نگاهی نقادانه به معجزه

پيشگفتار

ديديم كه ادله ضرورت نبوت نمي‌توانند لزوم ارسال رسل را به نحوي عقلي و پيشيني اثبات كنند؛ اما آيا اين بدان معناست كه خداوند در طول تاريخ هرگز پيامبري به سوي بشر نفرستاده است و همة‌ مدعيان نبوت دروغ گو، شياد و يا توّهم‌زده بوده‌اند؟ در يك نظر ابتدايي پاسخ اين پرسش منفي است. گويي مي‌توان فرض كرد كه خداوند نه به دليل ضرورت و نه به اين دليل كه بر او واجب بوده، بلكه به هر دليل ديگري (كه ممكن است به عقل بشر نرسد) پيامبراني را مبعوث كرده است. بنابراين هرچند ادله ضرورت نبوت با مشكلات حل‌ناشدني مواجه‌اند، اما احتمال وجود پيامبران الهي (در گذشته، حال و يا آينده) هنوز منتفي نشده است. بسيار خوب، من فعلاً‌ با اين مدعا مخالفتي نمي‌كنم و آن را مي‌پذيرم. اما چگونه مي‌توان پيامبرانِ راستين را (به فرضِ وجود) از مدعيان دروغين باز شناخت؟ مدعي نبوت ادعا مي‌كند كه از طرف خدا مأموريت يافته است تا ما انسان‌ها را به راهي خاص هدايت كند كه سعادت حقيقي دنيا و آخرت جز با پيمودن آن راه ميسر نمي‌شود. او مدعي است كه خداوند با او سخن گفته و حقايق و تعاليم خاصي را به او وحي كرده و ما نيز بايد به آن حقايق ايمان بياوريم و زندگي خود را با تعاليم وحيانيِ او تنظيم كنيم تا به نجات و رستگاري برسيم و در غير اين صورت بايد منتظر عذاب الهي و شقاوت ابدي (پس از مرگ) باشيم. حال چگونه مي‌توانيم يقين حاصل كنيم كه او واقعاً راست مي‌گويد؟ در خوش‌بينانه‌ترين حالت فرض مي‌كنيم كه ما با فردي كه اكنون ادعاي نبوت مي‌كند، عمري نشست و برخاست داشته و از نزديك با او آشنا بوده‌ايم و ديده‌ايم كه زندگي پاك و سالمي داشته و هيچگاه به دنبال زخارف دنيوي نبوده و سلامت نفس و صداقت و امانتداريِ او براي ما مسلم است؛ اما آيا با همة اين فرض‌ها _ كه البته هيچكدام نيز يقيني و قابل اثبات نيستند _ مي‌توان به قطع و يقين گفت كه او در ادعاي خود (مبني بر دريافت وحي و مأموريت الهي) صادق است؟ پاسخ مسلماً منفي است. اينها هر چند ممكن است احتمال صدق او را بالا ببرند، اما به دو دليل هرگز نمي‌توانند مدعاي او را با قطع و يقين اثبات كنند: اول آنكه به لحاظ عقلي و منطقي نمي‌توان از گزارة «زيد تاكنون دروغ نگفته و مردم را فريب نداده و بدنبال زخارف دنيوي و هواهاي نفساني نبوده است» نتيجه گرفت كه «اكنون نيز چنين است و تا آخر عمر نيز چنين خواهد بود». انگيزه‌ها و عوامل مختلفي ممكن است شخصي راستگو و درستكار را به فكر دروغ گفتن و فريب مردم بيندازد (اين انگيزه‌ها گاهي ممكن است اخلاقي،‌ انسان‌دوستانه و از روي دلسوزي باشد)؛ دوم اينكه ممكن است مدعي نبوت قصد دروغ گفتن ندارد ولي دچار توهم شده باشد. به عبارت ديگر ممكن است شخصي كه داراي زمينه‌ها و شرايط فكري، روحي و رواني خاصي است، تجربه‌اي روحي و معنوي را از سر گذارنده و از روي توهم و يا به خطا گمان كند كه به او وحي شده است. انسان‌ها به دلايل گوناگون و تحت تأثير علت‌ها، شرايط و زمينه‌هاي مختلفِ عصبي، روحي و رواني مي‌توانند دچار توهمات عجيب و غريب شده و ادعاهاي بزرگي بكنند. اين واقعيت در علوم روانشناسي و روانپزشكي به اثبات رسيده و امروزه جزو بديهيات محسوب مي‌شود. بنابراين حتي اگر فرض كنيم كه مدعي نبوت قصد دروغ گفتن و فريب دادنِ مردم را ندارد،‌ باز هم نبوت او به معناي واقعي و به قطع و يقين اثبات نمي‌شود. چرا كه ممكن است خود دچار اوهام و خيالات شده باشد. هر پیامبری پیش از آنکه بخواهد نبوت خود را برای دیگران اثبات کند، ابتدا باید به این پرسش پاسخ دهد که: تو خودت چگونه فهمیدی و یقین کردی که واقعاً خدا (یا فرشته‌ای از طرف خدا) با تو سخن گفته و تو را مأمور هدایت انسانهای دیگر کرده است؟ از کجا یقین داری که دچار توهم نشده‌ای و یا آنچه شنیده‌ای و دریافت کرده‌ای وحی الهی بوده نه القائات شیطانی؟ می‌بینید که با مسئله سختی روبرو هستیم. پس تكليف چيست؟‌ اگر واقعاً پيامبراني وجود داشته و يا دارند،‌ چگونه مي‌توانيم از روي قطع و يقين و به نحوي برهاني به اين واقعيت پي‌ببريم كه آنها واقعاً و حقيقتاً پيامبران خدا هستند؟‌ اينجاست كه متفكران اسلامي «معجزه» را به عنوان مهمترين و محكمترين (و به عبارتي: تنها) نشانة محکم و قطعی نبوت معرفي مي‌كنند. به اعتقاد عموم عالمان اسلام ارائه معجزه از سوي مدعيِ نبوت مي‌تواند به نحوي برهاني دلالت قطعي و يقيني بر صدق و واقعيتِ ادعاي او داشته باشد. اما معجزه چيست و چگونه مي‌تواند برصدق نبي دلالت كند؟ متفكران اسلامي معجزه را اينچنين تعريف مي‌كنند:

معجزه امري است خارق‌العاده كه از جانب خداوند و بدست پيامبر صورت مي‌پذيرد، در حالي كه با ادعاي پيامبري و تحدي [= هماورد طلبي] همراه است و با مدعاي پيامبر مطابقت دارد و قابل تعليم و تعلم نيست و ديگران از انجام آن ناتوان‌اند[1]

مطابق اين تعريف، معجزه سه خصوصيت اصلي دارد: اول اينكه خارق‌العاده و يا به عبارتي دقيق‌تر بر خلاف جريان طبيعي حوادث و پديده‌ها در جهان است و لذا ريشه در علل و عوامل مافوق طبيعي دارد؛ دوم اينكه مدعي نبوت فقط با اتكا به قدرت و اذن الهي و بدون اينكه در اين مورد از كسي آموزشي ديده يا تمرين و ممارستي داشته باشد، موفق به انجام آن عمل مي‌شود، و سوم اينكه معارض ندارد،‌ يعني هيچ‌كس نمي‌تواند مثل (و يا برتر از) آن را بياورد. تنها با اين شرايط است كه مي‌توان نام فعل خاصي را كه مدعي نبوت انجام مي‌دهد، «معجزه» گذاشت و سپس (مطابق برهاني كه پس از اين مي‌آيد) نبوتِ آورندة آن را به نحوي قطعي و يقيني نتيجه گرفت.

