتن» خود به چنین مفهومی افراط است و مردان را آشفته و گیج میکند و حواس آنها را از عبادتِ خدا پرت میکند. به یاد بیاورید ممنوعیت خندهدار پوشیدن کفشهای پاشنه آهنی برای زنان را توسط طالبان، توگوئی تلقوتلق پاشنهها مردان را وقتی زنان سراپا پوشیده هم هستند تحریک میکند. رشته درازی از علائم در تضاد با این پندار مرسوم هستند. نخست، این نیاز، که زنان بجااست حجاب داشته باشند متضمن جهان فوقالعاده جنسیشدهای است که درآن رویارویی با یک زن خود تحریک است، تحریکی که هیچ مردی توان برتابیدن آن را ندارد. بنابراین واپسزدن باید این قدر قوی باشد، چون این چه جامعهای است که درآن تلقوتلق پاشنههای فلزی، مردان را از فرط شهوت ازخودبیخود میکند؟ چند سال پیش روزنامهای خبر داد که یک زن و مرد جوان، که با یکدیگر خویشاوند نبودند، چند ساعتی در یک کابین گوندولا- [قایقی معروف به قایق ونیزی. م.]- زندانی بودند چون موتور آن خراب شده بود. هرچند دراینمیان هیچ اتفاقی نیفتاده بود، زن پسازاین حادثه خودش را کشت: این تصور که چند ساعت با مردی بیگانه تنها بود این اندیشه را که «هیچ اتفاقی نیفتاده است»، غیرقابلتصور مینماید... بههمینخاطر چه جای تعجب است، وقتی فروید در حین تفسیر خواب معروف «سیگنورلی» در آسیب شناختی روانی زندگی روزمره گزارش میدهد که مسلمانی پیر از بوسنی-هزرگوین بوده است که به او راز «حکمت» سکس را بهمثابه تنها چیزی که زندگی را شایسته زندگی میکند، گشوده است: « آقا، همانطور که میدانی، وقتی این دیگر ممکن نیست، آنوقت زندگی هیچ ارزشی ندارد.»
دوما، پیشینه تاریخی اسلام است که درآن از هاجر، مادرِ نخستین همه اعراب، در قران بههیچوجه ذکری به میان نیامده است ، همانطور که از خود داستان محمد [(ص)] با خدیجه (اولین زن محمد [(ص)]) بهعنوان زنی که به او امکان داد میان حقیقت و دروغ، میان پیامهای جبرئیل و شیاطین، فرق بگذارد. مواردی هست که در آنها پیامهای الاهی که محمد[(ص)] دریافت کرد شباهت بسیار خطرناک با ابداعات محضی پیدا میکنند که در خدمت منافع شخص او بودند؛ معروفترین آنها ازدواج او با زینب، زن پسرناتنیاش زید، است. پسازاینکه محمد [(ص)] زینب را نیمهعریان دیده بود، او شوروشوق آتشینی نسبت به او پیدا کرد؛ وقتی زیاد به این مساله پی برد از سر وظیفه زینب را از خود راند (یعنی از او طلاق گرفت)، طوریکه پدرناتنیاش توانست دست به کار شود و با زینب ازدواج کند. بدبختانه چنین پیوندی برطبق قانون اعراب درواقع ممنوع بود، اما جای تعجب نیست که برای محمد [(ص)] در عرض مدت کوتاهی وحی آمد که الله پیامبر را از این قانون مستثا کرده: «و آنگاه که به کسی که خدا بر او نعمت ارزانی داشته بود و تو [نیز] به او نعمت داده بودی میگفتی همسرت را پیش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار و آنچه را که خدا آشکارکننده آن بود در دل خود نهان میکردی و از مردم میترسیدی با آنکه خدا سزاوارتر بود که از او بترسی پس چون زید از آن [زن] کام برگرفت [و او را ترک گفت] وی را به نکاح تو درآوردیم تا [در آینده] در مورد ازدواج مومنان با زنان پسرخواندگانشان چون آنان را طلاق گفتند گناهی نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذیرد«37» بر پیامبر در آنچه خدا برای او فرض گردانیده گناهی نیست [این] سنتخداست که از دیرباز در میان گذشتگان [معمول] بوده و فرمان خدا همواره به اندازه مقرر [و متناسب با توانایی] است«38» همان کسانی که پیامهای خدا را ابلاغ میکنند و از او میترسند و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند و خدا برای حسابرسی کفایت میکند«39» محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر هر چیزی داناست«40» ای کسانی که ایمان آوردهاید خدا را یاد کنید یادی بسیار«41» 49» ای پیامبر ما برای تو آن همسرانی را که مهرشان را دادهای حلال کردیم و [کنیزانی] را که خدا از غنیمت جنگی در اختیار تو قرار داده و دختران عمویت و دختران عمههایت و دختران دایی تو و دختران خالههایت که با تو مهاجرت کردهاند و زن مومنی که خود را [داوطلبانه] به پیامبر ببخشد در صورتی که پیامبر بخواهد او را به زنی گیرد [این ازدواج از روی بخشش] ویژه توست نه دیگر مومنان ما نیک میدانیم که در مورد زنان و کنیزانشان چه بر آنان مقرر کردهایم تا برای تو مشکلی پیش نیاید و خدا همواره آمرزنده مهربان است«50» نوبت هر کدام از آن زنها را که میخواهی به تاخیر انداز و هر کدام را که میخواهی پیش خود جای ده و بر تو باکی نیست که هر کدام را که ترک کردهای [دوباره] طلب کنی این نزدیکتر است برای اینکه چشمانشان روشن گردد و دلتنگ نشوند و همگیشان به آنچه به آنان دادهای خشنود گردند و آنچه در دلهای شماستخدا میداند و خدا همواره دانای بردبار است«51» از این پس دیگر [گرفتن] زنان و نیز اینکه به جای آنان زنان دیگری بر تو حلال نیست هر چند زیبایی آنها برای تو مورد پسند افتد به استثنای کنیزان و خدا همواره بر هر چیزی مراقب است«52». (قران سوره 33: آیه 52-37). محمد[(ص)] اینجا حتا شبیه به نیای پدری است، فیگوری از پدر که اجازه دارد همه زنان خانواده بزرگاش را تصاحب کند.
اما یک حجت متقن برای اساس صداقت محمد [(ص)] این است که او خود نخستین کسی بود که خصلت الاهی ویزیوناش را به شکل رادیکالی به زیر سئوال کشید و آن را بهعنوان نشانه های هذیان جنون یا موارد استثنائی مجنون بودن ارواح خبیث رد کرد. نخستین وحی زمانی به او داده شد، که او هنگام ماه رمضان از مکه بازگشته بود: او جبرئیل را دید که از او میطلبد: « هرچه میگویم تکرارکن!» محمد[(ص)] فکر کرد دیوانه شده است، و ازآنجاکه نمیخواست بقیه عمرش را بهعنوان فرد سادهلوح دهاتی بگذراند، و مرگ را بر آبروریزی ترجیح داد، تصمیم گرفت خود را از بالای صخرهای به پائین پرت کند. اما ویزیون تکرار میشود، و او ندائی را با گوش جان شنید که از بالا به سوی او نازل شد: «ای محمد! تو رسول خدائی، و من جبرئیل هستم.» اما این ندا بهخودیخود مایه اطمینان و اعتماد وی نشد، طوریکه او آهسته به خانهاش بازگشت و با ناامیدی کامل از خدیجه، اولین زن خود (و نخستین کسی که به او ایمان آورد) خواهش کرد: « پتو بنداز رویم، پتو بنداز رویم.» خدیجه پتوئی بر روی وی انداخت ، و بعد محمد[(ص)] اتفاقی را که افتاده بود برایش تعریف کرد: «زندگی من در خطر است.» خدیجه با وظیفهشناسی تمام به او تسلی داد.
وقتی شک محمد[(ص)] درحین ویزیونهای بعدی که درآنها جبرئیل در برابر اوظاهر شد، کاهش نیافت، خدیجه از او خواهش کرد به او بگوید کی میهماناش دوباره میآید تا او بتواند پی ببرد آیا واقعا جبرئیل است یا روح خبیث معمولی است. دفعه دیگر پیامبر بههمینخاطر به خدیجه گفت: «این جبرئیل است که الان به سوی من آمده است.» «بلندشو، و در سمت چپ بغل من بشین.» محمد [(ص)] همان کاری را کرد که به او گفته شد، و خدیجه از او سئوال کرد: « او را میتوانی ببینی؟». «بله». «پس برگرد، و در سمت راست بغل من بشین.» محمد[(ص)] بارها این کار را تکرار کرد، و خدیجه از او دوباره پرسید: «او را میتوانی ببینی؟». او پسازاینکه چندبار این را تائید میکند خدیجه درآخر از او میطلبد در دامن او بنشیند، و از او سئوال کرد، پس ازاینکه حجاباش را درآورده و بر زمین نهاده بود دوباره: «میتوانی او را ببینی؟» و او پاسخ داد: «نه.» آنوقت خدیجه او را تسلی داد: «خوشحال شو، و راحت باش. یک فرشته است و نه یک شیطان.» ( حدیث دیگری از همین ماجرا وجود دارد که برطبق آن خدیجه نه تنها پوشش خود را برمیدارد، بلکه از محمد [(ص)] میخواهد « به زیر لباس وی برود» (یعنی به او دخول کند)، که در جواب جبرئیل دور می شود و خدیجه به فرستاده خدا میگوید: «این واقعا یک فرشته است و نه شیطان.» (اساس این ماجرا این است که یک روح شهوتران در لحظه لقاح زوج خوشحال میشود، درحالیکه یک فرشته با آرامی آن جا را ترک میگفته است.) فقط پسازاینکه خدیجه به محمد[(ص)] در اثبات صحت دیدارش با جبرئیل یاری رسانده بود، او از شک و تردیدش آزاد شده بود و توانست بهعنوان رسول خدا دست به ترویج رسالت خود بزند.
محمد [(ص)] وحیهایی را که به او داده شد بنابراین نخست بهعنوان نماد توهمات شاعرانه تجربه کرد و واکنش مستقیم او به آن این بود: «هیچ یک از مخلوقات خدا نزد من منفورتر از شاعر در خلسه یا مجنون نیست...» شخصی که او را هم از این عدم قطعیت تحملناپذیر و هم از نقش سادهلوح دهاتی نجات داد و نخستین کسی که به پیام او ایمان آورد، یعنی اولین مسلمان، خدیجه بود: یک زن. در همین صحنه بالا خدیجه « دیگری بزرگ» لاکانی است، ضامن حقیقت گزاره سوژه است. و محمد [(ص)] تنها در هیات این حمایت توسط کسی، که به او ایمان دارد، میتواند به پیام خود باور کند و بهاینترتیب درمقابل مومنان بهعنوان پیامآور حقیقت عمل کند. ایمان هیچوقت مستقیم نیست: من برایاینکه بتوانم ایمان بیاورم، باید دیگری در من باور کند، و آنچه من به آن ایمان دارم این باور آن دیگری در من است. فکر کنید به قهرمانان، رهبران مردد یا به پیکره اقتدار دیگری که خود مردد است، اما رسالتاش معالوصف تحقق میگیرد، چون دیگران (مریداناش) به او اعتقاد دارند و او نمیتواند تحمل کند آنها را دلسرد کند. آیا فشار اخلاقی قویتری از این وجود دارد که ما حس میکنیم، وقتی کودک پاکی در چشمان ما نگاه کند و بگوید: «اما من به شما اعتقاد دارم»؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر