چگونه یک محارب الله شدم

يك روز بصورت كاملا اتفاقي به دنيا آمدم . نوزادي بودم كه گريه مي كردم ولي اشك من در راه خدا نبود . اشك من به خاطر مظلوميت امام نبود . اشك من براي شنيدن صداي نكره مادحين اهل بيت نبود . من صرفا گريه مي كردم و فرياد مي زدم چون گرسنه بودم . چون تشنه بودم . چون خودم رو كثيف كرده بودم . از آن روز چون دلايل گريه هاي من موجه نبود و خلاف عرف اسلامي عمل كرده بودم ، دشمني من با الله شروع شد . كودكي بازيگوش بودم كه در سن 2 يا 3 سالگي به جاي خواندن نماز و انجام عبادت مشغول كارهاي پوچ اين دنيا بودم و بيشتر وقت خودم را به بازي كردن سپري مي كردم . اينگونه بود كه دشمني ما كمي عميق تر شد . بزرگتر كه شدم بيشتر درس مي خواندم و تفريح مي كردم و از خدا روز به روز دورتر شدم تا اينكه به قدرت تصميم گيري رسيدم . توانستم كتاب ها را با دركي نسبتا درست بخوانم . توانستم بيانديشم . توانستم نظر بدم . توانستم انتخاب كنم غافل از اينكه تمام اين افعال مغاير با اسلام بود . در اسلام نيازي به صرف وقت و تامل و فكر نيست . خيلي آيين مهربانانه ايست اين دين الهي . دلش نمي خواهد كسي وقت تلف كند و يا زحمت بيهوده بكشد . همه چيز رو مفت و مجاني به آدم مي دهد . حتي ايمان رو حتي اعتقاد رو . شايد دليل اين كه اعتقاد اكثر آدم ها در اين آيين توجيه ناپزير به نظر مي آيد همين راحتي و آسايش بيش از حد در رسيدن به حقيقت دين اسلام است . من فكر مي كردم كه بايد خودم به نتيجه برسم و رسيدم و اين اولين گام من در مبارزه رسمي با الله بود . اين بار شايد در محارب بودن من خودم هم مقصر بودم و تقصيرم انتخاب بود .

سرم به كار خود گرم بود . نه به كسي اعتراضي داشتم و نه كسي به من . نه عضو گروه يا گروهكي شدم و نه قطره اي از درياي بي كران نظام . درس خواندم . كار كردم . زندگي كردم و با همه مشكلات كم و بيش كنار آمدم . تا يك روز متوجه شدم رييس جمهوري خاتمي كم كم به پايان رسيده و كانديداي جديد و اسمهاي جديد و قديم . باز هم دخالتي نكردم و كمافي السابق ترجيح دادم شناسنامه ام هيچ مهري نخورده باشد . اما اين اعلام جنگي بود با خدا . خدا تصميم گرفت نورچشمي خود را رييس كشور تحت سلطه خود كند . احمدي نژاد . من از همان اول حس جالبي به اين نورچشمي نداشتم . ولي خب كاري به اين كار ها نداشتم . زندگي خودم را مي كردم و تا جايي كه امكان داشت از كثافت ناشي از سياست دور مي شدم . تا اينكه كم كم زندگي عوض شد . كم كم پول شد زندگي . كم كم زندگي خراب شد . خراب و خراب تر . چهار سال خراب و خراب و خراب تر . همه چيز بهم ريخت . دوست ديگر دوست را نمي شناخت . همه مي گفتند كار احمدي نژاد و تيم احمقانه اوست . دلايشان را گوش كردم ولي باز هم اهميتي ندادم . تا اينكه قرار شد رييس جمهور جديد رو انتخاب كنيم . يادم نبود كه كلا در مملكت الهي چيزي انتخابي نيست و همه چيز طبق صلاح مسلمانان توسط ولي خدا انتساب مي شود . به مبارزه و محاربه ادامه دادم و از ديد خودم فرد لايقي رو براي اداره امور كشورم انتخاب كردم . محاربه كردم و راي دادم . درسته كه راي من تاثيري در ادامه مسير خدا و ولي فقيهش و اطرافيانش نداشت و اونها كار خودشون رو ادامه مي دادند ولي من با اين كارم فقط اعلام جنگ كرده بودم . جنگ بالاگرفت . خدا كه تقريبا بازنده انتخابات شده بود تصميم گرفت يك بار ديگه از معجزات الهي استفاده كنه و دستخط همه مردم كشورش رو يكجا عوض كنه . اول تصميم گرفت اعلام كنه 80 مليون به احمدي نژاد راي دادند ولي بعد بهش گفتند كه ايران كلا 70 مليون جمعيت دارد كه از اين ميان 45 مليون مي توانند راي بدهند و بعد معجزه به 45 مليون تغيير كرد ولي باز كارشناسان به اين نتيجه رسيدند كه اين جوري هم نميشه و ضايع است و بالاخره يه آمار احمقانه انتشار يافت .

خيلي به من برخورده بود . بعد از اين همه سال يكبار تصميم گرفتم كه راي بدم و به كشورم كمك كنم تا دوباره ايران ايران بشود . ولي تقلب خيلي روشن و آشكار بود . همه مردم يا شايد درست باشه اگه بگم اكثريت قاطع مردم به نتيجه انتخابات اعتراض كردند . من هم يكي از مليون ها معترض . چرا من بايد محارب باشم و اونها تو خانه هايشان صداي آمريكا و بي بي سي نگاه كنند و احتمالا دلشان براي من بسوزد ؟

من محارب شدم چون خواستم سبز باشم و شبز شدم و سبز ماندم. محاربم چون به اعتراض ادامه دادم . چون دنبال حق خودم بودم . كم كم حق من راي گمشده ام نبود و حق من انسانيت گم شده ام شد . حقوق ساده يك انسان . حق من سهم من از كشورم بود. محارب شدم چون در خيابان راهپيمايي سكوت كردم ؟ يا شايد با برادران و خواهرانم در خيابان ها دست در دست به دنبال حق پايمال شده ام ايستادم !!! محاربم چون جور ديگري نفس مي كشم ؟ چون بازدمم بوي گند سكوت و ترس نمي دهد ؟ چون حرف مي زنم ؟ چون مي خواهم ؟ چون حق خود را مي خواهم ؟

آري من يك محاربم . با خداي شما دشمنم . با خود شما هم دشمنم . من و همه ما با دشمنان خود دشمنيم . ما محاربيم و شما آزاده . آفرين بر شما گوسفندان آواره در صحرايي كه چوپانتان خود مسيرش را گم كرده و شما در اوج بلاهت منتظريد تا شما را به مقصد برساند . امين شما خائن ترين ماست و خائن شما امين ترين ما . هرچه مي گوئيد نشنيده مي گويم . ننگ بر شما و ننگ بر خدايي كه ساخته ايد . مرگ بر شما حتي اگر حكم مرگ و محاربه بر ما مي چسبانيد . من يك محاربم و محارب مي مانم . تا كي مي توانيد خون ما را بريزيد و در آن قرق نشويد ؟ من يك محاربم و محارب مي مانم . مرگ بر شما و خدايتان






۱ نظر:

حق جو گفت...

جدا از موضوع قلم بسیار شیوایی دارین