اما در اينجا معمايي وجود دارد كه تا حل نشود، معجزه در مقام اثبات، مفهومي بي‌مصداق شده و كاركرد خود را تماماً از دست مي‌دهد. سئوال اين است كه با توجه به تعريف فوق چگونه مي‌توان معجزه‌بودنِ يك فعلِ شگفت‌انگيز خاص (مانند تبديل عصا به اژدها) را اثبات كرد؟ فرض كنيد شما در زمان حضرت موسي زندگي مي‌كنيد و با ادعاي او مبني بر نبوت مواجه مي‌شويد. سپس از او طلب بينّه مي‌كنيد و او هم در مقابل چشمان شما عصا را به اژدها تبديل مي‌كند. از كجا با قاطعيت (و به نحو برهاني) مي‌فهميد كه كار او واقعاً‌ مصداقِ معجزه است؟ به عبارت دقيق‌تر چگونه بر شما ثابت مي‌شود كه كار او (تبديل عصا به اژدها): الف. خرق‌عادت و برخلاف جريان طبيعي حوادث و پديده‌ها در طبيعت است و عللي مافوق طبيعي دارد، ب. قابل تعليم و تعلم نيست و ج. معارض ندارد (هيچ‌كس نمي‌تواند مثل آن را انجام دهد)؟ تأملي اندك اين واقعيت را آشكار مي‌كند كه در اينجا هيچ راهي براي رسيدن به قطع و يقين وجود ندارد. به عبارت ديگر ما هيچگاه نمي‌توانيم يقين كنيم كه فلان عمل شگفت‌انگيز كه از طرف يك مدعيِ نبوت انجام گرفته است، واقعاً و دقيقاً مصداق معجزه (بنا به تعريف فوق) است و در نتيجه نوبت به مرحلة بعد يعني «نحوة دلالتِ معجزه بر صدق نبي» نمي‌رسد. به نظر مي‌رسد كه توضيح دقيق‌تر اين مطلب ضروري باشد: مطابق تعريف عالمان اسلام اولين خصوصيت معجزه‌ «خارق‌العاده بودن» و يا «خارج از چارچوب قوانين طبيعت بودن» است. اما من چگونه مي‌توانم به وجود اين خصوصيت در فعل مورد نظر پي‌ببرم؟ در اينجا دو مشكل حل‌ناشدني وجود دارد: اول اينكه من هيچگاه نمي‌توانم به همة قوانين و اسرار طبيعت علم پيدا كنم تا پس از آن قضاوت كنم كه آيا فلان كار شگفت‌انگيز در چارچوب قوانين طبيعت مي‌گنجد يا نه؛ دوم اينكه اصولاً دانشِ بشر نسبت به طبيعت دانشي تجربي و استقرايي و لذا غيرقطعي و غيريقيني است. بنابراين وقتي با پديده‌‌اي مواجه مي‌شويم كه با شناختِ ما از طبيعت و قوانين آن ناسازگار است، با اين شك و ترديد مواجه مي‌شويم كه شايد آنچه ما پيش از اين به عنوان قانون طبيعت مي‌دانستيم، واقعاً قانون طبيعت نبوده است و ما در اشتباه بوده‌ايم. از اينها گذشته، ما هنوز نسبت به بسياري از استعدادها و توانايي‌هاي شگفت‌انگيز و اسرارآميز انسان جاهليم و لذا ممكن است در مواجهه با بسياري از اعمال شگفت‌انگيز كه از برخي انسان‌ها سر مي‌زند، به تبيين‌هاي ماورائي روي آوريم و اين رويكرد شايد خطا باشد. دومين خصوصيتِ معجزه اين بود كه آورندة آن از راه آموختن از ديگران و تمرين و ممارست موفق به انجام معجزه نشده باشد؛ باز هم اين پرسش رخ مي‌نمايد كه من چگونه و از چه راه مي‌توانم بفهمم كه مدعيِ نبوت‌ آن فعلِ شگفت‌انگيز را از كسي نياموخته است؟ من هرچقدر هم در زندگي او و گذشته‌هايش تحقيق و جستجو كنم، نمي‌توانم در اين مورد به نتيجه‌اي قطعي و يقيني برسم؛ سومين خصوصيت معجزه اين بود كه «هيچ‌كس نتواند مثل آن را انجام دهد». من حتي اگر بتوانم با جستجو در سرتاسر كرة‌ زمين و پرس و جو از همة مردم جهان در اين مورد كه «آيا كسي مي‌تواند مثل فلان عمل شگفت‌انگيز را انجام دهد يا نه» با پاسخِ منفيِ همة مردم جهان مواجه شوم (يعني يك استقراء تام كه البته ناممكن است) بازهم نمي‌توانم يقيين كنم كه فعلِ مدعي نبوت واقعاً بلامعارض است، زيرا اين استقراء تام حداقل پنجاه سال طول مي‌كشد و در اين مدت ممكن است كودكان خردسالي كه مورد پرس ‌و جو قرار نگرفته‌اند و اكنون پس از پنجاه سال تبديل به مرداني كامل شده‌اند، قادر به انجام آن فعل باشند. اگر خوب دقت كنيم اين استقراء هيچ‌گاه تمام شدني نيست و بنابراين به نتيجه نمي‌رسد، زيرا فرد جواني كه امروز به سئوال من پاسخ منفي داده است، ممكن است چند سال ديگر به هر طريقي به راز آن كار پي‌برده و قادر به انجام آن شود و اين احتمال در همة موارد و در همة زمان‌ها وجود دارد. بنابراين هيچ راهي براي يافتن پاسخي قطعي و يقيني براي اين سئوال كه آيا در سراسر جهان كسي ديگر هم پيدا مي‌شود كه بتواند آن فعل‌ خاص را _ كه مدعيِ نبوت به عنوان معجزه آورده است _ انجام دهد يا نه» وجود ندارد. پس هيچگاه نمي‌توان با قطع و يقين فعلي خاص را _ هرچقدر هم كه در نظر ما شگفت‌انگيز باشد _ مصداق معجزه دانست و اين مشكل، ما را در پي‌بردن به واقعيت و صدق نبوت هر مدعي دچار بن‌بست مي‌كند. اين مشكل در مورد معجزات پيامبران پيشين _ كه از طريق نقل‌هاي تاريخي به دست ما رسيده است _ نيز صدق مي‌كند. سئوال اصليِ من اين نيست كه چگونه مي‌توان به قطع و يقين دريافت كه معجزاتِ نقل شده در كتاب‌هاي آسماني و يا منابع تاريخي (مانند معجزات منسوب به موسي و عيسي) واقعاً رخ داده‌اند و دروغ و افسانه نيستند (هر چند اين نيز سئوالي مهم و البته بي‌پاسخ است كه ما را به بن‌بستي ديگر مي‌كشاند). مي‌پرسم: با فرض بر اينكه داستان تبديل عصا به مار توسط موسي واقعيت دارد و ساخته و پرداختة افسانه‌سازان نيست، چگونه مي‌توان به قطع و يقين فهميد كه در كارِ او حيله و نيرنگي نبوده است؟ فرض كنيم كه عده‌اي از ساحران و شعبده‌بازانِ آن زمان _ كه شاهد ماجرا بودند _ نيز تصديق كرده‌اند كه كار موسي از نوع سحر و شعبده نبوده است، ولي تصديق آنها نمي‌تواند شك و ترديد ما را بطور كامل از بين ببرد،‌ زيرا آنها فقط «متخصص در سحر و شعبده‌بازي» بوده‌اند نه معصوم! هر متخصصي هر چقدر هم كه در كار خود تخصص داشته باشد، ممكن است در تشخيص و درك موضوع خطا كند. ممكن است دانش و تجربة ‌موسي در سحر و شعبده‌بازي بسيار فراتر از ساحرانِ دربار فرعون بوده و از روش‌ها و فنوني استفاده كرده است كه ساحرانِ حاضر در صحنه نسبت به آنها بي‌اطلاع بوده‌اند و از آنجا كه در برابر موسي به نحو چشمگيري شكست خورده و از كار او فوق‌العاده شگفت‌زده شده‌اند، گمان كرده‌اند كه كار موسي از نوع سحر و يا شعبده‌بازي نبوده و او واقعاً‌ عصا را به گونه‌اي معجزه‌آميز تبديل به مار يا اژدها كرده است. از اين گذشته، گواهي ساحران (به عنوان متخصصان در موضوع سحر) حتي اگر درست باشد نيز مشكلي را حل نمي‌كند. آنها حداكثر مي‌توانند سحر نبودنِ عمل موسي را تشخيص دهند، نه معجزه بودن آن را. نمي‌توان گفت كه اگر معلوم شد عمل موسي از نوع سحر و شعبده نيست، پس حتماً معجزه است. ساحران نيز بايد به اين سئوال پاسخ دهند كه (حتي اگر فرض كنيم عمل موسي از نوع سحر نبوده است) چگونه مي‌توان اثبات كرد كه او اين كار را از كسی نياموخته است و در سراسر جهان نيز هيچ‌كس نمي‌تواند مثل آن را انجام دهد؟ چگونه مي‌توان فهميد كه كار موسي «خارق‌العاده» و يا خلاف جريان طبيعي پديده‌ها و حوادث اين جهان است؟‌ تا زماني كه وجود اين اوصاف در فعل موسي به قطع و يقين اثبات نشود، نمي‌توان نام آن را معجزه گذاشت.





دلالت معجزه بر صدق مدعيِ نبوت

هر چند بنا به دلايلي كه پيش از اين آمد، معجزه (صرف نظر از اينكه در مقام ثبوت واقعاً رخ مي‌دهد يا نه) در مقام اثبات قابل تشخيص نيست، اما در اينجا فرض مي‌كنيم كه مدعي نبوت، فعل شگفت‌انگيزي انجام داده است كه خصوصيات اصليِ معجزه (خارق‌العاده بودن، قابل تعليم و تعلم نبودن و معارض نداشتن) را دارد و مي‌توان بنا به تعريف، نام آن را معجزه گذاشت. حال نوبت آن است كه بپرسيم: آيا معجزه دلالت بر واقعيت و صدق نبوت دارد؟ به اعتقاد عالمان اسلام، انجام معجزه توسط مدعيِ نبوت، مطابق براهيني كه در اينجا مي‌آيد، به نحوي قطعي و يقيني دلالت بر صدق او در اين ادعا مي‌كند:



دليل اول: حكمت الهي

... وقتي مدعي نبوت ... براي ادعاي خود نشان و معجزه‌اي مي‌آورد كه با حفظ ساير شرايط،‌ اختصاص به او دارد و ازتوان ديگران خارج است، از آن استنتاج مي‌شود كه وي با عالم غيب و الوهي ارتباط دارد و در ادعايش صادق است. به ديگر سخن، خداوند با اعطاي معجزه به پيامبر خود در حقيقت نشان و سند تأييد و تصديق نبوت وي را امضا و صادر كرده است، و گرنه لازم مي‌آيد كه خدا با فراهم ساختن قدرت معجزه بر غير پيامبر به طور غير مستقيم، شخص كاذب را تصديق كند و مردم را به سوي جهالت و خلاف غايتِ خود سوق دهد، لذا چنين رهيافتی با توجه به صفات خير خواهي و حكمت و تنزه خداوند از قُبح، نادرست است. به تعبير ديگر، از عدم تكذيب مدعي نبوت و سكوت خداوند در برابر خوارق وي، رضايت و تأييد مدعي نبوت كشف مي‌شود [و محال است كه خداوند با دادن قدرت معجزه به مدعيان دروغينِ نبوت، آنها را تاييد و تصديق كند و موجب گمراهيِ مردم شود].[2]

اما اين برهان با مشكلات فراواني روبرو است، زیرا پيش‌فرض‌هاي نادرست و يا اثبات‌ناشدة فراواني دارد. در اينجا به بعضي موارد اشاره مي‌كنم:

1.اين استدلال در قالب يك قياس استثنايي اقامه شده است، به اين شكل كه: ‌الف.اگر خدا قدرت معجزه را به مدعي دروغين نبوت بدهد، با اين كار در حقيقت او را تأييد كرده است، ب. محال است خداوند دروغگو را تأييد كند، در نتيجه: خداوند هرگز قدرت معجزه را به مدعي دروغين نبوت نمي‌دهد و اين بدان معناست كه انجام معجزه توسط يك مدعي نبوت نشانة صدق اوست.

اما مقدمة اول اين استدلال (الف) كه گزاره‌اي شرطي است، از كجا آمده و دليل آن چيست؟ اصولاً وقتي مي‌خواهيم براي اثبات دلالت منطقي معجزه برصدق مدعي نبوت دليل بياوريم، باید براي همين گزارة‌ شرطي دليل بياوريم. چرا كه مخاطبان مدعي نبوت با فرض اعتقاد به وجود خداي عالم و قادري كه خالق هستي و علت‌العلل همة پديده‌هاي آن است، پذيرفته‌اند كه هر كس هر چه دارد در نهايت از خداست و بنابراين مي‌دانند كه مدعي نبوت با علم و قدرتي كه خدا به او داده موفق به انجام معجزه شده است. آنها همچنين مي‌دانند كه خداي عادل و حكيم هرگز دروغگو را تأييد و تصديق نمي‌كند. اما سؤال اصلي آنها اين است كه به چه دليلي بايد اعطاي قدرت معجزه به مدعي نبوت را به معناي تأييد و تصديق او بدانيم و نه چيز ديگر؟ ممكن است (به عنوان مثال) خداوند براي امتحان عقول آدميان و يا امتحان خود مدعي نبوت اين قدرت را به او اعطا كرده باشد. تا وقتي كه در مورد هدف و غرض خداوند از اين كار احتمالات متعدد و مختلف وجود داشته باشد، نمي‌توان يك احتمال را بدون هيچ دليلي بر احتمالات ديگر ترجيح داد.

استدلال مورد بحث به شكل ديگري هم اقامه شده است و آن اينكه:

اگر خداوند حكيم به مدعي دروغين نبوت - كه تحدي هم مي‌كند - قدرت بر اعجاز اعطا كند و يا چنين قدرتي را از او سلب نكند، اغراي به جهل و (به عبارتي ديگر) اضلال كرده است و اضلال و اغراي به جهل برخلاف حكمت (خداي) حكيم است[3].

اما اعطاي قدرت معجزه به مدعي دروغين نبوت لزوماً اغراي به جهل و اضلال مردم محسوب نمي‌شود، مگر اينكه از پيش معتقد باشيم: «انجام معجزه توسط يك مدعي نبوت، عقلاً و منطقاً دلالت بر تأييد و تصديق الهي و صدق مدعاي او مي‌كند.» اما دليلي بر اين مدعا (يا پيش‌فرض) اقامه نشده است و لذا عاقلان و نكته‌سنجان انجام معجزه توسط مدعي نبوت را لزوماً نشانة صدق او نمي‌گيرند و فريب نمي‌خورند و گمراه نمي‌شوند. بنابراين تقرير فوق از برهان مورد بحث نيز دچار دور و مصادره به مطلوب است. شهيد محمد باقر صدر متوجه اين اشكال شده و براي حل آن، دليل فوق را به‌گونه‌اي ديگر بازسازي كرده است. تقرير صدر چنين است:

مقدمه اول: هرچند ظهور معجزه في‌نفسه و به دقت عقلي.... برنبوت مدعي دلالت ندارد، اما برحسب فهم متعارف مي‌تواند چنين دلالتي داشته باشد. پس به همين مقدار، اغراي به جهل حاصل مي‌شود....

مقدمه دوم: اغراي به جهل (يا اضلال مردم) قبيح است.

پس: اظهار معجزه در دست مدعي كاذب قبيح بوده و خلاف حكمت الهي است[4].

معناي استدلال شهيد صدر اين است كه اگر پاي قواعد منطقي و دقت‌ها و نكته‌سنجي‌هاي عقلي در ميان باشد، معجزه به خودي خود و في‌نفسه دلالتي بر صدق مدعي نبوت نمي‌كند و لذا عقل‌ورزان به دلیل دقت‌ها و نکته‌سنجی‌های سخت‌گیرانه عقلی و منطقی انجام معجزه را نشانه نبوت مدعی تلقی نمی‌کنند. اما بالاخره از آنجا كه عوام در اثر جهل به قواعد عقل و منطق و عدم دقت و نكته‌سنجي، انجام معجزه توسط مدعي نبوت را دال بر صدق او مي‌دانند و لذا هر كس معجزه انجام دهد، بسياري از مردم ادعاي نبوت او را مي‌پذيرند، پس خداوند نبايد قدرت معجزه را به مدعي دروغگو بدهد، چون در اين صورت باعث گمراه شدن و فريب خوردن مردم مي‌شود. اما این تقرير از برهان نيز با مشكلاتي مواجه است. پيش‌فرض اثبات‌نا‌شده و بلكه واضح‌البطلان استدلال شهيد صدر اين است كه خداوند بايد جلوي فريب خوردن و گمراه شدن افراد عامي و ساده‌لوح را _ حداقل در مسائل كلان عقيدتي _ بگيرد، اما خداوند چنين تضمينی نداده و در عمل (يا در عالم واقع) نيز در بسياري موارد چنين نكرده است. فريب خوردن و گمراه شدن انسان‌هاي ساده‌لوح و عامي (حتي در مسئله دين و عقيده) داستاني است كه از اول خلقت تاكنون ميلياردها بار اتفاق افتاده است. اعمال شگفت‌انگیز مرتاضان هندي و سرخ‌پوستان آمريكايي نيز موجب فريب و گمراهي انسان‌هاي زيادي شده و می‌شود. اگر پيش‌فرض مذكور درست باشد، در اين موارد نيز خداوند بايد قدرت انجام اين اعمال را از آنها بگيرد (توجه كنيد كه دليل عقلي تخصيص‌بردار نيست). ممكن است بگوييد كه اعمال شگفت‌انگيز مرتاضان نبايد موجب فريب خوردن مردم شود. زيرا اعمال آنها بلا‌معارض (بي‌رقيب) نيست و افراد ديگري نيز پيدا مي‌شوند كه بتوانند مانند كارهاي آنها را انجام دهند، در حالي كه معجزه بلامعارض است و هيچكس نمي‌تواند مثل آن را انجام دهد. اما اين اشكال وارد نيست. اولاً افراد عامي و ساده‌لوح بنا به فرض، با اين اصول و قواعد آشنا نيستند و به اين تفاوتها توجهي ندارند. ثانياً محور اصلي در استدلال بازسازي شده شهيد صدر «فريب خوردن و گمراه شدن عوام در اثر جهل و ناداني و عدم توانايي در اعمال دقت‌ها و نكته‌سنجي‌هاي عقلي و منطقي» است و بلامعارض بودن يا نبودن اعمال مرتاضان و يا مدعيان ديگر تاثيري در اصل مطلب (باور آنها) ندارد. اگر پيش‌فرض مورد بحث درست باشد، خداوند بايد قدرت انجام خوارق عادات را از مرتاضان هندي هم بگيرد و نگذارد عده‌اي از عوام فريب خورده و جذب آنها شوند. ثالثاً اصولا همه دعوا بر سر اين است كه چرا بايد بلامعارض بودن عمل مدعي نبوت را نشانة صدق او دانست. اگر (به شيوه‌اي كه در برهان صدر آمده است) به اين سوال چنين پاسخ داده شود كه: «چون عمل بلامعارض، موجب باور آنها و لذا (در صورت دروغگو بودن مدعی) فريب خوردنشان مي‌شود» ، آنگاه اين سوال پيش مي‌آيد كه: «مگر فقط عمل بلامعارض (معجزه) موجب باور و فريب خوردن مردم مي‌شود؟» اعمال خارق‌العاده و شگفت‌انگيز مرتاضان و جوكي‌هاي هندي و جادوگران سرخ‌پوست آمريكايي نيز بسياري از آدميان را فريب داده و مي‌دهد. به اين نكته مهم بايد توجه كرد كه آنچه موجب فريب خوردن آدميان در اين موارد مي‌شود، خارق‌العاده بودن عمل است نه بلامعارض بودن آن، (بگذریم از اینكه اصولاً بلامعارض بودن شرطي است كه هرگز به معناي واقعي كلمه حاصل شدني نيست). با مبناي شهيد صدر (و به شيوه‌اي كه در استدلال او آمده است) مي‌توان صدق مدعاي مرتاضان (مبني بر ارتباط آنها با ماوراء‌الطبيعه و حقانيت راه و روش آنها) را اثبات كرد، بدين صورت كه: «درست است كه اعمال شگفت‌انگيز و خارق‌العاده مرتاضان به دلايل متعدد (و از جمله معارض داشتن) به خودي خود و في‌نفسه دلالت بر صدق مدعاي آنها نمي‌كند و حقانيت اعتقادات و راه و روش آنها را نشان نمي‌دهد، اما برحسب فهم متعارف مي‌تواند چنين باشد (و براي همين است كه هر روز عده بي‌شماري از مردم سراسر جهان و حتي افراد باسواد و تحصيلكرده با مشاهده همين اعمال شگفت‌انگيز جذب آئين آنها مي‌شوند). پس به همين مقدار، «اغراي به جهل حاصل شده است». بنابراين اگر استدلال صدر درست و معتبر باشد، بايد نتيجه بگيريم كه مرتاضان هندي هم در مدعاي خود صادق‌اند، چرا كه اگر صادق نبودند، خداوند قدرت انجام اين كارها را به آنها نمي‌داد و يا از آنها سلب مي‌كرد تا موجب اضلال مردم نشود. از اينها گذشته، خداوند علاوه بر حكيم بودن، عادل و خيرخواه و مهربان هم هست، پس مطابق مبناي صدر و به اقتضاي برهان او نبايد قدرت ظلم و تجاوز و غارتگري را به كسي بدهد، چرا كه در اين صورت اولاً خودش عامل اصلي ظلم و ستم شده است و ثانياً حداقل بسياري از مردم عادي (در اثر جهل به قواعد عقلي و فلسفي و عدم دقت و نكته‌سنجي در مباحث خداشناسي و جهان‌شناسي) از وجود ظلم‌ها و بدي‌ها و شرور اخلاقي و انساني (به طور طبيعي و ناخودآگاه) عدم وجود خداي عادل و حكيم را نتيجه مي‌گيرند و گمراه مي‌شوند. اما مي‌بينيم كه در عالم واقع خداوند قدرت ظلم و تجاوز را به انسان‌ها داده است. مطابق تفكر دينی براي حل اين مشكل گفته مي‌شود: خداوند براي امتحان انسان‌ها (و يا به دلايلي كه شايد‌ ما نتوانيم بفهميم) قدرت‌ها و امكاناتي در اختيار آنها گذاشته است. آدميان مي‌توانند از اين قدرت‌ها و امكانات در جهت خير و نيكي استفاده كنند، اما اگر كسي در جهت كارهاي خلاف و يا ظلم و ستم به ديگران و يا فريب دادن مردم از آنها استفاده كند، مقصر خودش است و در حقيقت اوست كه مرتكب ظلم شده است نه خدا. همين سخن یا توجیه را در مورد معجزات و كارهاي خارق‌العاده مدعيان نبوت و مرتاضان و ساحران و... هم مي‌توان گفت. اين افراد با سوء استفاده از قدرت‌هايي كه خداوند به ايشان عطا كرده است، عده‌اي را فريب مي‌دهند و گمراه مي‌كنند و در حقيقت عامل و مقصر اصلي فريب و گمراهي مردم همين مدعيان دروغگو هستند. از اين واضح‌تر مثال شيطان است. خداوند شيطان را آفريده و به او مهلت و اجازه داده است تا آدميان را وسوسه کند و فریب دهد. از طرفی می‌دانیم که بسیاری از آدمیان در اثر ضعف قوة عاقله و یا ضعف ايمان فريب شيطان را مي‌خورند و اين همه فجايع تاريخ در اثر همين وسوسه شدن‌ها و فريب خوردن‌ها رخ داده و مي‌دهد. آيا در اينجا مي‌توان گفت كه خداوند خودش عامل اصلي همه اين گمراهي‌ها و فجايع ناشي‌ از آن در طول تاريخ است؟

2. مطابق اين استدلال:

«سكوت خداوند در برابر معجزات و خوارق‌ عادات يك مدعي نبوت به معناي رضايت و تأييد مدعي نبوت است. بنابراين اگر خداوند در برابر معجزات مدعيان دروغين نبوت سكوت كند، در حقيقت دروغگو را تأييد و تصديق كرده است»

اين سخن دو اشكال عمده دارد: اول اينكه چرا بايد سكوت خداوند را علامت رضا دانست؟ ممكن است سكوت خداوند دلايل متعددي داشته باشد (از جمله امتحان مدعي نبوت و يا آزمايش عقول آدميان). دوم اينكه اصولاً سكوت يا عدم سكوت خداوند چگونه براي آدميان احراز مي‌شود؟ به نظر من حتي اگر فرض كنيم كه سكوت علامت رضاست، باز هم دليل مورد بحث عقيم مي‌ماند. چرا كه وقتي يك مدعي نبوت براي اثبات مدعاي خود معجزه مي‌آورد، عقل آدمي (به دلايلي كه پيش از اين آمد) ندا مي‌دهد كه «انجام معجزه منطقاً هيچ دلالتي بر صدق مدعي نبوت ندارد» و از آنجا كه عقل (بنا به فرضی که خود دینداران هم آن را قبول دارند) حجت الهي و رسول باطني است، نداي عقل نداي خداست. به عبارت ديگر خداوند در اينجا سكوت نكرده، بلكه به واسطة عقل آدميان مدعاي مدعي نبوت را به چالش كشيده و در حقيقت تكذيب كرده است.

3. در استدلال مورد بحث به يك نكتة مهم هم توجه نشده است و آن اينكه مطابق اين استدلال، مخاطبان اوليه يك مدعي نبوت بايد مدتي بلاتكليف بمانند! فرض كنيد شما اولين كسي هستيد كه مدعي نبوت ادعاي خود را با او در ميان مي‌گذارد و سپس برايتان معجزه‌اي انجام مي‌دهد تا (به زعم خود) ادعايش را اثبات كند. در اين حالت _ كه هنوز هيچكس معجزة او را نديده و به او ايمان نياورده است _ شما چگونه و با چه دليلي مي‌توانيد معجزة او را نشانة‌ صدق مدعايش بدانيد؟ آيا استدلال فوق در اينجا كارآيي دارد؟ پاسخ به وضوح منفي است، زيرا هنوز كسي به او ايمان نياورده است تا شما مطابق استدلال مورد بحث نتيجه بگيريد كه او در ادعاي خود صادق است. اين احتمال وجود دارد كه هيچ‌كس معجزه او را نشانة‌ نبوتش نداند و لذا به او ايمان نياورد. براي حل اين مشكل بايد از پيش و با يك برهان قاطع اثبات كنيم كه: هرگاه يك مدعي نبوت معجزه‌اي ارائه دهد، قطعاً عده‌اي به او ايمان خواهند آورد. اما اين گزاره به روش عقلي و پيشينی قابل اثبات نيست و تاكنون نيز هيچ برهاني به نفع آن اقامه نشده است. بنابراين استدلال مورد بحث براي مخاطبان اولية‌ يك مدعي نبوت استدلالي بي‌معنا و عقيم است. اقامة‌ چنين برهاني اعتراف تلويحي به اين واقعيت است كه معجزه في‌نفسه و به خوديِ خود هيچ دلالتي بر صدق مدعي نبوت ندارد. مخاطبان اولية‌ مدعي نبوت بايد صبر كنند و منتظر بمانند تا ببينند كه آيا كسي به او ايمان خواهد آورد يا نه؛ اگر پس از مدتي بالاخره عده‌اي به او ايمان آورند، آنگاه (مطابق استدلال مورد بحث) مي‌توانند صدق مدعي را نتيجه بگيرند (صحت و سقم اين استنتاج بحث ديگري است)، اما اگر كسي سخن مدعي را باور نكند و به او ايمان نياورد، نبوتِ او اثبات نمي‌شود. حال تصور كنيد اگر همة مخاطبان آن مدعي (بنا به اقتضاي برخورد و نگاه منطقي) بخواهند به همين نحو عمل كنند، چه پيش مي‌آيد؟ نتيجه‌ اين مي‌شود كه هيچكس به او ايمان نمي‌آورد!



دليل دوم: اعجاز، تنها فعل خدا

بسياري از متكلمان قديم و بعضي از متكلمان جديد براي اثبات دلالت معجزه بر نبوت به اين دليل متوسل شده‌اند:

نفس معجزه چنان خارق‌العاده شگفت‌انگيز و محيرالقول است كه عقل خود به خود با مشاهدة آن، فاعل آن را منحصر به باري‌تعالي مي‌كند و براي‌ آن فاعل انساني قائل نيست. پس از نفس مشاهده اعجاز علم به ارتباط آورنده آن با مقام الوهي حاصل مي‌شود[5]

اين دليل نيز چيزي را اثبات نمي‌كند. در اينكه معجزه (بنا به فرض وقوع) فعلي بسيار شگفت‌انگيز است، شكي نيست. اما آدميان با ديدن معجزه، فاعليت آن را لزوماً به خدا نسبت نمي‌دهند. آنچه عقل پس از مشاهده معجزه بدان حكم مي‌كند اين است كه عمل مذكور با علم و قدرتي كه خداوند به مدعي نبوت داده انجام شده است (نه اينكه فاعل آن لزوماً خداست) اما همانطور كه در نقد دليل قبل متذكرشدم، دادن قدرت انجام معجزه به مدعي نبوت لزوماً به معناي تأييد و تصديق مدعاي او نيست. علاوه براين حتي اگر پذيرفته باشيم كه فاعل معجزه نمي‌تواند انسان (مدعي نبوت) باشد، باز هم نمي‌توانيم فاعل آن را منحصر به باري‌تعالي كنيم، چرا كه ممكن است نيروهاي ماوراء‌طبيعي (ملائك و يا شياطين) فاعل اصلي معجزه باشند. به عبارت ديگر، غيرانساني بودن مساوي خدايي بودن نيست.

دليل فوق تقرير ديگري نيز دارد كه بدين گونه است:

با مشاهده يك عمل خارق‌العاده از سوي مدعي نبوت .... اين نكته بدست مي‌آيد كه لابد فاعل معجزه داراي يك خصوصيت و ويژگي خاص و فراطبيعي است .... آن خاصيت، داشتن نفس نبوي و قدسي است...[6]

اين تقرير نيز راه به جايي نمي‌برد. فرض كنيم كه انجام معجزه توسط مدعي نبوت دلالت بر وجود يك ويژگي‌ خاص و فراطبيعي در او مي‌كند، اما به چه دليل بايد بگوييم كه اين ويژگي عبارت است از «داشتن نفس نبوي و قدسي»؟ ارتباط با ماوراء‌الطبيعه لزوماً به معناي داشتن نفس قدسي و ارتباط با خدا نيست، اين ويژگي مي‌تواند به معناي داشتن نفس شيطاني و ارتباط با شياطين باشد. بنابراين انجام معجزه لزوماً دلالت بر نبوت نمي‌كند.



یك نتيجه شگفت‌انگيز

اگر بپذيريم كه انجام معجزه توسط مدعي نبوت به هيچ وجه نمي‌تواند صدق مدعاي او را اثبات كند، به اين نتيجه مي‌رسيم كه هدف و غرض خداوند از اعطاي قدرت معجزه به يك مدعي نبوت هرگز نمي‌تواند «تأييد و تصديق مدعاي او» باشد. چرا كه خداي عالم و حكيم خود مي‌داند كه اگر مدعي نبوت در برابر اين سوال مردم كه: «ما از كجا بدانيم تو واقعاً پيامبر خدا هستي» انجام معجزه را به عنوان نشانة نبوت خود مطرح كند، مردم از او خواهند پرسيد: «ما از كجا بدانيم كه هدف خداوند از اعطاي قدرت معجزه به تو، تأييد و تصديق مدعاي تو بوده است و نه چيز ديگر؟». آنگاه مدعي نبوت بايد با دليلي محكم و خدشه‌ناپذير اثبات كند كه هدف خداوند از اعطاي قدرت انجام معجزه به او تأييد و تصديق او بوده است. اما چنين دليلي وجود ندارد و راه اثبات اين مدعا بسته است. بنابراين خداوند مي‌داند كه از اين راه نمي‌تواند مدعي را تاييد و تصديق نموده و حجت را بر مردم تمام كند. پس اگر مدعي نبوت انجام معجزه را به عنوان دليل صدق خود مطرح كند، اتفاقاً معلوم مي‌شود كه پيامبر نيست!



یک پرسش نهایی

تا اينجا بحث ما پيرامون معجزه و مسائل مربوط به آن جنبه­ انتزاعي داشت، بدين معنا كه فرض مي­كرديم حضوراً با يك مدعي نبوت مواجه شده و از او دليل خواسته­ايم و او هم براي اثباتِ نبوت خود فعلي شگفت‌انگيز و خارق­العاده (مانند تبديل عصا به اژدها) انجام داده است؛ آنگاه بحث مي­كرديم كه آيا آن فعل واقعاً مصداقي از معجزه (مطابق تعريف متكلمان اسلامي) هست يا نه، و اگر مي­توان نام آن را معجزه گذاشت، آيا دليلي قطعي وجود دارد كه دلالت معجزه بر نبوتِ مدعي را اثبات كند.

اكنون فرض مي­كنيم كه معجزه اولاً به لحاظ مصداقي قابل تشخيص است و ثانياً دلالت بر نبوت مي­كند. اما پرسش مهم اينجاست كه آيا مدعيان نبوت در تاريخ (مانند موسي و محمد) واقعاً معجزاتي انجام داده­اند يا اينكه داستان­هاي مربوط به معجزات آن­ها همگي افسانه و اسطوره­اند؟ آيا موسي واقعاً عصا را به مار (يا اژدها) تبديل كرد؟ آيا محمد واقعاً شق­القمر كرد و (در يك مورد ديگر) درختي را با فرمان خود از جايش حركت داد و به نزد خود آورد؟ پاسخ مثبت به اين پرسش­ها هنگامي معقول و پذيرفتني است كه بتوان با شواهد و مداركي محكم و معتبر وقوع اين حوادث در گذشته را به نحوي قاطع اثبات كرد. اما آيا چنين كاري شدني است؟ چگونه؟

فراموش نكنيد كه ما در زمان حاضر عملاً و حضوراً با معجزه­اي از طرف يك مدعيِ نبوت روبرو نشده­ايم، اما از دوران كودكي­مان تاكنون هزاران بار به ما گفته­اند كه (به عنوان مثال) هزار و چهارصد سال پيش پيامبري به نام محمد ظهور كرد و فلان معجزات را براي اثباتِ نبوت خود انجام داد. آنگاه از ما خواسته مي‌شود كه به نبوتِ او ايمان بياوريم و همه­ زندگي و هستي و نيستيِ خود را وقف عمل به تعاليم او كنيم تا به سعادت آخرت برسيم و از شقاوت ابدي در آخرت نجات يابيم. در برابر اين مدعيات سنگين و سهمگين آيا حق نداريم يك بار و فقط يك بار بپرسيم كه آيا محمد واقعاً معجزه­اي انجام داد يا اينكه داستان­هاي مربوط به معجزات او همگي ساختگي­اند؟

اما در اينجا با مشكل بزرگي روبرو هستيم كه اثبات قطعيِ وقوع معجزات در زمان­هاي گذشته را ناممكن مي­كند و آن «ظنيت علم تاريخ» است. تاريخ علمي ظنی است، يعني وقوع هيچ حادثه­ تاريخي را _ خصوصاً اگر مربوط به گذشته­هاي دور باشد _ نمي­توان به نحوي قطعي اثبات كرد و اين در معرفت­شناسيِ دوران معاصر از بديهيات است. به عبارت ديگر ما در اينجا با يك بن­بست معرفت‌شناختي مواجه هستيم و راه گريزي از آن نداريم. فراموش نكنيد كه پذيرش يا عدم پذيرش يك دين مسئله­اي بي­نهايت مهم، حساس و سرنوشت­ساز است و تصميم­گيري در چنين مسئله­اي نبايد بر مبنايي ظني و سُست باشد.

متكلمان مسلمان براي اثبات مدعاي خود به كتب و منابع تاريخي و روايي خودشان استناد مي­كنند و مي‌گويند: «وقوع معجزات به دست محمد در تواريخ معتبر (مانند سیره ابن‌هشام، تاریخ طبری و...) آن هم به‌طور متواتر آمده و اين اثبات مي­كند كه آن داستان­ها دروغ و افسانه نيستند». اما همه­ سخن در اين است كه (با صرف نظر از ظنيت تاريخ) اولاً منابع و اسناد و مدارك مورد نظر متكلمان اسلامي _ كه همگي به دستِ مسلمانانِ مؤمن نوشته شده­اند _ واقعاً تا چه حدّ مي­توانند واقع­نما و معتبر باشند، و اعتبار آن­ها چگونه اثبات مي­شود؟ ثانياً تواتر دقيقاً به چه معناست و چگونه مي­تواند قطعيت وقوع يك حادثه­ تاريخي را اثبات كند؟ و ثالثاً آيا اخبار مربوط به معجزات محمد واقعاً متواترند يا اينكه تواتر آن­ها نيز ادعايي ساختگي (از طرف مسلمانان مؤمن) است؟ تحقيق در مورد اين مسائل را به عهده­ خواننده­ انديشمند مي­گذارم، چرا كه در اين اوراق مختصر مجال ورود به اين بحث­ها نیست. هدف من از طرح اين پرسش­ها فقط و فقط ايجاد انگيزه براي تحقيق و مطالعه و تأمل بيشتر و عميق­تر در باب دگم­هايي است كه از كودكي به ذهن ما فرو رفته است و نه چيز ديگر. مي­خواهم بگويم در اينجا با مسئله­اي بسيار مهم و خطير مواجه هستيم و نبايد در پذيرش انديشه­هاي ديني ساده­لوحانه و خوش‌باورانه عمل كنيم.



بعثت پيامبران خلاف حكمت الهي

تا اينجا من چهار مشكل عمده پيرامون معجزه را مطرح كردم. اول آنكه اصولاً راهي براي پي بردن به اينكه فلان عمل شگفت‌انگيز، واقعاً معجزه است يا نه وجود ندارد؛ و اين ناشي از آن است كه هرگز نمي‌توان با قطع و يقين، به وجود اوصافِ معجزه در فعل مورد نظر اذعان كرد، و همين به تنهايي براي نفي رابطه ‌معجزه با صدق مدعي نبوت كافي است. زيرا وقتي مدعي نبوت عمل شگفت‌انگيزي انجام مي‌دهد، ابتدا بايد معلوم شود كه آيا در اينجا واقعاً‌ معجزه‌اي (مطابق تعريف) صورت گرفته است يا نه، و سپس (در صورت مثبت بودن پاسخ) به اين انديشيد كه آيا آن معجزه دلالت بر صدق مدعي مي‌كند يا نه. وقتي مرحله‌ اول با بُن‌بست روبرو باشد، نوبت به مرحلة دوم نمي‌رسد. دوم آنكه حتي با فرض وقوع معجزه، استدلالي كه براي اثبات دلالت منطقيِ معجزه بر صدق مدعي ارائه شده است، استدلالي ضعيف است و شكاف منطقي بين معجزه و نبوت با اين ادله ضعيف پر نمي‌شود، سوم اينكه (بنا به دليلي كه پيش از اين تحت عنوان يك نكته شگفت‌انگيز آوردم) انجام معجزه توسط مدعي نبوت نه تنها نبوت او را اثبات نمي‌كند، بلكه برعكس، عدم نبوت او را اثبات مي‌كند. مشکل چهارم ظنیت علم تاریخ است که مانع از آن می‌شود تا آیندگان بتوانند به وقوع معجزات توسط مدعیان نبوت در گذشته یقین حاصل کنند (و بر اینها بیفزایید نکته پنجمی را که پیش از این بدان اشاره کرده‌ام و آن اینکه: هر پیامبری پیش از آنکه بخواهد نبوت خود را برای دیگران اثبات کند، ابتدا باید به این پرسش پاسخ دهد که: تو خودت چگونه فهمیدی و یقین کردی که واقعاً خدا و یا فرشته‌ای از طرف خدا با تو سخن گفته و تو را مأمور هدایت انسانهای دیگر کرده است؟ از کجا یقین داری که دچار توهم نشده‌ای و یا آنچه شنیده‌ای و دریافت کرده‌ای وحی الهی بوده نه القائات شیطانی؟)

مجموع اين مطالب مي‌تواند شك و ترديدي مهيب نسبت به اصل نبوت ايجاد كند، زيرا به نظر مي‌رسد كه راهي مطمئن و قطعي براي پي‌بردن به واقعيت و صدق مدعاي افرادي كه ادعاي پيامبري مي‌كنند، وجود ندارد. اگر خداوند مي‌خواست پيامبراني به سوي بشر بفرستد، لاجرم راهي براي حل اين مسئله قرار مي‌داد، ولي گويي چنين راهي وجود ندارد، پس (حداقل به احتمال قوي) ارسال رسل واقعيت ندارد، زیرا خلاف حکمت الهی از آب در می‌آید. به عبارت دیگر نتیجه شگرفی که از مطالب فوق می‌توان گرفت این است که بعثت پیامبران با حکمت الهی ناسازگار است، و این نکته‌ای است شنیدنی. تا به حال همیشه می‌شنیدیم که حکمت الهی اقتضای ارسال رسل را میکند، ولی کم کم به این نتیجه می‌رسیم که اتفاقاً ارسال رسل خلاف حکمت الهی است. زیرا از طرفی خداوند به انسان عقل داده است تا از آن برای کشف حقیقت و تشخیص حق از باطل استفاده کند و فریب نخورد، و از طرفی دیگر همین عقل در برخورد با مدعیان نبوت راهی برای کشف حقیقت ندارد و آدمی اگر بخواهد به مقتضای عقل و منطق عمل کند، نمی‌تواند نبوت مدعی را باور کند. نتیجه این می‌شود که اگر خداوند پیامبرانی مبعوث کند، عاقلان و نکته‌سنجان از ایمان آوردن و پذیرش مدعای آنها خودداری می‌کنند و حتی گاهی به اقتضاي همان عقلي كه خدا به آنها داده است، در برابرشان موضع‌گیری می‌کنند و در عوض افراد عامی و ساده لوح و خوش‌باور به آنها ایمان می‌آورند[7] آیا این خلاف حکمت نیست؟ من براي تقويت مدعاي خودم، دو پرسش مهم را مطرح مي‌كنم:

1. اگر خداوند مي‌خواست انسان‌ها را به راهي خاص هدايت كند كه عقل از كشف آن عاجز است، آيا نمي‌توانست با همة انسان‌ها (در حد توان و ظرفيت‌شان) ارتباط برقرار كند و همانگونه كه پيامبران را (بنا به فرض دينداران) مورد عنايت و توجه و تربيت خاص خود قرار داد، با ديگران نيز همينگونه رفتار كند؟ آيا اين روش،‌ ضمن اينكه عادلانه‌تر و حكيمانه‌تر بود، ‌موفق‌تر از آب در نمي‌آمد و مانع بوجود آمدن اين‌همه اديان و مذاهب و فرقه‌هاي مختلف و اختلافات و جنگ‌هاي درون‌ديني (بين پيروان و فرقه‌هاي درون يك دين) و برون‌ديني (ميان پيروان اديان مختلف) نمي‌شد؟

2. فرض كنيم هدايت مستقيم همه انسان‌ها (به هر دليلي) ممكن نباشد، اما اگر خداوند مي‌خواست انسان‌ها را به راهي خاص هدايت كند، آيا نمي‌توانست در همه زمان‌ها و در سراسر كره زمين پيامبراني مبعوث كند (تعدد و استمرار نبوت) تا از طرفي هيچ انساني از نعمت هدايت محروم نشود، و از طرفي ديگر حتي‌الامكان مانع تحريف‌ها و بد‌فهمي‌ها و كج‌فهمي‌ها ولذا اختلافات و تشتت آرا و شك‌و‌حيرت‌ها و يا جنگ‌ها و دعواهاي فردي و فرقه‌اي شود؟[8]

پاسخ اين پرسش‌ها معلوم است. اما نتيجه اين مي‌شود كه اگر خداوند قصد هدايت آدميان به راهي خاص را داشت، يا از روش هدايت مستقيم استفاده مي‌كرد، و يا حداقل در همه زمان‌ها و در همه مناطق كره زمين پيامبراني را مبعوث مي‌كرد. اما هيچ‌كدام از اين دو محقق نشده است، بنابراين خداوند قصد هدايت آدميان به راهي خاص (آنچنان که متکلمان مسلمان می‌گویند) را نداشته است. به عبارتي ديگر نبوت به شكلي كه در تاريخ رخ داده (و به نتايج تلخ و ناگواري كه شاهد آن هستيم منتهي شده) نمي‌تواند منشائي خدايي داشته باشد. اين مطلب هنگامي واضح‌تر و روشن‌تر مي‌شود كه به ناسازگاري بسیاری از تعاليم مدعيان نبوت با اصول مسلم عقلي و اخلاقي و واقعيات علمي نیز پي‌ببريم.[9]



پی نوشتها

[1].سعيدي مهر، محمد: آموزش كلام اسلامي، ج 2، ص 38، همچنين رجوع كنيد به : قدردان قراملكي، محمد حسن: معجزه در قلمرو عقل و دين، ص 63-42؛ احمدي، محمد امين: تناقض نما يا غيب نمون، ص 80-65.

[2].قدردان قراملكي، محمد حسن: معجزه در قلمرو عقل ودينِ، ص 203.

[3]. احمدي، محمد امين: تناقض نما يا غيب نمون، ص 381 _ همچنين رجوع كنيد به: سعيدي مهر، محمد: آموزش كلام اسلامي، ج 2، ص 45_44.

[4].همان، ص386-385

[5]. قدردان قراملكي، محمد حسن: معجزه در قلمرو عقل و دين، ص 209

[6]. همان، ص 211-210

[7].حتی آن دسته از عاقلان و فرهيختگان هم که نبوت مدعي را پذيرفته‌اند، در حقيقت مرتکب خطای عقلی شده‌اند.

[8]. اين پرسش‌ها را پيش از اين و به نحوي دقيق‌تر و مبسوط‌تر مطرح كرده‌ام. براي درك بهتر مطلب به بند‌هاي 5 و 6 نقد دليل اول ضرورت نبوت در صفحات مراجعه كنيد.

[9]. در بخش سوم اين كتاب به عنوان نمونه به به نقد محتواي قرآن خواهم پرداخت.






هیچ نظری موجود نیست: