نگارنده (گان):حجت الله نيکويی
برخوردهاي نا معقول قرآن با سنت هاي جاهلي
قرآن به جاي مبارزة منطقي و اصولي با سنتهاي غلط جاهلي، در مواردي آنها را تلويحاً به رسميت شناخته و فقط كمي تعديل كرده و در مواردي نيز روشهاي نامعقولي را در پيش گرفته است. در اينجا به دو نمونه اشاره ميكنيم:
1. آيات 226 و 227 سورة بقرهميگويند:
آنانكهسوگند ميخورند تا ]براي هميشه[از همخوابگي با زنان خود اجتناب كنند، چهار ماه مهلت دارند ]تا از سوگند خود برگردند و با همسر خود آشتي كنند[پس اگربازآيند، خداوند آمرزگار مهربان است و اگر آهنگ طلاق كردند، هر آينه خداوند شنوا و داناست.
چرا قرآن سوگندهاي لغو و بيهوده و ناسنجيده ـ مانند آنچه در اين آيه آمده ـ را باطل و نامشروع و لذا بياثر اعلام نكرده است؟ روش عادلانه و حكيمانه اين بود كه قرآن به مرداني كه چنين سوگند ظالمانه و نابخردانهاي خوردهاند تذكر دهد كه سوگندشان باطل، نامشروع و بياعتبار است و بايد فوراً به آغوش همسران خود بازگردند، و يا اينكه ـ اگر مايل به ادامة زندگي با آنها نيستند ـ طلاق بگيرند، تا حق زنان در زندگي زناشويي پايمال سنتهاي غلط جاهلي نشود، نه اينكه چهار ماه به مردان مهلت دهد و بگويد كه پس از آن اگر خواستيد آشتي كنيد، خدا مهربان است و اگر آهنگ طلاق كرديد، خدا شنوا و داناست! توجه كنيد كه اگر پس از چهار ماه، مرد تصميم بگيرد كه همسر خود را طلاق دهد، زن بيچاره پس از طلاق، سه ماه نيز بايد عدة طلاق را نگه دارد، يعني مجموعاً هفت ماه بلاتكليفي و محروميت از ارضاء غريزة جنسي؛ و اين اولاً ظلمي بزرگ در حق زن است و ثانياً ممكن است زمينهساز انحرافات جنسي و فساد و فحشاء شود. از اينها گذشته معلوم نيست چرا ميزان مهلت بايد چهار ماه باشد، نه ـ به عنوان مثال ـ چهار روز؟ ممكن است بگوييد به دليل شيوع اين سنت در زمان جاهليت و جا افتاده بودن آن در ميان اعراب، قرآن نميتوانست به يكباره مهر بطلان بر آن بزند و آن را نامشروع اعلام كند. روش قرآن در اين مورد، مبارزة تدريجي بوده است. اما اين توجيه سه مشكل عمده دارد:
_11.از ظاهر آية مورد بحث چنين مطلبي استفاده نميشود. مبارزة تدريجي مرحله به مرحله است، مراحل بعدي اين مبارزه در كجاي قرآن آمده است؟
1_2.شرك و بتپرستي رواج و رسوخ بيشتري در زندگي و فرهنگ مردم دوران جاهليت داشت، اما قرآن به يكباره علم مخالفت و دشمني با اين پديده را برداشت. چرا در مورد چنين سنتي اينگونه برخورد نكرد؟ كداميك از اين دو سختتر و واكنشزاتر بود؟
31_در دوران جاهليت رسم و قانون اين بود كه فرزند خوانده، فرزند حقيقي قلمداد ميشد و به عنوان مثال هيچ مردي حق ازدواج با همسر مطلقة پسرخواندة خود را نداشت. زيرا همسر پسرخوانده، حقيقتاً عروس پدر محسوب ميشد. وقتي ماجراي زيدبنحارثه ـ پسرخواندةپيامبرـپيش آمد و پيامبر قصد كرد تا با همسر مطلقة زيد ازدواج كند، مردم با اين كار پيامبر مخالف بودند و پيامبر نيز از مخالفت مردم ميترسيد، اما ناگهان آيه نازل شد كه اي پيامبر، تو ميتواني با همسر زيد ازدواج كني زيرا زيد پسر حقيقي تو نيست و آن سنت جاهلي پس از اين منسوخ است! (رجوع كنيد به آيات 36 و 37 سورة احزاب و تفسير آنها) توجه كنيد كه اين آيات دقيقاً زماني نازل شد كه پيامبر قصد ازدواج با زينب (همسر زيد) را كرد! چگونه است كه در چنين حادثهاي، قرآن فوراً و قاطعانه سنتهاي غلط جاهلي را باطل و منسوخ اعلام ميكند، اما در مواردي مانند آنچه در آية مورد بحث آمده است، مسامحه ميكند و نسخ فوري آن را به مصلحت نميداند؟
41_اگر خوب دقت شود، معلوم ميگردد كه ماهيت اين سنت غلط به گونهاي است كه برخورد دفعي و قاطعانه با آن نه تنها موجب بروز واكنشهاي تند از طرف مردم نميشود، بلكه به دليل ميل طبيعي مردان به همسر خود، زمينة پذيرش آن كاملاً مساعد است. زيرا علت پايبندي مردان به اينگونه سنتها، خوفي است كه از شكستن سوگند دارند، نه تنفر دائمي از زنان. چه بسا افرادي كه چنين سوگند احمقانهاي را خوردهاند، پس از چند روز پشيمان شوند و در دلشان هواي بازگشت به آغوش همسر خود را داشته باشند، اما به غلط گمان كنند كه شكستن اين سوگند، ممكن است موجب خشم خدا و يا مجازات اخروي شود و همين گمان باطل موجب امتناع آنها از آشتي با همسر خود گردد. حال اگر به آنها گفته شود كه اساساً چنينسوگندهايي باطل و نامشروع و لذا بياعتبارند و پايبندي به آنها نه تنها واجب نيست، بلكه حرام است، مسلماً به راحتي و با ميل و رغبت ميپذيرند.
متأسفانه قرآن نه تنها با پديدة «سوگندهاي باطل و ناسنجيده» مبارزه نميكند، بلكه بطور تلويحي جواز اين كار را هم صادر ميكند. آية 89 سورة مائده ميگويد:
خداوند شما را به سبب سوگندهاي لغوتان بازخواست نميكند. ولي به سبب شكستن سوگندهايي كه به قصد ميخوريد بازخواست ميكند…]بنابراين[هرگاه قسم ميخوريد، به قسمهاي خود وفا كنيد…
دقت كنيد كه جملة صدر آيه نميگويدسوگندهاي لغو و ناسنجيده و خارج از چارچوب دين و اخلاق و وجدان حرام است و مؤمنان بايد از چنينسوگندهايي اجتناب كنند و اگر هم در اثر عصبانيت و بياختيار سوگند باطلي خوردند، بايد سوگند خود را پس گرفته و بياعتبار قلمداد كنند و به خاطر آن از خداوند آمرزش بخواهند. بلكه ميگويد خداوند شما را به خاطر چنينسوگندهايي (و يا: شكستن چنينسوگندهايي ) مؤاخذه و تنبيه نميكند. از طرفي در جملة بعدي آيه نيز ميگويد: «خداوند شما را به سبب شكستن سوگندهايي كه به قصد (عمد) خوردهايد، بازخواست ميكند.» يعني در اينجا نيز بحثي از اين نيست كه آيا سوگندي كه ميخوريد، در چارچوب عقل و دين و اخلاق وجدان هست يا نيست، بحث فقط در اين است كه اگرسوگندي كه خوردهايد از روي قصد و اختيار بوده است، پس حتماً بايد به آن وفا كنيد وگرنه بازخواست خواهيد شد! بنابراين اگر مثلاً مردي از روي قصد، و به دليل خطايي كه همسرش مرتكب شده است، سوگند بخورد كه او را به يكصد ضربة تازيانه ادب كند، حتماً بايد به اين سوگند عمل كند، در غير اين صورت ممكن است مورد غضب خدا قرار گيرد! براي همين است كه وقتي ايوب پيامبر، در اثر اشتباهي كه همسرش مرتكب ميشود، چنينسوگندي ميخورد، خداوند براي نجات همسر ايوب از مردن در زير ضربات تازيانه، به ايوب ميگويد: «دستهاي از چوبهاي باريك به دست گير و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خودت را مشكن…» (نگاه كنيد به آية 44 سورة ص و تفسير آن در كتب تفاسير).
2.نمونة دوم، پيرامون «ظُهار » است. در دوران جاهليت، اگر مردي ـ در اثر عصبانيت ـ به زنش ميگفت: تو مثل مادر من هستي، خود به خود به او حرام ميشد و زن بيچاره مجبور بود تن به طلاق اجباري و ناخواسته دهد. آيات 2 تا 4 سورة مجادله در اين مورد ميگويند:
كساني از شما كه زنانشان را ظهار ميكنند، بدانند كه زنانشان مادرانشان نشوند؛ مادرانشان فقط زناني هستند كه آنها را زاييدهاند، و ]اين[سخني ناپسند و دروغ است كه ميگويند…آنهايي كه زنانشان را ظهار ميكنند و بعد از آنچهگفتهاند پشيمان ميشوند پيش از آنكه با همسر خود نزديكي كنند، بايد يك بنده آزاد كنند…؛ اما كساني كه بندهاي نيابند، پيش از آنكه با همسر خود نزديكي كنند بايد دو ماه پيدرپي روزه بگيرند و آن كه نتواند، شصت مسكين را طعام دهد…
باز هم برخوردي نامعقول! اولاًُ در آية 3، حكم را مشروط به «پشيمان شدن مرد» كرده است. در حالي كه اگر بر طبق آية قبل، ظهار باعث نميشود كه همسر مرد، واقعاً مادر او شود، و از طرفي بنا به فرض، ظهار عملي حرام و باطل است، بايد به مرد حكم شود كه فوراً حرف خود را پس گرفته و استغفار كند و از همسرش عذرخواهي نمايد. ثانياً مجازاتهايي كه در اين آيات براي مرد تعيين شده، بگونهاي است كه چوبش را زن نيز ميخورد. در اينجا زن بيچاره چه گناهي كرده است كه بايد دو ماه صبر كند تا شوهرش به حكم اين آيات 60 روز پيدرپي روزه بگيرد، تا بعد بتواند با او همخوابگي كند؟! آزاد كردن بنده و يا اطعام شصت مسكين نيز ـ حتي اگر براي مرد مقدور باشد ـ ضربهاي به اقتصاد خانواده است و تركش آن به زن هم ميخورد. اگر من به جاي خدا بودم، مردي را كه مرتكب چنين خطايي شده است، موظف ميكردم كه فوراً از همسرش عذرخواهي كند و به آغوش او بازگردد و از اين پس، محبت و توجه بيشتري به او داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر