دموکراسی چیست؟

در دست احداث
در سفرنامه ناصر خسرو (ناصر خسرو حدود 300 سال بعد از حمله اعراب به ایران به مسافرت میپردازد و مشاهدات وی که از شهرهای مختلف ایران و خاور میانه دیدن کرده است امروز به نام سفرنامه ناصر خسرو یکی از نوشته های ارزشمند تاریخی ایران است) میتوان به خوبی دید که حاکم هر شهری را با یک صفتی که در آن از کلمه الله استفاده میشود میخوانند و در تمام مساجد خطبه را به نام حاکم میخوانند. اصولا در گذشته حاکمان همواره باید آویزان دین و خداوند میشدند و دین همیشه یک پدیده سیاسی بوده است، ناپلئون میگوید بهترین وسیله برای اینکه فقیر ها پولدارها را نکشند دین است. اصولا خریت بشری هیچگاه تا وقتی که انگیزه های دینی باعث آن باشند بالا نمیرود، میتوان گفت میزان ایمان دینی و عقلانیت همیشه برابر هستند یعنی هرچقدر ایمان بیشتر است، عقل کمتر است و برعکس.حاکمان چگونه میتوانستند مردمی را قانع کنند که از آنها فرمان ببرند؟ همیشه با زور نمیشد چنین کاری کرد! باید انگیزه های تئوریک دیگری نیز ایجاد میشد. همین نیاز بود که باعث میشد دین همیشه در کنار حکومت قرار گیرد چرا که دین به بهترین نحو ممکن میتوانست افراد را قانع کند که مکلف به اطاعت از حاکم هستند و ذهن آنهارا مشغول به آسمان و بهشت و جهنم کند تا مردم کمتر به فکر دنیایشان باشند و بیشتر به فکر آخرت باشند تا حاکمان بتوانند از دنیا لذت ببرند و آنرا به کام خویش بگردانند و برای مردمان محکوم تصمیم بگیرند.
همانطور که گفته شد انگیزه های سیاسی دین آنقدر زیاد است که میتوان گفت دین اصولا برای تسخیر اهرمهای سیاسی پدید آمده است، خدا و پیامبر و اینها همه بهانه هستند، مسئله مهم این است که اگر بخواهید به خدا و پیامبر و... دست پیدا کنید باید در مسجد من نماز بخوانید، در کلیسای من دعا کنید، به زیارت خانه کعبه کشور من بیایید، و در نهایت از حکومت من دفاع کنید و حرف زیادی نزنید. مهم این است که یک شخصی این وسط واسطه بین ارتباط بنده و معبود میشود و همیشه آن شخص است که کل دین را تبلیغ میکند و سر و سینه برای دین میشکافد! اصولا اینکه یک شخصی ادعای دانستن از آنچه دیگران نمیتوانند بداند (دانایی از عالم غیب) بکند و خود را جدا از بقیه بداند و ادعا کند که دسترسی ویژه ای به حق و حقیقت دارد، مثلا مثل مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای نایب امام زمان است یا مثل فرعون خود با خدایان ارتباط دارد یا مثل محمد خود پیامبر خدایان است، بسیار در گذشته رایج بوده است و عمده حکومت های مطلقه بر این اساس شکل میگرفته است.
در حکومت مطلقه یک شخص یا یک لایه از اجتماع نسبت به بقیه به دلیل دسترسی داشتن به چیزهایی که بقیه به آن دسترسی ندارند، مانند فرزند پادشاهی بودن و یا همانگونه که ذکر شد امتیازات ویژه دینی داشتن از یک حقانیت و والایی ویژه برخوردار میشدند و حکومت ازآن آنها بشمار میرفت و بقیه مردم مکلف بودن از حکومت آنها دفاع کنند و رعیتی باشند. مردم را در این نوع تفکر به عوام و خواص تبدیل میشوند که هرکدام تکالیف ويژه خود را دارند. در این نوع حکومتها تمام اختیارات به یک نفر یا یک لایه از اجتماع (مثلا روحانیون) داده میشود و وقتی تمام اختیارات به یک شخص داده میشود، یک اختیار بزرگ از وی گرفته میشود، وقتی همه قدرت را به یک شخص بدهیم، یک قدرت بزرگ را از وی گرفته ایم، و آن قدرت عدالت کردن است. در این نوع حکومتها اندیشه مخالف حق حیات ندارد و بعنوان دشمن مردم (عبارتی که در دوران کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی، کمونیست ها انتخاب کرده بودند) یا دشمن و محارب خدا (عبارتی که در نظام مقدس آقا امام زمان به کار میرود) شناخته میشوند. حکومتهای مطلقه نیز خود انواعی دارند، که بد ترین و ضد بشر ترین آنها حکومتهای ایدئولوگ است.
ایدئولوگ ها دروغ میگویند، این یک تجربه بزرگ تاریخی است که باید خوب می آموختیمش تا به دام امام زمان و نظامش نمی افتادیم، ایدئولوژی ها وقتی شکل میگیرند که جامعه نیاز به آنها داشته باشد، این ایدئولوژی ها پاسخ هایی را که جامعه میطلبد برای نیازهای جامعه در زمانی که در حال شکل گرفتن هستند دارند و پویا و بسیار زیبا هستند. در زمانی که هر ایدئولوژی ای شکل میگیرد به نوآوری ها لقب انقلابی و مبارز میدهد، به کمونیست های ایران در زمان شاه نگاه کنید، آنها به آخوندها میگفتند مبارز و آنها را همرزم خود حساب میکردند، اسلامگرایان نیز همینطور، آیت الله خمینی قبل از ورود به ایران اعتقاد داشت که "چپ ها در جمهوری اسلامی اجازه حیات دارند"، در این حالت ایدئولوژی را میتوان یک حرکت "Movement" نامید، اما وقتی که ایدئولوگ ها به قدرت میرسند همه چیز متفاوت میشود. دیگر از آن پویایی خبری نخواهد بود، چرا که ایدئولوگهای به قدرت رسیده دیگر تغییر و پویایی را بر نخواهند تافت، چون که قدرت خود را در خطر خواهند دید، در این حالت به تقویت قوای خود و بویژه قوای سرکوب خود خواهند پرداخت و تبدیل به یک موسسه "Institution" خواهند شد. دگر اندیشان و رفقای انقلابی قبلی اینبار "ضد انقلاب" خطاب خواهند گرفت و دشمن مردم و یا نظام خواهند شد، حضرت امام بعد از مدتی رفقای کمونیست را "چپ های آمریکایی" نامیدند و یکی یکی از خجالت آنها در آمدند و این رسم تمام حکومت های ایدئولوگ است. حکومتهای ایدئولوگ بعد از مدت کوتاهی به حکومت های تمامیت خواه "توتالیتر" تبدیل خواهند شد و دست به پاکسازی خواهند زد، فاجعه ملی تابستان شصت و هفت و قتل های زیادی که استالین انجام داد از این نوع هستند.
شایسته است حال که حرف از حکومتهای ایدئولوگ رسید به حضرت جورج اورول اشاره ای کنیم. جورج اورول خودش زمانی یک سوسیالیست بود و حتی با اینکه انگلیسی بود به اسپانیا رفت و با مبارزان سوسیالیست اسپانیا همرزمی مسلحانه کرد. وی دو کتاب به اسامی "قلعه حیوانات" و "1984" دارد که اولی به زیبایی و شایستگی تمام به شرح و بررسی یک انقلاب ایدئولوگ میپردازد و در دومی به شرح و بررسی زندگی در یک حکومت تمامیت خواه و ایدئولوگ میپردازد، هردو ا ین کتابها به فارسی ترجمه شده اند و درک بسیار جالبی از این مسئله مهم به خواننده میدهند، کمونیست ها از کتاب 1984 متفنر هستند و اعتقاد دارند جورج اورول از CIA پول گرفته و این کتاب رو نوشته، در کشورهای اروپای شرقی در زمان کمونیسم شوروی، داشتن این کتاب حدود 15 سال زندان داشت.  من با خواندن قلعه حیوانات به شدت متعجب شده بودم که چقدر این ماجرا شبیه انقلاب ایران است. اما وقتی در مورد 1984 شنیدم به کتابخانه رفتم و به جستجوی آن پرداختم، وقتی کتاب را یافتم آنرا باز کردم و در صفحه اول آن چهره درخشان حضرت امام آن نگار دلباخته (معمولا عکس حضرت امام را با زیر شلوار و دمپایی  و آفتابه به دست در صفحه اول کتابهای درسی میدیدم اما اینبار عکس ایشان نسبتاً خوشتیپ تر بود؛ چقدر این پیرمرد عارف ساده زیست...آنقدر که ما کافران کوردل هم شیفته این زندگی درویشانه میشویم!) پیر جماران را دیدم، مقدمه نویس کتاب (کتاب چاپ لندن بود) در همان صفحه اول نوشته بود که خواندن این کتاب شمارا شگفت زده خواهد کرد که چگونه جورج ا ورول چنین اثری را حدود 50 سال پیش نوشته و امروز ما میتوانیم صحت آنرا در مورد انقلاب ایران به خوبی ببینیم. زیاد از بحث این گفتار دور نشویم.
حکومت مطلقه بد دردیست، شاید حاکم مطلقه خودش حتی آدم بدی نباشد و خیر مردم و کشور و امام زمانش را بخواهد اما خود فرم حکومت دیکتاتوری به گونه ایست که پتانسیل فراوان به فساد دارد، تا حدی که بیگمان هر حکومت مطلقه ای هرچند ظاهری مدرن و آراسته داشته باشد اما باطنی بسیار زشت و خشن و ضد بشر دارد. اطراف حاکم مطلق را افرادی میگیرند که سازنده و نگارنده دنیایی هستند که حاکم مطلق آنرا دنیای واقعی بیرونی میداند. چاپلوسان و مداحان و فرومایگان (برادران بسیجی و سپاهی و...) که در شرایط آزاد وضعیت بسیار بدی خواهند داشت بهترین شرایط را در حکومتهای مطلقه خواهند داشت، گویند هرجا که آزادی مطرود است، مطرود آزاد است. شایستگان خانه نشین خواهند شد و انسانیت و تمام زیبایی های بشری رو به فنا خواهد رفت. نحوست حکومت مطلقه فقط مربوط به نحسی حاکم آن نیست، حکومت مطلقه اجتماع را نابود خواهد کرد و تاثیرات فوق العاده بدی بر اجتماع خواهد گذاشت که از زندگی عمومی تا خصوصی مردم را در بر خواهد گرفت. مردمی را لجوج و قانون گریز و مرموز و موزی و پرخاشگر خواهد کرد، خوی دیکتاتوری را به جوامع خرد تر و کوچکتر نیز رسوخ خواهد داد، در هر اجتماع کوچک ایرانی یک سید علی خامنه ای یا یک دائی جان ناپلئون و دیکتاتور وجود دارد، از کشور تا استان گرفته تا ادارات و مدارس و حتی بسیاری از خانواده ها. دموکراسی این زشتی و پلیدی را از میان خواهد برداشت، دموکراسی و آزادی همانند حمامی این چرکها و زشتی های فرهنگی را خواهد زدود  و مردمی را زیبا و خندان خواهد کرد. مردم جامعه دموکراتیک برای زندگی روزانه خود نیازی به دروغ و رشوه و گریه و زاری و بوقهای گوشخراش در هنگام رانندگی ندارند.
بشر سالیان سال در چنین حکومتهایی زیست کرد و اندیشید که چگونه میتواند این شرایط را تغییر دهد، دموکراسی نتیجه آن بود. برای خیلی ها دموکراسی یک شوخی و یک چیز فاتنزی به نظر میرسد و آنرا با نیشخند و تمسخر بیان میکنند، این درحالیست که این اختراع بزرگ بشری نتیجه تفکر و مبارزه ده ها و صدها فیلسوف و دانشمند در تمام درازای تاریخی است که گوشه گوشه اش بوی زخم و تعفن میدهد، دموکراسی اختراع شد تا مرهم این درد ها باشد و اصلا شوخی نیست. دموکراسی بازیچه و مسخره ای نیست، صدها بار و صدها جا آزمایش شده و جواب پس داده، دموکراسی در کنار سایر اکتشافات و اختراعات بشری مانند اینترنت و جریان الکتریسته و... که زندگی را آسام میکند ساخته و طراحی و  پرداخته شده تا شرایط بهتری را برای بشریت به ارمقان بیاورد؛ خواهیم دانست چرا...
خود کلمه دموکراسی از کلمه دمو "در زبان یونانی به معنی مردم" ایجاد شده است و دموکراسی را به شایستگی تمام به "مردم سالاری" ترجمه کرده اند. سابقه دموکراسی به یونان باستان برمیگردد اما دموکراسی به شیوه جدید را بعد از انقلاب بزرگ فرانسه میدانند. در سرزمین ما نیز سابقه دموکراسی به انقلاب مشروطیت بر میگردد و مشروطیت کلمه ای بود که از کلمه دموکراسی بر گرفته بود، شایان ذکر است دموکراسی از فراورده های مدرنیسم و یا تجدد است، دموکراسی را نباید در دوران پیشامدرن جوامع دنبال کرد، در باره مدرنیسم در "مدرنیسم چیست" توضیحات کافی داده شده است.
همانطور که گفته شد قدرت فساد می آورد و عدالت را از بین خواهد برد، قدرت مطلق هم فساد مطلق میاورد، توجه داشته باشید که مفعول در اینجا ابداً اهمیتی ندارد، چه قدرت مطلق را به سید علی خامنه ای بدهید، چه به شاهزاده رضا پهلوی، چه به حزب کمونیست کارگری چه به هر چیز، شخص، گروه، حزب دیگر، صرف این فعل آن مفعول را فاسد خواهد کرد و تمام تلاش باید بر این باشد که این تمرکز قدرت و وجود قدرت مطلقه بطور کلی وجود نداشته باشد! به خود امام راحل و پیامبر اسلام نگاه کنید، هردو وقتی در قدرت نیستند ظاهری انسان دوست و مفید دارند اما هردو وقتی به قدرت میرسند، دشمنان خود را از دم تیغ میگذرانند و وحشی و خونخوار میشوند، انسان قبل از قدرت و قبل از قدرت یکسان نیست! بسیاری از کسانی که طرفدار خمینی بودند حتی فکرش را هم نمیکردند که خمینی در مدرسه رفاه بنشیند و چپ و راست فرمان قتل و اعدام صادر کند، این اشتباه را نباید تکرار کرد، چاره این مشکل بزرگ دموکراسی است! برای حل این مشکل در یک حکومت دموکراسی نهادها را آنقدر باید خرد کرد که بتوان آنهارا مهار کرد و خطر فاسد شدن آنها را ضایع شدن حقوق سایر انسانها را بطور کلی از میان برداشت. تفکیک قوا و استقلال مطلق آنها از یکدیگر از مضامین همین اندیشه دموکراتیک است.
تعریف متفاوت دو واژه حق (درست و غلط) و شیوه رسیدن به معرفت (شناخت صحیح) دو مفهوم بود که به شکل گیری دموکراسی انجامید. باید دانست حق چیست و ملاک تشخیص آن چیست، مفاهیم دینی اینگونه بیان میکنند که دین و مذهب ما حق است و سایر ادیان باطل هستند، منطق دینی منطق دو دویی، سیاه سفید، خیر و شر، صفر و یک است، درحالی که در دنیای واقعی و در علم هرگز چنین نیست، علم قطعیت را بر نمیتابد، علم و روش علمی فکر کردن مبتنی بر ظن و تئوری و نظریه و فرضیه است تا یک سری حقایق غیر قابل انکار که انکار آنها موجب مرگ است. درست و غلط به آن معنی که در دین مطرح میگردد کاملا خرافی و غیر واقعی است. توجه داشته باشید که در گذشته افراد خیلی سریع به یقین میرسیدند و حتی انا الحق میگفتند. گویا آدمها هرچه احمق ترند بیشتر و زود تر به یقین میرسند و این جزم اندیشی چیزیست که دشمن اصلی دموکراسی است. درست و غلط در علوم انسانی و تصمیماتی که انسان میگیرد به معنی مطلق به هیچ عنوان وجود ندارد بلکه کاملا نسبی است، حال که حقیقت مفهومی نسبی است، از کجا معلوم کدام حقیقت درست تر است؟ دموکراسی در همینجا به کمک بشر می آید، احتمال اینکه یک جمعیتی یک اشتباهی را بکنند، کمتر است تا اینکه یک نفر یک اشتباهی را بکند، بنابر این تصمیم گیری را با توجه به رای اکثریت قرار میدهند. اینکه امروزه رای گیری یک چیز کاملا قبول شده است صرفا مربوط به دنیای مدرن و امروزی است، در گذشته اهمیت رای گیری و دموکراسی برای بشر مشخص و بدیهی نبود و اگر امروز هست باید آنرا بخاطر زحمات بی دریغ هزاران نویسنده و فیلسوف و شاعر و اندیشمند و ... دانست، اگر چه امروزه هم برای دشمنان دموکراسی به ویژه حزب اللهی ها که از زیر دست باستانشناسان فرار کرده اند دموکراسی و رای گیری چندان ارزشی ندارد، دلیلش را خواهیم دانست.
شیوه شناخت و معرفت نیز از عوامل دیگر پیدایش دموکراسی بود، خردگرایی و سکولاریسم، روش درست فکر کردن و رسیدن به حقایق (حقایق مسلماً علمی وغیر قطعی هستند) را به بشر نشان داد، انشاء الله و ماشاء الله از صفحه فیزیکی روزگار حذف میشود و علت ها و معلول ها همگی زمینی و این جهانی میشوند و آن جهان و خرافات مربوط به آن به عده ای که اعتیاد عمیقی به افیون دین دارند سپرده میشود. در نوشتار علم چیست بیشتر در این زمینه توضیح داده شده است.
دو مولفه و رکن بزرگ را میتوان در تعریف دمکراسی برشمرد
  • پلورالیسم (کثرت گرایی)
  • حقوق بشر
پلورالیسم یا کثرت گرایی را میتوان وجود انواع و اقسام اندیشه ها در اجتماع و دارایی از حقوق مساوی برای آنها دانست، پلورالیسم در مقابل توتالیتریسم تعریف میشود. نظام و اجتماعی پلورال و کثرت پذیر است که به همه گونه اندیشه اجازه حیات بدهد، نیاز به اندیشه های مخالف در جامعه چیزیست که همه باید آنرا درک و قبول کنیم و برای آن بکوشیم. گروه ها و افراد جزم اندیشی وجود دارند که همانطور که گفته شد حقیقت را مطلق میدانند مثلا حزب اللهی ها فکر میکنند تازینامه خالی از خطاست و همه دستور العمل های لازم درون آن گنجانده شده است و روایات و قصه هایی که از 14 معصوم وجود دارد نیازگوی تمامی پاسخ های زندگی ما است بنابر این ما دیگر نیازی به کمونیست و مجاهد و سایر انواع و اقسام گروه ها و نظرهای مختلف نداریم. این جزم اندیشی همواره از حماقت عمیق طرفداران یک اندیشه (در این مثال زنده برادران حزب اللهی) حکایت میکند، در واقع هرگاه شما به یک کتاب به چشم تازینامه نگاه کنید (مثلا کتابهای مارکس) و به یک شخص به چشم حضرت علی نگاه کنید (مثلا به لنین و یا مارکس) و آنهارا حقیقت مطلق و قطعی بدانید (در حالی که چنین اندیشه ای ضد علم است) بدانید آنگاه به عرصه جزم اندیشی وارد خواهید شد و به کف اقیانوس بیپایان حماقت فرو خواهید رفت و مرگ و ایستایی و نیستی را برای آن اندیشه ای که طرفدارش هستید به هدیه خواهید برد. این کار حزب اللهی ها مثل همان حرف عمر خلیفه اول مسلمین است که وقتی کتابخانه هارا آتش میزدند میگفت اگر چیزهایی که در این کتابها است مفید است که حتماً در تازینامه هست و ما به آنها نیازی نداریم، اگر مفاهیم این کتابها مفید نیستند هم که باز به درد ما نمیخورند، پس آنهارا باید سوزان، حزب اللهی ها و مذهبیون و سایر جزم اندیشان تاریخ هم همینقدر احمقانه فکر میکنند.  ما باید درک کنیم که نیروهای مخالف ما، همانند آیینه ای هستند که زشتیها و زیبایی های مارا منعکس میکنند، ما همواره به منتقد و مخالف نیازمندیم، چرا که اشکالات مارا به ما نشان خواهد داد و کیفیت اندیشه و تفکر و عمل را تنها با وجود رقیب میتوان بالابرد. بنابر این هر اندیشه ای که داریم باید به دنبال ایجاد تریبون و دادن میکروفون به دست مخالف اندیشه خود باشیم نه این که سعی در حذف مخالفان داشته باشیم.
وقتی در جامعه ای منتقد وجود دارد کیفیت اندیشه ها در آن جامعه بالاخواهد رفت، چون اگر مثلا یکی مثل آیت الله میکینی در نماز جمعه پرت و پلا بگوید و از امام زمان و این دسته اراجیف صحبت کند مخالفان اندیشه وی به شدت وی را محکوم خواهد کرد، بنابر این آقای مشکینی که از فرجام کار خود آگاه است از این اراجیف نخواهد بافت و بر عکس قضیه هم صادق است. نباید فکر کنیم که اگر همه مثل ما فکر کنند پیشرفت و موفقیت دست یافتنی تر خواهد بود. به حزب اللهی ها نگاه کنید، از همان اوایل خلالوش 57 سر کمونیست هارا زیر آب کردند، بعد مجاهدین را. آنها ایده آل را این میدانستند که حکومت و اندیشمندان یک دست حزب اللهی باشند، در حالی که این حتی برای خود آنها یک فاجعه بود. آنها آیینه را شکستند تا کسی نباشد که آنها را به خودشان نشان دهد چون جزم اندیش و احمق هستند از دیدن زشتی های خود هراسانند، این جزم اندیشی و کج پنداری برادران حزب اللهی متاسفانه در ذهن بسیاری از ماها نیز وجود دارد، و تا وقتی ارزشهای دموکراتیک در میان ماها به وجود نیایید و آنهارا قبول و تایید و حفاظت نکنیم دموکراسی ای نخواهیم داشت. باید مخالفان اندیشه خودمان را مکمل اندیشه های خودمان بدانیم و بدانیم که به آنها نیاز داریم، ما در جامعه مان به احزاب کمونیست، سوسیالیست، مجاهد، حزب اللهی، ناسیونالیست و تمام اندیشه ها تا جایی که پایشان را از گلیم حقوق بشر دراز تر نکنند نیاز داریم. لازمه اقتدار کشور و جامعه وجود پلورالیسم در آن جامعه است.
در مورد حقوق بشر نیز گفتاری جدا در نظر گرفته شده است که میتوانید از اینجا بدان دست یازید. آزادی به معنی مطلق وجود ندارد، آزادی خود یکنوع محدود کردن است، هر انسانی قبل از اینکه مسلمان، بی دین، مسیحی، زرتشتی، ایرانی، افغانی و یا هرچیز دیگری باشد باید بیاموزد که یک بشر و یک انسان است! حال هر انسانی حقوقی دارد که برای همه انسانها یکسان است، آن حقوق را قوانین جهانشمول حقوق بشر مینامیم. حقوق بشر از هر قانون بشری ای بالاتر است و هیچ قانون بشری زمینی یا زیر زمینی یا آسمانی ای حق ندارد این قوانین را زیر پا بگذارد. ادیان اجازه پیاده کردن قوانین ضد قوانین حقوق بشر را ندارند. حقوق بشر مرز دموکراسی است. بعضی ها میگویند، نمیتوان نظر جمع را همیشه درست دانست، اگر جمعی تصمیم گرفتند که شخصی را باید کشت، آیا باید اورا کشت؟
افلاطون را میتوان بعنوان یکی از قدیمیترین دشمنان دموکراسی و آزادی برشمرد، افلاطون نمیفهمید چرا باید جمعی تصمیم بگیرند که به استاد او سقراط جام شوکران بدهند و اورا بصورت قانونی و رسمی بکشند. افلاطون در تصویر شهر ایدآل خود حکومت صحیح را حکومت عده ای افراد آموزش دیده و شایسته بعنوان حاکم میداند نه حکومت مردم بر مردم.  چیزی که دموکراسی در زمان افلاطون کم داشت همین حقوق بشر بود، اگر در زمان افلاطون چنین مفهومی وجود داشت احتمالا وی چنین نظری در باب دموکراسی نمیداد. حقوق بشر مرز دموکراسی و پاسخ به این شبهه افلاطون و بسیاری از آدمهای امروزی به دموکراسی است، در تعلیمات ارسطویی است که ارسطو نظریات استاد خود افلاطون را زیر سوال میبرد و ارزشهای دموکراسی را مجدداً مطرح میکند و از آنها دفاع میکند.
دشمنان دموکراسی :
کارل پوپر فیلسوف و اندیشمند بزرگ یک کتاب تحت عنوان "جامعه باز و دشمنانش" دارد که گمان میکنم به فارسی ترجمه شده باشد، خواندن این کتاب خالی از لطف نیست.
1) برادران حزب اللهی و سایر اسلامگرایان عالم هستی.
برادران حزب اللهی و مذهبیون همواره دشمنی خود را با دموکراسی از همان ابتدا نشان داده اند، شیخ فضل الله نوری، مدرس، نواب صفوی، خمینی و... از چهره های بارز و مشخص حزب اللهی جانوری و ضد دموکراسی  و ضد پارلمان و مجلس و جامعه آزاد بوده اند. مخالفت حزب اللهی ها با دموکراسی بر چه اساسیست؟
  • حزب اللهی ها فسیل هستند و همانطور که گفته شد از آزمایشگاه های باستانشناسی فرار کرده اند،  در دوران مدرن به سر نمیبرند. زندگی حزب اللهی ها بیشتر به زندگی قبیله های بیابانگرد عربی شباهت دارد تا به بشری که در قرن 21 ام زندگی میکند، باستانشناسان و جامعه شناسان با بررسی زندگی این دسته از هموطنان ما میتوانند به نحوه زندگی مردم غار نشین و قبیله های عربی بطور دقیق پی ببرند اما خوب خجالت میکشند، همانطور که گفته شد دموکراسی برای یک جامعه مدرن و متجدد است و در باب چنین جامعه ای در بخش مدرنیسم چیست سخن راندیم. این افراد به سبک مردم اروپایی 500 سال پیش زندگی و فکر میکنند و هنوز خیلی راه دارند تا به بشر متجدد و امروزی برسند.

  • مسئله فساد، حزب اللهی ها تعریف مسخره ای در مورد فساد دارند و فکر میکنند دموکراسی بد است چون به همجنس بازان اجازه میدهد با هم ازدواج کنند (همجنس گرایی چیست؟) و یا افراد در مورد تماس جنسی خود مخطار باشند، در مورد این سفسطه و بحث کلی در مورد فساد در نوشتار،  "سفسطه دین ضامن اخلاق در جامعه است" بطور کامل پرداخته شده است. معمولا تا از دموکراسی و آزادی صحبت میشود مغز کوچک حزب اللهی ها به این سو میرود که در غرب و در دموکراسی فساد است، این گفته بی خردانه حتی از تریبون های رسمی و حتی از دهان مبارک رهبر معظم انقلاب نیز به کثرت و شدت تمام خارج میشود.

  • حزب اللهی ها مخالفت جدی با پلورالیسم دارند، دلیلش هم بسیار ساده است، چون اندیشه های دینی و اسلامی دارند و این اندیشه ها به قدری بی پایه و مسخره و به دور از عقل است که در یک شرایط آزاد هرگز قادر به رقابت با سایر اندیشه ها نخواهد بود برای همین چون میدانند در شرایط آزاد کاملا مطرود و مورد تمسخر هستند و چون اندیشه دینی ایستا و غیر قابل ترمیم است نمیتوانند آنرا حتی اصلاح کنند از دشمنان اصلی شرایط برابر و آزاد و دموکراسی هستند. حزب اللهی ها و بطور کلی اسلامگرایان میدانند که اگر در جامعه آزادی زندگی بکنند غیر از خودشان و پسر خاله هایشان و دختر عمو هایشان کس دیگری به آنها و حزبشان رای نخواهد داد برای همین تمام تلاششان بر این است که چنین فضایی بوجود نیاید.

  • حزب اللهی ها چون جزم اندیش و فوق العاده خرافاتی و احمق هستند فکر میکنند از طریق یک سری روش ها به حقایق بی چون و چرا و متافیزیکی ای دسترسی دارند که آنها را از نیاز به منتقد و مخالف بی نیاز میکند و بنابر این نیاز به جامعه باز و آزاد و دموکراتیک را درک نمیکنند. درست برای این موجودات آن چیزیست که اسلام بگوید درست است و غلط برای آنها چیزیست که اسلام بگوید غلط است، بنابر این تعریف حق برای آنها چیزی کاملا متفاوت با تعریفیست که در دموکراسی مطرح است.

  • حزب اللهی ها و سایر لایه های انگلی جامعه ایران نسبت به غرب شرطی شده اند و با حالتی بچه گانه و لجوجانه از هر آنچه غربی باشد هراسانند. و چون دموکراسی پدیده ای غربیست چشم بسته از آن فراری هستند.

  • اسلامگرایان دموکراسی را ضد اسلام میدانند که خوب این کاملا صحیح است و ما نیز آنرا تایید میکنیم.

2) سلطنت طلبها و طرفداران حکومت ناسیونالیست مطلقه.
افرادی که به نام سلطنت طلب (و نه مشروطه خواه) معروف هستند همچون عمو بهروز، فولادوند و... از دشمنان دیگر دموکراسی هستند، نکته بسیار جالب و البته خوشحال کننده این است که خود شاهزاده رضا پهلوی در مورد دموکراسی تقریبا نظرات مشابهی با آنچه در این نوشتار آمده است دارد و خود قصد ندارد که بر ایران حکومت کند بلکه میخواهد سلطنت کند و سلطنت را یک سنت تشریفاتی میداند و به هیچ عنوان قصد ندارد در حکومت دخالت کند و حکومت ایده آل را حکومت دموکراسی میداند بنابر این من واقعا نمیدانم آقایان سلطنت طلب تیر، به چه دل بسته اند، البته افرادی مثل آقای فولادوند بیکار ننشسته اند و طرح عبور از رضا پهلوی را دارند و فکر میکنند رضا پهلوی به اندازه کافی لیاقت پادشاهی را ندارد.
  • این افراد فکر میکنند ملت ایران شعور و لیاقت دموکراسی را ندارند، چون عکس پیر جماران، حضرت امام را در ماه دیده اند. مثلا به انتخابات 12 فروردین اشاره میکنند که از طریق دموکراتیک نظام آقا امام زمان را انتخاب کردند، شاید بتوان گفت آنها اعتقاد دارند ملت ایران هنوز به دوران تجدد خویش وارد نشده است، اما آخر کسانیکه این حرف را میزنند معمولا خودشان بسیار سنتی و کهنه فکر میکنند و با برادران حزب اللهی تقریبا هم دوره هستند.

  • این افراد نیز لجاجت خاصی نسبت به مفاهیم خارجی  دارند و اگر دو مفهوم که یکی از آنها ایرانی است و دیگری غیر ایرانی است در مقابل آنها قرار دهید بدون توجه به اینکه کیفیت کدام مفهوم بالاتر است و کدام مفهوم از حقانیت و اصالت بالاتری برخوردار است، مفهوم ایرانی را انتخاب میکنند، به این نوع میهن پرستی، میهن پرستی یا ناسیونالیسم منفی میگویند. این افراد تلاش میکنند بگویند ما باید مانند اجدادمان زندگی کنیم بدون توجه به اینکه اجداد ما در زمان هخامنشی بهترین سیستم حکومتی جهان را داشتند اما الان آن سیستم یک سیستم مرتجع و بدردنخور حساب میشود و ما اگر بخواهیم به عظمت اجدادمان برسیم لازم نیست حتما مفاهیم آنها را کپی برداری کنیم و به عصر سنگ و کلوخ بازگردیم.

  • اعتقاد دارند ایران به یک شخص قاطع و خشن مثل رضاشاه بزرگ نیاز دارد تا گوش بگیرد و گوشمالی دهد و بسازد و به زور کشور را پیشرفت دهد. این نوع تفکر ناشی از همان جزم اندیشی است، این افراد واقعا فکر میکنند نیازی به بقیه انسانها ندارند و تنها کسی که چیزی سرش میشود خودشان هستند. البته این افراد معمولا از این قضیه خبر ندارند که رضاشاه ابتدا قصد ایجاد حکومت جمهوری داشت و چون با مخالفت جدی روحانیون مواجه شد (بویژه شخص آیت الله حائری) با مشورت با این افراد همان راه حکومت پادشاهی را ادامه داد.

3) رفقای کمونیست.
  • کمونیست ها در مقابل دموکراسی عکس العمل های متفاوتی دارند، اما میتوان گفت بطور کلی زیاد روی خوشی به دموکراسی نشان نمیدهند و آنرا دام امپریالیسم و فریب بورژوازی برای کنترل کارگرها میدانند. آنها دموکراسی را به سخره میگیرند و میگویند دموکراسی برای پولدارهاست و کارگران و اقشار ضعیفتر اجتماعی از حقوقی در نظامهای دموکراتیک برخوردار نیستند، گفته ها و نقد این تفکرات نیازمند نوشتارهای مفصل تری است و در حوصله این نوشتار نیست.

  • کمونیست ها به نظام اقتصادی سوسیالیستی اعتقاد دارند که به توزیع برابر ثروت (دموکراسی توزیع برابر قدرت است) می انجامد. پیاده کردن سوسیالیسم به اثبات تجربه تاریخی و تئوری خود نیازمند یک نظام بسیار قدرتمند و خشن است که معمولا با دموکراسی جور در نمی آید. تلفیق دموکراسی و سوسیالیسم (سوسیال دموکراسی) در کشورهایی مثل سوئد نتیجه های خوبی داده است اما مورد تایید اکثر کمونیست ها نیست.

  • کمونیست ها نیز نسبت به آمریکا همچون حزب اللهی ها شرطی شده اند و چون امریکا و لیبرال دموکراتیک ها معمولا بیش از هر کس دیگری از دموکراسی دفاع میکنند این افراد نیز به همین دلیل به مخالفت با دموکراسی میپردازند و مثلا ترجیح میدهند بجای حکومت پارلمانی حکومت شورایی داشته باشند.
یکی از بهترین و کامل ترین نوشته هایی که در مورد دموکراسی به زبان فارسی وجود دارد کتاب کوتاهی است با فرنام مانیفست جمهوریخواهی از اکبر گنجی، در این کتاب دموکراسی تعریف میشود، عدم دموکراتیک بودن جمهوری اسلامی اثبات میشود، ناسازگاری اسلام و دموکراسی اثبات میشود، این نوشته بسیار ارزشمند را از اینجا دریافت کنید.






هیچ نظری موجود نیست: