زنادقه و متفکران مادی، فصلی از کتاب حلاج، دکتر علی میرفطروس

تسلط اندیشه های ایده آلیستی و دینی بر فرهنگ و ملل اسلامی، بمعنای فقدان جریانهای فکری و مترقی و مادی نبود - بلکه دوره فئودالیسم نیز مانند دوره برده داری دوران مبارزه شدید ایدئولوژی ها است. در طول این مدت، تفکر مادی نیز در کنار عقاید ایده آلیستی رشد و قوام یافت. اندیشه های «زنادقه» در تکوین و تکامل تفکر مادی و الحادی بسیار موثر بوده است.

هرچند که جنبش «مزدک» بوسیله «انوشیروان» بخون کشیده شد و بسیاری از پیروان او بطور فجیعی قتل عام گردانیدند، اما اندیشه مزدکی هیچگاه از بین نرفت، بلکه در شورش ها و قیامهای توده ای بعد پرچم عقیدتی و ایدئولوژیکی آزاد مردانی چون بابک خرمدین، مقنع، و دیگران گردید.

***

درباره ریشه لغت «زندیق» نظریات متعددی از طرف واژه شناسان ابراز شده است و بحث نظری در ریشه یابی این لغت، در حوصله این کتاب نیست «نگاه کنید به: عقاید مزدک- دکتر سید علی مهدی نقوی- ص 100 و نیز بیست گفتار-مهدی محقق-ص 196-191» اما باید بدانیم که کلمه «زندیق» معرب «زندیک» فارسی است و «زند» نام کتابی بود که «مزدک» در تاویل و تفسیر کتاب «اوستا» نوشته بود و چون مطالب «زند» با اعتراض و مخالفت روحانیون فئودال زرتشتی روبرو شد از آن پس پیروان «مزدک» و معتقدان به کتاب «زند» را «زندیک» میگفتند، که نماینده «ارتداد» و «الحاد» به دین رسمی «زرتشتی» بود. پس از حمله اعراب به ایران «زندیک-زندیق» به پیروان مانی و مزدک به افرادی که از پذیرفتن اسلام خودداری میکردند اطلاق میشد.

در زمان عباسیان، «زندیق» مفهوم فلسفی گسترده تری یافت و به افرادی گفته میشد که دارای اندیشه های مانوی-مزدکی بودند و نیز به کسانی اطلاق میشد که با تفکر مادی و عقاید الحادی، خدا، بهشت و دیگر مقوله های غیر علمی و مذهبی را انکار میکردند.

«حسن رازی» در تشریح عقاید و اعتقادات «زنادقه» مینویسد: «...بدان! که این قوم (زنادقه) جمله شریعت ها و دین های رسل و اخبار گور و عذاب و حشر و نشر و حساب تراز و صراط و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و ملائکه و ملک الموت همه را محال و هذیان میدانند و گویند که کتب رسل (پیغمبران) سخن خود ایشان است و هر که بدین چیزها که یاد کردیم-مومن بود، او را جاهل خوانند و گویند: رسولان، جمله حکما بوده اند.». «تبصره العوام- ص 37»

بررسی دقیق ا ندیشه های زنادقه و ماده گرایان ایرانی-اسلامی، به علت فقدان اسناد واقعی، بسیار دشوار است، زیرا بخاطر خفقان و استبداد سیاه مذهبی و شکنجه و آزار حکومت های فئودال (که قدرت سیاسی خود را بوسیله نهادهای حقوق و اخلاقی اسلام توجیه میکردند) زنادقه و متفکران مادی، اساساً یا مجال ابراز عقیده و اندیشه نداشتند و یا آثار و رساله های فلسفی و علمی آنها - با توطئه و توصیه اربابان دین جمع آوری و سوزانده میشد. «نگاه کنید به: تاریخ طبری - ج 12 - ص 514 و 5117». این امر باعث شد که عقاید زنادقه و متفکران مادی، در آثار مخالفین آنها دستخوش جعل و تحریف گردد. بنابر این عدم دسترسی و آشنائی به آثار و افکار زنادقه و ماده گرایان ایرانی - اسلامی، تا زمان ظهور «حلاج» (اواخر قرن سوم هجری) بیش از همه ناشی از نبودن اسناد و آثار واقعی است.

مورخین و تذکره نویسان، از ماده گرایان و زنادقه بسیاری نام برده اند، اما به غیر از تنی چند، از ده ها اندیشمند و متفکر مادیگر هیچگونه اثر دقیقی در دست نیست.

هسته های نخستین ماده گرایی را میتوان در افکار «دهری» های دوره «بنی امیه» یافت. متفکران این دوره، زندگی، مرگ و دیگر مقوله های طبیعی را تنها به اتکاء به قوانین «دهر» (دنیای مادی) تبیین میکردند.

«دهریّه» فرقه ای بودند که «دهر» و «زمان» را باعث هلاکت را باعث هلاکت انسان و موجب اجرای «تقدیر» میدانستند و معتقد بودند که تنها حیات این جهان است که اعتبار دارد و وقتی که انسان بمیرد، دیگر همه چیز تمام میشود، آنچه انسان را هلاک میکند و از بین میبرد گذشت روزگار (دهر) است نه خواست و «مشیت» خدا.

«دهری»: ها وجود را فقط عبارت از همین حیات مادی و دنیوی میدانستند و چون زمان را «لانهایه» و «ازلی» و «ابدی» میپنداشتند، نه بوجود خالق (خدا) معتقد بودند و نه به حشر و قیامت اعتقاد داشتند. آنها معتقدات عامه مردم را و آنچه را که دیگران درباره ملائکه و جن و رویا و امثال آنها میگفتند، مسخره میکردند و آن معتقدات را خرافات میشمرند. «مزدا پرستی در ایران قدیم - کریستن سن - ص 160 و نیز نه شرقی نه غربی، انسانی، عبدالحسین زرین کوب- ص 107».

«دهری» ها منکر وجود خداوند آفریدگار بودند و روح را که مستقل از جسم باشد و همچنین جاویدان بودن روح را قبول نداشتند و ماده و عالم را قدیم و ابدی میدانستند. تعداد «دهری ها» بسیار بودند، ولی اطلاعی از متفکران برجسته یا تالیفات ایشان در دست نیست، ولی اطلاعی از متفکران برجسته و یا تالیفات ایشان در دست نیست، محتملاً تالیفات مزبور در ادووار و زمانهای مختلف سوزانده شده اند. «اسلام در ایران - ص 240».

افکار «دهری ها»، اگر چه بر اساس تبیین مادی و اینجهانی هستی استوار بود، با اینجال فاقد یک «نظام» فلسفی بوده است.

***

با آغاز خلافت عباسی و توجه به فلسفه و علوم علمی و عقلی، یک نهضت بزرگ علمی و فرهنگی - با تلاش و همت دانشمندان و متفکران ایرانی آغاز شد که وجود عناصر ایرانی (برامکه) در دستگاه خلافت، بر این حرکت و نهضت فرهنگی - با تلاش و همت دانشمندان و متفکران ایرانی آغاز شد که وجود عناصر ایرانی (برامکه) در دستگاه خلافت، بر این حرکت و نهضت فرهنگی، امکان و میدان بیشتری داد. در حقیقت عصر نخستین خلفای عباسی را باید «عصر طلائی علم و فرهنگ» دانست.

در این دوره، همراه با گسترش تولید و مبادلات، علوم طبیعی (مانند علم هیات و ستاره شناسی، هندسه، طب، علم میکانیک، شیمی، جبر و مقابله) نیز ترقی و پیشرفت فراوانی کردند.

علوم طبیعی، اندک اندک راه را برای رویکرد عقلانی به طبیعت و واقعیت اشیاء گشودند. درون اندیشی و ذهن گرائی در تحلیل و تبیین هستی، جای خود را به تجربه های حسی و سپس استنتاج عقلانی از پدیده های طبیعی داد. این دستاوردهای علمی، در پیدایش و رشد مبانی فلسفه مادی، کمک شایانی کردند.

با پیدایش «معتزله»، بسیاری از «دگم»ها و اعتقادات دینی، مورد شک و تردید قرار گرفت. عقل گرائی معتزله، عامل مترقی و پیشروی بود که راه را برای اظهار و آشکار کردن اندیشه های مادی، هموار ساخت.

ماده گرائی در فلسفه ایرانی - اسلامی، در جریان مبارزه علیه خرافه پرستی و مذهب شکل گرفت. این جریان فلسفی، با مبارزه گروه های پیشرو جامعه (که خواستار شناخت جدیدی از طبیعت و انسان بودند) عمیقاً پیوند داشت.

بسنده کردن به «حس گرائی» (Sensualisme) و عدم توجه این ماده گرایان به پیوستگی و تداوم «عمومی» عناصر و اشیاء- و نیز تاکید و توجه آنها به دیالیکتیک «خاص»، ساده بودن ماده گرائی، این دوره را نشان میدهد. این «حس گرایی» در عین حال بیانگر تاثیر پذیری ماده گرایان ایرانی-اسلامی، از متفکران مادی هند (چارواکاها) و یونان باستان (اپیکوریان) میباشد.

ماده گرائی در قرن سوم هجری، با تکیه بر دستاوردهای علوم طبیعی، پرچم مبارزه علیه خرافه پرستی مذهبی را برافراشت. این فلسفه، برای رهائی انسان از قید و بند دین و یاری او در پیروزی بر مشکلات خویش، سلاح عقیدتی بسیار مطمئن و موثری بود.

اخلاق محافظه کارانه مذهبی - (که هرگونه حرکت فعال را از توده ها سلب میکرد و حقیقت زندگی را در واصل شدن به «ذات مطلق» میدانست) به اخلاق رسمی جامعه فئودالی آن عصر، بدل شده بود و تعلیمات ماده گرایان بر علیه این اخلاق، قد علم میکند.

ماده گرایان قرن سوم هجری، به توانائی انسان در پی ریزی خوشبختی خویش در این جهاد اعتقاد کامل داشتند، آنها تاکید میکردند که: پهنه عقل؛ حقیقت جوئی و فرزانگی است و پهنه الهیات؛ پرهیزگاری و اطاعت است.

تعلیمات و تبلیغات این متفکران، بی شک با منافع روحانیون و پاسداران سیاسی آنها (خلفاء) عمیقاً تضاد داشت، بهمین جهت تاریخ فلسفه مادی در فرهنگ ایرانی-اسلامی، از خون متفکران آزاده، همواره رنگین است:

در این زمان، زنادقه و متفکران مادی را، هرجا که میگرفتند، غالباً زنجیر کرده و بدرگاه خلیفه میبرده ، تا به دستور او کشته شوند. «تاریخ ایران بعد از اسلام - ص 432»

هرگاه محل تجمع آنها را کشف می نمودند، آنجا را همچنان بر سرشان خراب میکردند. «نه شرقی، نه غربی، انسانی - ص 113».

طبری در شرح حوادث (170) هجری مینویسد: «هارون الرشید» همه کسانی را که فراری و متواری شده بودند، عفو نمود-مگر «زندیق» ها را - «یونس بن افروه» و «یزید بن الفیض» از جمله آنها بود. «تاریخ طبری». «یونس ابن افروه» در معایب اعراب و مفاسد دین اسلام، کتابی تالیف کرده بود.

شکنجه و آزار ماده گرایان و زنادقه، برای اظهار توبه و نوشتن «پشیمان نامه» در طول حکومت خلفای عباسی، رواج بسیار داشته است «عطابن مقدم واسطی» میگوید: هنگامیکه شخصی را نزد خلیفه (مهدی) آورده بودند، خلیفه وی را توبه داد و از او خواست تا اظهار پشیمانی نماید، اما این شخص از توبه و پشیمانی خودداری کرد تا آنکه «خلیفه» دستور داد گردنش را زدند و سپس بدار آویختند. «تاریخ طبری- ج 12 - ص 5213».

در دوره «مهدی» (خلیفه عباسی) فعالیت های زنادقه و نشر عقاید مادی و الحادی شدت یافت و توجیه خلیفه به «علم کلام» و علمای فئودال مذهبی، باعث شد تا مبارزه با «ماده گرایان» و «زنادقه» وسعت بیشتری بگیرد، چنانکه «مهدی» کسی را برگماشت تا زندیقان و متفکران مادی را تعقیب، دستگیر و سرکوب نماید و او را «صاحب الزنادقه» نام گذاشت.

«مهدی» (خلیفه عباسی) ده سال خلافت کرد و تمام این مدت در تعقیب و شکنجه و اعدام زنادقه و ماده گرایان گذشت و پسرش (هادی) گفته بود \"بخدا اگر زنده ماندم همه زنادقه و متفکران ملحد را خواهم کشت. میگویند که او برای اعدام ماده گرایان و زنادقه 1000 دار برپاکرده بود. «تاریخ طبری - ج 12 - ص 5214». این روایت نشان میدهد که زنادقه و متفکران مادی در آن عصر عده بسیاری بوده اند.

«مسعودی» مینویسد: مهدی (خلیفه عباسی) بقتل کفار و بد کیشان و زنادیق- که در زمان او عده شان افزون شده بود، بسی کوشید، زیرا در عصر او، عقیده آنها آشکار شده، کتب مانی، و ابن دیصان و مرقیون توسط «عبدالله بن مقفع» و دیگر کسانی که زبان فارسی و پهلوی را خوب میدانستند، ترجمه و منتشر شده بود. «مروج الذهب - ج 2 - ص 696»

«طبری» در شرح حوادث سال 169 هجری مینویسد: هادی خلیفه عباسی) بکشتن زندیقها بسی کوشید و سخت گرفت و گروهی از آنها را بخون کشید (که «یزدان بن باذان» منشی «یقطین» در شمار آنان بود) همچنین «علی بن یقطین» را کشت، زیرا او که بهنگام حج وقتی که مردم را بحال دویدن دیده بود، چنین گفت: \"من آنها را یک گله گاو میدانم که خرمند میکوبند) «تاریخ طبری - ج 12- ص 5171».

«طبری» از شکنجه و کشتار متفکران مادی و ملحد گزارشهای دیگری نیز دارد: وقتی «یعقوب زندیق» را نزد «هادی» (خلیفه عباسی) آوردند، خلیفه دستور داد تشکی بر روی «یعقوب» اندازند... و سپس چندین نفر را روی آن نشانید تا «یعقوب زندیق» بمرد. «تاریخ طبری - ج 12- ص 5172»

***

با برجسته ترین چهره های تفکر مادی و معروفترین «زنادقه» (تا ظهور حسین بن منصور حلاج) آشنا میشویم.

ابن مقفع

«مقفع» از برجسته ترین نمایندگان تفکر علمی در قرن سوم هجری است. او برای پیروزی علم و انسان، بر ضد خرافات مذهبی- که وسیله مهمی برای انقیاد و اسارت روحی توده ها بود - مبارزه میکرد.

«مقفع» به تمام ادیان و مذاهب، به دیده «شک» و اعتراض مینگریست، و به علت آزادگی و شجاعتی که در ابراز عقاید خود نشان داد، بعنوان «الحاد» و «زندقه» بدستور «منصور» (خلیفه عباسی) کشته شد.

تفکر مترقی و عقاید الحادی او از مطالعه باب «برزویه طبیب» که به نظر میرسد خود آنرا به کلیه و دمنه افزوده است، بخوبی آشکار میشود:

... «و به حکم این مقدمات، از علم طب تبرمی نمودم و همت و نهمت به طلب «دین» مصروف گردانیدم، الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق... و خلاف میان احصاب ملت ها (مذاهب) هرچه ظاهرتر... و اختلافات میان ایشان در معرفت «خالق» و ابتدای خلق و انتهای کار، بی نهایت، و رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی... و هر طایفه ای را دیدم که در ترویج دین و تفضیل مذهب خویش سخنی میگفتند و گرد تقبیح ملت (مذهب) خصم و نفی مخالفان میگشتند... بهیچ تاویل درد خویش درمان نیافتم و روشن شدم که پای سخن ایشان (اهل دین بر هوا بود...». «کلیه و دمنه - تصحیح و توضیح مجتبی مینوی ص 48».

بخشهایی از «کلیه و دمنه» در حقیقت ادعانامه «مقفع» علیه مظالم و مفاسد اجتماعی عصر او است.

«مقفع» قسمتی از دوران عمر خود را در زمان حکومت «اومی» سپری کرد و با توجه به استبداد سیاه فکری و مذهبی آن عصر، او حتی لحظه ای از تبلیغ و ترویج اندیشه های عملی و مترقی بازنماند و بعنوان روشنفکری آگاه و مسئول، با معتقدات غلط و غیر علمی عصر خود، مبارزه کرد.

«مقفع» در جریان نهضت فرهنگی زمان عباسیان، نقضی بسیار مهم و اساسی داشت، او برای آماده ساختن زمینه های بحث و تحقیق در امور فلسفی، ابتداء کتب «مرقیون» «مرقیون یکی از علمای دین مسیح در قرن دوم میلادی بود که از طرف پیشوایان مذهبی تکفیر شد. او آسمانی بودن قسمت هائی از کتاب انجیل و تورات را انکار کرد و در اصول مذهب عیسی تغییراتی پدید آورد.» و «ابن دیصان» و «مانی» را به عربی تجربه کرد.

«مقفع» در یکی از آثار خود، نشستن خدا را بر عرش و اینکه هنگام صعود پیغمبر به معراج فاصله او با خداوند به اندازه دو کمان بود و نظیر این عقاید را بباد انتقاد و استهزاء میگیرد و میگوید: خدا با تمام قدرتی که برای او قائلند، چرا بندگان خود را بیمار میکند، مریض یا دچار انواع بلاها میسازد، خدا چگونه بر آنان تکلیف میکند که به آنچه مورد قبول عقل نیست، ایمان آورند و تصدیق کنند، یا چگونه شیطان بر خدا غالب شده و عده ای از مردم را مطبع خود نموده است... به این ترتیب: ابن مقفع نه تنها از اسلام بلکه از کلیه ادیان انتقاد میکرد و... «تاریخ اجتماعی ایران، راوندی، ج 3 ص 271».

او سر انجام بخاطر عقاید الحادی خود، به شهادت رسید. «حمد الله مستوفی» مینویسد: مقفع بن فارس (صاحب کلیه و دمنه) و پسرش - که در عهد «هادی» (خلیفه عباسی) جهت آنکه «نقیض قرآن» انشاء میکرد، کشته شد. «تاریخ گزیده- ص 687». «مقفع» در «رساله الصحابه» از تز جدائی دین از دولت طرفداری کرده است.

«جهشیاری» در چگونگی قتل فجیع «ابن مقفع» مینویسد:

«... آنگاه خلیفه دستور داد تنوری را پر از هیمه و آتش کردند، پس فرمان داد یک یک اعضاء بدن مقفع را بریدند و در حالی که مقفع آنرا تماشا میکرد، در تنور انداختند... جلاد همچنان اعضاء بدن مقفع را یکی پس از دیگری میبرید و در برابر چشمانش در تنور می انداخت... تا همه اعضاء بدنش بریده شد... پس از آن بدنش را به آتش کشید، خلیفه گفت: این زندیق زاده! پیش از آنکه به آتش آخرت بسوزی، ترا در آتش دنیا میسوزانم...» «کتاب الوزراء و الکتاب- ص 146-145».

«مقفع» در لحظات مرگ، بسیار شجاع و پایدار بود، او بعنوان یک متفکر آگاه، از مرگ واهمه نداشت و بی هراس به آن مینگریست. «مقفع» حتی در آخرین لحظه زندگی خود از شرف و شخصیت انسانهای آزاده دفاع کرد.

میگویند: وقتی خلیفه دستور داد «ابن مقفع» را قطعه قطعه کنند و در تنور اندازند-«مقفع» خطاب به خلیفه گفت: «تو مرا میکشی و با کشتن من هزار نفر را کشته ای، اما اگر یکصد تن مانند تو (خلیفه) کشته شوند، جبران یکنفر را هم نخواهد کرد.» (کتاب الوزراء و الکتاب- ص 150).

ابن ابی العوجا

«عبدالکریم بن ابی العوجا» اندیشمند دوره عباسی، از «زنادقه» پرشور روزگارش بود که با عقاید خرافی و معتقدات دینی بشدت مبارزه میکرد. او هرگونه کوششی را در تشریح و تبیین مقوله های طبیعی به اتکای دین و افسانه های مذهبی رد میکرد. «ابن ابی العوجا» عالم را قدیم میدانست و وجود «صانع» و «آفریدگار» را انکار مینمود.

میگویند که: او روزی اشاره به کعبه نمود و خطاب به «امام جعفر صادق» گفت «تا کی این کشتزار را لگد میکنید و به این سنگ سیاه (حجر الاسود) پناه میبرید؟ و تا کی این خانه را که از سنگ و گل ساخته شده است میپرستید؟ و مانند شتری فراری پیرامون آن میدوید؟ هان!؟ براستی هر که در این باره بیاندیشد، خواهد دانست که این کار افراد نادان و دیوانه میباشد و نه کار مرد اندیشمند و صاحب عقل». (نامه دانشوران ناصری-ج3-ص 325 (و نیز) مغز متفکر جهان شیعه- ص 399).

«ابی العوجا» براستی، یکی از نخستین قهرمانانی بود که بطور آشتی ناپذیر خدایان را درهم کوبید و افسانه های دینی را لگد کوب کرد، او سرانجام بخاطر عقاید ضد مذهبی بدست مهدی (خلیفه عباسی) به قتل رسید. پیروان «ابی العوجا» بعد از مرگ او، بنام «عوجائیه» به مبارزات خود ادامه دادند.

زكریای رازی

شیمیدان، عارف و فیلسوف بزرگ قرن سوم هجری -زكریای رازی- نیز از مبارزان راستین در قرن سوم هجری بود.

«رازی» را میتوان پیشوای <پوزیتیویسم> در فرهنگ ایرانی-اسلامی (و شاید جهانی) دانست .. او نخستین كسی بود كه قبلا از <بیكن> به اهمیت تجربه و مشاهده در علوم پی برد.

از نظر فلسفی او را باید جزو <ماده گرایان مكانیستی> بشمار آورد، در عقاید او عناصری از فلسفه <دموكریت> و <اپیكور> میتوان یافت .. او جهان را مركب از ۵ «هیولی» (ماده قدیم) میدانست و معتقد بود «هیولی» دارای اجزاء بسیط و با بعد هستند ... «رازی» در كتاب <فی المده فی الزمان و فی الخلاء و الملاء و هی المكان> مگوید: عقل نمی پذیرد كه ماده و مكان آن، ناگهان -بدون اینكه سابقا ماده یا مكان موجود باشد، بوجود آید چون همیشه هر چیز از چیز دیگری بوجود می اید و ابداع (خلق) محال است ... او در كتابی كه درباره «هیولی» (ماده قدیم) نوشته، تاكید میكند كه: جسم را حركتی است ذاتی ... (مقام رازی در فلسفه - عباس اقبال - مجله مهر - سال سوم - آذر ۱۳۱۴ - ص۶۵۵)

تعلیمات اخلاقی «رازی» از تفكر مادی و طبیعی او ناشی می شود اینكه شریعتمداران و ایده آلیست ها كوشش كرده اند تا تعلیمات «رازی» را <ضد اخلاق> و <لذت جوئی محض> جلوه گر سازند، صحیح نیست ... او در كتاب <سیره الفلسفیه> اگر چه بر <لذت دائم> تاكید میكند، اما باید دانست كه این اصول اخلاقی در برابر آیین اخلاقی الهیون (كه لذت های طبیعی را حقیر میداشتند و برای رسیدن به <ذات مطلق> از نیازها و نعمت های طبیعی پرهیز میكردند) قد علم می كند.

«رازی» تاكید می كند .... لیكن اختیار این سیرت ، مستلزم آن نیست كه انسان شیوه مرتاضین هند و یا روش <مانویه> را در ترك زناشویی و اختیار گرسنگی و تشنگی و یا روش <نصاری> را در رهبانیت و انزوا در صومعه ها و یا طریقه جمعی از مسلمین را در اعتكاف (ماندن) مساجد و ترك مكاسب و اقتصار (كوتاهی) در خوردن و پوشیدن، پیشه خود كند و از لذت فعلی (این جهانی) چشم بپوشد .. بلكه باید به دیده عقل در لذایذ ببیند و آنهایی را پیشه كند كه عواقبی وخیم و دردناك نداشته باشند (مقام رازی در فلسفه - عباس اقبال - مجله مهر - سال سوم - آذر ۱۳۱۴ - ص۶۵۶)

بنابر این علم اخلاق «رازی» مترقی تر از علم اخلاق «اپیكور» است، زیرا اخلاق «اپیكور» (بر خلاف اخلاق رازی) انسان را به مبارزه برای تامین خوشبختی بر نمی انگیزد، اخلاق اپیكور ، اخلاق <تامل> است نه <تحرك> (علم اخلاق اپیكور - آ. شیشكین - ص۲۴)

كوشش های «رازی» در نشان دادن <بنیان ادیان> بسیار علمی و تاریخی است ... «رازی» این نظر الهیون و ایده آلیست ها را كه : <دین یك پدیده فطری انسان است> بكلی رد میكند و نشان میدهد كه منشاء دین و خرافه پرستی در تاثیرپذیری انسان از شرایط ناهنجار اجتماعی قرار دارد: بی تكیه گاهی های اقتصادی-اجتماعی، نداشتن امنیت جسمی و روحی و در نتیجه: ترس و تردید از آینده و عدم آگاهی از علت پدیده ها، انسان را بسوی خدا می كشاند ...

«رازی»در دو كتاب خود بنامهای <نقص الادیان> و <مخارق الانبیا> با تمام ادیان و مذاهب مخالفت كرده است بطوریكه مورد تكفیر روحانیون قرار گرفت و آنها به جمع آوری و سوزاندن آثار «رازی» فتوی دادند. امروز از این دو كتاب ارزنده، اثری در دست نیست .. این دو كتاب ، بی شك حاوی شدیدترین و تندترین مطالب الحادی و آته ئیستی بوده كه در طول قرون وسطی نوشته شده است.

«رازی» معتقد بود كه معجزات پیغمبران چیزی جز خدعه و نیرنگ و شعبده نیست ... مبانی و اصول ادیان با حقایق علمی، مخالفت و مغایرات دارند بهمین جهت هم، میان آنها اختلاف دیده میشود . به عقیده او : علت اعتماد و اعتقاد مردم به ادیان و اطاعت از پیشوایان مذهبی، تنها ناشی از <ترس> و عادت است. دین، نماینده جهان بینی و تفكری است كه از نادانی آغاز میگردد و به تاریك اندیشی منتهی میشود. «رازی» همچنین معتقد بود: كتاب هایی كه به <آسمانی> معروفند، كتبی خالی از ارزش و اعتبار می باشند (تاریخ علوم عقلی درتمدن اسلامی - ج۱ - ص۱۷۶)
او ضرورت <وحی> را باطل میدانست و در واقع، «رازی» بزرگترین مخالف فلسفه مبنی بر <وحی> در اسلام است (معارف اسلامی در جهان اسلامی - سید حسین نصر - ص۲۳)

«رازی» با «حسین بن منصور حلاج» رابطه و مكاتبه داشت و بی شك اندیشه های فلسفی و اجتماعی او در افكار و عقاید «حلاج» بی تاثیر نبوده است.

ابو شاكر

«ابو شاكر» از ماده گرایان و ملحدین برجسته دوره عباسی بود كه با <امام جعفر صادق> مناظره های بسیار داشته است.

«ابو شاكر» به حواس انسان اعتبار و اهمیت فراوان می دهد و در عقاید خود اندیشه ای دیالكتیكی درباره وحدت زندگی و مرگ در تحول و تكامل طبیعت و انسان مطرح میسازد .. تئوری شناخت «ابو شاكر» از ماتریالیسم «اپیكوری» مایه میگیرد كه بر شناخت و ادراك <حواس> متكی بود.

او معتقد به یك ضرورت طبیعی در تحول تمام طبیعت و موجودات است و به تكامل خود بخودی و علت گرایی در همه پروسه های موجود در جهان ایمان دارد.

«ابو شاكر» می گوید: جهان را كسی نیافریده و بخودی خود بوجود آمده است، آیا علف صحرا را كسی می آفریند؟ مگر نه این است كه علف بخودی خود در صحرا سبز میشود؟ آیا مورچه را كسی می آفریند؟ مگر نه این است كه این موجودات بخودی خود بوجود می آیند؟ (مغز متفكر جهان شیعه - ص۳۹۴)
او با تكیه بر قانون طبیعی و اصل تحول و تكامل خود بخودی موجودات، به نفی <خالق> می پردازد.

«ابو شاكر» در جدل ها و بحث هایی كه با <امام جعفر صادق> داشته است به بی اساس بودن باورها و مفاهیم ملكوتی تاكید میكند، در یكی از این مباحثات میگوید: تو چرا شاگردان و مستمعین دیگر خود را فریب میدهی!؟ آنچه كه تو درباره خدا میگویی، غیر از افسانه نیست و تو با افسانه سرایی میخواهی مردم را وادار به قبول چیزی كنی كه وجود ندارد و با هیچیك از حواس پنجگانه خود نمیتوانیم او را ادراك كنیم.
ممكن است تو (جعفر صادق!) بگویی كه انسان اگر نتواند خدا را با حواس پنجگانه خود ادراك كند، میتواند با حواس باطنی خود، او را ادراك نماید، اما استفاده از حواس باطنی هم موكول به استفاده از پنج حس ظاهر است، اگر تو توانستی در ذهن خود چیزی را مجسم نمایی كه در تجسم آن، یك یا چند حس ظاهری مداخله نداشته باشد؟ وقتی توشكل یك دوست غائب را در باطن خود مجسم می كنی، اگر حس بینایی تو نباشد محال است كه بتوانی او را ببینی و هرگاه حس شنوایی تو نباشد محال است كه بتوانی صدایش را در باطن بشنوی و ... پس تمام احساسات باطنی تو وابسته به پنج حس ظاهری است و هرگاه پنج حس ظاهری نباشد، تو نمیتوانی از هیچیك از احساسات باطنی خود استفاده نمایی (مغز متفكر جهان شیعه - ص۴۷۶)

«ابو شاكر» سپس به نفی <خالق> و مقوله های ملكوتی می پردازد و میگوید: خدایی كه تو مردم را به پرستیدن او دعوت میكنی چیزی نیست غیر از آنچه كه از قوه وهم تو بیرون آمده است، تو شناسایی خدای نادیده را از طرف مردم، وسیله قرار داده ای تا اینكه دارای نفوذ و ثروت شوی و در زندگی، خوش بگذرانی (ابوشاكر - ترجمه ذبیح الله منصوری - ص۱۱)

«ابو شاكر» بعنوان یك متفكر مادی، بخوبی خاستگاه تاریخی دین را می شناسد و تاكید میكند: این ما هستیم كه خدای خود را بوجود می آوریم ... خالق، ما هستیم، نه خدا ... (ابوشاكر - ترجمه ذبیح الله منصوری - ص۱۲).

ابو تَمّار مُطَبّب

«ابوبكر حسین التمار» از ماده گرایان و متفكران بزرگ قرن سوم هجری بود . در كتب تاریخ و فلسفه اسلامی، علاقه ای به تشریح افكار و عقاید این اندیشمند دیده نمی شود، از این رو، اطلاعات ما درباره عقاید فلسفی او بسیار ناچیز و محدود است.

«تَمّار مُطَبّب» فیلسوفی <دهری> و ماده گرا بود، او در فلسفه و علوم طبیعی استاد بوده و چنانكه از نام وی پیداست در علم <طب> مهارتی بسیار داشت.

افكار فلسفی «تَمّار مُطَبّب» - مانند همه ماده گرایان و <دهری> ها بر اساس علم و تجربه قرار داشت .. او تبیین و تشریح مقوله های طبیعی را به اتكای دین و افسانه های ملكوتی شدیدا انكار میكرد.

بنظر میرسد كه ماده گرایی «تَمّار مُطَبّب» - فاقد جنبه های ایده آلیستی ماده گرایی زكریای رازی بود .. زیرا «تمار» از منتقدان بنام عقاید <رازی> بشمار میرفت.

«تَمّار مُطَبّب» در سال ۳۱۳ هجری درگذشت.

ابوعیسی ورّاق

«ابو عیسی وراق» معاصر «ابن راوندی» بوده و در آغاز، تحت تاثیر افکار و ع قاید «معتزله» قرار داشته و کتابهایی درباره آن مکتب نوشت، او پس از مصاحبت ها و بحثهای عقیدتی با «ابن راوندی» از دین اسلام برگشت و «مرتد» شد.

«ابوعلی جبائی» مینویسد که: خلیفه، «ابن راوندی» و «ابوعیسی وراق» را احضار کرد، «ابن راوندی» بگریخت، ولی «ابوعیسی» گرفتار شد و در زندان به مرد. «الفراق بین الفرق- ص 424»

صالح عبدالقدَوس

«صالح عبدالقدوس» نیز از «زنادقه» و ملحدین دوره عباسی بود که کتابی بنام «کتاب الشکوک» نوشت و در آن به اصول و مبانی دینی و آیات و احادیث، «شک» و اعتراض کرد.

«عبدالقدوس» معتقد بود که تمام «کتابهای آسمانی» ساخته و پرداخته ذهن بشر هستند. او به اتهام «زندقه» تحت تعقیب قرار گرفت و به دمشق گریخت اما بعد از مدتی دستگیر و محبوس شد و سر انجام بخاطر پافشاری و تاکید بر عقاید و افکار خود به فتوای شریعتمداران به قتل رسید.

ابن راوندی

«ابن راوندی» اهل «مرورود» خراسان و معاصر «حلاج» بود، او یکی از «زنادقه» و ملحدین بزرگ در فرهنگ اسلامی بشمار میرود.

نکته بسیار مهم در تحلیل زندگی و عقاید او، اینست که«راوندی» مانند حلاج ابتداء متشرع و معتقد به اصول و عقاید دینی بوده و یکی از علمای بزرگ مذهبی بشمار میرفت که در تبلیغ و تشریح اصول اسلامی (مخصوصاً شیعه) کتابهائی تالیف کرد. اما پس از تحقیق و تامل در ماهیت ادیان، از عقاید مذهبی خود برگشت و «مرتد» گردید و در مخالفت با اسلام کتابهای بسیار نوشت.

در آثار مورخین و محققین اسلامی، هیچگونه علاقه ای به تشریح زندگی و عقاید «راوندی» دیده نمیشود-و این بی شک ناشی از «حساسیت» و کینه ای است که اربابان دین و دولت نسبت به عقاید این متفکر بزرگ داشته اند.

ابو جوزی راوندی را از بزرگان «ملاحده» و یکی از سه تن زندیق بزرگی میداند که در میان علمای اسلام ظاهر شده اند (دو نفر دیگر: یکی «ابوحیان توحیدی» و دیگری «ابوالعلاء معری» می باشد). بقول «ابوالحسن خیاط»: راوندی در کتاب «الزمرد» فصلی بعنوان «ردِ بر محمدیه» (مسلمین) اختصاص داده که در آن مخصوصاً به پیامبر اسلام و قرآن تاخته است. در این کتاب، راوندی رسالت پیغمبران و معجزات منسوب به ابراهیم و موسی و عیسی و حضرت رسول را انکار میکند. «خاندان نوبختی-عباس اقبال-ص 93».

راوندی در کتاب «نعمت الحکمه» یا «عبث الحکمه» به یاوه بودن و بیهوده بودن تکلیف امر و نهی به مردم از طرف خداوند پرداخته است «خاندان نوبختی-عباس اقبال- ص 87». معروف است که راوندی-وقتی کتاب «الفرند» خود را برای تحریر و تکثیر به «عباس صروم» (کاتب) داد، عباس صروم پس از مطالعه قسمتی از کتاب «الفرند» گفت: من حیرت میکنم که تو چگونه هنوز زنده هستی؟ «راوندی» پرسید: برای چه حیرت میکنی که من تا امروز زنده ام؟ «صروم» جواب داد: برای اینکه آنچه تو در این کتاب نوشته ای کفر است و هر مسلمان که این را بنویسد و بر زبان جاری کند کافر میشود... راوندی گفت: اینها کفر نیست حقایل علمی هستند. «مغز متفکر جهان شیعه-ص 156» راوندی در کتاب «الفرند» قرآن را مردود دانسته و بتمام پیغمبران (بخصوص به پیغمبر اسلام) تاخته است. او همچنین در کتاب «الذامخ» میگوید: «خدا همچون دشمن خشمگینی است که داروئی جز کشتن او نیست» «بیست گفتار-مهدی محقق- ص 199».

در قرن سوم هجری اگر چه نشر افکار و عقاید مادی و الحادی تا حدودی رواج داشته با اینهمه باید گفت که در نشر الحاد و زندقه هیچ کس به اندازه «راوندی» تند نرفته است. او به قدیم بودن ماده معتقد بود حکمت و رحمت خداوند و بعثت و رسالت انبایء را انکار میکرده است. «تاریخ ایران بعد از اسلام- ص 430»

انتقاد راوندی از دین و مبارزه او بر علیه خرافه پرستی- که در آن زمان توده های زحمتکش را تحت انقیاد و اسارت در آورده بود-ضربه خرد کننده ای برهادهای شریعتمداران آن عصر وارد ساخت و بی شک بر آراء و عقاید روشنفکران آن زمان مانند «حلاج» بی تاثیر نبوده است.

«راوندی» نه تنها در علوم عقلی سرآمد دوران خویش بود، بلکه در تمام علوم طبیعی نیز استاد بود. او اولین کسی است که گفت: بدن ما در تمام دوره عمر، از دشمنانی احاطه شده که قصد دارند ما را معدودم سازند، اما در داخل بدن ما عناصری بوجود می آیند که آن دشمنان را دفع میکنند و نمیگذارند که آنها بر ما چیره شوند. «مغز متفکر جهان شیعه-ص 169» راوندی نخستین کسی است که به شکل ساده به گلبولهای سفید خون و «آنتی بادی ها» در دفاع از بدن اشاره کرد.

آنچه را که «راوندی» در هزار و دویست سال قبل گفته، امروزه مورد قبول تمام پزشکان و دانشمندان دنیا است. او همچنین نظریات پزشکی ارزنده دیگری نیز ارائه داده است که اینک مورد استفاده علم پزشکی میباشد.

«راوندی» ضروریت طبیعی را همچون قانون عمومی، بشکل کلی در نظر میگرفت که در تمام عناصر و پدیده ها وجود دارد. او پیدایش و تکامل خود بخودی گیاه و حیوان را در مورد انسان نیز صادق میداند و معتقد است که انسان نیز بدون هیچگونه عامل خارجی (خدا) خود بخود بوجود آمده، پرورش یافته و بکمال رسیده است.

«ابن راوندی» در مورد مرگ، نظریه «اپیکور» را عنوان میکند و معتقد است که: تا من هستم، مرگ نیست- و هنگامی که مرگ آمد، من نیستم. قانون مرگ و زندگی، برای «راوندی» یک سلاح تئوریکی در مبارزه علیه مذهب و الهیات است. این قانون روی افسانه های «جاویدان بودن روح» خط بطلان میکشد.

«راوندی» پس از ارتداد و «الحاد» همواره مورد تعقیب و آزار شریعتمداران و پاسداران تاریک اندیشی بود. مورخین مینویسند: راوندی دارای 114 جلد کتاب و رساله بود. «خاندان نوبختی- ص 87 و نیز تاریخ ایران بعد از اسلام ص 430» همه این آثار جمع آوری و سوزانده شده اند و متاسفانه امروز هیچ اثری از آنها نیست.

«عبدالرحیم عباسی» نقل میکند که... راوندی در آغاز از علمای بزرگ مذهبی بود اما پس از تحقیق و تفکر، از دین برگشت و ملحد شد. «الفراق بین الفرق- ص 354 و نیز مغز متفکر جهان شیعه - ص 148». تاریخ فوت «راوندی» را عده ای سال 298 هجری و گروهی سال 301 هجری (سال دستگیری حلاج) نوشته اند. «الفراق بین الفرق - ص 143».

***

گذشته از این متفکران، کتب مختل تاریخی از «زنادقه» و ماده گرایان بسیاری نام برده اند که شرحی از زندگی و عقاید آنها در دست نیست، و این، البته با «سیاست کتابسوزان»، که در طول دوره اموی و عباسی رونق داشت، قابل توجیه میباشد.

از جمله «زنادقه» و متفکران ماده گرایی که اثری از عقاید و اندیشه - های آنها موجود نیست، میتوان افراد زیر را نام برد:

ابوالخطاب محمد بن لبی
زینب مغیره
ابن سعید صالح
منفذ بن زیاد هلالی
عبدالله بن داوود
صیهری
عماره بن حمزه
مطربن ابی الغیث
مطیع بن ایاس
علی بن الخلیل
حماد عجرد
نعمان بن طاعوت
معن بن زائده
حماد زبر قان
ابن الاعمی الحریزی و ....

در این مختصر اگر به عقاید الحادی و افكار متفكران بزرگی (مانند ابوحیان توحیدی و ابولعلاء معری) اشاره نشد، برای این است كه: ما در صدد بررسی و مطالعه اندیشه های الحادی و مادی تا پایان قرن سوم هجری بوده ایم، تا بدین وسیله زمینه ای تاریخی در شناخت «انسان-خدایی» و ظهور «اناالحق» حلاج داشته باشیم.

کپی شده از:حلاج، علی میرفطروس، چاپ پانزدهم 2005، نشر البرز آلمان، برگ 102 تا 126.






هیچ نظری موجود نیست: