آیا محمد معجزه داشته است؟


نگارنده (گان):آرش بیخدا

پیشگفتار
هرکس به ادبیات اسلامی نگاهی بیافکند به زودی در می یابد که یک پیامبر از نظر اسلام باید معجزه داشته باشد! عصا را به اژدها تبدیل کردن، با مرغان صحبت کردن، دست نورانی داشتن، زنده ماندن در شکم ماهی، شتر از دل کوه در آوردن، زاییده شدن از مادر باکره و غیره تماماً معجزاتی هستند که پیامبران مختلف برای اثبات پیامبری شان به ادعای قرآن به مردم نشان داده اند یا اینکه قرآن از آنها به عنوان معجزات و اتفاقات خارق العاده یاد کرده است.
تا همینجا سه اشکال اساسی وجود دارد، یکم اینکه مسلمانان باید نشان دهند معجزات ممکن هستند، دوم اینکه اثبات کنند دلایل نقلی میتوانند برای اثبات وقوع یک واقعه اعجاز آمیز کافی باشند و سوم اینکه اثبات کنند هر کس معجزه ای میکند باید با خدا ارتباط  ویژه ای داشته باشد یا بعبارت دیگر ارتباطی منطقی بین نبوت و معجزه داشتن وجود دارد (در نوشتاری با فرنام چرا معجزه حقیقت ندارد؟ توضیح داده ام که هر سه گزاره یاد شده در بالا نادرست هستند). اما اگر همه این گزاره ها را هم درست فرض کنیم، یعنی باورهای بیان شده در قرآن که بین مسلمانان نیز رایج هستند را درست فرض کنیم پرسش دیگری پیش می آید، و آن این است که آیا خود پیامبر اسلام دارای معجزه بوده است؟ اگر پاسخ به این پرسش منفی باشد روشن است که بر اساس باورهای خود قرآن نیز نمیتوان پذیرفت که محمد یک پیامبر بوده است. و من از این نظر در این نوشتار دفاع خواهم کرد و نشان خواهم داد که محمد دارای اعجاز نبوده است.
طبیعتاً چون محمد در گذشته زندگی میکرده است، موضوع این نوشتار تاریخی است و باید با رجوع به منابع تاریخی اسلام و خود قرآن به این پرسش پاسخ داد. در بخش نخست من نشان خواهم داد، در صورتی که محمد واقعاً پیامبر میبود، قرآن باید به اعجازها یا دستکم اعجاز وی اشاره ای میکرد، حال آنکه نه تنها در قرآن صحبتی از معجزات محمد نشده است بلکه دقیقاً برعکس قرآن به وضوح اشاره میکند که محمد فردی معمولی است و معجزه ای ندارد، در قرآن آیاتی وجود دارند که عجز محمد را در مقابل درخواستهای معجزه مردم نشان میدهند و این وقایع را میتوان با گوشه هایی از تاریخ اسلام تطبیق داد، در بخش دوم به معدود مباحثی که برخی مفسران قرآن آنرا اشاره ای به  معجزات محمد میدانند-یعنی مسئله شق القمر و همچنین معراج خواهم پرداخت و نشان خواهم داد که این ادعا نیز درست نیست. در بخش سوم به این ادعا که محمد بیسواد بوده است خواهم پرداخت و نشان خواهم داد که در مورد این مسئله نمیتوان یقین داشت و همچنین بیسوادی محمد به معنی معجزه بودن قرآن نیست و سرانجام در بخش چهارم به بررسی برخی از ادعاهای متکلمین مسلمان مبنی بر معجزه بودن قرآن خواهم پرداخت و نشان خواهم داد که این ادعاها نمیتوانند درست باشند.
قرآن و تاریخ بر بی اعجاز بودن محمد تاکید دارند
جالب است که قرآن برای کودکان و کودک مغزان داستانهای معجزه آمیز مضحک خود را با آب و تاب تعریف میکند اما در مورد محمد هیچ کجا به روشنی ادعا نمیکند که محمد هم معجزه ای دارد! آیا به نظر شما ممکن است که محمد معجزه ای را انجام داده باشد و قرآن سخنی از آن به میان نیاورده باشد؟ قرآن نه تنها در مورد اکثر معجزاتی که مسلمانان به محمد نسبت میدهند چنین نمیکند بلکه در بسیاری از جاها اشاره میکند که محمد معجزه ای ندارد و این برای مسلمانانی که برای نخستین بار این آیات قرآن را میخوانند بسیار شگفتی آفرین است، علی دشتی در این مورد در کتاب 23 سال میگوید (1) "برای یک ایرانی که از در دیوارش معجزه می بارد و هر امامزاده ای، حتی مجهول النسب، پیوسته معجزه میکند، از مرور قرآن به شگفتی می افتد که اثری از معجزه در آن نیست".
برای نمونه غیب گویی را ممکن است مسلمانان یک معجزه بدانند. وقتی مسلمانان در مورد محمد و امامان شیعه صحبت میکنند همواره ماجراهای شگفت انگیزی را به آنها نسبت میدهند که حاکی از دانایی آنان از غیب است، برای نمونه به حدیث زیر توجه کنید که یک عالم شیعی از یک عالم سنی نقل کرده است:
«ابن سعد» در کتاب «طبقات» خویش از «عبدالله بن بکر بن حبیب سهمی» و او از «حاتم بن سنعه» نقل کرده است که:
«ام الفضل» همسر عباس گفت: قبل از آنکه امام حسین به دنیا بیاید، من در خواب دیدم که پاره ای از تن رسول الله بریده شد و در دامان من افتاد. هنگامی که خواب خود را برای پیامبر تعریف نمودم، آن حضرت اینگونه تعبیر نمود و فرمود «ای ام الفضل! اگر رویای تو جزء رویاهای صادقانه باشد، خیر میباشد؛ زیرا دخترم فاطمه به زودی صاحب پسری خواهد شد که من آن نوزاد را برای شیر دهی به تو خواهم داد.»  (2) ام الفضل گوید: امام حسین هنوز در آغوش آن حضرت بود که من برخاستم تا آبی بیاورم و لباس آن حضرت را بشویم، هنگامی که برگشتم، دیدم پیامبر در حال گریستن است گفتم: یا رسول الله! چرا گریه میکنید!؟ حضرت فرمودند: «لحظه ای پیش جبرئیل نزد من آمد و به من اینگونه خبر داد که: امتم این فرزند را خواهند کشت. خداوند آنان را از شفاعت من در روز قیامت محروم کند.» (3)
از این دست احادیث به ویژه در آثار شیعیان بسیار زیاد میتوان یافت، اساساً محدّثین شیعه قصه گویان خوبی بوده اند و اگر امروز وجود داشتند شاید میتوانستند برای هالیوود فیلم نامه های جالبی بسازند،غیب گفتن یعنی انسان نسبت به چیزی که نمیتواند در شرایط عادی بداند دانش پیدا کند. مانند دو مثالی که در بالا آورده شد.  اما جالب اینجا است که قرآن دقیقاً عکس این مسئله را متذکر میشود، قرآن با صراحت تمام از جانب محمد میگوید که به مردم بگو من غیب را نمیدانم، اگر میدانستم برای خویش خیر را جذب و شر را دفع میکردم! محمد زمانی این آیه را سروده است که از او در مورد قیامت پرسش میشده است، و او طبیعتاً نمیدانسته است قیامت در چه زمانی اتفاق می افتد، بنابر این از خود رفع مسئولیت میکند.
سوره اعراف آیات 187 تا 188
يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَلٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ؛ قُل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

از قيامت از تو سؤ ال مي‏كنند كه وقوع آن در چه زماني است ؟ بگو علمش نزد پروردگار من است و هيچكس جز او (نمي‏تواند) وقت آنرا آشكار سازد، (اما قيام قيامت حتي) در آسمانها و زمين سنگين (و بسيار پر اهميت) است، و جز به طور ناگهاني به سراغ شما نمي‏آيد، (باز) او تو چنان سؤ ال مي‏كنند كه گوئي تو از زمان وقوع آن با خبري، بگو علمش ‍ تنها نزد خدا است ولي بيشتر مردم نمي‏دانند.؛ بگو من مالك سود و زيان خويش نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد (و از غيب و اسرار نهان نيز با خبر نيستم مگر آنچه خداوند اراده كند) و اگر از غيب با خبر بودم منافع فراواني براي خود فراهم مي‏ساختم و هيچ بدي (و زياني) به من نمي‏رسيد، من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده‏ام براي جمعيتي كه ايمان مي‏آورند (بيم از مجازات پروردگار و بشارت به پاداشهاي گرانبهايش).
سوره انعام آیه 50
قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ ‌
بگو من نميگويم خزائن خدا نزد من است و من آگاه از غيب نيستم (جز آنچه خدا به من بياموزد) و به شما نمي‏گويم من فرشته‏ام، من تنها از آنچه به من وحي مي‏شود پيروي مي‏كنم، بگو آيا نابينا و بينا مساويند؟ چرا فكر نميكنيد؟!
البته قرآن نمیگوید که اساساً الله غیب را در اختیار هیچکس نمیگذارد، بلکه تنها به آن رسولانی که خود میخواهد چنین دانشی را میدهد:
سوره آل عمران آیه 179
مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىٰ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ.
چنين نبود كه خداوند، مؤ منان را به همان گونه كه شما هستيد واگذارد؛ مگر آنكه ناپاك را از پاك جدا سازد. و (نيز) ممكن نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند (تا مؤ منان و منافقان را از اين اين راه بشناسيد؛ اين بر خلاف سنت الهي است؛) ولي خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمي گزيند؛ (و قسمتي از اسرار نهان را كه براي مقام رهبري او لازم است، در اختيار او مي‏گذارد) پس (اكنون كه اين جهان، بوته آزمايش پاك و ناپاك است،) به خدا و رسولان او ايمان بياوريد! و اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداش بزرگي براي شماست .
بنابر این روشن است که قرآن میگوید محمد دانشی از غیب ندارد و برخی از سایر رسولان ممکن است چنین دانشی را داشته باشند. محمد همچنین برای اینکه نشان دهد تنها پیامبری نیست که غیب نمیداند، پای نوح را نیز وسط میکشد و میگوید نوح نیز غیب نمیدانسته است، بنابر این نادانی محمد از غیب کاملاً طبیعی و قابل انتظار است، چون نوح نیز چنین بوده است!
سوره هود آیه 31
وَلَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ ‌
من هرگز به شما نمي‏گويم خزائن الهي نزد من است و نمي‏گويم غيب مي‏دانم و نمي‏گويم من فرشته‏ام و (نيز) نمي‏گويم آنها كه در نظر شما خوار مي‏آيند خداوند خيري به آنها نخواهد داد، خدا از دل آنها آگاهتر است (من اگر با اينحال آنها را برانم) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود.
روشن است که محمد بر اساس آنچه قرآن میگوید دانشی از غیب ندانسته است، حتی نمیگوید که تنها بخشی از غیب را میداند بلکه بطور کلی و عام از غیب ابراز نادانی کامل میکند، اما افزون بر نادانی نسبت به غیب، قرآن نشان میدهد که محمد از انجام سایر معجزات نیز کاملاً عاجز بوده است، مثلاً به آیات 90 تا 93 سوره اسراء دقت کنید:
وَقَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنبُوعًا؛ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا؛ أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا؛  أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَىٰ فِي السَّمَاءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولًا.
و گفتند ما هرگز به تو ايمان نمي‏آوريم مگر اينكه چشمه‏اي از اين سرزمين (خشك و سوزان) براي ما خارج سازي!؛ يا باغي از نخل و انگور در اختيار تو باشد و نهرها در لابلاي آن به جريان اندازي.؛ يا قطعات (سنگهاي) آسمان را آنچنان كه مي‏پنداري - بر سر ما فرود آري: يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياوري!!؛ يا خانه‏اي پر نقش و نگار از طلا داشته باشي، يا به آسمان بالا روي، حتي به آسمان رفتنت ايمان نمي‏آوريم مگر آنكه نامه‏اي بر ما نازل كني كه آنرا بخوانيم!! بگو منزه است پروردگارم (از اين سخنان بيارزش) مگر من جز بشري هستم فرستاده خدا؟!
به نظر میرسد آیات بالا به مجلسی اشاره دارند که سران قریش ترتیب دادند تا با محمد مذاکره کنند و مشکلاتشان را با یکدیگر حل کنند. سران قریش که از دشنامهای محمد به مقدساتشان (آری محمد به مقدسات اجدادش دشنام میداد! بعدها نیز خدایان آنها را نابود کرد و این احترامی بود که محمد برای افکار مخالفش قائل بود) به تنگ آمده بودند تصمیم میگیرند که محمد را به گفتگویی دعوت کنند و ببینند مشکل محمد چیست و چگونه میتوان با او کنار آمد، سیرت رسول الله قدیمیترین سند تاریخی که از اسلام باقی مانده است این ماجرا را چنین بازگو میکند (4):
... اشراف و بزرگان قوم، مثل عتبه و شیبه و ابوسفیان ابن حرب و نضر ابن حارث و ابوالبختری ابن هشام و اسود ابن مطلب و ابوجهل ابن هشام و امیه بن خلف، جمله در فنای کعبه حاضر شدند و با یکدیگر مشورت کردند و گفتند «نمیدانیم که چه تدبیر کنیم با این مرد (یعنی محمد) که دین ما را به خلل آورد و قوم ما را از راه ببرد و خدایان ما را دشنام داد. اکنون پیشتر از آن که ما وی را هلاک کنیم، عذر کار خود پیش مردم پیدا میباید کردن، تا مردم ما را بعد از آن ملامت نکنند.»
چون این سخن بگفته بود، کس فرستادند بر سید و او را گفتند «بزرگان و اشراف قوم تو حاضرند و با تو سخنی دارند.» سید گمان برد که ایشان را رغبتی در اسلام ظاهر شده است تا او را بر خود میخوانند. و سید عظیم حریص بود بر اسلام ایشان. چون وی را چنان بگفتند، در حال برخاست و پیش ایشان رفت و بنشست.
و مهتران قوم قریش گفتند «ای محمد، ما از بهر آن تو را خواندیم تا با تو سخن گوییم.» سید گفت «بگویید!».
گفتند «ای محمد، هیچ کس در قبایل عرب ندیدیم که با قوم خود چنین کرد که تو کردی. دین ما را به خلل آوردی و قوم ما را از راه ببردی و خدایان ما را دشنام دادی و نسبت کفر و ضلالت بر ما نهادی و هرچه بدتر بود با قوم خود بکردی. اکنون، تو با ما بگوی تا تو را مقصود از این کار چیست؟ اگر تو را مقصود مال است، تا مالهای خود تو را بذل کنیم و اگر تو را مقصود سلطنت است و پادشاهی، تا تو را بر خود پادشاه گردانیم و اگر نه که تو را وسوسه از دیو بر تن مستولی شده است، تا ما اطبای جهان را جمع کنیم و از بهر مداوات تو هر چه ما را باشد صرف کنیم. ما این همه مراد تو برگیریم و رضای تو بجوییم، تو دست از دین ما و خدایان ما بدار!»
سید جواب ایشان بداد و گفت «ای قوم، مرا از شما نه مال میباید نه ملک و نه جاه و نه سلطنت. لیکن من رسول خدایم و خدای مرا بر شما فرستاده است و قرآن به من فرستاده است تا رسالت حق به شما گزارم و شما را به بهشت بشارت دهم و از دوزخ شما را بیم کنم. پس اگر قبول کردید، خیر دنیا و آخرت آن شما را باشد و اگر نه، صبر میکنم تا خدای چه تقدیر کرده است میان من و شما.»
و چون سید چنین جواب ایشان باز داد و نومید شدند از آن که وی رضای ایشان خواهد گرفت یا چیزی از ایشان قبول خواهد کرد، به اقتراح و سوال در آمدند و گفتند «ای محمد، چون چنین است که تو میگویی و تو پیغامبر خدایی و رسول بحقی و این دعوی میکنی که راست است، پس چنان که خود میبینی، مکه جایی تنگ است و آبی و عمارتی ندارد، اکنون تو دعا به خدای کن و از خدای درخواه تا این کو های مکه را از جای بردارد و صحرایی فراخ در حوالی مکه بازدید آورد و چشمه های آب در آن روان کند و رودها در آن بباشد-همچنان که در زمین شام و عراق گشوده است-تا ما به آن عمارت و زراعت میکنیم. و دیگر دعا کن و از خدای درخواه تا از اسلاف ما قصی ابن کلاب را زنده گرداند و بر صدق رسالت تو گواهی دهد. پس چون تو چنین بکرده باشی، ما به تو ایمان آوریم.»
سید گفت «مرا نه از بهر این فرستاده اند-که مرا از بهر آن فرستاده اند تا رسالت حق به شما گزارم. اگر قبول کردید، خیر دنیا و آخرت یافتید و اگر قبول نکنید، من صبر میکنم تا خدای چه حکم میکند میان من و شما.»
دیگر گفتند «ای محمد، چون تو این نمیکنی و رضای ما به دست نمی آوری، از خدای درخواه تا فریشته از آسمان بفرستد تا بر صدق رسالت تو گواهی دهد و هرچه تو گویی باور کنیم!»
سید گفت «مرا نه از بهر آن فرستاده اند.»
دیگر گفتند «ای محمد، ما تو را مالی و ملکی نمیبینیم و تو هم چون مردم دیگر، از بهر معاش به بازار میروی و این کار که تو دعوی میکنی، ضرورت آن را اسبابی به کار می باید. پس اگر از خدای درخواهی تا تو را گنجهای زر و سیم بدهد و انهار روان تو را بدهد و باغها و بستانها تو را بدست آورد تا ثروت و نعمت تو از آن دیگران زیادت شود و فضل و مهتری تو بر همگان ظاهر شود، ما ایمان به تو آوریم و تصدیق رسالت تو کنیم.»
سید گفت «مرا از بهر این نفرستاده اند. مرا از بهر ادای رسالت فرستاده اند تا رسالت حق به شما گزارم. اگر قبول کردید، خیر دنیا و آخرت شما را باشد و اگر نه صبر کنم تا خدای چه حکم کند. و بدانید - ای قوم - که این همه اقتراح که شما از من کردید، نزد خدا سهل است، لیکن مرا نفرموده است که این چنین از وی درخواهم.»
آنگاه، گفتند «ای محمد، چون این التماس ها، هیچ به جای نمی آوری، ما بر تو ایمان نمی آوریم و خداوند خود را بگوی تا از آسمان بر ما عذاب فرستد-اگر قادر است و عذاب میتواند فرستادن، همچنان که دعوی میکنی.»
سید گفت «عذاب فرستادن به اختیار خداوند باز بسته است. اگر خواهد بفرستد و اگر خواهد، نفرستد.»
آنگاه گفتند «ای محمد، خداوند تو نمیدانست که با تو این مجلس خواهیم ساختن و این سوال خواهیم کردن تا تو را بیاموختی که جواب ما چگونه میباید دادن و اگر ما به تو نگرویم و ایمان نیاوریم، او بر سر ما چه عذاب خواهد فرستاد و تو را از آن خبر دادی که ما را به چه عذاب گرفتار خواهد کرد؟ این همه بایستی که خداوند تو را از پیش خبر باز داده بودی، اگر چنان است که خداوند تو عالم الاسرار است و هیچ بر وی خافی نیست. و لیکن ای محمد، ما را گمان چنان است که این همه رحمان یمامه تو را می آموزد و تلقین میکند و ما به رحمان یمامه هرگز ایمان نخواهیم آوردن. و بدان ای محمد که به هر نوعی پیش رضای تو باز آمدیم و هر چه ما را بود از مال و جاه، بر تو عرض کردیم و تو هیچ از ما قبول نکردی و در بند رضای ما نشدی و به هیچ نوع مراد ما نطلبیدی. اکنون ما اقامت عذر خود بنمودیم و ما را بیش از این طاقت تحمل نماند و بعد از این، تدبیر آن کنیم که تو را هلاک کنیم و یا تو ما را به هلاک آوری.»
چون این سخن بگفتند، یکی برخاست و گفت «ای محمد، ما فریشتگان میپرستیم که ایشان دختران خدایند.» دیگری برخاست. گفت «ای محمد، ما به تو ایمان نیاوریم، تا تو خدای و فریشتگان به گواهی بیاوری و گواهی دهند که تو پیغامبر خدایی.»
و عبدالله ابن امیه - که عمه زاده سید بود - برخاست و گفت «ای محمد، ما به تو ایمان نیاوریم تا آنگاه که نردبانی بر آسمان نهی و به آن نردبان به بالا میروی و به آسمان روی و باز از آن جایگاه فرود آیی و با خود چهار گواه از فریشتگان بیاوری تا گواهی دهند که تو پیغامبر خدایی. و چون این همه بکرده باشی، مرا گمان چنان است که هم ایمان نیاوریم به تو.»
سید چون دید که قوم دست به غوغا آوردند و هر یکی هرزه ای آغاز کردند، دلتنگ شد و از پیش ایشان برخاست و به خانه باز رفت.
در مجموع بر اساس روایت بالا قریشیان از محمد موارد زیر را بعنوان اعجاز درخواست کرده اند:
1- کوه های مکه را از جای بدارد، صحرایی فراخ در حوالی مکه بازدید آورد و چشمه های آب در آن روان کند و رودها در آن بباشد.
2- از اسلاف (پیشینیان) قریش، قصی ابن کلاب را زنده کند و بر صدق رسالت محمد گواهی دهد.
3- فرشته از آسمان بفرستد تا بر صدق رسالت محمد گواهی دهد.
4- مال و ملکی و ثروت و نعمتی برای خود فراهم کند تا بهتر بتواند به پیامبری بپردازد.
5- خدا برای آنها عذاب بفرستد و آنها را نابود کند.
6- خدا و فرشتگان به گواهی صدق ادعای محمد ظاهر شوند.
7- نردبانی بر آسمان نهد و با آن نردبان به بالا رود و چهار گواه از فرشتگان باورد تا گواهی دهند که محمد پیغمبر خدا است.
بیچاره اعراب نهر آب نقد میخواستند و محمد آنرا در بهشت به ایشان وعده نسیه میداد. اما محمد هیچیک از 7 کار بالا را انجام نمیدهد و سرانجام گردهمایی را با ناراحتی ترک میکند. به پاسخ محمد در مقابل این درخواست ها دقت کنید، او میگوید "مرا نه از بهر آن فرستاده اند"، خود این پاسخ محمد هم یک مغلطه است، مگر قریش گفته بود که تو را خدا برای این فرستاده است؟ آیا قریش حق نداشته است از محمد معجزه ای طلب کند؟ چگونه است که پیامبران پیشین همگی معجزه داشته اند اما محمد که قرار است مهمترین پیامبر هم باشد در مقابل درخواست های معجزه میگوید مرا برای این نفرستاده اند؟ آیت الله مطهری برای این مسئله توجیه قابل توجهی آورده است (5):
آیه دیگری که مفصل تر از آن آیه و از مفصلترین آیاتی است که در قرآن آمده است این آیات است که در سوره بنی اسرائیل، راجع به پیغمبر اکرم و قریش: «و قالوا لن نومن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعاً» گفتند ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا آن وقتی که از زمین چشمه ای جاری کنی. مکه بود، سرزمین خشک و بی آب و علف و بی درخت، و تنها آب آن-که تازه آن هم اخیراً پیدا شده بود-همان آب زمزم بود. البته از قدیم بوده و بعد جرهمی ها آن را بسته بودند و دومرتبه عبدالمطلب بازکرد. خیلی احتیاج داشتند به یک چشمه که در مکه جاری بشود. و مکه آب نداشت و نداشت تا در زمان هارون، زبیده همسر هارون از طائف نهری جاری کرد و چقدر با وسائل آن زمان زحمت کشدند و پول خرج کردند تا کوه ها را شکافتند و از طائف آب را وارد مکه کردند که الان هم همان آب زبیده به همان «آب زبیده» معروف است. در منی و عرفات هم بعضی جاها که شما میبینید شیر نصب کرده اند، نوشته اند «نهر زبیده» ولی تا آن وقت اصلاً آب نبود.
گفتند ما هرگز ایمان نمی آوریم تا اینکه تو چشمه ای از زمین جاری کنی «اوتکون لک جنه من نخیل و عنب» طمع را کمی بالا بردند، گفتند یا اینکه خودت یک باغ داشته باشی که در آن باغ نخلستان و انگورستان وجود داشته باشد، درختهای خرما و تاکهای انگور زیادی باشد (یک آدم سرمایه داری هم اگر پیدا بشود که یک باغستان خیلی عظیمی داشته باشد خودش که همه را نمیخورد، میدهد به این مردم) «فتفجر الانهار خلالها تفجیراً» آنوقت بشکافی تو نهر ها را در وسط آن، شکافتنی؛ نهرها جاری کنی. اول فقط یک چشمه آب میخواستند که بعد خودشان بروند زراعت و کشاورزی ایجاد کنند، باغ را درست کنند؛ بعد گفتند نه، تو اصلاً یک باغ آماده با معجزه ایجاد کن، نهر ها هم در خلال آن خودت به جریان بینداز «او تسقط السماء کما زعمت علینا کسفاً» یا آسمان را آن طور که میپنداری (لابد یعنی آنچه که در قدرتت هست) تکه تکه بر ما فرود بیاور «او تاتی بالله و الملائکه قبیلاً» یا خدا و فرشتگان را بیاور اینجا با ما روبرو شوند و به ما بگویند که این را ما فرستاده ایم «او یکون لک بیت من زخرف». این دو تای آخر یعنی آسمان را فرود آوردن و خدا را حاضر کردن، منفعت مادی نداشت،فقط در لابلا ذکر کردند، مثل اینکه برای خلط مبحث هم بوده، باز دو مرتبه رفتند دنبال خانه ای از زر داشته باشی، یک خانه مملو از زر. باز دوباره «او ترقی فی السماء» یا بالا بروی به آسمان «و لن نومن لرقیک حتی تنزل علینا کتاباً نقوروه» اما اگر تنها بخواهی بروی بالا و برگردی،  بعد بیایی و بگویی من رفتم بالا و آمدم، ما قبول نمیکنیم مگر اینکه نامه ای از بالا خطاب به ما بیاوری، خدا از بالا نامه ای برای ما بفرستد که ایها الناس ، ای قریش، ای مثلاً جناب ولید بن مغیره، ای جناب ابوسفیان! خدمت شما عرض میشود که این کسی که آمده، حامل نامه، پیامبر ماست و از طرف ما فرستاده شده. اینها بود مجموع خواسته های آنها که در این آیه ذکر شده. «قل سبحان ربی هل کنت الا بشراً رسولاً (اسراء 93-90)» سبحان الله شما چه فکر کرده اید؟! آیا من جز اینکه یک بشر رسول باشم که خدا او را به میان شما فرستاده چیز دیگری هستم؟! این توقعات چیست که از من دارید؟
منکرین معجزه میگویند آنها از پیغمبر یک سلسله معجزات (مجموعاً شش معجزه) خواستند و پیغمبر میگوید که من یک بشر رسول هستم؛ یعنی بشر رسول یک پیغبر که دیگر معجزه ندارد که شما از او این چیزها را میخواهید!
تفسیر این آیات
مفسرين اين آيات را چه تفسير كرده‏اند كه با معجزات منافات نداشته‏ باشد ؟ آنها در اينجا دو سه تا حرف دارند كه حرفهای خوبی است ، و آن‏ اين است كه می‏گويند مسأله معجزه اولا برای اين است كه يك عده افرادی كه‏ می‏خواهند حقيقت را بفهمند و در صدق نبوت ترديد دارند ، پيغمبر مجاز است معجزه‏ای ظاهر كند كه آنها بفهمند او صادق است يا صادق نيست . اما پيغمبر از طرف خدا ملزم نيست - و از طرف عقل هم همچنين - كه هر اقتراحی كه هر كسی بيايد بكند فورا جواب بدهد ، كارخانه معجزه سازی وارد نكرده‏اند . اينها نه به عنوان اينكه واقعا تو يك معجزه بكن كه اگر اين‏ كار را كردی می‏خواهيم به تو ايمان بياوريم ، [ چنين درخواستهايی می‏كردند ] ، اينها از پيغمبر معجزات زيادی ديده بودند ، در عين حال باز به عنوان‏ اينكه يك امر تازه‏ای را ابتكار كرده باشند آمدند اين حرفها را اختراع‏ كردند.
 ثانيا آنچه كه در اينجا آمده است حساب معجزه نيست ، يك قسمتش كه‏ اصلا يك امر محال است ، از جمله اينكه " خدا را با فرشتگان بياور با ما روبرو كن " . اين يك امر محال است ، اين كه معجزه به آن تعلق نمی‏گيرد . و همچنين بعضی قسمتهايش بی‏معنی است ، می‏گويد : " برو به آسمان ، از آنجا نامه‏ای خطاب به ما با امضای خدا بياور " . يك آدم ديوانه بايد چنين حرفی بزند . اگر كسی اين مقدار قدرت داشته باشد كه خودش را ببرد بالا از شما مخفی بكند ، می‏تواند به دست خودش هم نامه‏ای بنويسد ، امضای‏ خدا را هم پايينش بگذارد و بگويد از طرف خدا آورده‏ام . حكايت می‏كند از احمقی درخواست كننده . قسمتهايی از درخواستهای اينها معامله بود و راست‏ هم هست : " « لن نؤمن لك حتی تفجر لنا من الارض ينبوعا »" . نگفتند " لن نؤمن بك " ، گفتند ما به نفع تو ايمان نمی‏آوريم مگر اينكه به نفع‏ ما چنين كاری بكنی . خلاصه رشوه می‏خواستند ، پول می‏خواستند : بيا تو در سرزمين مكه يك نهر جاری كن ، وسيله كشاورزی فراهم كن ، يك چنين خدمتی‏ به ما بكن ، ما هم در ازای آن به تو ايمان  می‏آوريم ، خدمتی به تو می‏كنيم ، بيا باغستانی چنين و چنان در اينجا ايجاد كن ، چنين نفعی به ما برسان تا ما هم به نفع تو ايمان بياوريم . آن كه‏ ايمان نيست ، معامله است ، و لهذا تمام اينها را تحت عنوان " « لن نؤمن لك »" ذكر كرده است نه تحت عنوان " لن نؤمن بك " چون‏ در قرآن حساب " يؤمن له " و " يؤمن به " از هم جداست . در جای ديگر راجع به خود پيغمبر اكرم تعبيری دارد كه : " « و يقولون هو اذن قل اذن‏ خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين »" ( توبه 61 ) پيغمبر اكرم در عين اينكه‏ استقامت فوق‏العاده داشت و وقتی كه تصميم می‏گرفت هرگز ديگر منصرف‏ نمی‏شد ، در مسائل جزئی خيلی نرمش نشان می‏داد ، هركسی كه می‏آمد يك چيزی‏ می‏گفت حرفش را گوش می‏كرد و چنان با مهربانی گوش می‏كرد كه او راضی‏ برمی‏گشت و می‏رفت . بعضی خيال می‏كردند كه واقعا پيغمبر به حرف همه گوش‏ می‏كند " « يقولون هو اذن »" گفتند ما كه رفتيم حرفمان را به پيغمبر گفتيم ، بعد مخالفين ما هم رفتند حرفشان را به پيغمبر گفتند ، حرف ما را گوش می‏كند ، حرف آنها را هم گوش می‏كند ، اين كه فقط گوش است ، سر تا پا گوش است " « قل اذن خير لكم »" بگو ولی گوش خوبی است برای شما " « يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين »" به خدا ايمان دارد و به نفع مؤمنين‏ تصديق می‏كند ، نه " يؤمن بالمؤمنين " ، يعنی اگر چيزی را تصديق می‏كند به خاطر مصلحت مؤمنين است ، نه واقعا آن حرف را قبول دارد . يعنی اگر چيزی را پيغمبر رد نمی‏كند نه اين است كه آن حرف را قبول دارد و رد نمی‏كند ، او يك تصديق می‏كند ، همان تصديق به نفع شماست . شما خيال‏ كرده‏ايد پيغمبر هر كه هرچه گفت حرفش را قبول می‏كند ؟ اينجور نيست .
 پس " يؤمن له " با " يؤمن به " در قرآن دو مفهوم دارد . آنها هم‏ نگفتند كه " لن نؤمن بك " گفتند " لن نؤمن لك " خيال كردند پيغمبر آمده و می‏خواهد يك بساطی راه بيندازد و احتياج دارد به يك افرادی كه‏ بيايند دورش را بگيرند و لشكر و حامی و مبلغش باشند ، گفتند اين كار را برايمان بكن تا آن كار را هم ما برای تو بكنيم ، سبحان الله " « هل كنت‏ الا بشرا رسولا » " من يك پيغمبرم ، من آمده‏ام در شما ايمان به خدا و ايمان به خودم ايجاد كنم ، من كه نيامده‏ام اينجا جمعيت و حزب برای خودم‏ درست بكنم . پس " « سبحان ربی هل كنت الا بشرا رسولا »" معنايش اين‏ نيست كه پيغمبر كه ديگر كار خارق‏العاده ندارد ، [ بلكه معنايش اين است‏ كه ] يك پيغمبر كه با كسی معامله ندارد : "« هل كنت الا بشرا رسولاً". من درباب توجيه اين آيات ، از افراد زيادی تفسيرهای مختلف شنيده‏ام و  يادم است يك وقتی همين آقای خمينی درس اخلاق می‏گفتند ، ايشان تكيه‏شان‏  در اين آيات بيشتر روی اين مسأله بود كه خلاصه كارخانه معجزه سازی نيست،  معجزه آيت پروردگار است و پيغمبران هم هيچ وقت برخلاف سنت الهی كاری‏  نمی‏كنند مگر آنجا كه ضرورت ايجاب كند ، كه اگر نكنند مردم گمراه می‏شوند  ، آنوقت به حكم آن ضرورت اين كار را می‏كنند .  مرحوم اشراقی (واعظ مشهور معاصر) طور ديگری می‏گفت، مثلا می‏گفت مطلب واضح است ، وقتی‏  واضح است ديگر معجزه نمی‏خواهد. آقای حاج ميرزا ابوالفضل زاهدی قمی ( چون‏   حق هر كسی را بايد ادا كرد ) پيرمردی است ، الان هم پيشنماز است در مسجد  امام ، ايشان مفسر بود ، نسبتا مفسر خوبی هم هست ، تفسير می‏گفت و اين‏  بيانی كه در آخر عرض كردم بيانی بود كه از اين مرد شنيدم و به نظرم آمد  بسيار بيان خوبی است راجع به همين " « لن نؤمن لك »" كه اصلا اساس‏  اين كار بر معامله بود نه بر ايمان به خداوند و ايمان به پيغمبر .
به نگر من دفاعیات آیت الله مطهری ابداً نمیتوانند این مسئله را حل کنند، در زیر به هریک از این دفاعیات میپردازیم.
مسئله معامله- آیت الله میگوید درخواست های مشرکین در واقع معامله بوده اند و پیامبر اهل چنین معامله ای نبوده است، در این ارتباط اشاره به سه مسئله ضرورت پیدا میکند:
مسئله 1- درخواست مشرکین چه ارتباطی به معامله دارد؟ آیا اینکه مردم از پیامبری درخواست معجزه بکنند، و بگوید اگر تو چنین کنی ما پیامبری تو را میپذیریم یک معامله است؟ آیا اینکه مردم از شخصی که ادعای پیامبری میکند درخواست معجزه کنند کار ناشایستی است؟ به نظر میرسد آیت الله مطهری هنگامی که از معامله یاد میکند به درخواستهایی که منافع مادی را نیز به همراه داشتند (همچون مورد 1 و به نظر عجیب و غریب آیت الله مطهری مورد 4) اشاره میکند، اما پر واضح است که این مسئله در مورد سایر موارد درخواست شده صدق نمیکند، افزون بر اینکه قرآن برخی موارد همچون مورد 2 را ذکر نکرده است.
مسئله 2- معامله کردن با خدا در قرآن عیب شمرده نمیشود، در واقع به دلیل اینکه محمد خود مدتی را به تجارت گذرانده است باعث شده است که او در قرآن از معامله و تجارت با الله سخن بگوید،  سوره تغابن آیه 64 میگوید:
إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ ‌
اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آنرا براي شما مضاعف مي‏سازد، و شما را مي‏بخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.
آیات مشابهی را میتوان در سوره بقره آیه 245، سوره مائده آیه 12، سوره الحدید آیه 11 و 18 و سوره المزمل آیه 20 نیز یافت، آیا اینکه کسی به خدا قرض الحسنه بدهد و بعد خداوند آنچه قرض الحسنه داده شده است را مضاعف کند خود یک معامله یا تجارت نیست؟ مگر تجارت غیر از آن است که شخصی منفعتی را با هدف کسب منفعت بیشتر به ریسک بیاندازد؟ حال چه شده است که الله در جای دیگر تبلیغ قرض الحسنه به خود میکند و در اینجا معامله با رسول بر سر رسالتش مکروه شده است؟
مسئله 3- چه کسی گفته پیامبر اهل معامله نبوده است؟ در تاریخ مواردی را میتوان یافت که پیامبر اسلام به سران قبایل رشوه داده است تا دست از مخالفت با اسلام بردارند و یا مسلمان شوند، برای نمونه از مواردی که محمد با معامله فردی را مسلمان میکند مربوط به مالک ابن عوف رئیس هوازن است، سیرت رسول الله در این مورد میگوید (سیرت رسول الله برگ 472):
و مالک ابن عوف که رئیس ایشان بود هنوز به اسلام در نیامده بود و در طایف، پیش قوم ثقیف میبود. پس قوم هوازن دستوری خواستند و اهل عیال برگرفتند و باز وطن خود رفتند. چون باز پس میرفتند، سید ایشان را گفت «اگر مالک ابن عوف بیاید و مسلمان شود، من اهل عیال وی و هر آنچه برده اند از آن وی باز پس دهم و صد اشتر دیگر از آن خود به وی دهم.»
در ادامه محمد به بسیاری از نامسلمانان و تازه مسلمانان از غنائم غزوه حنین که قانوناً یک پنجمشان مال محمد بود و باقی مال کسانی که در جنگ شرکت کرده بودند، سهمی ویژه را اختصاص میدهد تا آنها را نسبت به خود دلگرم کند. محمد بخاطر این بی عدالتی از طرف مسلمانان تحت فشار قرار میگیرد و به مسلمانان میگوید که آیا مال دنیا را میخواهید یا آخرت را؟ محمد با برگزاری یک نمایش احساسی جانانه موفق میشود مسلمانانی که در جنگ شرکت کرده بودند و شاهد بودند که محمد از اموالشان به نامسلمانان رشوه میدهد راضی کند. سیرت رسول الله در این مورد میگوید (سیرت رسول الله برگ 472):
و سید چون از سبایای هوازن فارغ شده بود، برنشست که به مکه رود و طوافی کند. و جماعتی از مسلمانان که به نو در اسلام آمده بودند و جماعتی دیگر از عرب که هنوز به اسلام نیامده بودند لیکن با مسلمانان بودند در غزو حنین، در آمدند و گفتند «یا رسول الله، سبایای قبیله ی هوازن باز پس دادی، با غنایم آن. اکنون، نصیبه ما بده!» و آواز بر میداشتند و زحمت سید میدادند. تا از بسیاری زحمت وی که میدادند، غافل شدند و سید در زیر درخت آوردند، چنان که شاخ آن درخت ردا از سر سید در ربود. آن گاه، سید تند شد و گفت «ای مردم، چندین تعجیل مکنید - که به آن خدایی که مرا بیافرید که اگر به عدد درختهای تهامه (یعنی مکه و طایف) شما را پیش من اشتر و گاو گوسفند بودی، من آن جمله میان شما قسمت کردمی، چنان که شما را معلوم شدی که بخل و بد دلی در من نیاید و در صفت من خلاف نگنجد.» بعد از آن، دست فراز کرد و از کوهان اشتری، پاره ای موی در دست گرفت و گفت «از مال غنیمت مرا خمس هست و اگر همه این قدر باشد، اکنون من از سر خمس خود برخاستم و آن نیز به شما دادم. پس شما باید که هرچه از غنیمت برگرفته اید و خود را پنهان کرده اید، جمله باز جای آورید و اگر همه سوزنی یا رشته ای باشد.»

پس چون سید چنین بگفت، هرکس که از مال غنیمت چیزی ستده بودند بازپس آوردند و اگر چه سوزنی یا پاره ریسمانی بود.

بعد از آن، سید خواست تا جماعتی از روسای قریش که به نو در اسلام آمده بودند و جماعتی دیگر از سرداران عرب که هنوز در اسلام نیامده بودند لیکن با سید بودند درغزو حنین و طایف، زیادت مراعاتی کند تا بعضی از ایشان که به اسلام در آمده بودند، چون آن مراعات ببینند، ایشان را دوستی اسلام در دل جای گیرد و بعضی که به اسلام نیامده بودند، چون آن کرم و تیمار داشت بینند، زیادت رغبت نمایند و به اسلام در آیند. پس نخست بفرمود تا ابوسفیان ابن حرب را و پس وی و حکیم ابن حزام و حارث ابن حارث ابن کلده و حارث ابن هشام و سهیل ابن عمرو و حویطب ابن عبدالعزا و علا ابن جاریه ثثقفی و عیینه ابن حصن و اقرع ابن حابس تمیمی و مالک ابن عوف نصری و صفوان ابن امیه را، هر یکی از ایشان صد اشتر بدادند. و جماعتی دیگر بودند که ایشان هر یکی پنجاه بداد و جماعتی دیگر بودند که ایشان را هر یکی چهل بداد و همچنین به ترتیب و تدریج، تا باز آن آمد که هر یکی ده میداد.

پس سید چون این عطاها بداده بود، با جماعتی از روسا و مهتران قریش و عرب بیعت کرد. و چون سید تالف این جماعت به این موجب بکرده بود و ایشان را هر یکی صد اشتر داده بود، یکی بود از سرداران عرب که او را جعیل ابن سراقه گفتندی و او را هیچ نداده بود. و این جعیل مسلمان بود و نیکوسیرت. و یکی از مردمان گفت «یا رسول الله، عیینه ابن حصن و اقرع ابن حابس، هر یکی را صد اشتر دادی و جعیل ابن سراقه را هیچ ندادی؟»

سید گفت «به آن خدایی که جان محمد در ید وی است که اگر همه روی زمین مثل عیینه و اقرع ابن حابس شود، جعیل ابن سراقه بهتر از ایشان باشد. از بهر آن که جعیل مسلمان است و ایشان هنوز به اسلام در نیامده اند. و من این اشتران که به ایشان دادم، از بهر آن دادم که ایشان را رغبت به اسلام افتد و در اسلام آیند و جعیل ابن سراقه که هیچ ندادم، از بهر آن ندادم که او خود مسلمان بود و او را به اسلام بازگذاشتم.»

و دیگر چون سید قسمت غنائم بکرد و بعضی را بسیار بداد و بعضی را اندک بداد و بعضی را هیچ نداد، یکی بود از قبیله بنی تمیم که نام وی ذو خویرصه بود. در آمد و گفت «یا محمد، دیدم که امروز چه کردی.»
گفت «چه کردم؟»
گفت «عدل کار نفرمودی-که بعضی را بسیار بدادی و بعضی را هیچ ندادی.»
سید از سخن وی خشم گرفت. گفت «وای بر تو، مرد! اگر عدل پیش من نباشد، پیش که خواهد بودن؟»
عمر برپای خاست و گفت «یا رسول الله، دستوری ده تا این مرد را بکشم!»
سید  گفت «ای عمر، رها کنید-که از وی (یعنی ذو خویصره) گروهی و قومی را پیدا خواهند شد که ایشان را به قرایی و سالوسی در دین چنان شوند و از مسلمانی چنان بیرون آیند همچنان که تیر از کمان بیرون آید.»

و دیگر چون سید قسمت غنائم بکرد و روسای قریش و مهتران عرب و دیگر قبایل نصیبه بداد و انصار را هیچ نداد، انصار برنجیدند و به سخن در آمدند و هر کسی چیزی گفتند. گفتند که «پیغامبر خدای قوم خود بازیافت و اکنون التفات به ما نمیکند.»
و سعد ابن عباده چون چنان دید، برخاست و به خدمت سید آمد و گفت «یا رسول الله، از بهر آن که تو غنایم حنین بر قریش و دیگر قبایل عرب قسمت کردی و انصار را هیچ ندادی، ایشان رنجیده اند و هر کسی سخنی میگوید.»
سید گفت «تو کجا بودی-یا سعد-که ایشان را جواب ندادی؟»
سعد گفت «یا رسول الله، من یکی از ایشانم و سخن من نشنوند.»
پس سید گفت «یا سعد، برو و ایشان حاضر کن و ایشان را چون حاضر کردی، مرا خبر ده!»
سعد برفت و انصار را حاضر کرد و بیامد و سید را خبر کرد و حظیره ای بود آن جایگاه و سید فرموده بود که انصار در آن حظیره جمع شوند و سعد ابن عباده از حضور ایشان خبر باز سید داد.
سید برخاست و پیش ایشان رفت و چون بنشست، اول خطبه کرد و حمد و ثنای خدای بگفت. بعد از آن، روی به انصار کرد و گفت «ای جمع انصار، این چه سخن است که از شما به ما رسانیدند و این چه رنجیدن است که شما رنجیده اید؟ نه چون من بر شما آمدم، همه گمراه بودید و به واسطه من حق تعالا شما را هدایت داد و مسلمانی روزی کرد؟ آخر، نه شما درویش بودید و به واسطه من توانگر شدید؟ آخر نه خود به خود دشمن بودید و نمیتوانستید با یکدیگر نشستن و به واسطه من الفت در میان شما افتاد و آن عداوت از میان شما برخاست؟»
بعد از آن، انصار گفتند «بلی یا رسول الله-که فضل و من خدای و آن تو که رسول خدایی بر ما بسیار است در همه حال.»
بعد از آن، سید گفت «این خود نیکوست که گفتید. لیکن جواب سخن من بازدهید!»
انصار گفتند «یا رسول الله، جواب سخن تو چه بازدهیم؟ بیش از این نمیتوانیم گفتن که فضل و منت خدای و رسول در همه حال بیشتر است.»
سید گفت «لابل که اگر خواهید، جواب سخن ما توانید گفتن، چنان که در آن جواب صادق باشید و هیچ خلاف در آن نکرده باشید.»
انصار خاموش شدند و گفتند «پیغامبر بهتر داند.»
آنگاه، سید گفت «ای قوم انصار، جواب توانید گفتن مرا که چون بر ما آمدی، تو را به راست نمیداشتند و ما تو را به راست داشتیم و عاجز دشمن خود بودی ما تو را نصرت دادیم و درویش بودی و ما با تو مواسات کردیم و تو از شهر و بوم خود رانده بودند و ما تو را پیش خود جای بازدادیم.» و چون این همه بگفته بود، دیگر ایشان را گفتند «ای قوم انصار، شاید که شما به این قدر حطام دنیا که ما به دیگران دادیم و به شما ندادیم خشم گیرید؟ ندانید که ما از بهر آن به ایشان دادیم تا تالف و استمالت ایشان کنیم، تا به آن سبب رغبت کنند و به اسلام در آیند؟ و شما را حاجت به تالف و استمالت نیست و نبوده است-که صدق اسلام شما موجود است و قوت ایمان شما ظاهر است و محقق است. و دیگر، ای انصار، شما راضی نباشید که دیگران با گاو و شتر و گوسفند باز خانه ها روند و شما با رسول خدای باز خانه های خود روید؟ و به آن خدای که جان محمد در ید وی است که اگر نه هجرت بودی و فضیلت آن که من نیز یکی از شما بودمی. و دیگر به خدای سوگند یاد میکنم که اگر مردم همه به جانبی شوند و انصار تنها به یک جانب شوند، من به آن جانب شوم که انصار رفته باشند.» و بعد از این سخن ها، ایشان را دعای خیر گفت و گفت «بار خدایا، تو رحمت کن بر انصار و بر فرزندان انصار و بر فرزند فرزندان انصار!»

پس چون سید این سخن بگفت، ایشان به گریه در آمدند و چندانی بگریستند که محاسن ایشان به آب دیده های ایشان تر شد و همه به یکبار آواز برداشتند و گفتند «یا رسول الله، راضی شدیم که عالم دیگران را باشد و تو ما را باشی.»

این بگفتند و خدمت کردند و برخاستند و همه شاد و خرم باز خانه های خود شدند.
روشن است که محمد به مشرکین و اتفاقاً به برخی از همان کسانی که از او پیشتر معجزه هایی خواسته بودند که نفع مادی در آنها است و آیت الله مطهری آنرا معامله مینامد، اموالی را صرفاً برای علاقه مند کردن آنها به اسلام داده است! پس محمد اهل معامله کردن نیز بوده است! حال که اینگونه است کدام تفسیر محتمل تر است؟ اینکه محمد قدرت انجام معجزه را نداشته است و اگر میداشت چنین معامله ای را انجام میداد، چنانکه وقتی به اموال کسب شده از غنائم جنگی دست یافت و قدرت پخش آنها را داشت، به معامله ای مشابه دست زد، یا تفسیری که آیت الله مطهری از آن دفاع میکند؟
از این گذشته خود محمد بعدها در مجلس دیگری که در نزد ابوطالب شکل گرفته است به مشرکین یک معامله را پیشنهاد میکند که دارای منافع مادی نیز هست، اگر چنین معامله ای اشکال میداشت نباید محمد خود پیشنهاد آن را میداد، حال آنکه چنین نیست. محمد به مشرکین میگوید (سر ویلیام موئر، زندگی محمد برگ 136، سیرت رسول الله فارسی پوشینه نخست برگ 415):
قریش هنگامی که آگاه شد ابوطالب در بستر مرگ افتاده است، گروهی را فرستاد تا طرفین بر سر مسائلی با یکدیگر به توافق برسند و محدودیت ها از پیش روی محمد بعد از مرگ ابوطالب برداشته شود. پیشنهاد قریش این بود که قریشیان بر سر باورهای باستانی خود بمانند و محمد نیز تعهد کند که از سوء استفاده و تمسخر و یا دخالت در باورهای قریشیان خود داری کند و قریشیان نیز از آن طرف تعهد کنند که معترض به باورهای محمد نباشند. ابوطالب محمد را فراخواند و این پیشنهاد منطقی را با او در میان گذاشت. محمد پاسخ داد "نه، اما یک کلمه (یا شعار) وجود دارد که اگر شما آنرا تصدیق کنید، میتوانید با آن تمام عربستان را تسخیر کند و عجمان (ایرانیان) را مطیع خود سازید. ابوجهل گفت "خوب است!"، محمد گفت "یک کلمه نیست، بلکه ده کلمه است، بگو، هیچ خدایی جز الله وجود ندارد، و در کنار او هیچ چیزی را نپرست". و آنها خشمگینانه دست هایشان را به هم میزدند، و گفتند "پس تو قطعا مایلی که ما خدایانمان را به یک خدا تبدیل کنیم؟ این یک پیشنهاد بسیار عجیب است!" و به یکدیگر میگفتند "این شخص، کله شق و لجوج است. از او نمیتوان هیچ امتیازی نسبت به آنچه بدان میل دارد گرفت. بازگردیم، و در مسیر ایمان نیاکانمان قدم برداریم، تا اینکه خدا بین ما قضاوت کند"، پس برخاستند و بازگشتند.
مسئله 4- غیر ممکن بودن برخی درخواستها - آیت الله مطهری میگوید برخی از درخواست های مشرکین غیر ممکن بوده اند، مانند آمدن خدا بر روی زمین و نشان دادن خود، البته در آثار یهودیان و مسیحیان دیده میشود که خود خدا شخصاً به زمین می آید و سخن میگوید، اما در باورهای اسلامی چنین چیزی را نمیتوان دید. ولی آنچه اهمیت دارد این است که اینکار غیر ممکن نیست، بر اساس باورهای اسلامی نیز خدا را هم "می آید" و هم میتوان او را دید (برای اسناد و بحث مفصل مراجعه کنید به نوشتاری با فرنام "مقایسه الله و خدا")،  همچنین مشرکین در جایی از محمد خواستند که تنها فرشتگان را برای گواهی دادن بیاورد، آیت الله مطهری میگوید دیدن خدا و فرشتگان نیازمند آن است که افراد مراتبی داشته باشند، اما محمد چنین پاسخی را میتوانست به مشرکین بدهد، حال آنکه نداد! همچنین باور رایج در بین مسلمانان این است که همگی در هنگام مرگ فرشته مرگ را میبینند، افزون بر این در قرآن نیز آمده است که در روز قیامت میتوان فرشته ها را دید (مثلاً سوره فجر آیه 22 را نگاه کنید)، اگر در قیامت میتوان چنین کرد چرا در اینجا نمیتوان چنین کرد؟ لذا این درخواست مشرکین بر اساس باورهای اسلامی نیز ممکن هستند، از این گذشته برخی از معجزات درخواست شده نه تنها از نظر باورهای اسلامی محال نیستند بلکه برخی از پیامبران آنها را داشته اند. مثلاً مورد 2 را عیسی داشته است که میتوانسته است انسانها را زنده کند و مورد 4 را نیز سلیمان به کمال داشته است، مورد 1 را نیز ابراهیم تا حدودی انجام داده است، چشمه زمزم را بر اساس افسانه های اسلامی همسر او جاری کرده است، پر واضح است که این دفاع نیز وارد نیست. افزون بر این، مشرکین تنها نمیگفتند که خدا بر روی زمین بیاید، بلکه به آمدن یک فرشته یا گنجهایی از طرف خدا راضی بوده اند، اما محمد چنین کاری را نیز نکرده است، آیه زیر به این مسئله اشاره مستقیم دارد و میگوید که محمد از اینکه چنین قدرتی نداشته است ناراحت بوده است، لذا روشن است که اینکار برای محمد در صورتی که واقعاً پیامبر میبود ممکن بوده است و الا مگر کسی از ناتوانی اش از انجام کار محال ناراحت می شود؟
سوره هود آیه  11
فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ.
شايد ابلاغ بعض آياتي را كه به تو وحي مي‏شود به تاخير مي‏اندازي و سينه‏ات از اين جهت تنگ (و ناراحت) مي‏شود كه مي‏گويند چرا گنجي بر او نازل نشده و يا چرا فرشتهاي همراه او نيامده است ؟ (ابلاغ كن و نگران و ناراحت مباش چرا كه) تو فقط بيم دهنده (و بيانگر اعلام خطرهاي الهي) هستي و خداوند نگاهبان و ناظر بر همه چيز است (و به حساب آنان مي‏رسد).
مسئله 5- احمقانه بودن نامه آوردن از طرف خدا - آیت الله مطهری میگوید "اگر كسی اين مقدار قدرت داشته باشد كه خودش را ببرد بالا از شما مخفی بكند، می‏تواند به دست خودش هم نامه‏ای بنويسد ، امضای‏ خدا را هم پايينش بگذارد و بگويد از طرف خدا آورده‏ ام"، نخست اینکه نمیتوان ارتباطی بین "قدرت مخفی شدن" و "قدرت نامه از طرف خدا آوردن" دید، شاید منظور مشرکین از نامه از همان کارنامه های احمقانه ای است که در آخرت به دست مومنین میدهند، یا همان لوح محفوظ احمقانه که الله همه چیز را قبلاً در آن نوشته است (جالب است که اعراب و گاهی ایرانیان نیز امروزه به CD و DVD میگویند لوح! گویا الله نیز اطلاعاتش را روی این چیزها ذخیره میگرفته است!) و این هردو از باورهای قرآنی هستند. اگر ابلهانه به نظر میرسند شاید به این خاطر است که محمد خود در قبل چنین اراجیفی را گفته بوده است، قرآن میگوید "و ما به سراغ اعمالي كه آنها انجام دادند مي‏رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا مي‏كنيم! (الفرقان: 23)"  شاید منظور مشرکین نیز چنین نامه ای بوده است که محتویاتش همچون ذرات غبار پراکنده در هوا هستند! از این گذشته این بهانه نیز قابل قبول نیست، اگر آیت الله مطهری گمان میکند هرکس میتواند خودش را پنهان کند یقیناً میتواند از طرف خدا هم نامه ای را جعل کند، باز هم این دلیل نمیشود که اینکار را نکند، دستکم اگر این دو کار با یکدیگر برابر هستند محمد باید کار نخست را انجام میداد! این مانند آن است که به شخصی بگویند به حج برو و کعبه را نیز طواف کن! و او بگوید این سخن احمقانه است چون کسی که به حج میرود کعبه را نیز خود به خود طواف میکند، پس من اینکار را نمیکنم چون درخواست احمقانه ای است! حال آنکه میتواند کار نخست را انجام بدهد و بگوید که نیازی به انجام کار دوم نیست چون کار نخست برابر با کار دوم است، یا اگر من چنین کرده ام، چنان نیز خواهم کرد!
مسئله 6- واضح بودن مسئله - مطهری از "مرحوم اشراقی" نقل میکند که او گفته است "مثلا می‏گفت مطلب واضح است ، وقتی‏  واضح است ديگر معجزه نمی‏خواهد."، اگر منظور او این است که پیامبری محمد مسلم و واضح است، وی بر چه اساسی این ادعا را مطرح میکند؟ واضح بودن یعنی چه؟ یعنی برای تمام مردم یا دستکم اکثریت مردم واضح بوده است که محمد پیامبر است؟ یا اینکه پیامبری اساساً نیاز به اعجاز ندارد؟ ادعای نخست را تاریخ نقض میکند، محمد تا زمانی که دست به شمشیر نبرده بود هواداران چندانی نداشت، روزی که مردم فوج فوج به اسلام روی می آوردند بطور غیر تصادفی همزمان شده بود با روزی که دیکتاتور خونخوار به قدرت نظامی و سیاسی دست یافته بود. ادعای دوم را نیز خود آیت الله مطهری قبلاً رد کرده است و گفته است که پیامبری نیازمند اعجاز است، اگر پیامبری واضح باشد هیچیک از پیامبران نمی باید معجزه میداشتند حال آنکه بر اساس قرآن چنین نیست!
روشن است که دفاعیات بالا نمیتوانند کارساز باشند و درخواست های اعراب از شخصی که ادعای پیامبری میکرده است منصفانه و با توجه به باورهای اسلامی کاملاً ممکن بوده اند و محمد اگر واقعاً پیامبر میبود دلیل قانع کننده ای را نمیتوان یافت که چنین معجزاتی را انجام ندهد. افزون بر این محمد مجبور نبوده است یکی از 7 معجزه درخواست شده را انجام دهد، او میتوانست موردی مشابه را که بتواند دهان همگان را ببندد انجام دهد، اما چنین نیز نکرده است. بنابر این محتمل تر آن است که نتیجه بگیریم محمد در این مجلس به قول معروف کم آورده است! نه اینکه به بهانه های مضحک آیت الله مطهری و دیگر مبلغان دینی از انجام چنین کاری خود داری کرده است!
افزون بر آیات و اسناد تاریخی یاد شده، هم در سوره های مکی هم در سوره های مدنی آیاتی وجود دارد که از آنها میتوان فهمید، از جانب کفار از محمد درخواست انجام معجزه میشده است، اما پاسخ محمد به آنها این است که او تنها یک هشدار دهنده است:
سوره بقره آیه 118
وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذٰلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.
افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمي‏گويد؟ و آيه و نشانهاي بر خود ما نازل نمي‏كند؟ پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مي‏گفتند دلها و افكارشان مشابه است، ولي ما (به اندازه كافي) آيات و نشانه‏ها را براي اهل يقين (و حقيقت جويان) روشن ساختهايم.

بقره 145
وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَّا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ.
سوگند كه اگر هر گونه آيه (و نشانه و دليلي) براي (اين گروه) از اهل كتاب بياوري از قبله تو پيروي نخواهند كرد، و تو نيز هيچگاه از قبله ي آنان پيروي نخواهي نمود (آنها نبايد تصور كنند كه بار ديگر تغيير قبله امكانپذير است) و هيچ يك از آنها پيروي از قبله ديگري نمي‏كنند، و اگر تو پس از اين آگاهي متابعت هوسهاي آنها كني مسلما از ستمگران خواهي بود.

سوره انعام آیه 6
وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَىٰ أَن يُنَزِّلَ آيَةً وَلٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ.
و گفتند چرا نشانه (و معجزه‏اي) از طرف پروردگارش بر او نازل نميگردد، بگو خداوند قادر است كه نشانه‏اي نازل كند، ولي بيشتر آنها نمي‏دانند.

سوره یونس آیه 20
وَيَقُولُونَ لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ.
و مي‏گويند چرا معجزه‏اي از پروردگارش بر او نازل نمي‏شود؟ بگو غيب (و معجزات) براي خدا (و به فرمان او) است شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم (شما در انتظار معجزات اقتراحي و بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازات شما!).

سوره رعد آیه 7
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ‌
و آنها كه كافر شدند مي‏گويند چرا آيت (و اعجازي) از پروردگارش بر او نازل نشده؟ تو تنها بيم دهنده‏اي، و براي هر گروهي هدايت كننده‏اي است (و اينها همه بهانه است نه جستجوي حقيقت).
سوره عنکبوت آیات 48 تا 52
وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ ‌
تو هرگز قبل از اين كتابي نمي‏خواندي و با دست خود چيزي نمي‏نوشتي مبادا كساني كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.

بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ ‌
بلكه اين كتاب آسماني مجموعه‏اي از آيات روشن است كه در سينه صاحبان دل جاي دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمي‏كنند.

وَقَالُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَاتٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ
گفتند: چرا معجزاتي از سوي پروردگارش بر او نازل نشده ؟ بگو معجزات همه نزد خداست (و به فرمان او نازل مي‏شود، نه به ميل من و شما) من تنها انذار كننده آشكاري هستم.

أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَىٰ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ‌
آيا براي آنها كافي نيست كه اين كتاب آسماني را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مي‏شود؟ در اين رحمت و تذكري است براي كساني كه ايمان مي‏آورند.

قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيدًا يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكَفَرُوا بِاللَّهِ أُولٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ
بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است، آنچه را در آسمانها و زمين است مي‏داند كساني كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعي هستند.
این آیات نشان میدهند که محمد در هیچیک از این دوران ها، یعنی در دوران مکی اش و دستکم تا زمان سروده شدن سوره رعد در مدینه معجزه ای انجام نداده است، روی هم رفته در آیات مکی قرآن بیش از 20 بار میتوان دید که از محمد تقاضای معجزه شده است ولی او با پاسخ های بی ربط و بی ارزش از زیر بار انجام معجزه فرار میکرده و طفره میرفته است، محمد یقیناً معجزه ای نداشته است و الا پاسخش به درخواست مشکرین و کفار این نمیبود که من تنها یک هشدار دهنده هستم (و هشدار دهنده نیاز به معجزه ندارد!) بلکه پاسخش این میبود که من برای شما معجزه انجام داده ام! علاوه بر بهانه "هشدار دهنده" بودن! محمد بهانه های غیر معقول و مضحک دیگری نیز برای انجام ندادن معجزات آورده است، مثلاً وقتی از او معجزه ای درخواست میشده است، او میگفته است که خدا خودش هرکس را بخواهد هدایت میکند و هرکس را بخواهد گمراه، منظور این است که مهم نیست من برای شما معجزه بیاورم یا نیاورم، مهم این است که خدا بخواهد شما مسلمان باشید یا کافر، یا بعبارت دیگر شما از خود اختیاری در این زمینه ندارید، برای نمونه به آیه زیر توجه کنید:
سوره رعد آیه 27
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ.
و آنها كه كافر شدند مي‏گويند چرا آيه (و معجزه) اي از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ بگو خداوند هر كس را بخواهد گمراه، و هر كس را كه به سوي او باز گردد هدايت مي‏كند (كمبود در معجزه نيست لجاجت آنها مانع است).
بهانه دیگری که محمد برای معجزه نداشتن می آورده است، حتی از بهانه قبلی جالب تر است، او از جانب الله میگوید:
سوره الاسراء آیه 17
وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفًا.
هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستي بهانه جويان) را بفرستيم، جز اينكه پيشينيان (كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آنها را تكذيب كردند (از جمله) ما به (قوم ثمود ناقه داديم (معجزاتي) كه روشنگر بود، اما آنها بر آن ستم كردند (و ناقه را به هلاكت رساندند). ما معجزات را فقط براي تخويف (و اتمام حجت) مي‏فرستيم.
منطق بسیار جالبی است! برای شما معجزه نمیفرستیم چون قبلاً معجزه فرستادیم و انکار شد! آیا واقعاً از خدای جهان انتظار میرود که چنین استدلال کند؟ به نظر میرسد خدا به ادعای این آیه از اشتباهات پیشین خود درس میگیرد، در گذشته معجزه میفرستاده و مردم آنرا قبول نمیکردند، و اکنون یاد گرفته است که معجزه فایده ای ندارد، به همین دلیل دیگر معجزه ای نمیفرستد. شاید هم محمد قدرت انجام معجزه را نداشته است و چنین اتهامی را به خدا زده است. این آیه به گمان من کاملترین و صریح ترین آیه قرآن در این مورد است، الله به صراحت در این آیه میگوید که هیچ معجزه ای را  برای محمد ارسال نکرده است! مگر اینکه بپذیریم این خدای نادان باز هم پشیمان شده و تصمیمش را عوض کرده و برای محمد معجزه فرستاده است!
آیه دیگری که شایان توجه است و نشان میدهد که محمد هیچ معجزه ای شبیه پیامبران پیشین نداشته است آیه ای است که نشان میدهد کفار محمد را با موسی مقایسه کرده اند و میگویند که چرا او همانند موسی معجزه ای ندارد؟ و قرآن نیز این مسئله را تایید کرده است که محمد معجزه ای همچون موسی ندارد.
سوره القصص آیه 48
فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَىٰ أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ
هنگامي كه حق از نزد ما براي آنها آمد گفتند چرا مثل همان چيزي كه به موسي داده شد به اين پيامبر اعطا نگرديده است ؟ مگر بهانه جوياني همانند آنها معجزاتي را كه در گذشته به موسي داده شد، انكار نكردند و گفتند اين دو (موسي و هارون) دو نفر ساحرند كه دست بدست هم داده‏اند (تا ما را گمراه كنند) و ما به هر يك از آنها كافريم؟!
ممکن است افرادی بگویند در قرآن گفته شده است که محمد دارای بینه است، اما باید توجه کرد که بینه همیشه به معجزه اشاره نمیکند، بینه همانطور که امروز هم رایج است در قرآن به معنی برهان و چیزی که قانع میکند آمده است، مثلاً به آیه زیر دقت کنید:
سوره فاطر آیه 40
قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا فَهُمْ عَلَىٰ بَيِّنَتٍ مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُم بَعْضًا إِلَّا غُرُورًا.
بگو آيا فكر نمي‏كنيد اين معبوداني را كه شريك خدا قرار داده‏ايد به من نشان دهيد چه چيزي از زمين را آفريده‏اند؟ يا اينكه شركتي در (آفرينش و مالكيت) آسمانها دارند؟ يا به آنها كتابي (آسماني) داده‏ايم و دليلي از آن براي (شرك) خود دارند؟ نه هيچيك از اينها نيست، ظالمان فقط وعده‏هاي دروغين به يكديگر مي‏دهند!
لذا اینکه محمد بینه دارد با آنکه معجزه دارد ارتباطی ندارد (نمونه های دیگری نیز از جمله در سوره بقره آیه 149، سوره طه آیه 133 و سوره صافات آیات 6 تا 21 وجود دارند) ، شکی وجود ندارد که اسناد تاریخی و قرآنی بالا را نمیتوان نادیده گرفت، معلوم نیست محمد به چه زبانی باید میگفت معجزه ای ندارد و غیب نمیداند تا ملا محمد باقر مجلسی در مورد او نگوید هرگاه میخواست تخلی کند اطرافش را گیاهان فرا میگرفتند.
افزون بر این محمد در بسیاری از جاهای قرآن میگوید من بشری مانند شما هستم "انا بشر مثلکم"، محمد گاهی این جمله را زمانی از جانب الله بیان میکرده است که از او تقاضای معجزه میشده است، این نشان میدهد که محمد توانایی انجام معجزه را در خود نمیدیده است. برخی از مفسرین قرآن تلاش میکنند بگویند اینکه محمد گفته است بشری همانند مردم است از آن جهت است که او از شباهت هایی با مردم برخوردار است، نه اینکه یک پیامبر نیست! آنها همچنین این گفته محمد را در تناقض با داشتن معجزات نمیبینند. اما به نگر من چون همانطور که گفته شد محمد هنگامی این سخن را گفته است که از او تقاضای معجزه شده است، میتوان نتیجه گرفت که محمد در این آیات منظورش این بوده است که من از نگر معجزه نداشتن بشری همچون شما هستم.
محمد در هیچ کجای قرآن این را مطرح نمیکند که لازمه پیامبر بودنش نشان دادن معجزه است و بر اساس قرآن هرگز نشان دادن معجزه را بایسته نمیدانسته است. هدف او از یاد کردن معجزات انبیای پیشین هم تحت تاثیر قرار دادن عوام زمان خودش و ترساندن آنها از اینکه اگر از او پیروی نکنند به سرنوشت خیالی اما تلخ آنها دچار خواهند شد بوده است و بس. حال اینکه محمد از یک طرف برای بسیاری از پیامبران معجزاتی را ذکر میکند (و اگر برای پیامبری معجزه ای را ذکر نمیکند این به آن معنی نیست که از نظر وی آن پیامبر معجزه ای نداشته است) و از یک طرف خود ادعای پیامبری میکند و میگوید معجزه ای ندارد و از این نگر مانند دیگر انسانها هست خود یک گفتار متناقض است. مفسرین اسلامی وقتی میخواهند این تناقض را رفع کنند میگویند منظور محمد از مثل باقی انسانها بودن مثل آنها بودن در زندگی جسمانی و غیره است، اما باید توجه داشت که مفسرین اسلامی مجبورند فرض کنند محمد تناقضی نگفته است و الا دیگر مسلمان نمیشوند! آنها باید به محمد وفادار باشند نه به حقیقت. حال آنکه اگر نظر من را بخواهید من وی را فردی شیاد میدانم و افراد شیاد و دروغگو همواره تناقض گویی میکنند و بدون اینکار نمیتوانند شیادی کنند.
نتیجه آنکه مفسرین مسلمان قرآن شغلشان این است که دست به این فریبکاری ها بزنند ولی یک انسان خردگرا که فکری مستقل دارد چرا باید گول این فریبکاری ها را بخورد؟ در ادامه به دو موضوع که برخی از مفسرین معتقدند قرآن از آن دو به عنوان معجزه یاد کرده است خواهم پرداخت و نشان خواهم داد که این دو ماجرا نیز ساختگی هستند و واقعیت ندارند.
شق القمر و معراج
شق القمر و معراج دو روایت از زمان محمد هستند که بر اساس آنها محمد به معجزه دست زده است. برخی از مسلمانان را باور بر آن است که در قرآن نیز به این دو ماجرا اشاراتی شده است. این دو واقعه معمولاً از بزرگترین معجزات محمد برشمرده میشوند و پیرامون آنها در کتب دینی بسیار سخن رفته است و قلم فرسایی شده است. در این بخش نشان خواهم داد که این دو واقعه را نمیتوان به درستی در قرآن بگونه ای که ادعا میشود یافت و همچنین نشان خواهم داد که دلیلی برای باور داشتن به وقوع آنها وجود ندارد و موضع خردگرایانه در قبال این ادعاها انکار و نفی است.
در مورد شق القمر. شق شدن یعنی تکه شدن، شق القمر نیز یعنی تکه شدن یا دوپاره شدن ماه. در قرآن آیه ای هست که میگوید ماه دوپاره شده است، و برخی مسلمانان میگویند این آیه به یکی از معجزات محمد اشاره دارد. به این آیه و آیات بعدی که در سوره قمر قرآن آمده اند توجه کنید.
سوره قمر آیات 1 تا 12
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ ‌[٥٤-١]
قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت.

وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ ‌
و هر گاه نشانه و معجزهاي را ببينند اعراض كرده مي‏گويند: اين سحري است مستمر!

وَكَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَكُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ
آنها (آيات خدا را) تكذيب كردند و از هواي نفسشان پيروي نمودند و هر امري قرارگاهي دارد.

وَلَقَدْ جَاءَهُم مِّنَ الْأَنبَاءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ
به اندازه كافي براي انزجار از بديها اخبار (انبيا و امتهاي پيشين) به آنها رسيده است.

حِكْمَةٌ بَالِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ
اين آيات، حكمت بالغه الهي است اما انذارها (براي افراد لجوج) مفيد نيست.

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلَىٰ شَيْءٍ نُّكُرٍ ‌
بنابراين از آنها روي گردان و روزي را به يادآور كه دعوت كننده الهي مردم را به امر وحشتناكي دعوت مي‏كند (دعوت به حساب اعمال).

خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ ‌
آنها از قبرها خارج مي‏شوند در حالي كه چشمهايشان از وحشت به زير افتاده و (بي هدف) همچون ملخهاي پراكنده به هر سو مي‏دوند!

مُّهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكَافِرُونَ هٰذَا يَوْمٌ عَسِرٌ
در حالي كه (بر اثر وحشت و اضطراب) به سوي اين دعوت كننده گردن مي‏كشند و كافران مي‏گويند امروز روز سخت و دردناكي است.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ
پيش از آنها قوم نوح تكذيب كردند (آري) بنده ما (نوح) را تكذيب كرده و گفتند: او ديوانه است و (با انواع آزارها) او را (از ادامه رسالتش) بازداشتند.

فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ
او به درگاه پروردگار عرضه داشت: من مغلوب (اين قوم طغيانگر شده‏ام، انتقام مرا از آنها بگير.

فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ
در اين هنگام درهاي آسمان را گشوديم و آبي فراوان و پي در پي فروباريد.

وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ
و زمين را شكافتيم و چشمه‏هاي زيادي بيرون فرستاديم، و اين دو آب به اندازه‏اي كه مقدر بود با هم درآميختند.
آیه ای که مسلمانان آنرا مرتبط با شق القمر میدانند آیه یکم این سوره است، یکبار دیگر به این آیه توجه کنیم:
سوره قمر آیه 1
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ ‌
قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت.
این آیه میگوید "الساعه" نزدیک شد، و ماه از هم شکافت، آیت الله مکارم شیرازی ساعه را به قیامت ترجمه کرده است؟ به چه دلیل؟ به دلیل اینکه تقریباً هرجای قرآن که واژه الساعه آمده است منظور قیامت بوده است (برای نمونه نگاه کنید به الأنعام: ٣١، الأعراف: ١٨٧ ، يوسف: ١٠٧ ، الحجر: ٨٥ ،النحل: ٧٧ ، مريم: ٧٥ ، الحج: ٥٥ ،الروم: ١٤ ،غافر: ٤٦ ،فصلت: ٤٧ ،الشورى: ١٧ ،الزخرف: ٨٥ ،النازعات: ٤٢ ،محمد: ١٨ ،الجاثية: ٢٧) و از این گذشته آیات 7 و 8 نیز به روشنی به این اشاره دارند که مرده ها از قبر ها بیرون می آیند و کافران فرار میکنند و غیره که تماماً نشانه های روز قیامت است، افزون بر این در آیه 46 همان سوره نیز دوباره با "الساعه" اشاره میکند، اینبار روشن است که منظور قیامت است:
سوره قمر آیه 46
بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَالسَّاعَةُ أَدْهَىٰ وَأَمَرُّ ‌
(علاوه بر اين) رستاخيز موعد آنها است و مجازات قيامت هولناكتر و تلختر است.
نتیجه آنکه ترجمه آیت الله مکارم شیرازی ترجمه درستی است، این آیه میگوید قیامت نزدیک شد و ماه دو پاره شد! حال اگر این آیه به معجزه شق القمر محمد اشاره داشته باشد، باید این دو اتفاق هردو در یک زمان انجام شده باشند، یعنی هم ماه شکافته شده باشد و هم قیامت نزدیک شده باشد، حال آنکه اکنون تقریباً 1400 سال از زمانی که این آیه سروده شده است میگذرد و قیامتی رخ نداده است! در نتیجه شق شدن ماه اساساً مربوط به معجزه محمد نیست بلکه توصیفی است از روز قیامت که در آن قرار است ماه دو پاره شود، زیرا در روز قیامت قرار است ماه نیز تغییراتی بکند، ماه بینور شود و خورشید و ماه یکجا جمع شوند! سوره قیامت به این مسئله اشاره دارد:
سوره قیامه آیات 8 و 9
وَخَسَفَ الْقَمَرُ؛ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ.
و ماه بينور گردد؛ و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند.
همچنین در قرآن به صراحت گفته شده است که در آسمان انشقاق (تکه شدن) روی خواهد داد و این خود نام سوره ای از قرآن است، این آیات نیز میتوانند نشان دهند که منظور آیه نخست سوره قمر توصیف روز قیامت است:
سوره انشقاق آیات 1 تا 5
إِذَا السَّمَاءُ انشَقَّتْ ‌
در آن هنگام كه آسمان (كرات آسماني) شكافته شود.

وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ ‌
و تسليم فرمان پروردگارش شود، و سزاوار است چنين باشد.

وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ ‌
و در آن هنگام كه زمين گسترده شود.

وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ ‌
و آنچه در درون دارد بيرون افكنده و خالي شود.

وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ ‌
و تسليم فرمان پروردگارش گردد، و شايسته است كه چنين باشد.
همانطور که در پیشگفتار این بخش آمد قرآن همواره معجزات انبیا را با آب و تاب و تاکید بیان میکند، اما در این آیه که مسلمانان آنرا گاهی اشاره الله به معجزه شق القمر محمد میدانند نامی از محمد آورده نشده و گفته نشده که محمد چنین کرده یا ما برای محمد چنین معجزه ای را ایجاد کردیم، در ضمن سوره قمر یک سوره مکی است و در سایر سوره های مکی نیز آیه ای وجود دارد که میگوید کافران میگویند چرا محمد معجزه ای را انجام نمیدهد،  با توجه به اینکه سوره یونس بعد از سوره قمر سروده شده است (6) میتوان به یقین گفت که این آیه به معجزه شق القمر دلالت نمیکند به این آیه توجه کنید:
سوره یونس آیه 20
وَيَقُولُونَ لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ ‌
و مي‏گويند چرا معجزه‏اي از پروردگارش بر او نازل نمي‏شود؟ بگو غيب (و معجزات) براي خدا (و به فرمان او) است شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم (شما در انتظار معجزات اقتراحي و بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازات شما!).
روشن است که اگر محمد شق القمر را انجام میداد، چنین پاسخی به کافران نمیداد، بلکه میگفت من برای شما معجزه کردم و آن شق القمر بود!  در هیچ کجای قرآن چنین چیزی نیامده است، تمام قرآن تلاش میکند با دلایل واهی همچون ترساندن مردم و تشویق آنها به درس گرفتن از سرنوشت مردمانی که پیامبرانشان را تبعیت نکردند و نابود شدند مردم را قانع کند که از محمد تبعیت کنند، حال آیا ممکن است که محمد شق القمر کرده باشد و قرآن به صراحت به آن اشاره نکند؟ بنابر این به نگر من قرآن هرگز به این معجزه اشاره ای نداشته است، همچنین در قرآن آمده است که خود قرآن کافی است تا نشان دهد که محمد یک پیامبر است (سوره عنکبوت آیه 51)، حال اگر قرار است محمد معجزه دیگری نیز داشته باشد، آنگاه خود قرآن حرف خود را نقض کرده است یعنی در جایی میگوید خود قرآن کافی است و در جایی دیگر میگوید محمد معجزه ای دیگر نیز داشته است و این بدان معنی است که خود قرآن کافی نیست!
اما دلایل دیگری نیز برای انکار شق القمر وجود دارد، در روایاتی که مربوط به شق القمر میشود آمده است که محمد به مشرکین گفته است اگر فکر میکنید من شما را یا ماه را جادو کرده ام از مردمان سایر شهر ها بپرسید که آیا ماه دو شقه شده است یا نه؟ (7)، پیشنهاد منطقی و خوبی به نظر میرسد، آیا مسلمانان توانسته اند از تواریخ دیگری که وجود دارد، از تواریخ رومیان، ایرانیان، هندی ها، چینی ها، اقوام افریقایی و سرخپوست ها شواهدی پیدا کنند که 1400 سال پیش ماه به یکباره به دو بخش تقسیم شده است؟
من تابحال ندیده ام مسلمانان چنین اسنادی را ارائه دهند، یقیناً اگر چنین اتفاقی افتاده باشد و مردمان دیگری نیز این ماجرا را دیده باشند باید آنرا ثبت کرده باشند، اگر مسلمانان با این گزاره مخالفت دارند باید از پیامبرشان بپرسند که چرا این حرف را زده است! همچنین بعید است از مشرکین و مخالفان محمد که چنین چیزی را ببینند و باز هم با او به جنگ بپردازند، کسی که میتواند ماه را دوپاره کند لابد خیلی کارهای دیگر هم میتواند بکند، خود شما آیا حاضرید با چنین شخصی بجنگید؟ اگر مسلمان هستید فرض کنید شخصی نزد شما بیاید و بر محمد لعنت بفرستد و وقتی شما از او دلگیر میشوید به شما بگوید که یک پیامبر الهی است و در مقابل شما ماه را دو نیم کند، آیا بازهم شما از او دلگیر خواهید بود یا به تبعیت او خواهید پرداخت؟ گمان نمیکنم عاقلانه باشد که کسی از چنین شخصی تبعیت نکند.
افزون بر این اگر ماه واقعاً در 1400 سال پیش دو نیم شده باشد، علاوه بر آثار باستانی و تاریخی که انتظار میرود مردم در این مورد از خود بجای گذاشته باشند، باید انتظار اسناد علمی را نیز داشته باشیم، چندان برای دانشمندان دشوار نیست که بفهمند آیا ماه در گذشته به دو قسمت تقسیم شده است یا نه.  جالب اینجاست که برخی از مسلمانان اسنادی در این ارتباط را نیز ارائه میدهند، به نمونه زیر توجه کنید:
روزنامه ی کیهان ( در تاریخ ۱۴ / ۱۱/ ۱۳۸۲ ٬ ص ۱ ٬ به نقل از خبرگزاری قرآنی ایران ٬ و آن خبرگزاری هم به نقل از پایگاه خبری kuwait chat ) نوشته است : « فضانوردان آمریکائی در آخرین تحقیقات زمین شناسی خود به این نتیجه رسیده اند که کره ی ماه در گذشته به دو نیم تقسیم شده و سپس در یک فعل و انفعال ٬ دوباره به هم پیوند خورده است . این مطلب که در یک میزگرد تلویزیونی و از زبان یک گروه فضائی اعلام گردید ٬ از آن جا آشکار شد که فضانوردان قصد داشتند پرچم آمریکا را بر فراز ماه نصب کنند اما موفق به این کار نشدند . برای جستجوی علت این مسأله ٬ فضانوردان به تحقیقات زمین شناسی روی آوردند و در نتیجه برای آنان روشن شد که کره ی ماه سالها پیش ٬ به دو نیم تقسیم شده و سپس دوباره به هم پیوند خورده است . ... »
روزنامه کیهان البته یقیناً یکی از معتبر ترین روزنامه های جهان به شمار میرود (!)  خوب بود نویسنده از خبرگزاری جهانی علی آباد کتول و سایر منابع علمی و معتبر جهانی هم نامی ذکر میکرد، اما این داستان واقعاً جالب به نظر میرسد، بهتر بود میگفتند فضانوردان نخست خواستند پرچم امریکا را در خاک ماه وارد کنند دیدند نشد، بعد گفتند پرچم اسرائیل را بجای پرچم امریکا بگذاریم، چون بالاخره امریکای جنایتکار توسط صهیونیست ها میچرخد، بعد پرچم اسرائیل را هم گذاشتند نشد بعد نوری ظاهر شد از جنس همان هاله های نوری که دور سر آقای احمدی نژاد در سازمان ملل ظاهر شده است و آن نور که همانند چهره انسانی بود که فرق سرش شکافته بود گفت من امام حسین هستم  (ای مسلمانها گریه کنید) و شما کفار نمیتوانید پرچم خود را در ماهی که جد من نصف کرده فرو کنید! کاملاً آثار مغز بیمار اسلامی را در این داستان میتوان دید. فیلمی که در آن پرچم امریکا در خاک ماه به زمین زده میشود موجود است (8)، به نظر نمی آید در انجام اینکار فضانورد امریکایی نیل آرمسترانگ مشکلی برخورده باشند، این است که این داستان کاملاً ساختگی به نظر میرسد. برخی از مسلمانان پا را فراتر گذاشته اند و گفته اند نیل آرمسترانگ در فضا صدای اذان را شنیده است و نفهمیده است این صدای چیست، اما وقتی به زمین بازگشته است فهمیده است که این صدا صدای اذان بوده است و بعد مسلمان شده است! خود نیل آرمسترانگ که اکنون هفتاد و اندی سال سن دارد در کنفرانسی که در سال 2005 در مالزی انجام شد شرکت کرد و این قصه های اسلامی را تکذیب کرد، وی همچنین در مصاحبه ای رادیویی شرکت کرد و این ماجرا را به کلی نادرست خواند (9)، در جایی دیگر تلویزیون الجزیره دانشمند مسلمانی را دعوت کرده است که میگوید نیل آرمسترانگ اثبات کرده است کعبه در وسط زمین است (10) مسلمانان بهتر است دست از تحریف و یاوه گویی بردارند و اسناد معتبر و قابل اتکایی را ارائه کنند، مخاطب علمای اسلامی اکثراً پامنبری ها و افراد نادان و فرومایه هستند و این داستانها ممکن است آن افراد را تحت تاثیر قرار دهد ولی یقیناً نمیتواند روی افراد فهمیده تر تاثیری بگذارند و این سخنان تنها باعث میشوند که مسلمانان افراد سفیه و ابلهی به نظر برسند و حمق مستور آنان هویدا گردد.
مسلمانان برای اثبات این قضیه باید از منابع معتبر علمی استفاده کنند، و اثبات کنند که بر اساس مدارک و منابع علمی ماه در 1400 سال پیش به یکباره به دو نیم تقسیم شده است. اگر مسلمانان میگویند که ابزار چنین کاری را ندارند و بجای پیشرفت به کشتن یکدیگر و نماز خواندن و سنگسار و اعدام مشغول هستند ما میتوانیم به آنها فرصت بدهیم، مسلمانها از الان تا روز قیامت خودشان وقت دارند که چنین اسنادی را ارائه کنند، عجله ای در کار نیست، ولی تا زمانیکه این کار را نکرده اند انتظار بیجایی دارند از ما اکه این مسئله را بپذیریم.
در روزهایی که من این نوشتار را مینوشتم تصادفاً اتفاق بسیار جالبی افتاد، افراد زیادی به چشم خود دیدند که ماه دوپاره شده است، به خبر زیر توجه کنید:
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: علمي

شامگاه روز دوشنبه ‌٢٨ خرداد ماه جاري، اختفاي ديدني ماه و ناهيد بار ديگر مشتاقان زيبايي هاي آسمان شب را مجذوب خود خواهد كرد.
به گزارش سرويس علمي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، اين بار هلال شامگاهي جمادي الثاني ‌١٤٢٨ است كه با حدود سه شبانه روز سن، ملكه آسمان شامگاهي يعني سياره ناهيد يا همان زهره مشهور را در پشت خود پنهان خواهد کرد. به قرار گرفتن يك جرم كوچك آسماني در پشت جرم بزرگتر اصطلاحا اختفا گفته مي‌شود. انجمن نجوم آماتوري که خردادماه امسال را به واسطه رخداد اختفاهاي متعدد(اختفا سياره كيوان قبل از نيمه شب در شبانگاه اول خرداد و اختفاء ستاره قلب الاسد در پشت ماه در شامگاه دوم خرداد)، ماه اختفاء لقب داده، زمان رخداد اختفاء اخير به وقت تهران را ساعت ‌١٩ و ‌٣ دقيقه تا ‌٢٠ و ‌٦ دقيقه روز دوشنبه هفته آينده عنوان کرده است. بديهي است بزرگ و كوچك بودن جرم از نظر اندازه زوايه يي و يا همان قطر ظاهري است و در رخداد مورد اشاره سياره ناهيد عليرغم قطر ‌١٢١٠٤ كيلومتر پشت ماه با قطر ‌٣٤٧٦ كيلومتر پنهان مي‌شود و علت كوچك ديده شدن سياره ناهيد دور بودن آن از زمين است. علاقمندان در سراسر ايران با قدري تفاوت در زمان آغاز و پايان اختفا مي‌توانند با چشم غير مسلح شاهد اين پديده باشند که البته استفاده از تلسكوپ و تله‌هاي قوي به مشاهده دقيق تر پديده و تصويربرداري از آن كمك مي‌كند. نور كم هلال ماه و درخشش سياره سفيد رنگ ناهيد با قدر ‌٥/٤ – موقعيت ممتازي را براي عكاسي از اين پديده فراهم مي‌ کند. +
برای کسانی که با نجوم آشنایی ندارند و برای اولین بار در آن شب ماه را میدیدند (چون اگر از مدتی قبلتر نگاه میکردند میدیدند که چیزی از خارج به ماه نزدیک میشود و بعد از آن دور میشود)، صحنه شبیه آن بود که ستاره ای از دل ماه خارج میشود (11) و بیرون میرود و کم کم ناپدید میشود. من خود مشابه چنین اتفاقی را دیده ام، حتی گاهی اوقات به نظر میرسد ماه به سه پاره تقسیم میشود، مثلاً در سال 1998 عکسی گرفته شده است که ماه ناهید و برجیس را اختفا کرده است (12) افزون بر اختفا (Occultation)  ممکن است پدیده های نجومی دیگری  همچون یک خسوف ناقص (Partial Lunar Eclipse) رخ داده باشد و اعراب آنرا به انشقاق ماه تعبیر کرده باشند. حال دو حالت پیش می آید، یا محمد واقعاً این صحنه را دیده است و ادعا کرده است که اینکار معجزه او بوده است، یا محمد چنین نکرده است و اعراب چنین چیزی را بعداً به محمد چسبانده اند، محمد أسد (1900-1992) (ليوبولد فايس) یهودی مشهوری که مسلمان شد و تفسیر "پیام قرآن" را نوشت در این مورد دیدگاه واقع گرایانه تری دارد و همین مسئله را تا حدود زیادی تایید میکند، او میگوید (13):
همانطور که رازی (منظور امام فخر رازی است) اشاره میکند، به نظر میرسد نخستین آیه این سوره ادامه آیات سوره پیشین باشد، بویژه آیه 57 سوره النجم که میگوید "آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است (و قيامت فرا مي‏رسد)."، بنابر این میتوانیم فرض کنیم که هر دوی آنها تقریباً در یک زمان نازل شده اند، یعنی در انتهای دوران نخستین (شاید سال چهارم) پیامبری محمد...
بیشتر مفسرین در این آیات اشاره به واقعه ای را میبینند که توسط چندین تن از صحابه پیامبر مشاهده شده بود. همانطور که در برخی از روایات که به برخی از صحابه باز میگردند، یک شب ماه به صورتی دیده میشد که گویا به دو قسمت جداگانه تقسیم شده است. علی رغم اینکه دلیلی برای شک کردن به صداقت راویان این روایات وجود ندارد، ممکن است که آنچه واقعاً رخ داده بود، نوعی خسوف ناقص نادر بوده باشد، که خطای دید نادری را باعث شده بود. اما طبیعت این پدیده هرچه که باشد، روشن است که آیه بالا (آیات نخستین سوره قمر) به این پدیده اشاره نمیکند، بلکه به پدیده ای که قرار است در آینده رخ دهد، یعنی آنچه در فرا رسیدن روز قیامت رخ میدهد اشاره میکند (قرآن بارها از زمان ماضی برای اشاره به آینده استفاده میکند، بویژه در جاهایی که میخواهد به روز آخرت و ساعت آخر اشاره کند؛ این شیوه بکار بردن فعل ماضی برای تاکید بیشتر بر قطعیت رخ دادن چیزی است که فعل به رخ دادن آن اشاره میکند) بنابر این، رقیب (منظور امام رقیب اصفهانی است) معتقد است که کاملاً صحیح است اگر عبارت "انشق القمر" (ماه چند پاره شد) را به دگرگونیهای طبیعی که میدانیم (بر اساس قرآن) قرار است پیش از فرا رسیدن روز رستاخیز انجام گیرند تفسیر کنیم (به واژه شق در مفردات مراجعه کنید). همانطور که زمخشری میگوید، این تفسیر از پشتیبانی برخی از مفسرین قدیمی تر نیز برخوردار است؛ و در ذهن من نیز بویژه از دید همجواری انشقاق ماه و فرا رسیدن آخرین ساعت متقاعد کننده است.
معروف است که وقتی ابراهیم پسر محمد و ماریه قبطی در طفولیت میمیرد خورشید گرفتگی رخ میدهد و محمد میگوید که این خورشید گرفتگی ربطی به مرگ ابراهیم نداشته است. ممکن است مسلمانانی بگویند اگر محمد شخص شیادی بود در هر دو مورد اینکار را به خود نسبت میداد، اما چنین فرضی کمی آرمانگرایانه است، ممکن است محمد پس از کسوف از اینکه آنرا به خود نسبت نداده است پشیمان شده باشد و به همین دلیل خسوف را به خود ارتباط داده باشد، یا اگر نخست خسوف رخ داده، کسوف را به خودش نسبت نداده چون در آینده نیز اگر چنین میشد و محمد وجود نداشت همه میفهمیدند که خسوف و کسوف ربطی به محمد نداشته اند، یکی از ویژگیهای آدمی این است که تغییر میکند و از زندگی خود و وقایع گذشته درس میگیرد، اما در چنین تفاسیری از تاریخ آدمها را شبیه ماشینهایی فرض میکنند که همواره به یک شکل رفتار میکنند، و این باعث میشود چنین نتیجه گیریهایی دور از واقعیت باشند.
خلاصه آنکه در مورد شق القمر، به نظر نمیرسد قرآن به آن اشاره ای کرده باشد، و نیاز به اسناد تاریخی و باستانی از سایر ملل وجود دارد و همچنین چون این مسئله با علم رابطه مستقیم دارد نیازمند اسناد علمی است و تا زمانی که این اسناد و مدارک ارائه نشوند ادعای مسلمانان بی ارزش است و همانقدر ارزش دارد که بهائیان میگویند حضرت باب را هرچه تیر میزدند نمی مرد و از این گذشته ممکن است شق القمر تنها یک خسوف یا هر پدیده مشابه فضایی دیگری باشد که مسلمانان آنرا بعدها به محمد نسبت داده اند یا محمد خود ادعا کرده است که این پدیده از معجزاتش بوده است و مسلمانان باید به تمامی این مسائل رسیدگی کنند و نشان بدهند که هیچکدام از این موارد نمیتوانند درست باشند و تنها بعد از اینکار میتوان ادعای آنها را بیشتر بررسی کرد.
در مورد معراج. معراج از ریشه عروج به معنی لغوی بالا رفتن است و در اصطلاح به این گفته میشود که محمد به آسمانهای بالا رفته است و آمده است و مسلمانان گاهی اینرا یکی از معجزات محمد میدانند. واژه میراژ هم بطور تصادفی به یک شرکت هواپیمایی تعلق گرفته است.  بر خلاف شق القمر که در ذکر شدن آن در قرآن میتوان شک فراوان ورزید، در قرآن به معراج به روشنی اشاره شده است:
سوره اسراء آیه 1
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ
پاك و منزه است خدائي كه بندهاش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصي كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست.
اما گفته نشده است که "بنده اش" چه کسی است، گمان نمیکنم از خود قرآن بتوان استدلالی آورد که "بنده اش" بر محمد دلالت داشته باشد، آیات بعدی این سوره نیز از موسی و نوح یاد میکنند و آنها را نیز "بنده ما" میخوانند"، موسی به مسجد الاقصا نزدیکی بیشتری داشته است، ابراهیم نیز بنابر خرافات اسلامی خانه کعبه را بنا میکند (مراد از مسجد الحرام همان خانه کعبه است) و بعد به اسرائیل باز میگردد، بنابر این ممکن است این آیه اساساً بر محمد دلالت نکند و این ناشی از سبک احمقانه قرآن در یاد کردن از ماجرا  ها است، اما با توجه به اشتهار ماجرای معراج میتوان پذیرفت که این آیه بر محمد دلالت میکند. از نکات جالبی که به این آیه ارتباط پیدا میکند آن است که مسجد الاقصی (در لغت به معنی دورترین مسجد) در آن زمان وجود نداشته است و سالها بعد توسط مسلمانان ساخته شده است،  برخی را باور بر آن است که این آیه بعدها به قرآن الحاق شده است (برای نمونه به نوشتاری با فرنام مسجد الاقصی از دکتر علی سینا مراجعه کنید)، در صورتی که چنین نظریه ای درست باشد دیگر این آیه جای بحث ندارد، متن الحاق شده به قرآن نمیتواند نشان دهد که محمد واقعاً به معراج رفته یا دستکم چنین ادعایی داشته است. در مورد معراج محمد و چگونگی آن توافق نظری بین محدّثین و تاریخ نویسان وجود ندارد. در منابع اخباری که پیرامون معراج آورده شده اند اختلافات فراوانی دیده میشوند، همین قضیه از اعتبار گزارشات تاریخی حاکی از وقوع معراج میکاهد. علامه مجلسی در کتابش بحار الانوار حدود 50 صفحه را به نقل روایات مختلفی که در مذاهب مختلف درباره ماجرای معراج گفته شده اختصاص داده است  (14)، و هر کدام از این روایات با دیگری اختلافات جزئی تا فاحش دارند. روشن است که این تناقضات نشان میدهند محدّثین و تاریخ نویسان مسلمان در توصیف معراج دست بازی داشته اند و هر کدام بر باب میل خود سازی نواخته اند.
مگر خدا در بالاست؟ شاید برای یک دسته از مسلمانان امروزه ابلهانه به نظر برسد که خدا دارای جایی باشد، من در نوشتاری با فرنام "مقایسه الله و خدا" نشان داده ام که الله در قرآن کاملاً دارای جسم است و در قرآن اساساً ماوراء طبیعت وجود ندارد و همه چیز طبیعی است اما بعضی چیزها نامرئی یا در ادبیات قرآن "غیب" هستند.  در معراج نیز فرض شده است که محمد به آسمان ها سفر کرده تا خدا و جهنم و بهشت را ببیند. اساساً عروج همانطور که گفته شد یعنی صعود کردن، بالا رفتن. این دیدگاه با ویژگی های خدای فلسفی سازگار نیست و در نوشتار یادشده به این مسئله به اندازه کافی پرداخته شده است.
مگر بهشت و جهنم شروع شده؟ در برخی از روایاتی که از معراج وجود دارد گفته شده است که محمد جهنم را نیز دیدار کرده است، محمد حتی از جهنم اخباری را نیز آورده است، مثلاً گفته است که اکثر ساکنین جهنم را زنان ناسپاس تشکیل میدهند (15) اگر واقعاً اینگونه باشد جهنم باید شروع شده باشد! این در حالی است که در قرآن به روز قیامت اشاره میشود، روزی که فرا خواهد رسید-یعنی در آینده است و تنها پس از آن است که مردم به بهشت یا جهنم فرستاده خواهند شد، بنابر این، روایاتی که حاکی از دیدار محمد از بهشت و جهنم هستند حتی از نگر اسلام نیز باطل هستند!
پیامبر واقعاً برای به آسمان رفتن به شبه الاغ احتیاج دارد؟  آیت الله سبحانی در کتاب معروف خود که در حوزه تدریس میشود نوشته است (16):
... یک مرتبه صدای آشنایی به گوشش رسید، آن صدا از «جبرئیل» امین وحی بود که به او گفت: امشب سفر دور و درازی در پیش داری و من نیز با تو همراهم تا نقاط مختلف گیتی را با مرکب فضاپیمایی به نام «براق» بپیمایید.
آیت الله زیاد در مورد این فضاپیما توضیح نداده است، شاید نخواسته است مسئله معراج بین دانشجویان و طلاب به یک جوک تبدیل شود. برای اینکه این توهم پیش نیاید که براق چیزی شبیه فضاپیماهای آپولوی امریکایی باشد، لازم است توضیح دهم که براق یک الاغ عجیب و غریب تشریف داشته اند، ظاهر این الاغ از این قرار بوده است (17):
رسول خدا را شب هفدهم ربیع الاول یک سال پیش از هجرت از دره ابوطالب شبانه به بیت المقدس بردند. پیامبر میفرماید: مرا بر چهار پای سفیدی که از خر بزرگتر و از استر کوچکتر بود و بر دو ران دو بال داشت که پاهای خود را با آنها به حرکت در می آورد، بردند، و چون نزدیک شدم که سوار شوم تکانی به خود داد و چموشی کرد. جبرئیل دست بر گردن آن نهاد و گفت: ای براق، از این کار که کردی آزرم نمیکنی؟ به خدا سوگند پیش از محمد بنده ای گرامی تر از او در پیش خدا بر تو سوار نشده است و براق چنان شرمگین شد که عرق فرو میریخت و آرام گرفت و من سوار شدم و سخت شتابان و تیز پیرواز میکرد و بسیار سریع میرفت؛ پشت آن کشیده و گوشهایش بلند بود و جبرئیل هم شانه به شانه من حرکت میکرد تا مرا به بیت المقدس رساند و براق در جایی که می باید توقف کند، توقف کرد و جبرئیل او را آن جا بست و برای دیگر پیامبران پیش از رسول خدا هم همان جا آن را میبسته است.
جالب اینجاست که براق خودش ابتدا پیامبر را نمیشناسد و به او جفتک میزند اما جبرئیل آنها را با یکدیگر آشنایی میدهد. آیا این تصورات ابلهانه غیر از تراوشات ذهنی یک بیمار روانی است؟ آیا اگر پیامبر اسلام در قرن 21 ام زندگی میکرد بجای براق از یک هواپیمای گلایدر یا موشک و هواپیمای قاره پیما به مسافرت نمیپرداخت تا شبه الاغ بالدار؟ چرا باید مرکب محمد همخوان با همان عصر شتر چرانی و بیابان نشینی زمان محمد باشد؟ آیا پاسخی غیر از آنکه اطلاعات سازنده این داستانها محدود به جامعه عربی آن دوره بوده است میتوان به این پرسش داد؟ یا شاید هم تکنولوژی الهی هنوز مبتنی بر الاغ و شتر است! عمادزاده توضیحات بهتری راجع به این جانور خارق العاده دارد (18):
پیغمبر فرمود براق مرکبی بوده مانند اسب از الاغ بزرگتر از قاطر کوچکتر رویش چون آدمیان و دمش چون دم اشتر و مویش چون یال اسب و دست و پایش مانند دست و پای شتر بلند و سم های او چون گاو و سینه اش چون یاقوت سرخ و پشتش چون در سفید و زینی از زینهای بهشت بر وی نهاده بودند او دو بال و پر داشت که چون طاووس حرکتش مانند برق بوده جبرئیل بمن گفت این مرکب ابراهیم است سوار شو. نگارنده گوید همه این صفات در برق موجود است (برق از نگر عمادزاده پای شتر بلند و سم های گاو دارد).
امیر المومنین و عبدالله بن مسعود از پیغمبر روایت میکند که فرمود جبرئیل مرا از خانه ام هانی  بیرون آورد میکائیل را دیدم عنان اسبی را گرفته که نام او براق بود رویش چون روی آدمیان و رخش چون رخ اسبان، چشمهایش چون زهره و مریخ اغر محجل یعنی پاهای سفید و پرهای سفید چون بر کرکس دنبالش چون دنبال گاو شکمش چون سیم سپید و گردن و سینه و پشتش چون زر سرخ جبرئیل دستی بر او کشید و او را پیش آورد و من بر او سوار شدم و رو به بیت المقدس نهادیم.
من شخصاً گمان میکنم ادعای معراج ارتباطی تنگاتنگ با زنبارگی محمد و شهوت سیراب ناشدنی او دارد که نسبت به هیچ حفره ای از خود ترحم نشان نمیداد و ما اینرا بخوبی با نگاه کردن زندگی جنسی این مرد در می یابیم، در روایات تاکید شده است که او شب معراج در خانه ام هانی بوده است، ام هانی دختر ابوطالب و خواهر علی بن ابیطالب است، نام شوهرش عمرو مخزومی بوده است، وی را در هیچ کتابی زیر مجموعه ای کلکسیون زنان محمد به شمار نمی آورند، او حتی مسلمان نیز نبود، از زنانی بوده است که پس از فتح مکه اسلام آورده است، محمد در خانه این زن شبانگاهان چه میکرده است؟ آفرین، دقیقاً همینطور است هیچکار! درست است که او به خانه ام هانی رفته بود اما مشغول به براق سواری و رفتن به آسمانها و دیدار با پیامبران و خدا و بازدید رسمی از بهشت و جهنم و غیره بود، نه اینکه دستی بر سر و گوش ام هانی بمالد، بهتر است باور کنید، حتماً ام هانی هم خودش این را تایید میکند، مگر اینکه از جانش سیر شده باشد، انشاء الله که همینطور است! جالب است که محمد تنها همین یکبار به خانه ام هانی رفته است و  در تواریخ اسلام تقریباً دیگر نمیتوان نامی از وی که دارای نقش و اهمیتی باشد یافت مگر در همان ماجرای معراج، آیت الله سبحانی هم گویا قاطی کرده است، یکبار ام هانی را خواهر محمد نامیده است (19) و در جای دیگر وی را دختر ابوطالب یعنی دختر عموی محمد خوانده است (20)، شاید هم آیت الله سبحانی میخواهد چیزی را قایم کند؟ پیامبر بدجوری هوای ام هانی را داشته است، به حدیث زیر توجه کنید:
صحیح بخاری، پوشینه 4، کتاب 53، شماره 396
ام هانی روایت کرده است:
دختر ابوطالب: من در روز فتح مکه به نزد رسول الله رفتم و او را در حال استحمام یافتم، و دخترش فاطمه در حال نظاره کردن او بود. من به او درود گفتم و او پرسید "چه کسی است؟"، من گفتم "من، ام هانی دختر ابی طالب". او گفت "خوش آمدی ای ام هانی". وقتی که استحمام را تمام کرد، ایستاد و هشت رکعت نماز خواند در حالی که تنها یک لباس برتن داشت!  من گفتم برادرم علی گفته است که مردی را که من به او پناه برده ام خواهد کشت، آن مرد فلان بن فلان ابن حبیره است". رسول الله گفت "ای ام هانی!، ما به او امان خواهیم داد، به کسی که تو به او امان داده ای"، ام هانی گفت این ملاقات پیش از ظهر روی داد.
من گمان نمیکنم کسی تابحال به رابطه خاصی بین ام هانی و محمد اشاره کرده باشد، بخاطر همین زیاد روی این مسئله تاکید ندارم، شاید این کشف خود من باشد که بعدها منابع بیشتری بتوان برای آن پیدا کرد و شاید هم به طور کلی خطا باشد که بعداً من متوجه آن بشوم، اما در حال حاضر با این توصیفات و اسناد نظریه قابل توجهی به نظر میرسد. توجه کنید که محمد با یک تکه لباس جلوی ام هانی نماز میخوانده است، آیا چنین کاری را در مقابل دیگران هم میکرده است و اینکار عادی بوده است؟ اگر عادی بوده است چرا ام هانی آنرا ذکر کرده است و روی آن تاکید کرده؟ از این گذشته بدون اینکه پرس و جویی در مورد شخصی که ام هانی میخواهد جلوی کشته شدن او توسط جلاد محمد علی بن ابیطالب را بگیرد بکند، به او امان میدهد، این به خودی خود نشان میدهد که محمد احتمالاً رابطه خاصی با ام هانی داشته است، محمد با برخی از عموهای خود همچون عبدالعزی یا ابولهب  بسیار خشن برخورد میکرد، پس بعید است که علت این توجه خاص از جانب محمد به ام هانی تنها رابطه خویشاوندی باشد. از این گذشته به پیامبر خدا نگاه کنید که اگر یک زن چنین درخواستی از او نمیکرد، رژیمش و دژخیمانش جان انسانی را میگرفتند، جان انسانها در نزد این مرد جنایت پیشه و شیاد چقدر اهمیت داشته است؟ عمادزاده ماجرای معراج را از جانب ام هانی اینگونه نقل کرده است (21):
قالت ام هانی ما اسری رسول الله الامن بیتی و کان فی بیتی نائماً عندی تلک اللیله فصلی العشاء الاخره ثم نام فتمنا و لما کان قبیل الفجر فیبنا هو فلما صلی الصبح وصلینامعه - قال یا ام هانی لقد صلیت معکم العضاء الاخره کما رایت بهذا الوادی ثم جئت بیت المقدس فصلیت فیه ثم صلیت صلوه الغاء معکم الان کماترین.  انس ابن مالک از ام هانی در تفسیر عام
ام هانی دختر ابوطالب خواهر امیرالمومنین علی است. میگوید پیغمبر خدا در خانه من خوابیده بود و نماز عشا را گذارد و خوابیدند ما هم خوابیدیم قبل از طلوع فجر دیدم نماز میگذارد با هم برخاستیم و با هم نماز خواندیم آنگاه فرمود ای ام هانی من نماز عشارا در این وادی گذاردم و رفتم به بیت المقدس و آنجا نماز گذاردم و نماز صبح را برگشتم همین جا چنانکه میبینی گذاردم.
ابوصالح نیز از ام هانی روایت کرده که رسول خدا (را) از حجره من به آسمان بردند - نماز عشاء خواند و خوابید و من با او نماز خواندم و خوابیدم او نماز میخواند که من بخواب رفتم تا آنکه مرا برای نماز صبح بیدار کرد و فرمود ای ام هانی برخیز تا برای تو حدیثی عجیب میگویم.
گفتم یا رسول الله احادیث و احوال شما همه عجیب و شگفت انگیز است.
فرمود چون نماز خفتن گذاشتم جبرئیل آمد و گفت برخیز و بیرون آی چون برخاستم و از حجره بیرون رفتم فرشته ای و اسبی ایستاده بود بمن گفت بر پشت این مرکب براق بنشین سوار شدم تا در لحظه ئی کوتاه دیدم در بیت المقدس هستم آنجا نماز بگذاردم.
پیغمبر تمام حدیث معراج را برای من فرموده و اضافه کرد که اکنون نماز صبح با شما گذاردم.
عمادزاده در ترجمه حدیث نخست اشتباه میکند، یا اگر بدبینتر باشیم دروغ میگوید!، او گفته است رسول خدا پیش من خوابیده بود! عندی یعنی نزد من، توجه داشته باشید که صیغه جمع نیز آورده نشده است، گفته نشده است عندنا، در نتیجه محمد به گفته ام هانی تنها در کنار ام هانی بوده است و کس دیگری در آنزمان در خانه یا در اطراف جایی که محمد و ام هانی خفته بودند نبوده است، اما بعدها صیغه جمع بکار برده است یعنی برای نماز خواندن و غیره آنچه از حدیث بر می آید آن است که اشخاص دیگری نیز بوده اند، البته ممکن است محمد یا راوی از جانب احترام صیغه جمع بکار برده باشد نه برای نشان دادن اینکه چند نفر حاضر بوده اند، این دیدگاه در حدیث بعدی که عمادزاده نقل میکند و در آن صیغه ها کاملاً مفرد هستند قوت بیشتری می یابد. از این گذشته معجزه معراج خیلی ساده به نظر میرسد، محمد خوابیده و بلند شده و گفته که به معراج رفته! شما هم میتوانید اینگونه معراج کنید، بخوابید و بعد از بیدار شدن ادعا کنید که با الاغ پرنده به سیاره مشتری رفته و بازگشته اید.
آری بهترین جواب برای مردمی که فردای آن شب از محمد میپرسیده اند دیشب کجا بودی، این بوده است که من در آسمانها بودم و با جبرئیل جهان را میدیدم! حواس مردم پرت میشد و از او در مورد سفرش به آسمانها سوال میکردند، نه در مورد اینکه در خانه ام هانی چه میکرده است! در برخی از تواریخ آورده شده است که کفار از محمد نشانه هایی از مسجد الاقصی خواستند تا اطمینان حاصل کنند که محمد دروغ نمیگوید و محمد به آنها پاسخ درست داده است، حتی اگر این گزارشهای تاریخی نیز درست باشند بازهم به نظر نمیرسد توصیف کردن یک جا به معنی این باشد که آدم توصیف کننده دیشب در آنجا بوده! گفته میشود محمد از کاروانانی که قرار بوده است به مکه برسند خبر داده است، اینکار نیز نمیتواند معراج را اثبات کند، مگر محال است که محمد از حرکت کاروانهایی که منظم حرکت میکردند و گاهی از کنار کاروانهای دیگر رد میشدند یا پیک هایی را برای بررسی اوضاع جلوتر از کاروان میفرستادند آگاه شود؟ تازه تمامی اینها در صورتی درست هستند که گزارش های تاریخی کاملاً درست و قابل اتکا باشند! برخی از مسلمانان میگویند این ماجرا باعث مسلمان شدن عده ای از مردم شد، پس واقعیت دارد! این هم استدلال درستی به نظر نمیرسد، همین امروز هم افرادی بدون جستجو برای یافتن حقیقت به چنین مزخرفاتی باورمند میشوند اما این به معنی درست بودن آن باور نیست! اعراب شتر چران بیابانگرد 1400 سال پیش گمان نمیکنم شعور و هوششان بیشتر از دکتر بنی صدر تحصیل کرده  فرانسه یا دکتر عبدالکریم سروش تحصیل کرده انگلستان باشد، همچنین در مقابل آن افراد، اشخاص زیادی نیز بودند که این را انکار کردند و محمد را دروغگو خواندند، این به آن در!
جالب است بدانید که داستان معراج خود ساخته محمد نیست، بلکه ایده ای است که از باورهای دینی زرتشتی به عاریت گرفته شده است. نخستین منبعی که میتوان به آن اشاره کرد کتاب ارداویراف نامه (22) است که در حدود 400 سال پیش از هجرت در زمان اردشیر ساسانی نوشته شده است، موبدان زرتشتی، پدران ملایان امروزی برای اینکه به تعالیم راستین زرتشت و اهورا مزدا پی ببرند و با مشکلات دوران خودشان که شک، الحاد و بیخدایی نیز بعنوان یکی از آن مشکلات ذکر شده است (فصل 1) مردی را با مراسمی انتخاب میکنند، به او منگ و می میدهند تا او بیهوش شود  و نزد اهورامزدا برود و از آن دنیا اخباری را بیاورد (مگر فقط مسلمانان باورهای ابلهانه دارند؟)، نتیجه این اخبار در کتاب تهوع آوری است که شیوه شکنجه شدن مردم را در آن دنیا بخاطر ارتکاب گناهان مسخره ای همچون نزدیک شدن به آتش در هنگام حیض و غیره به تفصیل و با دقت همچون بخش دیدار از جهنم اثر دانته، کمدی الهی شرح میدهد میتوان یافت. جرائم فکری را نیز میتوان در این اثر یافت، مثلا:
فصل 56
پس دیدم روان آنهایی که مارها آنها را میگزیدند و میجویدند. و پرسیدم آنها روان چه کسانی هستند؟ سروش اهلو و آذرایزد گفتند: این روان آن دروندانی است که در گیتی ایزدان و دین را انکار کردند.

فصل 61
و دیدم روان آن دروندانی که می بلعیدند و میریدند و دیگر بار میبلعیدند و میریدند. پ پرسیدم این روان چه کسانی هستند؟ سروش اهلو و آذرایزد گفتند : این روان آن دروندانی است که دی گیتی مینو (یعنی هرچه روحانی است) را باور نداشتند و بر دین دادار اورمزد ناسپاس بودند و بر نیکی که در بهشت و بدبختی که در دوزخ است و به بودن رستاخیز و تن پسین (زندگی مادی واپسین پس از رستاخیز)  به گمان (=مشکوک، در شک) بودند.
وه شاپور نام کسی است که این مسئولیت به گردن او می افتد، او هفت روز در بیهوشی به سر میبرد (عدد هفت شباهت به هفت آسمانی که محمد طی کرده است دارد) در سفرش به آسمانها (فصل 11 ام) با بزرگان دینی همچون زرتشت سپیتمان، کی ویشتاسپ، جاماسب، ایسدواستر، پسر زرتشت و دیگر دین برداران و پیشوایان دین دیدار میکند، همچنان که محمد نیز با تنی چند از پیامبران بر اساس روایات اسلامی دیدار میکند.  بنابر این ایده به آسمانها رفتن و با پیامبران پیشین دیدار کردن و به بهشت و جهنم رفتن و غیره ایده جدیدی نبوده است، ممکن است محمد که تاجر نیز بوده است و به اطرافش سفر میکرده است خود مستقیماً یا از طریق تجار دیگر با این مزخرفات آشنایی پیدا کرده باشد و آنرا به خود نسبت داده باشد، شاید هم تاریخ نویسان مسلمان برای اینکه برای محمد معجزه ای بسازند چنین چیزهایی را از زرتشتیان اقتباس کرده اند. در واقع اینکه شخصی را مست و نشئه کنند تا پیش خدا برود از نگر من همانقدر مضحک و قابل اتکا است که محمد سوار الاغ شود و به آسمان برود و با الله و سایرین دیدار کند.
کلیر تیسدال محقق و میسیونر مسیحی که حدود صد سال پیش در ایران و شهر اصفهان به تحقیق در مورد اسلام پرداخته است معتقد است افزون بر  ارداویراف نامه زرتشتیان خود معتقدند که زرتشت نیز به آسمانها رفته است و اهریمن را دیده است، ریشه به آسمان رفتن و معراج در ادیان هندی نیز وجود دارد، حتی در میان فرقه های گمراهی از مسیحیت نیز میتوان آثاری را یافت که مدعی به معراج رفتن ابراهیم هستند. (23)، بررسی تک تک این موارد و مقایسه آنها با معراج که کار بسیار جالبی است براستی از حوصله این نوشتار خارج است، گمان میکنم ارداویراف  خود به خوبی ریشه اسطوره معراج را نشان بدهد. احتمال کدام قضیه از نگر شما بیشتر است؟ اینکه محمد واقعاً به معراج رفته باشد یا اینکه داستان معراج را از منابعی که در اطرافش وجود داشته اند تحریف کرده باشد؟ محمد حتی زحمت افسانه سازی را هم به خود نمیداده است بلکه افسانه های ساخت دیگران را دزدی ادبی میکرده است!
افزون بر استدلالهای بالا اگر به آیاتی که در بخشهای پیشین معرفی شد (سوره بقره آیه 118، بقره 145، سوره انعام آیه 6، سوره یونس آیه 20، سوره رعد آیه 7) مجدداً نظری بیافکنیم خواهیم فهمید که محمد یقیناً در مکه معجزه ای انجام نداده است، و از آنجا که هم شق القمر و هم معراج جزو معجزاتی هستند که مسلمانان معتقدند در مکه اتفاق افتاده اند میتوان نتیجه گرفت که محمد یا اینکار ها را انجام نداده است، یا اگر انجام داده است خود آنها را معجزه نمیدانسته است، و الا در پاسخ به پرسش کفار و مشرکین نمیگفت من تنها یک پند دهنده هستم، بلکه میگفت من برای شما شق القمر کردم و به معراج رفتم!
آیا محمد بیسواد بوده است؟
بسیاری از مسلمانان معتقدند قرآن یک معجزه است، خود قرآن به اینکه یک معجزه است اشاره مستقیمی ندارد و چنین مسئله ای را مستقیماً مطرح نمیکند، اما برخی معتقدند میتوان از ادعای تحدی (به چالش طلبیدن)  که در قرآن مطرح شده است چنین چیزی را برداشت کرد. یکی از اصلی ترین دلایلی که بسیاری از مسلمانان برای اثبات این مدعا می آورند آن است که محمد شخصی بیسواد بوده است و از شخصی بیسواد بعید است که چنین کتابی را تولید کرده باشد. در این بخش به بررسی این ادعا میپردازم و نشان خواهم داد که نسبت به بیسوادی محمد نمیتوان یقین داشت و همچنین بیسوادی او اثبات پیامبری او نیست و احتمال اینکه او باسواد بوده باشد اما سواد خود را پنهان کرده باشد تا از این طریق دست به عوام فریبی بزند زیاد است. از نمونه حرف هایی که مسلمانان در این پیرامون میزنند را میتوان از امام رضا دید،وی در مناظره خويش با ارباب اديان خطاب به رأس‏ الجالوت گفته است:
" از جمله دلائل صدق اين پيامبر اين است كه شخصی بود يتيم ، تهيدست ، چوپان ، مزدكار ، هيچ كتابی نخوانده و نزد هيچ استادی نرفته بود . كتابی‏ آورد كه در آن حكايت پيامبران و خبر گذشتگان و آيندگان هست " ( 24) .
پیش از پرداختن به این موضوع و برای پیشگیری از سر در گمی خوب است گفته شود که رابطه محمد با سواد و اعتراف به آن میتواند حداکثر چهار حالت زیر را داشته باشد.
1- محمد سواد داشته است و ادعای سواد داشتن میکرده است.
2- محمد سواد نداشته است و ادعای سواد داشتن میکرده است.
3- محمد سواد داشته است، و ادعای سواد داشتن نمیکرده است.
4- محمد سواد نداشته است و ادعای سواد داشتن نمیکرده است.
همچنین خوب است گفته شود که بیسوادی را میتوان دست کم به سه حالت معنی کرد، بیسواد کسی  است که:
1- نه میتواند بخواند نه میتواند بنویسد.
2- نمیتواند بخواند اما میتواند بنویسد.
3- میتواند بخواند اما نمیتواند بنویسد.
محمد اساساً به سواد نیازی نداشته است. مسلمانان به گونه ای روی این قضیه مانور میدهند که گویا محمد برای ایجاد قرآن به سواد نیاز داشته است، و یک آدم بیسواد نمیتوانسته است چنین کتابی را تولید کند، به سه نکته در رد این ادعا میتوان اشاره کرد،
نخست اینکه محمد خود قرآن را نمینوشته است، محمد بنابر تمام مستندات تاریخی کاتبانی داشته است که قرآن را برای آنها دیکته میکرده است و آنها از روی گفتارهای محمد قرآن را مینوشتند، جالب است بدانید یکی از این کاتبان وحی محمد را به همین وسیله آزمایش میکند و چیزی را مینویسد که محمد آنرا نگفته است، بعد محمد آن چیز را تایید میکند و وی به همین سبب مرتد میشود، نام وی عبدالله بن ا بی سرح است. و روشن است که برای دیکته کردن نیازی به داشتن سواد نیست.
دوم اینکه به نظر میرسد مسلمانان میگویند برای سراییدن سخنان زیبا و یا تفکر هایی که در سطح قرآن است نیاز به سواد بوده است و از یک آدم بیسواد بعید است که چنین اثری را بنویسد. در رد این سخن نیز میتوان مثال نقضی را آورد، هومر از برجسته ترین شاعران و حماسه سرایان تاریخ که شهرت او مرز نمیشناسد و اهل یونان باستان بوده است و تقریباً دو هزار سال پیش از محمد میزیسته است، شخصی روشندل (نابینا) بوده است و بنابر این نه خواندن میدانسته است و نه نوشتن، حال آنکه اثر ادبی او جایگاهی بسیار بالا در نظر ادبا و تاریخ نویسان داشته و دارد. هلن کلر نام بانوی روشندل دیگری است که از کودکی هم نابینا بود هم ناشنوا و ایشان نیز سرانجام نوشتن را می آموزند، از دانشگاه فارق التحصیل میشوند و کتابهایی را نیز در ارتباط با زندگی خود و موضوعات مختلف از جمله حقوق زنان به رشته نگارش در آورده اند، بنابر این روشن است که یک آدم بیسواد نیز میتواند کتابی را دیکته کند و دیگران بنویسند و اینکار یک معجزه نیست و بارها رخ داده! در واقع در دوران گذشته گفتار از اهمیت بسیار بالاتری نسبت به امروز برخوردار بوده و در بسیاری از جوامع تنها افراد کمی میتوانستند بنویسند و بخوانند و در برخی از جوامع هم خط و ابزاری برای نوشتن بوجود نیامده بوده است! این است که افراد با سخن گفتن و در یاد نگه داشتن مطالب دانش و تاریخ و هر موضوع دیگری را از نسلی به نسل بعدی منتقل میکردند و شعر و شاعری و حافظه و بلاغت از ارزش و اهمیتی بیشتری نسبت به امروز برخوردار بوده است و در تاریخ زندگی محمد میبینیم که او تا 40 سالگی به تجارت اشتغال داشته است و در سفرهای تجاری آن دوران رسم بوده است که شبها کنار آتش مینشسته اند و برای یکدیگر از دانسته های خود و اشعاری که به یاد داشتند سخن میگفتند، محمد به بسیاری از مناطق اطرافش سفر کرده بود و کور و کر هم نبود، بنابر این ابداً عجیب نیست که محمد قرآن را سراییده باشد،
سوم اینکه  با توجه به این وافعبت که اطراف محمد را افرادی چون ورقه بن نوفل، سلمان فارسی، حسان بن ثابت و چند تن از یهودیانی که اسلام پذیرفته بودند فرا گرفته بودند، مسئله مهم دیگری پیش می آید و آن هم این است که اساساً قرآن ارتباط چندانی با محمد نیز ندارد، بسیاری از داستانهای آن با تغییرات جزئی که برخی از آنها ناشی از خطا در کپی برداری از تورات و میدراش است، اقتباس شده است، برخی از آنها به نگر برخی اسلامشناسان غیر مسلمان مستقیماً از اشعار شعرای عرب پیش از اسلام دزدی ادبی شده بودند (25) و بخشی از آنها هم مربوط به اتفاقاتی است که در زمان خود محمد افتاده است، لذا امام رضا باید میفهمید که محمد برای تولید قرآن نه نیازی به سواد داشته است نه دانش چندانی، اگر اغراق های متعصّبانه مسلمانان در توصیف قرآن را کنار بگذاریم خواهیم دید که چنین کتابی را هر کس دیگری نیز که به اندازه محمد شیاد میبود میتوانست تولید کند، افزون بر این قرآن در زمان عثمان جمع آوری شد و محمد اساساً آنرا ندید! در این دو دهه و اندی که از مرگ محمد میگذشت نیز فرصت کافی برای تصحیح و ویرایش و هر کار دیگری وجود داشت، بنابر این نوشته شدن قرآن اساساً زیاد ارتباطی با محمد ندارد.  آیت الله مطهری در این باب میگوید:
چنانكه می‏دانيم - و بعدا درباره اين مطلب بحث خواهيم كرد - مخالفان‏ ،پيغمبر اكرم در آن تاريخ او را به اخذ مطالب از افواه ديگران متهم كردند ، ولی به اين جهت متهم نكردند كه چون با سواد است و خواندن و نوشتن‏ می‏داند كتابهايی نزد خود دارد و مطالبی كه می‏آورد از آن كتابها استفاده‏ ،كرده است . اگر پيغمبر كوچكترين آشنايی با خواندن و نوشتن می‏داشت قطعا ،مورد اين اتهام واقع می‏شد .  (26)
اگر منظور آیت الله این بوده است که محمد در صورت بی سواد بودن از این اتهام مبری است، این خود سخنی بسیار کودکانه است زیرا ممکن است افراد باسواد دیگری آن کتابها را برای محمد میخواندند و محمد آنها را درک میکرد، عجیب است که آیت الله مطهری گمان کند کپی کردن یک مطلب تنها در صورتی میسر است که شخصی قدرت خواندن و نوشتن داشته باشد.
بنابر این روشن است که بی سوادی محمد امتیازی برای او نیست و نمیتواند نشان دهد که قرآن معجزه است یا محمد دارای اعجاز بوده است.
واژه "امی"  یعنی چه؟ معمولا بسیاری از افراد چه از روی نادانی چه از روی دانایی به این دلیل میگویند محمد بیسواد است که محمد در قرآن امی نامیده شده است و این افراد گمان میکنند که واژه امی در قرآن به معنی بیسواد آورده شده است. برای واژه امی چندین معنی در منابع اسلامی از جمله، بی سواد، اهل ام القری (مکه) و همچنین کافری که اهل کتاب نیست یافت میشود. مهمترین منبع طبیعتاً قرآن است، جالب است بدانید که در هیچ کجای قرآن از واژه امی برای اشاره به بی سوادی استفاده نشده است! از این واژه برای توصیف کسانی که عامی بوده اند و با ادیان الهی آشنایی نداشته اند، یعنی معنی سومی که از آن یاد کردیم استفاده شده است:
سوره آل عمران، آیه 20
فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِّلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
اگر با تو، به گفتگو و ستيز برخيزند، (با آنها مجادله نكن! و) بگو: من و پيروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسليم شده‏ايم. و به آنها كه اهل كتاب هستند (يهود و نصاري) و بيسوادان (مشركان) بگو: آيا شما هم تسليم شده‏ايد؟ اگر (در برابر فرمان و منطق حق،) تسليم شوند، هدايت مي‏يابند، و اگر سرپيچي كنند، (نگران مباش! زيرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت) است، و خدا نسبت به (اعمال و عقايد) بندگان، بيناست.
در آیه بالا مترجم (آیت الله مکارم شیرازی) واژه امی را از روی فریبکاری به "بیسوادان" ترجمه کرده است، اما اگر دقت کنیم خواهیم دید که امیون را در زمینه ای (Context) آورده است که اهل کتاب را نیز در همان زمینه آورده است، یعنی آنان کسانی هستند که مسیحی یا یهودی نیستند، و این واژه در تقابل با آنان آورده شده است، در زبان انگلیسی واژه Gentile برای این منظور استفاده میشود بنابر این معنی درستش مشرکین یا کافرانی که اهل کتاب نیستند است، نه بیسواد و در هیچ کجای قرآن نوشته نشده است که محمد نمیتوانسته است بخواند و بنویسد. بنابر این اگر به قرآن رجوع کنیم هیچگاه آیه ای که بر بیسوادی محمد دلالت کند نخواهیم یافت، بلکه منظور قرآن از امی بودن محمد این است که او یهودی یا مسیحی نبوده است و از میان مشکرین مبعوث شده است، برای تاکید روی اینکه امی یعنی کسی که اهل کتاب نیست، یا کتاب را نمیداند همچنین میتوان به آیه 57 سوره آل عمران رجوع کرد. در بعضی جاها مانند آیه 78 سوره ماده گوساله (بقره) بگونه ای از امی سخن گفته شده است که برخی گمان کرده اند معنی آن بیسواد بودن است، چون گفته شده است امی کتاب نمیداند، این در حالی است که منظور از کتاب در این آیات، نوشتن نیست! بلکه منظور کتب الهی (انجیل و تورات و قرآن) است، قرآن هیچگاه از واژه کتاب برای اشاره به نوشتن استفاده نکرده است، اگر قرار باشد "کتاب" به معنی نوشتن یا خواندن باشد، آنگاه پیامبر باسواد بوده است زیرا به گفته آیه 163 سوره آل عمران محمد کتاب را به دیگران می آموخته است، این است که مسلمانان یا باید بپذیرند کتاب یعنی کتب الهی، و یا اینکه بپذیرند پیامبر بیسواد نبوده است و در هردو این حالات واژه امی به معنی بیسواد نیست.
لازم به ذکر است که آنچه در لغت نامه ها در توضیح واژه امی آمده است نیز یقیناً در زبان عربی امروزی درست است، امی از واژه ام می آید و کنایه از آن است که شخصی به غیر از آنچه مادر خود آموخته یا آنچه بطور مادرزاد دارد چیزی نیاموخته است، گاهی اوقات منظور این است که سواد نیاموخته است و در اصطلاح قرآن کسی است که در مورد کتاب های الهی چیزی نمیداند! این است که آنچه در لغت نامه ها آمده است و امی را به بیسوادی نیز ترجمه کردند چیز غلطی نیست و ناشی از تکامل زبان عربی و شبیه بودن بیسوادی با اهل کتاب نبودن از نظر قرآن است و الا با آن معنی که قرآن از امی میرساند تناقضی ندارد، مسئله تنها این است که قرآن از این واژه به این منظور استفاده کرده است نه به منظور اشاره به بیسوادی! و در فرهنگ قرآنی این معنی را میدهد و طبیعی است که قرآن را باید از روی قرآن و فرهنگ قرآن ترجمه و تفسیر کرد نه از روی لغت نامه هایی که کاربرد مدرن واژه های عربی را نشان میدهند.
افزون بر این مسئله آنچه در برخی از منابعی که میگویند شخص امی بیسواد است، دیده میشود این است که آنها واژه امی را به معنی کسی که نمیتواند بنویسد می آورند، و چنین شخصی ممکن است بتواند بخواند و برخی از روایات نیز بر این اشاره میکنند، آیت الله مطهری در اینباره گفته است(27):
در چندين روايت از روايات شيعه وارد شده كه آن حضرت در دوران رسالت‏ می‏خوانده ولی نمی‏نوشته است ( بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 16 ص 132 ) از آن جمله روايتی است كه صدوق در علل‏ الشرايع آورده است : " از منتهای خدا بر پيامبرش اين بود كه می‏خواند ولی نمی‏نوشت . هنگامی كه ابوسفيان متوجه احد شد ، عباس عموی پيغمبر نامه‏ای به آن حضرت‏ نوشت . وقتی نامه رسيد كه او در يكی از باغهای اطراف مدينه بود . پيغمبر نامه را خواند ولی اصحابش را به مضمون نامه آگاه نكرد ، امر كرد
همه به شهر بروند . همينكه به شهر رفتند موضوع را به اطلاع آنها رسانيد " ( ( بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 16 ص 133) .
ممکن است برای برخی باور کردن این دشوار باشد که شخصی بتواند بخواند ولی نتواند بنویسد، اما به نظر میرسد که چنین افرادی یافت میشوند، در میان افراد معاصر نیز شخصی به نام محمد حسین فاضل تونی وجود دارد که کتابهایی با مفاهیم نسبتاً دشوار و پیچیده از جمله کتابی در صرف عربی را دیکته کرده است و دیگران نوشته اند چون خود توانایی نوشتن را نداشته است، این شخص در دانشگاه نیز تدریس میکرده است، در مقدمه یکی از کتابهای او میخوانیم (28):
مرحوم فاضل از نعمت خط تقریباً محروم بود و به زحمت میتوانست چیزی بنویسد، حتی امضا کردن نیز برای اشان خالی از اشکال نبود، چه آن مرحوم فقط در ایام کودکی چند ماهی را در مکتب مشق نوشته بود. پس از آن به  واسطه قدرت حیرت انگیز حافظه احتیاجی به ثبت و یادداشت مطالب نداشت و بنابر این به ندرت ممکن بود چیزی بنویسد، به همین جهت آثار قلمی آن مرحوم معدود است و همان ها را هم معمولاً دیکته کرده و دیگران نوشته اند.
روشن است که اگر محمد اینگونه "بیسواد" بوده باشد، دیگر شکی وجود نخواهد داشت که کپی کردن آثار دیگران برای او بسیار آسانتر بوده است و اینگونه بیسواد بودن و قرآن نوشتن به هیچ عنوان معجزه کردن نیست و ادعای مسلمانان در این مورد کاملاً باطل است.
به مکتب نرفتن محمد به معنی بی سواد بودن او نیست. مسلمانان معمولاً میگویند که محمد به مکتب نرفته است و خط ننوشته است و به همین دلیل سواد نداشته است، این در حالی است که در آن زمان اساساً مکتبی در عربستان وجود نداشته است که کسی بخواهد آنجا برود، یعنی هیچکدام از کسانی که سواد داشته اند مکتب نرفته بودند، لذا مکتب نرفتن نشانه بیسواد بودن نیست! از این گذشته سواد آموختن چندان کار دشواری نیست، زمانی که بچه های 7 ساله در 9 ماه نخست تحصیلشان در دبستان می آموزند که چگونه بنویسند و بخوانند، یک انسان بالغ میتواند خیلی سریع تر خواندن و نوشتن را بیاموزد بویژه آنکه نوشتن و خواندن به زبان مادری اش باشد. گفته میشود تعداد افرادی که در عربستان و در قبیله قریش سواد داشتند بسیار کم بوده است، بلاذری (29) سیاهه ای از این افراد که تعدادشان به قول او 17 نفر بوده است در کتابش آورده است.
عمر بن الخطاب ، علی بن ابی طالب ( ع ) ، عثمان بن عفان ، ابو عبيده‏، جراح ، طلحه ، يزيد بن ابی سفيان ، ابو حذيفه بن ربيعه ، حاطب بن عمرو ، عامری ، ابوسلمه مخزومی ، ابان بن سعيد اموی ، خالد بن سعيد اموی ،  عبدالله بن سعد بن ابی سرح ، حويطب بن عبدالعزی ، ابوسفيان بن حرب ،  معاوية بن ابی سفيان ، جهيم بن الصلت ، علاء بن الحضرمی كه از هم پيمانان‏ ، قريش بودند نه از خود قريش.
به سادگی میتوان دریافت که نزدیکترین افراد به محمد در این لیست وجود دارند و محمد با آنها بسیار نشست و برخاست کرده است، در مور علی ابن ابیطالب خود محمد سرپرستی وی را قبول کرده بود و علی به احتمال زیاد در همان زمان سواد آموخته است، چرا محمد نباید از این افراد سواد می آموخت؟  افزون بر این محمد تنها با قریش ارتباط نداشته است، او با افرادی همچون بحیرا، ورقه بن نوفل و سلمان فارسی که قریشی نبودند اما هرکدام به دلیلی دورانی را با محمد سر میکنند ارتباط داشته است و این افراد نه تنها سواد داشته اند بلکه دانش دینی نسبتاً خوبی نسبت به ادیان دیگر بویژه ادیان سامی داشتند، این است که محمد باید بسیار کودن و کند ذهن باشد اگر با این افراد نشست و برخواست داشته و به اندازه یک کودک 7 ساله که در 9 ماه سواد می آموزد برای سواد آموزی تلاش نکرده باشد و اگر مسلمانان اصرار دارند که چنین پیامبر نادانی داشته اند، تنها میتوان برای آنها متاسف بود. از محمد نقل میکنند که علم را بیاموزید حتی اگر به چین باشد، و از گهواره تا گور دانش بجویید (30) اگر این احادیث واقعاً مرتبط با محمد باشند بسیار عجیب خواهد بود که او در سن 40 سالگی حتی سواد خواندن و نوشتن را نیز نیاموخته باشد، در حالی که برای سواد آموزی لازم نبود به چین برود. محمد همچنین سرپرستی کاروانهای تجارتی خدیجه را بر عهده داشته است، اینکار را نیز نمیتوان بدون سواد داشتن و حساب و کتاب دانستن به سادگی انجام داد، باید توجه داشت که در آن زمان سیستم نوشتن اعداد در مبنای ده بدانصورتی که امروز وجود دارد وجود نداشته است و اعراب اعداد را با حروف مینوشته اند! این است که محمد یقیناً باید مقداری خواندن و نوشتن میداشت، مگر اینکه بگوییم خدیجه دیوانه بوده است که کاری به این مهمی را به شخصی بیسواد سپرده است؟ بویژه آنکه در آن زمان با محمد ازدواج هم نکرده بود.
مسئله دیگر این است که یک ادعای سلبی در مورد شخصیت تاریخی قابل اثبات نیست، مسلمانان میگویند که محمد به هیچ مکتبی نرفته است و کسی به او سواد نیاموخته است، مسلمانان اینرا از کجا میدانند؟ ممکن است پاسخ دهند چون در هیچ منبع تاریخی چنین قضیه ای نوشته نشده است، اما روشن است که یک ادعای سلبی را نمیتوان به این دلیل قبول کرد که ذکری از آن در تاریخ نیامده است! یعنی مثلاً برای اثبات اینکه محمد در دوران کودکی اش به شاخ یک گاو دست نزده است نمیتوان گفت او چنین کاری را نکرده است چون در تاریخ چنین چیزی نیامده است! روشن است که تاریخ همه چیز را ذکر نمیکند و اینکه چیزی در تاریخ نیامده اثبات عدم وقوع آن نیست، بلکه برای اثبات یک ادعای سلبی استدلالهای مبتنی بر اسناد دیگری لازم است و ذکر نشدن یک واقعه در تاریخ آنرا در ظرف محال قرار نمیدهد بلکه آنرا در ظرف ممکن قرار میدهد و چون بار اثبات نبوت بر گردن مسلمانان است نه منکران نبوت، آنها نمیتوانند چنین استدلالی را بیاورند.  از این گذشته باید به این مسئله نیز توجه داشت که محمد پیش از پیامبری اش یک فرد شترچران و در خوشبینانه ترین حالت از طبقه متوسط به پایین بوده است، و برای کسی اهمیتی نداشته است که او چه میکرده و چه نمیکرده، از همین رو از دوران پیش از بعثت محمد به اندازه  دوران پس از ادعای بعثت او اطلاعات در دسترس نیست زیرا پیش از بعثت او زیر ذره بین قرار نگرفته بود، هر آنچه از دوران پیش از بعثت محمد اطلاعات در دست است یا چیزهایی است که او خود در مورد گذشته اش گفته است یا چیزهایی است که مسلمانان اطرافش گفته اند! بنابر این کاملاً ممکن است که محمد سواد را آموخته باشد و به کسی نگفته باشد و شاهدی نیز وجود نداشته باشد، زیرا محمد از اعلام بیسوادی اش سود میبرده است! و در نتیجه سواد داشته اما معترف به آن نبوده است.
گروهی دیگر از مسلمانان هم مثل آیت الله مطهری میگویند (31) محمد سواد نداشته است چون ننوشته است و اگر مینوشت نوشته هایش باقی میماند و امروز به دست ما میرسید، این ادعا نیز شباهت به مسئله بالا دارد اما به هر روی این ادعا یک مسئله مهم را نادیده میگیرد و آن هم این است که ممکن است محمد باسواد بوده باشد و به دروغ اظهار بیسوادی میکرده است تا عوام فریبی کند، آیا این غیر ممکن است که محمد چیزی ننویسد و چیزی جلوی مردم نخواند تا مردم نفهمند که او باسواد است؟ لذا روشن است که ننوشتن به معنی بیسواد بودن نیست و این استدلال نیز نادرست است. از این گذشته این استدلال جنبه قطعی ندارد لزومی ندارد که قبول کنیم هرگاه محمد چیزی مینوشت باید آن چیز امروز باقی میماند، روشن است که اگر او چیزی مینوشت نیز به هزار و یک علت ممکن بود نوشته اش از بین برود و به امروز نرسد، آیت الله مطهری حداقل باید لحنش را عوض میکرد و احتمال و ظن را در این استدلالش اظهار میداشت نه یقین!
این مسئله که محمد دارای سواد بوده باشد اما از روی فریبکاری آنرا انکار کند هنگامی قوی تر میشود که مسلمانانی معتقدند او پیش از بعثت بیسواد بوده است و بعد از بعثت باسواد میشود . به نظر میرسد ماجرای دیدار محمد با جبرئیل در بار نخست نیز تلاشی از جانب او باشد برای تاکید روی این قضیه که پیش از بعثت سواد نداشته است و بعدها باسواد شده است.  در مورد روایاتی که به باسوادی محمد پس از بعثت اشاره دارند آیت الله مطهری میگوید (32):
بعضی معتقدند كه آن حضرت در دوره رسالت ، هم می‏خوانده و هم می‏نوشته‏ است . سيد مرتضی - به نقل بحار الانوار - می‏گويد : " عقيده شعبی و جماعتی از اهل علم اين است كه رسول اكرم از دنيا نرفت مگر اينكه هم خواند و هم نوشت " ( بحار ( چاپ جديد ) ج / 16 ص . 135 ايضا مجمع البيان ذيل آيه 48) . سيد مرتضی خود به حديث معروف دوات و قلم ( يا دوات و شانه ) استناد می‏كند ، می‏گويد : " در اخبار معتبر و در تواريخ وارد شده كه آن حضرت در حين وفات‏ فرمود دوات و شانه بياوريد تا برای شما دستوری بنويسم كه بعد از من‏ گمراه نشويد " ( بحار ( چاپ جديد ) ج / 16 ص . 135) .
افزون بر محدّثین شیعه که حقیقتاً باید آنها را بجای محدث مزخرف نویس نامید، کتابهای تاریخی نیز وجود دارند که به نوشتن محمد اشاره میکنند، مثلاً سیره ابن هشام در مورد ماجرای مسیلمه کذاب میگوید که محمد خود پاسخ او را نوشت. جالب اینجا است که مسلمانانی نیز وجود دارند که محمد را بیسواد نمیدانند، چه در دوران پیش از بعثت و چه در دوران پس از بعثت، البته اغلب این افراد را مسلمانان التقاطی تشکیل میدهند، برای نمونه دكتر سيد عبداللطيف هندی در این باره گفته است (33):
" كلمات " امی " و " اميون " در قرآن در چند جای مختلف به كار ،رفته است ، اما هميشه و همه جا فقط يكی معنی از آن مستفاد می‏شود . كلمه‏ امی در لغت اصلا به معنی كودك نوزادی است كه از بطن مادر متولد می‏شود و با اشاره به همين حالت حيات و زندگی است كه كلمه امی را با معنی ضمن‏ آن به معنی كسی كه نمی‏تواند بخواند و بنويسد تعبير كرده‏اند . كلمه امی‏ همچنين به معنی كسی است كه در " ام القری " زندگی می‏كرده است . ام‏ القری يعنی مادر شهرها ، شهر پايتخت و عمده ، و اين صفتی بود كه اعراب‏ زمان پيغمبر برای شهر مكه قائل بودند . بنابراين كسی كه اهل مكه بود امی‏ نيز ناميده می‏شد . يك مورد استعمال ديگر كلمه امی برای كسی است كه با متنهای قديم سامی‏ آشنايی نداشته است . و از پيروان ديانت يهود يا دين مسيح كه در قرآن به‏ عنوان " « اهل »الكتاب " ناميده شده‏اند ، نبوده است . در قرآن كلمه‏ " « اميون »" برای اعراب پيش از اسلام كه كتاب مقدسی نداشته‏اند و پيرو تورات و انجيل هم نبوده‏اند ، به كار رفته است و در مقابل كلمه " « اهل الكتاب »" قرار می‏گرفته است . در حالی كه برای كلمه امی اينهمه معانی مختلف وجود دارد معلوم نيست‏ چرا مفسران و مترجمان قرآن ، چه مسلمان و چه غير مسلمان ، فقط معنی‏ ابتدايی يعنی نوزاد چشم و گوش بسته را گرفته‏اند و آن را به بی سواد و جاهل تعبير كرده‏اند و در نتيجه اهل مكه پيش از اسلام را نيز اميون يا گروهی بی سواد معرفی كرده‏اند؟!
آیت الله مطهری به این گفته دکتر سید عبداللطیفی پاسخی داده اند که خوب البته از ذکر آن خود داری میکنیم زیرا بخشهایی از آن پاسخهای درون دینی و از نگر ما بی ارزش است و بخشهایی از آن نیز استدلالهای غلطی است که در بالا برخی از آنها مطرح شد و باطل بودن آنها اثبات شد. برخی از مسلمانان دو آیه زیر را نشانه بیسواد نبودن محمد میدانند:
سوره فرقآن آیات 4 و 5
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هٰذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَزُورًا؛وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَىٰ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا.
و كافران گفتند: اين فقط دروغي است كه او ساخته، و گروهي ديگر او را بر اين كار ياري داده‏اند. آنها (با اين سخن،) ظلم و دروغ بزرگي را مرتکب شدند.؛و گفتند اين همان افسانه هاي پيشينيان است كه وي آنرا رونويس ‍ كرده، و هر صبح و شام بر او املا ميشود.
حتی ترجمه آیت الله مکارم شیرازی نیز "اكْتَتَبَهَا" را به "رونویسی کردن از روی آن" ترجمه کرده است، مگر میشود کسی که سواد ندارد چیزی را رونویسی کند؟  در پایان این بخش، باید گفت خیلی عجیب است اگر محمد بیسواد بوده باشد و بیسوادی او نشانه اعجاز او و پیامبری اش باشد و قرآن به صراحت به آن اشاره نکرده باشد و در تفسیر آنچه قرآن گفته است تا این حد شک وجود داشته باشد.
آیا قرآن یک معجزه است؟
مسلمانان علاوه بر بیسوادی محمد دلایل دیگری را نیز برای معجزه آمیز بودن قرآن بیان کرده اند. یکی از مهمترین و رایج ترین ادعاهای مسلمانان و خود قرآن این است که کسی نمیتواند آیه یا سوره ای همچون قرآن بیاورد و بنابر این، این کتاب از طرف خدا است، این ادعا نیازمند بررسی های دقیق تر و بیشتری است، لذا من آنرا در جای دیگر انجام داده ام (رجوع شود به نوشتاری با فرنام اگر میگویید قرآن نوشته بشر است سوره ای مثل قرآن بیاورید!). همچنین اخیراً عده ای با تفسیر به رای و تحریف معنایی قرآن ادعا میکنند که قرآن دارای "معجزات علمی" است و این ادعاهای سطحی را نیز من  در جای دیگری رد کرده ام (رجوع کنید به بخش معجزات علمی قرآن)، لذا در این بخش از نوشتار من تنها به باقی ادعاهای مربوط به معجزه بودن قرآن خواهم پرداخت.
بلاغت و شیوایی و تازگی قرآن.  مسلمانان تنها کسانی نیستند که برای کتب دینیشان تبلیغ میکنند آنرا اثری استثنائی و از نگر شیوایی و سبک ادبی برجسته میدانند، سخنان مشابه را میتوان از سایر دینداران نیز در مورد کتابهایشان شنید. اگر در قرآن دقت کنیم دریافت خواهیم کرد که آیات مکی نسبت به آیات مدنی از قافیه ها و صنایع ادبی بیشتر استفاده میکند، دلیلش چیزی نیست جز اینکه قرآن در مکه برای تبلیغ و جذب مردم سروده میشد اما در مدینه برای محمد تبدیل به ابزاری برای نیل به اهداف و امیالش و الهی جلوه دادن آنها شده بود. به هر روی بسیار رایج است که مسلمانانی بلاغت موجود در برخی از آیات مکی را نشانه ای از الهی بودن قرآن و ریشه ماوراء طبیعی داشتن آن میدانند آیت الله مطهری در مورد بلاغت قرآن اینگونه میگوید:
يكی از وجوه اعجاز كه از قديم الايام مورد توجه قرار گرفته و فوق‏العاده‏ مورد توجه بوده است جنبه لفظی و جنبه ظاهری قرآن است كه جنبه فصاحت و بلاغت تعبير می‏كنند . فصاحت و بلاغت را تا حدودی هر كسی در هر زبانی وارد باشد  در آن زبان می‏شناسد ، كه خودش يك موضوعی است ، يعنی روشنی بيان ، شيرينی بيان ، زيبايی يك بيان ، جذابيت يك بيان . راجع به فصاحت و بلاغت ، علمای فن بحث كرده‏اند كه چه چيزهايی سبب می‏شود كه كلام زيبا و فصيح شود ، از نظر اينكه آهنگ لفظ و حروف چگونه بايد باشد و معانی‏  چگونه بايد دريف شده باشند ، و می‏گويند قبل از آنكه احتياج به تعريف‏ داشته باشد و ما بخواهيم تعريف كنيم ، هر كسی تا حدودی فصاحت و بلاغت‏ را می‏شناسد . مثلا در زبان فارسی سعدی به فصاحت معروف است ، اينكه هر كسی كه با زبان فارسی آشنايی مختصری دارد در روح خودش يك جذبه‏ای نسبت‏  به آثار سعدی احساس می‏كند ، تابع اين نيست كه اول تعريف فصاحت و بلاغت را از زبان ادبا شنيده باشد بعد رفته باشد دنبال آن . می‏گويند كه‏ فصاحت از نوع زيبايی است و هيچ زيبايی‏ای را مردم به حكم اينكه اول‏ تعريفش را شنيده باشند دنبالش نمی‏روند . اگر يك صورت زيبا را ديگران‏  جذب می‏شوند نه به خاطر اين است كه اول تعريف زيبايی را در مدرسه‏ شنيده‏اند بعد می‏روند دنبال آن . اگر زيبايی بصری باشد چشم كه افتاد ، به‏ سوی آن كشيده می‏شود . يا اگر زيبايی سمعی باشد ، مثل آهنگها ، وقتی كه‏ يك آهنگ زيبا را يك گوش می‏شنود به حكم غريزه و طبيعت خودش به سوی‏  آن كشيده می‏شود . فصاحت هم يك نوع زيبايی در سخن است . وقتی كه انسان‏ يك سخن زيبا را می‏شنود خود به خود به خود سوی آن كشيده می‏شود .  نيرويی از زيبايی دارد كه هر كسی كه آن را می‏شنود به سوی آن كشيده می‏شود :
سالها دل طلب جام جم از ما می‏كرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا می‏كرد
گوهری كز صدف كون و مكان بيرون بود
طلب از گمشدگان لب دريا می‏كرد
بيدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‏ديدش و از دور خدايا می‏كرد
اينها كلامی است كه ما قبل از اينكه بتوانيم توصيف كنيم و بگوييم‏ زيبايی آن در چه چيزش است احساس می‏كنيم . می‏گويند كه زيبايی مما يدرك‏ و لا يوصف است ، ادراك می‏شود ، توصيف نمی‏شود . هنوز كسی در دنيا نتوانسته است برای همين زيبايی بصری فرمول معين كند . تحت فرمول در نمی‏آيد ، يك احساسی است كه در  هر كسی هست و لهذا صورتهايی به شكلهای مختلف زيباست و همه هم جذاب‏ است با اينكه اختلافات زيادی دارند . با يك نقشه مهندسی مثلا ، نمی‏شود زيبايی را معين و تعريف كرد كه چيست ، ولی به هر حال زيبايی هست و زيبايی و فصاحت بيش از آنكه با فكر انسان يعنی با علم و عقل ، با آن‏ قوه‏ای كه علوم را درك می‏كند سر و كار داشته باشد با احساس و دل انسان‏ سر و كار دارد . سر و كارش با دل است نه با عقل و فكر ، و لهذا شعرهای‏ خيلی زيبا دائر مدار اين نيست كه مطلبش درست باشد ، از جنبه زيبايی‏ دائر مدار اين است كه چگونه بيان شده باشد ، و لهذا گاهی يك مطلب‏ سراپا دروغ است ولی سراپا فصاحت و بلاغت است . حتی درباب شعر می‏گويند : " احسن الشعر اكذبه " يعنی نيكوترين شعر دروغ‏ترين شعرهاست ، آن شعری‏ است كه آنقدر در مبالغات دروغ به كار برده باشد تا نيكو شده باشد ، كه‏ اينهايی كه عرض می‏كنم ، از نظر اعجاز قرآن دخيل است ، كه قرآن در عين‏ حال كه زيبايی را به منتها درجه دارد سبكش از سبك شعر و كذب و مبالغه‏ به كلی به دور است . اينها را بعد عرض می‏كنيم . فردوسی يك اثر حماسی‏ تقريبا جاويدان به وجود آورده است و حال آنكه از جنبه تاريخی يعنی از جنبه فكری ، ز جنبه حقيقت هيچ ارزشی ندارد . قصه‏های قبل از اسلامش كه‏ بيشتر افسانه است نه اينكه تاريخ بی‏اعتبا ر است . قهرمانهای درجه اول‏ فردوسی قهرمانهای افسانه‏ای هستند يعنی واقعيتی نداشته‏اند . اصلا رستمی را در دنيا نمی‏شود پيدا كرد . تاريخ نشان نمی‏دهد مرد قهرمانی را به نام‏ رستم . قطع نظر از اينكه او مشخصاتی افسانه‏ای برای آن قهرمان قائل شده كه‏ مثلا ششصد سال عمر كرد ، اسبی داشت به نام رخش ، آن اسب چگونه بود ، خودش دو تا گوسفند را يكجا می‏خورد و دو خيك شراب را يكجا می‏نوشيد ، زورش چقدر بود ، قطع نظر از اينها ، گاهی درباره يك شخصيت واقعی‏ افسانه می‏سازند و گاهی اصلا خود شخصيتش هم افسانه است . اصلا چنين آدمی‏ در دنيا وجود نداشته . ولی در عين حال اينها از ارزش فصاحت شاهنامه‏ نمی‏كاهد . اين را برای اين جهت عرض كردم كه فصاحت از مقوله زيبايی‏ است و زيبايی به دل و احساسات ارتباط دارد نه به عقل و فكر . اين مطلب‏ را از نظر تفسير معنی زيبايی و فصاحت عرض می‏كنم . مسأله [ اعجاز ] قرآن‏ در آن جهتش كه مربوط به زيبايی است مربوط به جذابيت قرآن است كه چيز جذابی است . آن از مقوله زيبايی است .
این نگر آیت الله مطهری که میگوید زیبایی را نمیتوان تعریف کرد و بر زیبا بودن یا زشت بودن چیزی استدلال آورد و ارتباط معرفتی با زیبایی برقرار کرد ناشی از نا آگاهی او از شاخه زیباشناسی فلسفه است و طبیعتاً ادبا، فلاسفه و همچنین هنرمندان زیادی با او بر سر این سخن توافق نظر نخواهند داشت، ولی به هر حال سخن او در مورد قرآن صدق میکند، اینکه مسلمانانی گمان میکنند که قرآن دارای فصاحت و شیوایی استثنائی هست بیشتر یک مسئله احساسی و مربوط به رابطه عاطفی است که بین مسلمان و قرآن بر اثر تلقینات مداوم ایجاد میشود و دفاع از آن نیز حالتی تعصبی دارد و همچنین بخشی است از شعارهای بازرگانی مربوط به بازاریابی دستگاه های دینی، نه اینکه مبتنی بر واقعیت ها باشد یا واقعیتی در مورد قرآن را حاکی باشد.
اما در مورد اینکه آیا قرآن از نظر ادبی ارزش بالایی دارد یا نه تقریباً هیچ نامسلمانی به چنین چیزی باور ندارد، هرکس تعصب و غرض ورزی را کنار بگذارند خوب میتواند بفهمد که قرآن از نظر ادبی بسیار فروتر از کتابهایی هستند که به فصاحت و شیوایی و زیبایی ادبی اشتهار دارد. برای نمونه آثار ویلیام شکسپیر شاید بیش از هر شاعر و نویسنده دیگری در شیوایی و زیبایی مشهور باشند. آثار شکسپیر بیش از هر اثر دیگری در زبان انگلیسی دارای کلمات متفاوت هستند، هیچ کتابی پیش از مجموعه آثار او و پس از آن نتوانسته است به اندازه کتاب او دارای چنین گستردگی لغوی باشد. من روزی از رادیو شنیدم که تقریباً روزی یک کتاب جدید در مورد شکسپیر و آثارش منتشر میشود، این ادعا به نگر من کمی اغراق آمیز به نظر میرسید اما در زمان نوشتن این نوشتار اگر در کتابهای لیست شده در تارنمای آمازون واژه شکسپیر را جستجو کنید برای شما 131,098 کتاب لیست خواهد شد که میتوانید هر کدام از آنها را خریداری کنید. شکسپیر در سال 1616 میزیسته است، یعنی 391 سال پیش از نوشته شدن این نوشتار، یعنی از مرگ او 142,715 روز میگذرد و این عدد خیلی نزدیک به 131,098 است، باید توجه داشت که تارنمای آمازون در خوشبینانه ترین حالت کتابهایی را لیست میکند که 100 سال قدمت دارند، و اگر فرض کنیم تمام کتابهایی که در 100 سال گذشته راجع به شکسپیر چاپ شده اند را در خود جای داده است، از کتابهایی که در 291 سال باقی مانده چاپ شده اند اثری در آمازون نخواهیم یافت، این است که با احتمال زیاد میتوانیم بگوییم آن ادعا اغراق نیست و واقعاً از زمان مرگ شکسپیر تا امروز روزی یک کتاب جدید در مورد او و آثارش و هر چیز دیگر که مرتبط با او است چاپ شده است.
حال آیا این مسئله تردیدی باقی میگذارد که آثار شکسپیر از ارزش ادبی و فصاحت و شیوایی بسیار بالاتری از قرآن برخوردار هستند؟ شاید بگویید کتابهای زیادی نیز در مورد قرآن منتشر میشوند، اما باید به این مسئله توجه داشته باشید که کتابهای شکسپیر تنها به دلیل ارزش ادبیشان چاپ میشوند اما کتابهایی که در مورد قرآن هستند یا خود قرآن به دلیل اینکه کتاب دینی یک پنجم مردم روی زمین است چاپ میشوند، پس اگر قرار است تعداد این کتابها با یکدیگر مقایسه شوند، باید تعداد کتابهایی را که به ارزشهای ادبی قرآن میپردازند با کتابهای شکسپیر مقایسه کرد، با اینحال در همان تارنمای آمازون کتابهایی که در مورد قرآن چاپ شده اند تعدادشان به 30 هزار تا نمیرسد! بنابر این روشن است که هرگاه شخصی تعصب و دین خویش را کنار بگذارد و منصفانه به این قضیه نگاه کند میبیند که قرآن دستکم از این نظر در مقابل آثار شکسپیر برای یک نمونه بسیار ناچیز است! و حال که کسی آثار شکسپیر را به دلیل ارزش ادبیشان معجزه نمیداند چرا باید قرآن را به این دلیل معجزه دانست؟ افزون بر این شیوایی و بلاغت را تحت هیچ شرایطی نمیتوان معجزه نامید، چون هیچگاه نمیتوان اثبات کرد که علت شیوایی و بلاغت در یک اثر خدا است، بطور کلی خلق زیبایی را نمیتوان مسئله ای ماوراء طبیعی دانست، ولفگنگ آمادئوس موزارت موسیقی دان مشهور اتریشی قرن 18 ام اولین سمفونی خود را در سن 6 سالگی نوشت و تمام شاهکارهایش را پیش از 35 سالگی اش، یعنی زمان مرگش بوجود آورد، وقتی مسلمانان کار موزارت را یک معجزه نمیدانند چطور کار محمد را که در 40 سالگی ادعای پیامبری اش را مطرح کرد یک معجزه میدانند؟ حال آنکه هرکس گمان کند قرآن از نظر هنری و زیبایی برجسته تر از آثار موزارت است باید مقدار زیادی بی انصاف و غیر واقع بین باشد. اگر قرآن واقعاً دارای بلاغت و شیوایی باشد تنها میتوان این نتیجه را گرفت که آنرا کسانی نوشته اند که خوش ذوق بوده اند و در ادبیات دارای مهارت بوده اند نه اینکه این کتاب را خدا نوشته است یا خدا دیکته کرده است.
لازم به ذکر است من در دو نمونه بالا از هنرمندان و ادبای ایرانی یاد نکردم زیرا برخی معتقدند شاعرانی همچون سعدی، حافظ، مولوی، عطار و حتی فردوسی و خیام چکامه هایشان را از قرآن یاد گرفته اند. این ادعا البته بی نهایت کودکانه و خواسته اندیشانه به نظر میرسد، زیرا در هیچ کجای قرآن آموزش شعر و شاعری دیده نمیشود، من معتقدم تمامی آثار ادبی ایران ارزش ادبی بالاتری از قرآن دارند، ممکن است خود حافظ گفته باشد که هرچه دارد از قرآن دارد، اما سخن او اغراق و از صنایع ادبی است و گمان نمیکنم واقعاً چنین باوری داشته است، اما اگر هم داشته است یقیناً در اشتباه بوده است! سخنان این شعرا نه تنها از نگر ادبی بیشتر مورد توجه همگان قرار گرفته است بلکه داستانها و درونمایه های این آثار نیز هزاران بار زیباتر از داستانهای ابلهانه و بسیار زشت قرآن هستند، مثلاً داستان موسی و شبان مولوی بدون شک بیش از تمامی داستانهای قرآن که غیر از غضب و توحش خداوند و آدمکشی و عذاب در آنها کمتر میتوان چیزی یافت، ارزش بیشتری دارد و هنجارهایی همچون تحمل و کثرت گرایی را تبلیغ میکند، یا عطار که ماجرای طوفان نوح را ادامه میدهد و آنرا وحشیانه خطاب میکند و میگوید که خدا نمیتواند چنین کرده باشد (34)، از این گذشته حتی اگر حافظ مدعی باشد که ذوق اش را از قرآن گرفته است این باز هم نمیتواند نشان دهد که دیوان او ارزش ادبی کمتری نسبت به قرآن دارد، این مسئله را حتی کسی که آشنا به ادبیات نیست نیز میتواند درک کند، گمان میکنید اگر در مقابل یک شخص نامسلمان که آشنایی با حافظ و قرآن ندارد، دیوان حافظ و قرآن را قرار دهید و بگویید مسلمانها یکی از این کتابها را الهی میداند، حال تو بگو کدامیک از این کتاب به نظر الهی تر می آید، آن شخص کدام را انتخاب میکند؟ من شکی ندارم که دیوان حافظ را، یا مثنوی مولوی را. اینگونه ادعاها شباهت بسیار به سخنان عامیانه و ابلهانه ای دارد که گاهی از افراد نادان و قشری شنیده میشود، همچون اینکه غربیها هم دانش را از روی قرآن کشف میکنند و ناسا چندین دانشمند را مسئول بررسی قرآن کرده است. اما به هر روی من نام دو شخص غیر مسلمان را آورده ام که جایی برای این مزخرفات باقی نماند و مسلمانان مجال یاوه گویی را نداشته باشند؛ افزون بر این روشن است که شکسپیر چه ما خوشمان بیاید چه نیاید جایگاه والاتری در ادبیات در مقایسه با شعرای ایرانی دارد. و اما در مورد تازگی قرآن نیز یکی از مسلمانان اینگونه نوشته است:
سخن این است که بعضی از جاذبه های قرآن حتی در ابواب بلاغت هم نمی گنجد ؛ مانند طراوت و تازگی همیشگی آن . هیچ کس نمی داند چرا از خواندن قرآن خسته نمی شویم با این که روشن است شیواترین و دل انگیزترین اشعار را هم اگر چند بار بخوانیم ، از آن دل زده می شویم . به گواهی همه ی زبان دانان _ مسلمان و غیر مسلمان _ قرآن هیچ گاه از تازگی و طراوت نمی افتد و هر کسی هر بار آن را می خواند ، گوئی کتاب تازه ای را می خواند که پیش از این نخواند بود !
س در نظر ما ، بلاغت ( = رساترین و بهترین شیوه ی بیان ) و آهنگین بودن (= وزنهای شناخته شده و شناخته نشده درباره ی قرآن ) و تازگی ، می توانند از مولفه های جذابیت قرآن به شمار آیند اما قطعا همه ی آن نیست و خوب است افرادی با تأمل و اندیشه ی بیشتر ، شاخصه های دیگر آن را کشف کنند .

اعتراف و خضوع ادیبان ( مسلمان و غیر مسلمان ) در این زمینه ارزشمند است زیرا آنان به قله ی تشخیص زیبائی زبان و بیان رسیده اند و بهتر می فهمند قرآن چیست ؛ حافظ و سعدی و فردوسی و ملای رومی بنده ی بیان قرآن بودند ( همچنان که خود را مسلمان هم می دانستند ) حتی زیبائی و اسلوب بیان خود را کاملا از قرآن گرفته اند ( پژوهش های اهل ادب نیز سراسر گواه این معناست ) و می شنویم که برخی کشیشان قرآن را حفظ کرده اند اما اناجیل را نه ! و وقتی از سبب این کار آنان پرسیدند ، پاسخ دادند : « این کتاب به درد حفظ کردن می خورد و حفظ کردنی است اما اناجیل این گونه نیستند » ! ( و گواهی برخی از دانشمندان غربی برای لطافت و تازگی و طراوت همیشگی قرآن را در مجله ی پرسمان ، ش 3 بخوانید ) .
به نظر میرسد که نویسنده ادعا میکند قرآن یک معجزه است چون هر بار آنرا میخوانیم احساس میکنیم چیز جدیدی میخوانیم و از طراوت و تازگی قرآن کم نمیشود. گمان نمیکنم این ادعا به دلیل شخصی و عاطفی بودنش حتی ارزش بررسی کردن را هم داشته باشد، اما به هر روی رابطه احساسی که بین یک شخص و یک کتاب بوجود می آید و شخصی آنقدر به کتابی علاقه مند میشود که هر چه آنرا میخواند از خواندن آن خسته نمیشود هرگز نمیتواند اثبات کند که آن کتاب یک اثر معجزه آمیز است. در میان اقوام دور ما پیرمردی بود که در زمان شاه منصبی نظامی داشت، این شخص از کودکی با شاهنامه بزرگ شده بود و در زمانی که من او را میدیدم در دهه 7 ام زندگی اش به سر میبرد، در تمامی مهمانی ها همیشه شاهنامه را همراه داشت و سعی میکرد برای همه شاهنامه بخواند، بزرگتر ها از دستش خسته شده بودند و تمایلی برای شنیدن داستانهای تکراری شاهنامه از خودشان نشان نمیدادند، به همین دلیل بچه ها را دور خودش جمع میکرد و شروع به خواندن با آب و تاب از روی شاهنامه و تفسیر کردن آن میپرداخت، یکی دو دفعه نخست شنیدن سخنانش برای من جالب بود، ولی دفعه سومی که داشت یک داستان تکراری را در یک مهمانی تعریف میکرد من شخصاً فرار کردم. گمان میکنم این پیرمرد پنجاه شصت باری تابحال ماجرای رستم و سهراب را برای بچه ها تعریف کرده باشد اما  همچنان هم با شور و اشتیاق و احساس آنرا تعریف میکرد و چنان صدای خود را بالا و پایین میبرد و ادای شمشیر زدن و کشتی گرفتن را در می آورد که اگر کسی وی را برای نخستین بار میدید احساس میکرد دیشب برای اولین بار این داستان را فهمیده است و دارد به دیگران اطلاع رسانی میکند، اما نشستن پای سخنان او و گوش دادن به او بعد از یکی دوبار برای بعضی ها بسیار کلافه کننده میشد، چنانکه در اقوام ما چند نسل از کودکان از دست وی کلافه شده بودند. اما این داستانها همواره برای خود او تازگی داشت.
بنابر این مسئله مهم این است که این رابطه عاطفی را انسانها ممکن است با آثاری غیر از قرآن هم پیدا کنند، بهاء الدین خرمشاهی که خود مسلمان است و با آثار زیادی که در هواداری اسلام نوشته است میگوید (35):
بعضی کتابهاست که مادام‌العمر می‌توان و می‌بایدشان خواند (برای ما مثل قرآن کریم، احادیث نبوی، بسیاری ادعیه، مثنوی معنوی، دیوان حافظ و سعدی و نظایر آنها). طراوت این کتابها با تکرار خواندن، اگر افزوده نشود، کاسته نمی‌شود.
بنابر این پرواضح است از آنجا که دیوان حافظ و سعدی و شاهنامه و سایر آثار ادبی که در جهان وجود دارند را کسی معجزه نمیداند، و در عین حال چنین روابط و وابستگی های عاطفی برخی اوقات بین افرادی با این دست آثار برقرار میشود، حتی در مورد اشخاصی اسلام گرا مثل بهاء الدین خرمشاهی که نام قرآن را در کنار چنین کتابهایی می آورد، پس نمیتوان به هیچ عنوان پیش آمدن چنین روابطی را بین یک مسلمان و قرآن نشان از معجزه بودن قرآن دانست! قرآن همانطور که برای یک عده بسیار جذابیت دارد برای یک عده هم اصلاً جذّابیتی ندارد، و تعداد کسانیکه قرآن برایشان جذابیت ندارد در حال حاضر 4  برابر تعداد کسانی است که قرآن برایشان جذاب است (نسبت نامسلمانان به مسلمانان). اینکه فرض کنیم کتاب قرآن از فصاحت بیشتری نسبت به انجیل یا تورات برخوردار است، نیز چه درست باشد چه غلط یقیناً نمیتواند نشان دهد که قرآن یک معجزه است!
گاهی افرادی مدعی میشوند که زیبایی قرآن آنقدر زیاد بوده است که حتی اعراب کافر نیز شیفته قرآن میشدند، اما این سخنان زیاد از نگر تاریخی درست به نظر نمیرسند، مثلاً به آیه زیر توجه کنید:
سوره قلم، آیات 51 و 52
وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ؛وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ.
نزديك است كافران هنگامي كه آيات قرآن را مي‏شنوند تو را با چشمان خود هلاك كنند و مي‏گويند او ديوانه است!؛در حالي كه اين (قرآن) جز مايه بيداري براي جهانيان نيست.
این آیه به صراحت میگوید که مشرکان پس از شنیدن قرآن فکر میکردند محمد دیوانه است و او را دیوانه خطاب میکردند، و این نشان میدهد قرآن در نظر آنها ابلهانه به نظر می آمده است نه اینکه شیفته آن بشوند، در مورد دیوانگی محمد توضیحات مفصل تری در نوشتاری با فرنام "آیا محمد دیوانه نیست" آمده است.
برخی از مسلمانان میگویند قرآن از لحاظ ادبی آنقدر برجسته است که هر ادیبی میتواند بفهمد این کتاب از طرف خدا است، و همچنین معمولاً به اشخاصی که منکر ارزش بسیار برجسته قرآن از نگر ادبی هستند ایراد میگیرند که آنها با عربی آشنا نیستند و تا زمانی که ادیب و تحصیل کرده در مورد زبان عربی نباشند ارزش قرآن را دریافت نخواهند کرد. این ادعا نیز ادعای عجیبی است، آیا از نظر این افراد جبران خلیل جبران و ابوالعلی معری که از ادبای بزرگ عرب حساب میشوند و شهرت جهانی دارند ادیب نیستند یا قرآن نخوانده اند؟ روشن است که این ادعا نیز تنها از سر احساسات و دین خویی است و ارزش عقلی ندارد. C. G. Pfander یکی از مستشرقین در این مورد میگوید:
این به هیچ عنوان یک باور جهانشمول نیست که سبک ادبی قرآن در ذهن عربی دانان و ادبای عرب برتری نسبت به سایر کتابهای نوشته شده به زبان عربی دارد. برای نمونه، برخی شک دارند که آیا قرآن در شیوایی و جذابیت های ادبی برتری به معلقات یا مقامات یا حریری داشته باشد. اگرچه در سرزمین های اسلامی افراد بسیار کمی هستند که شجاعت بیان کردن این عقیده را دارند. (36)
البته تمامی مسلمانان به معجزه بودن قرآن باور ندارند، در میان مکاتب فکری که در تاریخ اسلام شکل گرفته اند در میان معتزله که گرایش بیشتری به عقلانیت داشتند تا به متون دینی، این تفکر وجود داشته است که قرآن از نگر نظم و شیوه گفتار معجزه نیست و میتوان نظیر آن و بل بهتر از آن را آورد، علی دشتی در این باره میگوید (37):
از علمای پیشین اسلام که هنوز تعصب و مبالغه اوج نگرفته است به کسانی چون ابراهیم نظام بر میخوریم که صریحاً میگوید نظم قرآن و کیفیت ترکیب جمله های آن معجزه نیست و سایر بندگان خدا نیز میتوانند نظیر یا بهتر از آن بیاورند، و پس از آن وجه اعجاز قرآن را در این میگوید که در قرآن از آینده خبر میدهد، آن هم نه بر وجه غیبگویی کاهنان، بلکه به شکل امور محقق الوقوع. عبدالقادر بغدادی دی کتاب الفرق بین الفرق این مطلب ار از ابن راوندی برای طعن و اعتراض به ابراهیم نظام نقل کرده است زیرا میگوید صریح آیه قرآن است «لو اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتو بمثل هذا القرآن لایاتون بمثله» یعنی اگر انس و جن جمع شوند نمیتوانند مانند این قرآن را بیاورند. پس نظام بر خلاف نص قرآن عقیده ای ابراز کرده است. شاگردان و پیروان نظام، چون ابن حزم و خیاط از وی دفاع میکنند و سبی از سران معتزله با وی هم عقیده اند و میگویند میان آنچه نظام گفته است و مفاد آیه قرآن منافاتی نیست.
برخی افراد معتقدند در قرآن از لحاظ دستور زبان خطاهایی وجود دارد و قواعد صرف و نحو عربی به درستی در برخی جاها رعایت نشده اند، برای چند نمونه از این اتهامات میتوانید به بخش "اشکالات دستور زبانی (گرامری) تازینامه." رجوع کنید، روشن است که هرگاه چنین ادعاهایی درست باشند از ارزش ادبی قرآن بسیار کاسته خواهد شد.
افزون بر اینها در دفاع از معجزه نبودن قرآن میتوان اینگونه استدلال کرد که هرگاه محمد مدعی معجزه بودن قرآن بود، در پاسخ به تقاضاهای مشرکینی که از او اعجاز میخواستند میگفت همین قرآن معجزه من است، حال آنکه چنین نکرده است. ممکن است گفته شود قرآن تحدی کرده است و این نشانه معجزه بودن آن است، اما در این صورت میان آیات تحدی قرآن و آیاتی که محمد از خود در قبال معجزه سلب مسئولیت میکند تناقض وجود دارد و مسلمانان نمیتوانند هم معتقد باشند که تحدی قرآن به معنی اعجاز بودن آن است و هم پیامبرشان در پاسخ به مشرکین چنان پاسخ داده که قرآن میگوید. بنابر این تنها راه فرار از این تناقض که از یک کتاب الهی بعید است این است که مسلمانان بپذیرند قرآن خود معجزه نیست و ادعای تحدی شرط لازم برای اعجاز است نه شرط کافی.
اما آخرین نکته که در این بحث اهمیت دارد رفتار محمد با شعرا است. در قرآن سوره ای به نام "شعرا" وجود دارد، این سوره را از ابتدا بخوانیم به نکات جالبی پیرامون رابطه محمد با شعرا برخواهیم خورد، سومین آیه این سوره میگوید "گوئي مي‏خواهي جان خود را از شدت اندوه از دست دهي بخاطر اينكه آنها ايمان نمي‏آورند."، این آیه نشان میدهد محمد در شرایط افسردگی شدیدی به سر میبرده است، در ادامه سوره خلاصه ای از بسیاری از بلایای طبیعی که الله بر سر مردم بخاطر پیروی نکردن از پیامبران و تکذیب رسالت آنها آورده است، ذکر شده است، این نیز نشان میدهد که محمد قصد داشته است افرادی را بترساند و به آنها هشدار دهد که اگر از او تبعیت نکنند به سرنوشت آن مردم یادشده گرفتار خواهند شد و این نیز به روشنی نشان میدهد در آن زمان به دلایلی مردم از محمد پیروی نمیکردند، به چه دلیل؟ پاسخ را در آیات پایانی این سوره میتوان دید:
سوره شعرا، آیات 221 تا 226

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ ؛تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ؛ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ ؛وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ؛ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ؛وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ.
آيا به شما خبر بدهم، شياطين بر چه كسي نازل مي‏شوند؟ ؛بر هر دروغگوي گنهكار نازل مي‏گردند. ؛آنها آنچه را مي‏شنوند (به ديگران) القا مي‏كنند و اكثرشان دروغگو هستند. ؛شعرا كساني هستند كه گمراهان از آنان پيروي مي‏كنند! ؛آيا نمي‏بيني آنها در هر وادي سر گردانند. ؛و سخناني مي‏گويند كه عمل نمي‏كنند!
روشن است که این مسئله مربوط به شاعران جامعه عربی بوده است، مردم بجای اینکه از محمد پیروی کنند از آنها پیروی میکردند، این واقعیت نشان میدهد که ادیبان و کسانی که به فنون بلاغت و صنایع ادبی آشنایی داشته اند نه تنها شیفته قرآن نشده بودند بلکه به مخالفت با محمد برخواستند، و جالب تر از آن اینکه محمد در مقابل آنها شکست خورده بود یعنی شیوایی و بلاغت قرآن نتوانسته بود مردم را متقاعد کند که قرآن جایگاهی بالاتر از اشعار این مردمان دارد. لذا محمد بجای بالابردن کیفیت اشعارش رو به تهدید کردن مردم می آورد و به آنها میگوید که اگر از شعرا پیروی کنید عذاب الهی بر شما نزول خواهد شد. شور بختانه دشمنی محمد با شاعران دوران خودش تنها به تهدید محدود نشد، محمد بطور وحشتناکی دست به قتل تنی چند از شاعران زده است، از میان آنها میتوان نضر بن حارث را نام برد، که محمد او را از میان اسرای جنگ بدر بیرون میکشد و به علی دستور میدهد که گردنش را بزند، نضر بن حارث کسی بوده است که در مقابل محمد شعر میگفته است و داستانهای پهلوانان ایرانی را میسراییده است، عصماء بنت مروان نیز زنی شاعر و یهودی بوده است که آدمکشان محمد او را شبانه در حالی که به فرزندش شیر میداده است میکشند، ابوعفک پیرمرد 120 ساله ای بوده است که او نیز شاعر بوده است و در هجو و رد محمد شعر میسراییده است، محمد دستور قتل او را نیز صادر میکند و آدمکشان محمد ترتیب ترور او را نیز میدهند. نتیجه آنکه لازم نیست برای نشان دادن استثنائی نبودن قرآن از شکسپیر و ادبای دیگر که شهرت آنها مرز نمیشناسد نام ببریم، حتی در جامعه خود محمد نیز شعرایی وجود داشته اند که محمد از زیبایی و شیوایی کلام آنها در هراس و افسردگی به سر میبرده است و آنها را یکی پس از دیگری کاملاً ناجوانمردانه و وحشیانه از سر راه برداشته است (38).
نتیجه گیری
روشن است که با درست در نظر گرفتن مسائلی که در بالا مطرح شد، دیگر دلیلی وجود ندارد که شخصی خردگرا باور داشته باشد محمد دارای معجزه بوده است، هرچند این شخص خردگرا به امکان معجزه باور داشته باشد، همچنین روشن است که اگر خدا وجود میداشت و برای برقراری تماس با بشر نیاز به یک پیامبر داشت و قصد داشت شخصی مانند محمد را بعنوان پیامبر برگزیند باید معجزاتی حداقل در حد معجزات موسی و عیسی به او میداد. همچنین با توجه به اینکه محمد قرار است خاتم انبیا باشد و هرکس به او ایمان نیاورد در آتش دوزخ بسوزد، از یک خدای عاقل و عادل و باشعور انتظار میرفت برای محمد سنگ تمام بگذارد! حال آنکه میدانیم چنین نیست، بنابر این نبوت محمد منتفی است و او شخصی شیاد بوده است که برای رسیدن به منافع مادی ادعای پیامبری کرده است.
منابع و توضیحات
1) علی دشتی 23 سال برگ 76
2) لهوف سید ابن طاووس، متن کامل و ترجمه، عباس عزیزی ناشر انتشارات صلاه، چاپ ششم 1384، برگ 35.
3) همانجا برگ 37
4) سیرت رسول الله، رفیع الدین اسحاق ابن محمد همدانی، ویرایش متن، جعفر مدرسی صادقی، نشر مرکز، چاپ سوم 1383، برگ 136 تا 139.
5) نبوت، مباحث جلسات و بحث و انتقاد انجمن اسلامی پزشکان، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ نهم، برگ 113 تا 117.
6) تحقیق خوبی در مورد ترتیب زمانی نزول /سروده شدن آیات قرآن در اینجا قرار دارد.
7) بحار الانوار-ج 17-ص 347-363،سيره ابن كثير-ج 2-ص 113-121.
8) برای دیدن ویدئو ها به اینجا و اینجا نگاه کنید.
9) برای جزئیات و متن مصاحبه به اینجا نگاه کنید.
10) ویدئوی این برنامه را در اینجا بیابید.
11) تصاویری این ماجرا را از ایران میتوانید در اینجا و در هند در اینجا  و اینجا ببینید.
12) این تصویر را از اینجا ببینید.
13) تفسیر وی از سوره قمر را از اینجا بخوانید.
14) بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسی، پوشینه دوم برگ 476
15) صحیح بخاری پوشینه 1 کتاب 2 شماره 28.
16) فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، چاپ بیستم، بوستان کتاب قم، 1384، برگ 367.
17) طبقات کبری، محمد بن سعد کاتب واقدی، پوشینه نخست، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، انتشارات فرهنگ و اندیشه، تابستان 1374، برگ 200.
18) معراج،  اقتباس و نگارش عماد الدین حسین اصفهانی، شهیر به عماد زاده، چاپ دوم (نام ناشر در کتاب ذکر نشده است) 1357 هجری تهران، برگ 127.
19) فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، چاپ بیستم، بوستان کتاب قم، 1384، برگ 367.
20) همانجا برگ 370.
21) معراج،  اقتباس و نگارش عماد الدین حسین اصفهانی، شهیر به عماد زاده، چاپ دوم (نام ناشر در کتاب ذکر نشده است) 1357 هجری تهران، برگ 85.
22) ترجمه فارسی  استفاده شده  ارداویراف نامه، از کتاب ارداویراف نامه (ارداویراز نامه)، ترجمه و تحقیق دکتر ژاله آموزگار، شرکت انتشارات معین-انجمن ایرانشناسی فرانسه، از ترجمه فیلیپ ژینو اقتباس شده است.
23) W. St. Clair-Tisdall, Chapter 5, Sources of the Quran: Zoroastrian and Hindu Beliefs +
24) عيون اخبار الرضا ( چاپ سنگی ) ، ص . 94، نقل از کتاب پیامبر امی مرتضی مطهری، برگ 68.
26) پیامبر امی مرتضی مطهری، برگ 10.
27) پیامبر امی مرتضی مطهری، برگ 19.
28) الهیات، محمد حسین فاضل تونی، به اهتمام مهناز رئیس زاده، انتشارات مولی، چاپ 1386، تهران، برگ هفده مقدمه.
29) فتوح البلدان، بلاذری، نقل از کتاب پیامبر امی مرتضی مطهری برگ 16.
30) این حدیث را به خطا به محمد نسبت میدهند، شعر چنین گفت پیغمبر راست گوی، ز گهواره تا گور دانش بجوی، به احتمال زیاد به زرتشت اشاره دارد نه به محمد، آیت الله منتظری که به گفته یکی از دوستان من جایگاهش در فقه و حدیث شبیه جایگاه انیشتن در فیزیک است در کتاب خود میگوید که برای این حدیث منبعی پیدا نکرده است! از آغاز تا انجام (در گفتگوي دو دانشجو)، آیت الله العظمی منتظری نسخه الکترونیکی + برگ 29.
31)  پیامبر امی مرتضی مطهری، برگ 22 و 25.
32) پیامبر امی مرتضی مطهری، برگ 19 و 20.
33) نشريه كانون سر دفتران ، شماره آبان ماه 1344 ، نقل از نشريه،آموزش و پرورش شماره شهريور . 1344، نقل از کتاب پیامبر امی، مرتضی مطهری، برگ 45.
34) پروفسور منوچهر جمالی در این مورد نوشتار جالبی دارند که از اینجا قابل خواندن است.
36) C. G. Pfander, The Mizanu’l Haqq: The Balance of Truth (Austria: Light of Life, 1986), p. 264
37) علی دشتی 23 سال برگ 84
38) برای شرح جزئیات این ترور ها نگاه کنید به بخش محمد و ترور دشمنان شخصی اش







هیچ نظری موجود نیست: