گوشه ای از ظلم و ستمی که در سال 57 بر بهائيان رفت

طبق گفته بهائیها در زمان شاه فقید مسلمانان و بهائیها بدون هیچگونه خصومتی در کنار هم زندگی می کردند. گاهی با هم رفت و آمد خانوادگی نیز داشتند. در شهرک سعدی شیراز چیزی به پیروزی انقلاب نمانده بود که هر شب عده ای از اوباش در کوچه ها راه می افتادند و بر علیه بهائیها شعار می دادند.آسایش را از این هم میهنان ربوده بودند. گاهی بعضی از این اوباش ها به این اقلیت ها فحش ناموسی می دادند. صفات فهندژ یکی از بهائیانی بود که سالیان سال در نزدیکی مسلمانان زندگی می کرد. بسیاری از خویشاوندان وی مسلمان بودند. همه از حسن خلق و مردانگی و اخلاقش حرف می زدند. مردم مسلمان نه تنها از صفات، بلکه از هیچ بهائی دیگری در این شهرک بدی ندیده بودند. صفات یک نظامی بود که گهگاهی به شکار می رفت. خیلی به شکار علاقه داشت. به خاطر میل به شکار بود که همیشه در خانه اسلحه داشت.آنقدر در تیراندازی مهارت داشت که در بین مردم زبانزد شده بود. اما او هرگز آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده بود. در دفعات پیش هر بار که با این جمعیت الله اکبر گویان برخورد می کرد به محفل خودشان رجوع و با هم محفلیها مشورت می کرد .از آنها راه چاره می خواست. هر بار هم کیشانش می گفتند باید صبوری به خرج داد . این مسلمانان اوباش طبق رساله خمینی و امثال او معتقد بودند که این بهائیها نجس هستند و نباید در بین جامعه مسلمین زندگی کنند. یک شب وقتی خسته از شکار بر می گشت همان اوباشهای هر شبی را دید که الله اکبر گویان درپشت خانه او جمع شده بودند و بر علیه بهائیها شعار می دادند. او مرد بسیار صبوری بود. اما در آن شب کاسه صبر صفات لبریز شد. علی رغم خستگی تفنگ را بر دوش کشید و به پشت بام رفت. و اوباشهایی را که فحش بسیار زشت ناموسی به او داده بودند با شلیک گلوله از پای در آورد و سپس با شلیک یک گلوله به زندگی خود نیز خاتمه داد.اما مسلمانانی که منتظر فرصت بودند از فردای آن روز به خانه بهائیها ریختند و اموال آنها را غارت کردند و سپس خانه های غارت شده را به آتش کشیدند. صفات برای دفاع از ناموس خود به طرف اوباش تیرانداری کرده بود اما همه بهائیها درشهر شیراز مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند. حتی کسانی که در گذشته بهائی بودند اما مسلمان شده بودند از این آزار و اذیتها در امان نماندند. همه مجبور به ترک خانه خود شدند. بهائیها نسبتاً دارای زندگی مرفهی بودند. اما پس از این ماجرا دربدری و فقر گریبانگیر اکثر آنان شد. یکی از این بهائیها خاطرات پر از رنج خود را برایم تعریف کرد. من از اینکه مسلمان زاده ام احساس شرمساری می کنم. دلم نمی خواهد در جامعه ای زندگی کنم که به غلط مرا مسلمان قلمداد کنند و برای ختم انعام مرا به خانه هایشان دعوت کنند و من نتوانم بگویم مسلمان نیستم .اینکه در اینجا خاطرات دوست بهائی خودم را تعریف می کنم به این معنی نیست که دین و آیین بهائیها برایم جالب است. زیرا به عقیده من تمامی کسانی که ادعای پیغمبری یا امامی کرده اند همه شیاد و شارلاتان بوده اند.از موسی گرفته تا عیسی و محمد و بهاءالله.


اما در اینجا به صورت خیلی مختصر خاطرات پر از رنج دوستم را برای شما تعریف می کنم. تا مسلمانها بدانند دین هیچگاه در هیچ کجای دنیا پیام آور دوستی نبوده و در طول تاریخ جنگهایی که برای تحمیل اعتقادات دینی صورت گرفته آسایش را از بشر سلب نموده است . برای به کرسی نشستن اعتقادات فرقی بین طرفداران خدایان گوناگون و جود نداشته است. اگر خوانندگان عزیز کتاب سینوهه پزشک مصری را خوانده باشند می دانند که پیروان آتون اولین خدای نادیده ، چقدر از پیروان آمون را کشتند. درباره کشتار یهودیان بنی قریظه و بنی نظیر در صدر اسلام هم می توانید در سایتهایی نظیر گلشن و www.faithfreedom.org مطالب زیادی پیدا کنید. جنگهای صلیبی نیز گواه دیگری است که حتی مسیحیت به ظاهر صلح جو نیز از کشته ها پشته ها ساخته است.


به دلایل امنیتی هرگز نام حقیقی دوستم را بیان نمی کنم.همه نامها در این خاطره عوض شده اند.
لیلا یکی از درد کشیدگان با بغض و آه از روزهای سخت زندگیش برایم حرف زد. لیلا می گفت در شب حادثه برادرم در خانه نبود. قسم می خورد که هیچ کدام از بهائیها خبر نداشتند که در آن شب صفات قصد تیر اندازی به شعاردهنده ها را دارد. اما بی جهت هر بهائی را که می دانستند در خانه اسلحه دارد به بهانه اینکه با صفات همکاری کرده مورد ضرب و شتم قرار دادند. لیلا می گفت وقتی فرشید به خانه آمد آنقدر کتک خورده بود که تمام پیکر نحیفش زخمی بود و مرتب خون استفراغ می کرد. با صدایی که انگار از ته چاه بالا می آمد گفت زود باشید خانه را تخلیه کنید که مسلمانان در حال ریختن به خانه بهائیها هستند و به قصد کشت هر بهائی را که ببینند می زنند.همه ما سوار یک تاکسی بار شدیم و یک پتو روی سرمان کشیدیم تا کسی نتواند ما را شناسایی کند.در آن موقع شب نمی دانستیم به کجا برویم. گفتیم اگر به خانه خاله که مسلمان است برویم شاید کسی نتواند ما را پیدا کند. اما باور نمی کنید خاله ام ساعت 12 شب که شد گفت من می ترسم بفهمند شما در خانه من زندگی می کنید و بیایند اینجا و خانه مرا هم آتش بزنند. لطفاً از اینجا بروید. خاله ی مسلمان من در آن موقع شب ما را از خانه خود بیرون کرد.در شب سرد زمستان آن هم آن موقع شب نمی دانستیم به کجا برویم. نمی دانستیم به چه جرمی باید این مصیبتها را تحمل کنیم. سرگردان در خیابان می گشتیم تا اینکه به چهار راه باغ تخت رسیدیم. یکی از برادرهایم گفت دوستی در این حوالی دارد که ممکن است به دادمان برسد. در آن موقع شب خسته و نالان با نا امیدی در خانه دوست برادرم را کوفتیم. او با گرمی ما را پذیرفت و دو ماه از ما پذیرایی کرد. تا اینکه خودمان برای اینکه باری به دوش دوست برادرم نباشیم تصمیم گرفتیم از آنجا برویم.لیلا در ادامه صحبتهایش گفت: ما که همیشه در ناز و نعمت بزرگ شده بودیم پس از آنکه از خانه دوست برادرم خارج شدیم به یک .. . رفتیم و همانند مستخدمین برای دیگران کار کردیم تا بتوانیم نان بخور و نمیری برای خود تهیه کنیم.حالا دیگر انقلاب پیروز شده و آبها از آسیاب افتاده بود. ما دوباره به شهرک سعدی برگشتیم. اما ای کاش برنگشته بودیم. زنان مسلمان در صف نانوایی مادرم را کتک می زدند.نه مدرسه می توانستیم برویم و نه در محل آسایش داشتیم. آنقدر بدبختی کشیدیم که وقتی پدر می خواست مسلمان شود هیچ کدام از ما با او همراه نشدیم و او به تنهایی مسلمان شد. البته بگویم پدرم بی سواد است و هیچ چیز از اسلام نمی داند. لیلا می گفت من هم همانند تو پیرو هیچ دینی نیستم اما ترجیح می دهم بگویم یک بهائی زاده هستم تا یک مسلمانزاده. لیلا خواهر شاعره ای دارد که در یک کتاب 350 صفحه ای خاطرات تلخ بهائیها را همراه با شعر به تصویر کشیده است و قصد دارد در خارج از ایران آن را چاپ کند.از جمله موضوعات خواندنی کتاب خواهر لیلا حضور وی در دادگاه سرهنگ عظمت الله فهندژ است که بیگناه توسط این رژیم لعنتی اعدام شد. سرهنگ عظمت الله نیز از بهائیهایی بود که همه برای او احترام خاصی قائل بودند.مرد بسیار شریفی بود که هیچ ارتباطی با ماجرای صفات نداشت . عده زیادی از کسانی که شب ماجرا در محل حادثه حضور داشتند گواهی دادند که هرگز سرهنگ عظمت الله را در شب حادثه در کنار صفات ندیده اند. اما این رژیم که با تمامی کسانی که در رژیم گذشته در ارتش خدمت می کردند سر دشمنی داشت علی رغم اینکه به او ثابت شد سرهنگ عظمت الله فهندژ بیگناه است، اما به جرم خدمت در ارتش شاه او را اعدام کرد. همسرش از داغ او روانی شد. لیلا می گفت پسر سرهنگ عظمت الله با گریه به برادرم می گفت شب قبل از اعدام، پدر با خیال آسوده می گفت : سر بی گناه تا پای دار می رود اما بالای دار نمی رود . فردای آن روز خبر اعدام پدرم را به ما دادند. اما برای هیچ کدام از ما تفهیم نشد که جرم پدرم چه بوده است. ماجرای صفات باعث شد که هیچ بهائی در هیچ جای شیراز در امان نباشد. 4 سال پس از انقلاب تمامی مدارس شیراز بهائیها را فقط و فقط به جرم بهائی بودن از مدرسه اخراج کردند. سه ماه بعد به آنها اجازه داده شد که به مدرسه برگردند وتا مقطع دیپلم درس بخوانند. اما هنوزهم اجازه ندارند که به دانشگاه بروند.اگر کسی همانند خانم شیرین عبادی بخواهد رفتار مسلمانان را از اسلام جدا کند و ازقرآن آیه بیاورد که محمد در قرآن گفته دین شما برای شما و دین من برای من. یا اینکه آیه ای دیگر را مثال بزند که می گوید لا اکراه فی الدین، دربرابرش آیه های دیگری می توان مثال زد که به صراحت دستور کشتن اهل کتاب و مشرکان را داده است.در کتاب قرآن مسلمانان حتی از ازدواج یا دوستی با مشرکان نیز منع شده اند.آیه هایی نظیر آیه 221 سوره بقره،آیه 118 سوره آل عمران،آیه 89 سوره نساء،آیه 33 سوره المائده،آیه 51 سوره مائده، آیه 39 سوره انفال،آیه 5 سوره توبه،آیه 23 سوره توبه،آیه 28 و 29 سوره توبه،آیه 123 سوره توبه و...همه این آیه ها گواهی بر این مدعا هستند که اوباش هایی که توسط مرد غیوری نظیر صفات کشته شدند و نام شهید به خود گرفتند و خانواده آنها سالیان سال است از بنیاد شهید حقوق می گیرند از آیاتی نظیر آیات مذکور الهام گرفته بودند. به امید فرا رسیدن روزی که تمام انسانها با صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنند و دین باعث دشمنی بین آنها نگردد.


م. ف از شیراز








هیچ نظری موجود نیست: