علی دژخیم محمد و جبرئیل توهم و بهانه محمد

زید پسر علی، از پدرش علی بن حسین نقل میکند که گفت: 

رسول خدا، روزی بیرون رفت و نماز صبح را خواند و آنگاه فرمود: ای مردمانً کدامیک از شما حاضر است به نزد سه نفری که به لات و عزی قسم خورده اند مرا بکشدند رفته و از من دفاع نمایید که قسم به خدای کعبه، آنها به دروغ قسم خورده اند.

 مردم سکوت کردند و کسی چیزی نگفت. 

پیامبر گفت: گمان میکنم علی بن ابیطالب، پیش شما نیست. 

عامر پسر قتالده گفت: او تب داشت و برای نماز نیامده است، اجازه دهید تا او را باخبر کنم.

 گفت: علی را با خبر کن! 

او علی را باخبر کرد و علی با عجله آمد، در حالی که پیراهنی بلند بر تن داشت که دو سوی آن را به گردنش بسته بود. آنگاه پرسید: ای فرستاده خدا! این چه خبری است؟ 

گفت: این خبر از طرف فرستاده خدای من است و اطلاع میدهد که کسانی برای کشتن من، به پا خاسته اند و به خداوند کعبه قسم دروغ خورده اند

. علی گفت: من به پیشواز آنها میروم و هم اکنون لباس بر تن میکنم. 

رسول خدا فرمود: بگیر این لباس و زره و شمشیر را!

 او زره را به تن نمود و عمامه را به سر نهاد و شمشیر را به کمرش بست و با اسبش رفت و تا سه روز، خبری از او در دست نبود. و جبرئیل خبری از او نداده بود.
 فاطمه با حسنین آمد و گفت: شاید این دو کودک بی پدر شده اند. 

در این حال، اشک از چشمان پیامبر جاری شد و فرمود: ای مردم! هرکس که خبری از علی برای من بیاورد او را به بهشت بشارت میدهم.

 مردم به راه افتادند تا خبری بیاورند. چون پیامبر بسیار اندوهگین و غم زده بود، حتی پیر زنان نیز بیرون شتافتند و عامر پسر قتاده برگشت و مژده آورد و جبرئیل نیز خبر به پیامبر آورد.

 در این حال، علی با سه شتر و دو نفر اسیر و سه اسب، وارد شد و در دستش سری بود. پیامبر فرمود: ای ابوالحسن! آیا میخواهی کار تو را بازگو کنم؟ 

منافقان گفتند: تا لحظاتی پیش اندوهگین بود و اکنون میخواهد حالات او را باز گوید!

پیامبر گفت تو خود کارت را بازگو کن، تا برای مردم حجت باشی. 

گفت: ای رسول خدا! چون به آن محل رسیدم، سه نفر شتر سوار را دیدم که فریاد زدند: کیستی؟ گفتم علی پسر ابوطالب، پسر عموی رسول خدا هستم.

 گفتند: ما برای خداوند فرستاده ای سراغ نداریم، و پیش ما، کشتن تو با کشتن او یکسان است. شخصی که اکنون کشته شده به من هجوم آورد و میان من و او، ضرباتی رد و بدل شد.

 بادی سرخ وزید که از آن، آواز شما را شنیدم که میگفتید: گریبان زره را برایش پاره کرده، بر رگ و شانه اش بکوب.

 پس به شانه او زدم و اتفاقی نیافتاد. بادی زرد وزید که میگفتید: زره از پایش افتاد، به پایش بزن! زدم و آن را قطع نمودم و سرش را گرفتم و کنار انداختم.

این دو مرد گفتند: شنیده ایم محمد انسانی رحم پیشه و پر مهر است، پس در قتل ما تعجیل نکن و ما را به نزد او ببر که این رئیس ما، با هزار قهرمان برابر بود. پیامبر فرمود:
 یا علی! آواز اول که شنیدی از طرف جبرئیل بود، آواز دوم از طرف میکائیل بود. 

آنگاه فرمود یکی از این دو مرد را پیش من بیاور! او را آورد.

پیامبر گفت: بگو «لا اله الا الله» و به رسالت من شهادت بده!

 گفت: کندن کوه ابو قبیس، برای من ، از اعتراف آسان تر است. 

گفت ای علی! او را ببر و گردنش را بزن. 

سپس فرمود: دومی را بیاور. 

به او هم گفت که بگو: «لا اله الا الله» و بر رسالت من گواهی بده! 

گفت: مرا به دوستم ملحق کن! 

فرمود: ای علی! او را نیز گردن بزن. علی او را کنار کشید و شمشیر کشید، تا گردنش را بزند که جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! خداوند سلام می رساند و میگوید: او را نکش، زیرا در قبیله اش، انسانی است خوش اخلاق و بخشنده.

پیامبر فرمود: یا علی! دست دار که فرستاده خدای من اطلاع میدهد این شخص خوش اخلاق و سخاوتمند است.

مشرک گفت: این خبر را آیا فرستاده پروردگارت داده است؟ 

گفت: آری! 

گفت: سوگند به خدا من در برابر برادرم، هرگز مالک یک درهم نبوده ام و در جنگ هرگز رو ترش نکرده ام. من ا کنون به خدا ایمان می آورم: 
شهادت میدهم که معبودی جز خدای یگانه نیست و تو نیز فرستاده او هستی. این از مواردی است که حسن اخلاقش و سخاوتش او را به بهشت انباشته از نعمت رساند. حمد مخصوص خداست و درود خداوند بر بهترین مخلوقش محمد و خاندان پاک و طاهر او.

امالی شیخ صدوق برگ 169 


پانویس: نکته جالب توجه این حدیث این است که ابتدا پیامبر می گوید جبرئیل خبر آورده سه نفر با فلان مشخصات توطئه علیه تو کرده اند.

سپس علی را می فرستد و سه شب خبری از او نمیشود و محمد از طریق جبرئیلش هم نمیتواند خبری کسب کند.

سپس همینکه عامر خبر از علی میاورد پیامبر مدعی میشود جبرئیل این خبر را به او رسانده بوده است.







هیچ نظری موجود نیست: