دکتر شريعتی افسانه پرداز وافسونگر شيرين سخن

فريب و دروغ بزرگ قرن ما

پژوهشی نوين از سياوش اوستا

اين بار شريعتى ها مى آيند
بهوش باشيم

كمتر از يك قرن پيش وقتى محمدتقى شريعتى از روستاى مزينان سبزوار به سوى مشهد به راه افتاد، شايد هرگز گمان نمى كرد كه نام او موجب بروز يك انقلاب در ايران خواهد شد


استاد محمدتقى شريعتى (پدر دكتر شريعتى) با قامتى بلند و صدائى رسا و انديشه اى پويا براى تحصيل علوم دينى به مشهد آمده بود، در هنگامه اى كه رضاشاه بزرگ عمامه ها را از سر آخوندها برداشت، استاد محمدتقى شريعتى خودش در اين راه پيش قدم گرديده و عمامه را از سر برداشته و كلاه شاپو به سر نهاد و كت و شلوار شيك پوشيد و دبير و پس از آن ناظم دو دبيرستان فردوسى و ابن يمين كه از معتبرترين دبيرستان هاى مشهد بودند شد.
استاد محمدتقى شريعتى در برابر تفكر ماركسيسم كه در هنگامه رشد كمونيسم در اتحاد جماهير شوروى به مانند سيلى در خاورميانه و به ويژه ايران روان شده بود و از سوى ديگر دين جهل و خرافه مردم را اسير خود نموده بود، راه سومى را گشود و آن راه "نقد دين" و برخورد "انتقادى ارشادى" با دين بود.
پس از اين كه رضاشاه بزرگ را از ايران خارج كردند و چادر و عمامه را انگليس آزاد كرد، آيت الله بروجردى از استاد محمدتقى شريعتى خواست تا به لباس روحانيت بازگردد، ايشان نپذيرفت و در پاسخ آيت الله گفته بود من در اين لباس آسوده ترم.

به عنوان مسئول تبليغات انتخاب شدم


آنچه دانستنش در اين شرايط لازم و ضرورى است آن است كه هر چند فرزند استاد محمدتقى شريعتى (دكتر على شريعتى) شديداً دين را بهانه قدرت گيرى سياسى نموده و اسلام سياسى را تقويت نمود (برخلاف نظر و انديشه پدرش) اما شاگردان استاد محمدتقى شريعتى، پايه گذاران سازمان چريك هاى فدائى خلق شدند. امير پرويز پويان، مسعود و مجيد احمدزاده كه سازمان چريك هاى فدائى خلق را با تفكر سوسياليستى پايه نهادند، از مريدان و شاگردان كانون نشر حقايق استاد محمدتقى شريعتى بودند...
سال ها بعد (سال ۵۷) كه كانون استاد دوباره توانست نفسى بكشد، طاهر احمدزاده (پدر مسعود و مجيد) كه از زندان آزاد شده بود و استاندار خراسان شده بود از سوى استاد شريعتى به عنوان مدير كانون و من به عنوان مسئول تبليغات انتخاب شديم....


جدا از اين گزينش، من جانم را نيز مديون استاد شريعتى هستم. بعد از جريان هفت تير و انفجار حزب جمهورى اسلامى، ما به رسم شادى، يك تظاهرات بزرگ چند صدهزار نفرى در شهر مشهد ترتيب داديم و تمامى مغازه ها نيز تا ساعت ۱۲ظهر بسته بودند و در پيشاپيش صف تظاهر كنندگان آقاى حسينى مهر شهردار مشهد بود و من توافق آيت الله حسن قمى را هم گرفته بودم، اما از ساعت ۱۲ هشتم تير ۶۰بناگاه دهها موتورسوار وارد شهر شدند و با رنگ هاى بمبى روى درب هاى مغازه هاى بسته مى نوشتند "مرگ بر ضد ولايت فقيه". تا تجار شهر باند حزب الله موتورسوار را ديدند و شعارشان را شنيدند، صف تظاهرات شادى، از هم پاشيد و همه مغازه ها باز شد و من كه بانى تظاهرات بودم، مجبور به فرار از شهر شدم.
دهم تير من در تهران بودم، براى خروج از كشور. براى خداحافظى به استاد محمدتقى شريعتى كه براى معالجه همسر بيمارش به همراه خودم چند هفته قبل به مركز رفته بود، تلفن زدم. پافشارى كرد تا حتماً به خانه ايشان بروم... تمام اعضاى خانواده و دوستان من در مشهد بازداشت شده بودند.... وقتى از اين خبر در خانه استاد شريعتى آگاه شدم، تصميم گرفتم تا براى آزادى برادرانمان و خواهر خردسالم به مشهد رفته و خودم را تحويل بدهم. استاد شريعتى با عصبانيت تمام مخالفت كرد... دو ماه مرا در خانه اش پناه داد.
هر شب شخصيت هاى بالاى رژيم از رئيس جمهور و نخست وزير گرفته تا وكلا و غيره به خانه استاد مى آمدند تا او را راضى به همكارى با نظام كنند و او هميشه جواب منفى مى داد و تمام اين مدت ها، من مجبور بودم در اتاقك آخر راهرو آپارتمان استاد در تهران درب را از داخل ببندم و نفسم را در سينه حبس كنم تا مهمانان از محضر استاد خارج شوند و....

استاد محمدتقى شريعتى جان مرا نجات داد


همسر بيمار استاد در تهران درگذشت و از دنيا رفت، استاد مى بايست به مشهد بازگردد و مايل نبودم تا به خاطر من ايشان با آن اندوه و دردهاى فراوانى كه داشت در آپارتمان كوچكش در تهران بماند، با تغيير چهره به همراه دوستان ايشان را به ايستگاه قطار تهران برده و راهى مشهد كرديم و چند روز پس از آن من از كشور خارج شدم...
آرى بدينسان بود كه استاد محمدتقى شريعتى جان مرا نجات داد. البته مى بايست سپاسگزار روان دكتر باهنر هم باشم. دكتر باهنر كه نخست وزير شده بود، رابطه بسيار خوبى با من داشت و از كودكى همواره مرا به شجاعت و درايت و فراگيرى دانش تشويق مى كرد.... برايش پيغامى فرستادم كه اگر هنوز اُبهت قدرت شما را نگرفته است و نمى خواهى كه من مُفتكى شهيد بشوم، كمكم كن تا از ايران خارج شوم... براى من پيغام فرستاد كه:
"من با اين بازداشت ها و اعدام ها مخالفم، به شخص امام همه گفته ام اما هنوز درست و حسابى جا نيافتاده ام تا بتوانم آزادانه عمل كنم.... البته بعد از چند روز او هم كشته شد..."
مداركى براى من و دو نفر از همراهانم (آقايان الف و شين) تهيه كرده و توسط فردى مطمئن به من رساند، روز بعد در فرودگاه بوديم تا سوار هواپيما بشويم. وقتى همه درب ها را پشت سر نهاديم فردى مرا صدا زد. به پشت سر نگاه نكردم. آمد رودررويم ايستاد و مرا به اتاق دادستانى برد، مرا شناخته بود اما در نگاهش خواندم كه شك داشت.
با آن دو نفر همراهم كه يكى از آنها شهره شهر بود و برادر لاجوردى او را به خوبى مى شناخت كارى نداشت، تا شروع به پرسش و پاسخ كرد، من محكم زدم روى ميزش و گفتم: "آقاجان بهت مى گم كه عوضى گرفتى، زنگ بزن به نخست وزيرى از نخست وزير بپرس، ما مأموريت داريم و نبايد هواپيما را از دست بدهيم."
گوشى تلفن را برداشت دو شماره گرفت و در شماره گيرى دوم گفت: "قربان لاجوردى هستم از مهرآباد، امروز مسافر داريد!؟ ... بله بله براى خروج."


پاسخ آن سوى خط مثبت بود... مدارك مرا پس داده و عذرخواهى كرد و گفت: شما عجب شبيه يك بچه مشهدى هستيد كه ما دنبالشيم.
به او گفتم: برو مشهد دنبالش بگرد.

استاد با سياسى كردن دين شديداً مخالف بود


بارى، استاد شريعتى برخلاف فرزندش كه معلم انقلاب اسلامى ايران نام گرفته است با سياسى كردن دين شديداً مخالف بود.


اين مخالفت در آثار دكتر شريعتى به ويژه در ۲كتاب "گفتگوهاى تنهائى" به چشم مى خورد.
هر چند همين مخالفت را دكتر با همسر نازنينش سركار خانم دكتر پوران شريعت رضوى هم داشته است...
امروزه دو دختر و يك پسر دكتر شريعتى نيز بر آن هستند تا از اين اسلام سياسى در داخل ايران و خارج دفاع كنند و شريعتى را معلم انقلابى ناتمام و اسلامى بدانند.
مونا دختر كوچك شريعتى كه مثل دو خواهر ديگرش از ادبيات و نگارش و گويش شگفت انگيزى برخوردار است، از كودكى كارى به اين كارها نداشت. اما آن نازنين هاى ديگر چند سالى است كه به بركت جامعه مدنى، اسلامى شده خامنه اى- خاتمى به ايران رفته اند
و نقش مهم و مؤثرى در سياسى نگه داشتن اسلام در ايران دارند.


اين نازنين ها آنگونه در پى فرصت و امكان هستند كه حتى حكم اعدام دكتر هاشم آغاجرى را هم به حساب خودشان و دكتر شريعتى گذاشتند، غافل از آن كه هر كس، سخنرانى دكتر آغاجرى را بخواند و گوش كند، درمى يابد كه سخنان آن نازنين نيز به زبانى ديگر مثل نوشته اخير سيدابراهيم نبوى، ضد اسلام و ضد تفكرات دكتر على شريعتى است.


سركار خانم سارا شريعتى طى يك سخنرانى در دانشگاه تربيت معلم تهران، مدعى شده اند كه:


سخنرانى دكتر هاشم آغاجرى ملهم از آراء شريعتى بود.


و خواهر نازنين ايشان خانم سوسن شريعتى نيز طى يك سخنرانى در انجمن اسلامى دانشكده امور اقتصادى تهران گفته اند كه: شريعتى به جدائى دين از سياست اعتقاد نداشت.


يعنى فرمايش سوسن عزيز، ناقض سخن ساراى نازنين است و سخن هر دوى اين ها مخالف با آنچه دكتر آغاجرى گفته است.


دكتر آغاجرى نه تنها به دكتر شريعتى معلم انقلاب اسلامى ايران و متبكر امت و امامت و امامت مدرن (ولايت فقيه) و دينى بودن سياست و.... استناد نكرده و مُلهم از ايشان نبوده است بلكه نطق آن مرد بزرگ براساس نوشته روزنامه رسالت در صفحه اول ۱۰شهريورماه دو سال پيش مُلهم از كتاب "ديندارى و خردگرائى" بوده است.


در حكم تجديدنظر دادگاه در مورد اعدام دكتر هاشم آغاجرى آمده است:


-آغاجرى ضروريات اصل اسلام را صريحاً انكار كرده است.


-عدم اعتقاد به توحيد و نبوت و آخرت را اقرار نموده است.


-درباره اسلام با تمسخر حرف زده است.


-اسلام را تحقير و تضعيف و توهين نموده است.


-هر چه امروز بنام اسلام مطرح است را نادرست شمرده است و آنها را كهنه شمرده و تحقير نموده است.


-اسلام را منسوخ، ارتجاعى، سياه و تاريك خوانده است.


-ضرورت تغيير اسلام را طلب نموده است.


-احكام نورانى اسلام را از قبيل اجراى مراسم خطبه عقد، نكاح و ازدواج شرعى را مسخره و انكار نموده است.


-تقليد از مجتهدان را عملى ميمون وار دانسته است.


-دين را علت العلل عقب ماندگى جامعه معرفى كرده است.


-دين را منحط دانسته و گفته است اين چه دينى است كه شكنجه انسان را توجيه مى كند!؟


-جايگاه روحانيت و اجتهاد و مجتهد را انكار كرده است و....


خب اين ادعاى دادگاه است عليه دكتر آغاجرى كه تماماً ضد افكار و انديشه ها و تفكرات دكتر شريعتى است. كسى كه مبلغ ولايت فقيه با عنوان امامت و نبرد مسلحانه و عمليات خشن و تروريستى با بهره ورى از نشانه هاى اسلامى و غيره بوده است و فرزند خود آن مرحوم، سوسن عزيز همين چندى پيش طى سخنرانى خود در تهران تأكيد كرده است كه "شريعتى به جدائى دين از سياست اعتقاد نداشت" يعنى اعتقاد به دين سياسى داشت.


خب چطور مى شود مدعى شد كه انديشه و گفتار دكتر هاشم آغاجرى كه از حرف هايش بوى خردگرائى و لائيسيته و جدائى دين از سياست مى آيد و تحقيرآميز از دين ياد كرده است، مُلهم از دكتر شريعتى است.
البته من مدت ها پيش نوشتم كه جمهورى اسلامى با به ايران بردن فرزندان نازنين دكتر شريعتى، در نظر دارد تا روحيه دينى و دين سياسى را در كشور بالا ببرد و دقيقاً در راستاى همين مسئله است كه اين عزيزان كه به اصطلاح سال ها در خط سرنگونى نظام اسلامى بودند زيرا كه شريعتى را كنار گذاشته بود، حالا در اينجا و آنجاى كشور سرگرم سخنرانى و توجيه و تشريح دين سياسى هستند و شخص آقاى خامنه اى و مركز مطالعات رهبرى، برنامه هاى درازمدت و گسترده اى را براى اين بچه هاى نازنين طرح ريزى نموده اند تا آن شور و شوقى كه دكتر شريعتى در ميان جوانان بدبخت دو نسل پيش آفريد و آنها را مذهبى كرد، اينك فرزندان نازنينش اين مهم را به انجام برسانند زيرا اسلام سياسى حاكم بر ايران به خون فكرى تازه اى نيازمند است، چه كسانى بهتر از فرزندان مردى كه كلامى ساحرانه داشت و ذوقى سرشار براى افسانه پردازى و خورشيد نماياندن يك گردو!؟
در روزهاى آينده شاهد تلاش هاى گسترده ترى از سوى فرزندان شريعتى در ايران خواهيم بود. البته ايرانى ديگر در چاله هاى گذشته نخواهد افتاد. اما با همه اين ها بايد بهوش بود و از ديگران خواست تا مانند نبوى ها و راشدان ها به نقد افكار و انديشه ها و شخصيت كسى بپردازند كه اصلى ترين عامل قدرت گيرى اين اسلام سياسى بود.

پسر دكتر شريعتى به من گفت: اگر پاسبان مى داشتيم ترتيب شما را مى داديم


بيست سال پيش وقتى در كليساى محله چينى هاى پاريس طى يك سخنرانى با عنوان "فراتر از شريعتى" براى نخستين بار او را به نقد كشيدم، پسر دكتر شريعتى به من گفت: اگر پاسبان مى داشتيم جلو شما را مى گرفتيم يا ترتيب شما را مى داديم.


پرسيدم: چرا؟


گفت: نقد شما و طرح فراتر از شريعتى يعنى بستن دكان و تشكيلات ما.


و اين بچه هاى نازنين كه مثل پدرشان هيچ اعتقاد و باورى به دين و سنن آن ندارند، اما براى روشن نگاه داشتن چراغ دكان پر درآمد بنياد شريعتى از هر مسلمانى مسلمان تر خواهند شد....


.... با همه اين ها بسيار خوشحال و خرسندم كه راه بيست سال پيش ما امروزه توسط مردانى بزرگ و شجاع چون هاشم آغاجرى دنبال مى شود.... زيرا به نقد كشيدن دكتر شريعتى توسط كسانى كه روزى خود را يار و همراه او مى دانسته اند، كارسازتر است تا كارى كه ديگران انجام بدهند.

على شريعتى با بورس شاهنشاهى!
دانشجوى "حاجيولژى" در پاريس!



اكثر سازمان هاى اطلاعاتى جهان به ويژه سازمان سياسى آمريكا، هرگز نتوانستند آنگونه كه بايد خاورميانه و به ويژه ايران و روحانيون و انقلاب اسلامى را بشناسند.


از همان روزهاى نخست انقلاب، جنبش هاى مختلفى براى صدور انقلاب اسلامى در ايران تشكيل شد، از جمله سازمان انقلابى توده هاى جمهورى اسلامى ايران (ساتجا) به رهبرى محمد منتظرى كه در هنگامه دولت مهندس بازرگان شاهد بخشى از عمليات اين سازمان در جهت صدور انقلاب و دلارهاى نفتى ايران به ليبى و لبنان بوديم...

.
گروه ديگر سازمان جنبش هاى آزاديبخش جهان اسلام بود كه توسط مهدى هاشمى رهبرى مى شود.


هر چند هر دو رئيس اين سازمان ها كشته شدند اما بدون شك پيكره محكم اين تشكيلات كه در نقاط مختلف كشور دفاترى با بودجه هاى هنگفتى داشتند برجاى ماند....

كتاب شهادت و كتاب پس از شهادت


يكى از اصلى ترين سلاح هاى اين سازمان ها در جهت صدور انقلاب اسلامى، افكار دكتر شريعتى بود و به ويژه دو كتاب او كه به دهها زبان جهان ترجمه و به طور رايگان در دسترس همه قرار گرفته و مى گيرد. كتاب شهادت و كتاب پس از شهادت.


اين دو كتاب در اصل دو سخنرانى از دكتر شريعتى بود كه در همان سال ها بر روى كاغذ پياده شده و نقش بسيار مهمى در ترويج و تشويق مرگ مقدس و شهادت طلبى شيعى اسلامى داشته است. همان تأثير و شيوه اى را كه از اين دو نوشته در سقوط محمدرضاشاه بهره بردند، به ساير كشورها نيز منتقل نمودند.
تمامى كسانى كه امروز در گوشه و كنار جهان با نام اسلام عمليات انتحارى انجام مى دهند، بدون شك اين دو كتاب سحرآميز را خوانده اند.


اما واقعاً دكتر على شريعتى كه معلم انقلاب اسلامى ايران لقب گرفت و امروز نيز همچنان رژيم اسلامى در تلاش است تا به گونه اى ديگر او را زنده نموده و نوعى ديگر از اسلام را در ايران تبليغ كند و همو بزرگترين سرمايه حاكمان ايران براى صدور انقلاب اسلامى بوده و هست، كيست؟


على شريعتى در سال ۱۳۱۲ در روستاى مزينان واقع در حومه سبزوار به دنيا آمده و در نوجوانى با نهضت خداپرستان سوسياليست به رهبرى محمد نخشب آشنا شده و پس از آن در كانون نشر حقايق دينى پدرش فعال شده و كتاب مكتب واسطه را نوشت كه براى نخستين بار اسلامى سياسى به جاى يك باورميانه (كمونيسم و سرمايه دارى) در ميان باورمندان دينى مطرح شد.

على شريعتى عاشق خانم بى بى فاطمه شد


در سال ۱۳۳۴ در دانشكده تازه تأسيس ادبيات مشهد دانشجو شد و در همان كلاس درس بود كه عاشق خانم بى بى فاطمه شريعت رضوى شد و دو سال و نيم دويد و دويد تا توانست رضايت همكلاسى اش را براى ازدواج به دست بياورد.


آقاى على اكبر شريعت رضوى از تجار مشهور و معتبر مشهد و همسرش خانم آغا حسين اف ۷فرزند داشتند كه هر يك از آنها يك اسم اسلامى داشته و يك اسم ايرانى. اين دو نازنين آنقدر مهربان و دوست داشتنى و با وفا بودند كه هرگز من به خودم اين اجازه را ندادم تا از آنها بپرسم كداميك هوادار نام هاى ايرانى، و كدامين هوادار نام هاى عربى براى فرزندانشان بوده اند. مثلاً همسر دكتر شريعتى در شناسنامه بى بى فاطمه بوده است كه همه ما ايشان را بنام پوران خانم مى شناسيم و على اصغر فرزند بزرگ خانواده شريعت رضوى كه با درجه ستوانى يكمى در جنگ ايران و روس (سال ۱۳۲۰) جانباخته است، نام ايرانى اش طوفان بوده است و از همه زيباتر آذرشريعت رضوى است. جوانى كه به همراه دو تن از دوستانش در سال ۱۳۳۲ در هنگامه سفر نيكسون به ايران در تظاهرات كشته شد و روز ۱۶ آذر به ياد آن سه نفر روز دانشجو نام گرفت و خيابان ۱۶آذر در تهران نيز به ياد مهدى شريعت رضوى است كه همين مهدى نيز در خانه به نام ايرانى آذر خوانده مى شده است. خانواده شريعت رضوى (همسر دكتر شريعتى) بسيار مترقى و مدرن و به دور از خرافات و تفكرات مذهبى بودند، پدر اين خانواده آقاى على اكبر انسانى شوخ طبع و بسيار فهميده بود به گونه اى كه حتى وقتى بالاى ۶۰سال عمر داشت مثل يك جوان بيست ساله اهل بگو و بخند و شوخى و شاد بودى بود. همسر ايشان خانم آغا نيز چيزى از شوهرش كم نمى آورد در مهربانى و بزرگ منشى. هنوز كه هنوز است من پتوى پلنگى كه تقريباً ۱۸ سال پيش به عنوان سوغات برايم به پاريس آورد را به يادگار نگه داشته ام. به ايشان گفتم چرا چنين هديه سنگين و بزرگى و ايشان با خنده به من پاسخ داد كه هم رنگ پلنگى او را مى دانم كه دوست دارى و هم مى دانم كه چنين پتوهائى در پاريس پيدا نمى شود....


بارى على شريعتى وقتى عاشق پوران شريعت رضوى مى شود، پوران يك ستاره است و خانواده او نيز به خاطر آذر در ميان تمامى ايرانيان و روشنفكران مشهور و شناخته شده.


پوران در سال ۱۳۳۴ در كنكور شركت نموده و در رشته ادبيات و زبان فرانسه قبول مى شود و يكسالى را در تهران درس مى خواند اما به علت دورى از خانواده به مشهد بازگشته و در دانشكده ادبيات ثبت نام مى كند و اين شانس على شريعتى است كه روزى به بهانه در اختيار گذاشتن چند كتاب تاريخى با پوران جوان كه فقط چند ماهى از او جوانتر است، آغاز سخن مى كند و خيلى زود خاطرخواه شده و عشق مى نماياند.

پس از دو سال و نيم شريعتى به آرزو و عشق خود مى رسد

خانم پوران كه دخترى مدرن و بدون چادر و روسرى بوده است امكان اين وصلت را ميسر نمى داند. زيرا كه دوستان و فاميل به او توصيه مى كنند كه تو نمى توانى عروس خانه استاد محمدتقى شريعتى بشوى بدون اين كه حجاب اسلامى را بپذيرى.... خلاصه دو سال و نيم مى گذرد تا شخص استاد محمدتقى شريعتى (پدر على شريعتى) از جريان باخبر مى شود و خودش به خانه آقاى على اكبر و خانم آغاى شريعت رضوى رفته و مى گويد: غلط كرده است هر كس گفته است كه شرط ما براى عروس محجبه شدن پوران است.
خلاصه على شريعتى به آرزو و عشق خود مى رسد و با خواهر آذر شريعت رضوى، قهرمان دانشجويان آن زمان ايران ازدواج مى كند.


پس از چندى على شريعتى از يك بورس دولت شاهنشاهى براى تحصيل در خارج از كشور برخوردار مى شود.


على شريعتى پاريس را انتخاب كرده و همسرش را در حالى كه فرزندى در شكم دارد، در ايران گذاشته و براى تحصيل به پاريس مى رود.


شريعتى در پاريس است كه خانم پوران، زايش فرزندشان در آينده اى نزديك را به او خبر داده و از على شريعتى مى خواهد تا نامى براى فرزندشان در صورتى كه پسر باشد انتخاب كند.


اسم هائى كه على شريعتى بر كاغذ مى نويسد ولى هرگز به تهران پست نمى شود؛ ستار، محمد، شهاب و قربانعلى است.


اما اين بچه شانس مى آورد و نامه پدرش هرگز پست نمى شود. اما دائى او دكتر رضا شريعت رضوى كه پزشكى خير و انساندوست و مهربان است نام احسان را براى نوزاد انتخاب مى كند.
-پس از چندى پوران خانم هم به شوهرش در پاريس مى پيوندد و او نيز براى دوره دكترا ثبت نام مى كند...


-على شريعتى پيش از اين كه به درس و بحث بپردازد با گروه هاى سياسى ضد رژيم پادشاهى همكارى مى كند.... و با همه آنچه مى نويسد و مى گويد، در هنگامه وفات مادرش به ايران مى آيد و به هيچوجه نيروهاى امنيتى ايران مزاحم رفت و آمدش نمى شوند و او پس از مراسم چهلم مادرش با پروازى كه بليت هايش توسط خانم آغاى شريعت رضوى خريدارى شده است به پاريس برمى گردد....

رساله على شريعتى با پائين ترين درجه Passable (قابل قبول) پذيرفته شده بود


جالبى قضيه اين "معلم انقلاب اسلامى جهانى" در اين است كه رشته تحصيلى وى تاكنون به درستى بيان نشده است، زيرا خود دكتر على شريعتى نيز در شرح حال خود كه در كتاب گفتگوهاى تنهائى با قلم خودش نوشته است، واقعيت را ننوشته است؟


در صفحه ۲ مجموعه آثار شماره ۳۳ دكتر شريعتى درباره خودش مى نويسد:


"در خرداد ۱۳۳۸ از طريق اعزام فارغ التحصيلان رتبه اول دانشكده ها به پاريس رفت و در آنجا تا سال ۱۳۴۳ به اخذ درجه دكترا در تاريخ تمدن و دكترا در جامعه شناسى و طى دوره "مدرسه تتبعات عاليه" وابسته به دانشگاه سوربن در رشته جامعه شناسى مسلمان به رياست پروفسور برگ نائل آمد و مدتى در مركز ملى اسناد و اطلاعات فرانسه به عنوان محقق كار مى كرد و به گفته خود بيش از اين همه، آنچه فرا گرفتم و به ويژه آنچه شدم در خدمت پروفسور لوئى ماسينون بود كه شرق و غرب را در خود جمع داشت. نسخه منحصر به فرد كتاب فضائل بلخ را در آنجا تصحيح كرد..."

در اين چند خط، دكتر شريعتى خود را برخوردار از سه رشته تحصيلى و سه دكترا مى داند.

در صورتى كه اولاً ايشان در هيچ يك از سه رشته بيان شده تحصيل نكرده و دوم اين كه ترجمه كتاب فضائل بلخ تنها رساله ايشان بوده است.

حاجيولوژى رشته تحصيلى شريعتى

-رشته تحصيلى دكتر شريعتى چنانچه در كتابخانه دانشگاه سوربن پاريس موجود است، حاجى و لژى يعنى حاجى، شيخ، ملاشناسى و يا به نوعى مقدس شناسى بوده است.


يعنى رشته اى كه درباره بيوگرافى شخصيت هاى مذهبى كار مى كرده است. دكتر جلال متينى دوست مهربان و فرهيخته كه در آن هنگام رئيس دانشگاه مشهد (فردوسى) بوده است مشخصاً در اين باره مى گويد:


"كتاب فضائل بلخ چند سال پيش از انقلاب اسلامى به تصحيح عبدالحى حبيبى دانشمند افغانى در ايران چاپ شد... اين كتاب يك متن سنگين فلسفى يا ادبى نيست كه ترجمه آن كار هر كسى نباشد بلكه متن بسيار ساده اى است در شرح احوال بزرگان شهر بلخ كه مؤلف درباره هر يك از آنان حداكثر چند صفحه اى نوشته است از فقيه و محدث و... ژيلبرلا زار استاد راهنماى شريعتى در تأليف و تدوين اين رساله دكترى بوده است.
.... ما در مشهد، در دوره ليسانس رشته هاى مختلف سال ها بود كه ترجمه را از عربى يا فرانسه و انگليسى به زبان فارسى به عنوان رساله دوره ليسانس نمى پذيرفتيم چون متوجه شده بوديم كه بعضى از دانشجويان رند، ۵۰تومانى به طلاب مدارس قديمى مشهد مى دادند و حضرات برايشان ترجمه مى كردند.
دكتر جلال متينى ادامه مى دهد كه:


رساله دكتراى دانشگاهى دكتر شريعتى ترجمه خلاصه يك فصل از نسخه خطى كتاب فارسى فضائل بلخ به زبان فرانسه بود.


... با توجه به مدارك تحصيلى او، موجب تعجب ما شد، نامه اى محرمانه از دانشگاه ادبيات مشهد به دانشگاه پاريس نوشته شد، درباره سوابق تحصيلى شريعتى... جوابى كه از دانشگاه پاريس آمد... به خط اعضاى ژورى دفاع رساله دكتراى شريعتى، خلاصه آن اين بود كه اين رساله قابل قبول نيست (در حالى كه دانشگاه پاريس تا آن زمان رسالات بى سر و ته بسيارى را براى درجه دكتراى دانشگاهى پذيرفته بود) ولى چون نويسنده رساله با بورس دولت ايران مشغول تحصيل بود و امكان تمديد بورس نيز برايش وجود نداشت، رساله را پذيرفتيم آن هم با پائين ترين درجه يعنى Passable قابل قبول... دكتراى دانشگاهى دكتر شريعتى در تاريخ History هم نبود، بلكه دانشگاه پاريس او را دكتر در رشته Hagiology (حاجى شناسى) شناخته بود كه چيزى مى شود معادل شرح حال قديسين (بيوگرافى) .


ولى اداره ارزشيابى مدارك تحصيل خارجى وزارت آموزش و پرورش بر طبق چه ضابطه اى اين كلمه را به مطلق تاريخ ترجمه و دكتر شريعتى را داراى درجه دكتراى دانشگاهى در رشته تاريخ معرفى كرده بود، خدا داناست."
-پاسخ پايانى دكتر جلال متين را با استناد به نامه اى از دكتر شريعتى مى توان داد. از قرار معلوم آن ضابطه اى كه دكتر جلال متينى از آن بى خبر است، پارتى بازى است. يعنى براساس نامه اى كه از نظرتان خواهد گذشت متوجه مى شويم كه دكتر شريعتى ماه ها در تهران در حال رفت و آمد بوده است تا اين تاريخ را به جاى حاجى لژى در ترجمه مدارك تحصيلى خود جا بدهد.


"خدمت....
سلام عرض مى كنم. امروز نامه شما را پس از رسيدن دكتراى پوران زيارت كرديم و خوشحاليم دوچندان شد.

بحمدالله يكى از بزرگترين غم هاى ما به لطف خدا و نيت شما و كوشش كاظم آقا و توصيه دكتر فلاطورى و...

برطرف شد كه يك دنيا خدا را سپاس مى گذاريم. كرامتى هم شد و آن اين كه پس از نامه آقا عليمحمدآقا كه نوشته بودند بازپس از تصويب، اصل تصويب نامه گم شده و از پرونده مفقود شده. پورن يك گوسفندى نذر كرده و كشت و در همان ضمن كه گوشتش را داشتيم براى خانواده هاى فقير قسمت مى كرديم، دكترا رسيد و پس از نااميدى ناگهان غرق اميد شديم كه باز هم از خدا ممنونيم!"


-البته در پى پژوهش هائى كه بعداً به آن خواهيم پرداخت، دكتراى خانم پوران شريعت رضوى به علت خواهر آذر شريعت رضوى بودن، گير كرده بود. اما دكتراى على شريعتى، چنانچه دكتر جلال متين شرح داد به خاطر عدم پذيرش آن براساس مقررات دانشگاهى در مشهد بود.


شايان يادآورى است، در صورتى كه دكتر على شريعتى رساله اش با پائين ترين درجه Passable (قابل قبول) پذيرفته شده بود، رساله همسر او سركار خانم دكتر پوران شريعت رضوى با بالاترين درجه Tres Honorable (افتخارآميز) توسط دانشگاه سوربن و در رشته تاريخ و ادبيات پذيرفته شده بود. پيش از اين كه دكتر شريعتى موفق شود تا با مداخله افراد بسيارى، مدرك پاريس خود را در ايران به تصويب برساند، در مدارس مشهد و حومه به عنوان معلم انشاء و ديكته فارسى فعاليت مى كرده است...

من شاهد احضار روح توسط شريعتى بودم !!

شخصيت پرستى و بت سازى افراد و شخصيت ها تا بيست و پنج سال پيش يك پديده متداول در جهان سوم و به ويژه ايران ما بود. اما طى اين سال هاى اخير نه تنها كمتر كسى توانست بت بشود، كه مرتب هر شخص و آدمى كه احتمال بت شدن را داشت به گونه اى "ترور شخصيت" شد.
دكتر على شريعتى يكى از آخرين شخصيت هاى نيم قرن اخير ماست كه آنچنان به ناگهان در ميان جوانان آن دوران رشد كرد كه براى همه غير منتظره بود. على شريعتى كه در جوانى تنها عشق و علاقه اش به شعر و شاعرى بود، آنچنان شيفته اين كار بود كه مرتب براى شخصيت هاى آن دوران شعر مى سرود. شريعتى براى محمد نخشب، دكتر محمد مصدق و حتى مهندس معين فر كه هم اكنون در قيد حيات است، شعرهاى ستايش آميز بسيارى سروده است...


البته هنگامى كه خانواده دكتر شريعتى تصميم به جمع آورى مجموعه آثار او گرفتند، انتشار هر نوع شعرى را از وى ممنوع نموده و بر اين باور بودند كه اشعار على شريعتى در مدح افراد معاصر، از قداست و شخصيت انقلابى او كه در چند سال آخر حياتش برايش آفريده شده بود خواهد كاست.


به همين دليل در سى و اندى جلد كتاب كه با عنوان مجموعه آثار شريعتى منتشر شد، هرگز كتابى و شماره اى به اشعار او اختصاص نيافت.


تعداد كتاب هائى كه خود على شريعتى نوشته بود و يا ترجمه كرده بود به ده تا هم نمى رسد و اين ۳۶جلد كتابى كه با عنوان مجموعه آثار توسط مجيد شريف "يكى از قربانى هاى قتل هاى سياسى) ، محمدرضا شريفى نيا (هنرپيشه كنونى سينماى ايران) و امير رضائى منتشر شده است اكثراً برگرفته از ۲۰۰ ساعت نطق ها و سخنرانى هاى دكتر شريعتى در محافل عمومى و نشست هاى خصوصى است و اندكى نيز دستنوشته هاى وى كه به طور پراكنده اينجا و آنجا به دست آمده بود...

اگر ماها بخواهيم مجموعه آثار خود را به طور كتاب پياده كنيم


روزى به عليرضا ميبدى مى گفتم اگر هنگامى ماها بخواهيم مجموعه آثار خود را به طور كتاب پياده كنيم، با احتساب هزاران ساعت برنامه راديوئى، عليرضا ميبدى و سياوش اوستا برخوردار از چندين هزار جلد كتاب خواهند شد، آن هم با موضوعات متفاوت و با گفتگوهاى مختلفى با افراد و شخصيت هاى ايرانى و يا جهانى....
بارى، پس از اين كه على شريعتى موفق مى شود تا مدرك حاجيولوژى را به زور پارتى بازى در تهران به تصويب برساند و آن را همرديف "تاريخ" بنمايد به عنوان استاديار در دانشگاه مشهد شروع به كار مى كند.


اما براساس اسناد دانشگاه مشهد، دكتر شريعتى به طور بسيار نامنظم در دانشگاه حاضر مى شده است بگونه اى كه دكتر جلال متينى سال ۱۳۴۹ طى اخطاريه به دكتر شريعتى مى نويسد:


شما در اين مدت به جاى ۵۹ ساعت فقط حداكثر ۲۱ساعت در دانشكده حضور به هم رسانيده ايد... در صورت ادامه اين روش دانشكده ناچار است در مورد غيبت هاى شما، پس از اين بر طبق مفاد پيوست شماره ۱۸ آئين نامه استخدامى هيأت علمى دانشگاه مشهد اقدام كند.


"رئيس دانشكده ادبيات و علوم انسانى جلال متينى"


على شريعتى كه به علت تحصيل در دانشسرا، نتوانسته بود به راحتى به دانشگاه برود، شبانه درس خوانده و ديپلم گرفته بود و دانشجوى دانشكده ادبيات مشهد شده و پس از بورس تحصيلى شاهنشاهى به مشهد آمده بود... هيچ ترس و دلهره و انتقادى به اين كه با دولت شاهنشاهى در هر زمينه اى همكارى بكند نداشت. وى هفته اى يكساعت در راديو مشهد كار مى كرد.

-براى وزارت اطلاعات و جهانگردى دولت شاهنشاهى كار مى كرد و كتاب راهنماى سياحتى استان خراسان را نوشت كه همين كتاب نيز از سوى خانواده اش تحريم گشته و وارد ليست مجموعه آثار او نشده است.

-بالاخره وى به عنوان كارشناس كتب درسى براى وزارت آموزش و پرورش و زير نظر دكتر بهشتى، دكتر باهنر و برقعى كار مى كرده است...
با شروع همكارى هاى استاد محمدتقى شريعتى (پدر دكتر شريعتى) با حسينيه ارشاد تهران، على شريعتى نيز پايش به تهران باز مى شود و با حفظ كارمند بودن در دانشگاه مشهد، به طور موقت خودش را به تهران منتقل مى كند تا در بخش تحقيقات وزارت علوم كار كند.
على شريعتى به گفته پدرش قلم و زبانى ساحرانه داشت، بسيار قادر و توانا بود كه از هيچ، كوهى برفى بسازد و همه را شيفته خود كند اما، تناقض و غير علمى بودن در نوشته ها و گفته هايش بسيار ملموس بود. حتى همين ديروز دختر وى طى نطقى در تهران اعتراف كرد كه:


-حرف هاى دكتر شريعتى جمع نقيضين است.


-همزيستى وجوه متضاد در تفكرات شريعتى


-تنوع و تكثر سرگيجه آور....


-از درون افكار او صدجور آدم منتسب به وى بيرون مى آيد.


-شريعتى چند جور آدم در آن واحد است.


جالب اين است كه آقاى قوچانى نيز در نوشته اى تقريباً همين حرف ها را درباره شريعتى مى زند:

-ما هر چه بخواهيم از فكر شريعتى مى توانيم دربياوريم: مدافع انقلاب اسلامى، پيروى از اصلاحات، حكومت دينى، ترور و مبارزه خشونت آميز، سكولاريسم و عرفان
-همه گروه ها مى توانند هوادار او باشند چون، نهضت آزادى، مجاهدين انقلاب (حتى به نظر من مجاهدين خلق) انصار حزب الله و ملى مذهبى ها همه خود را هوادار على شريعتى مى دانند...

و همين آقاى قوچانى ادامه مى دهد كه:

-باب نقد شريعتى از سال ها پيش در ايران باز شده است.

-تجليل از شريعتى نه، بلكه تحليل آثار او، چنانچه دكتر سروش گفته است.

-شريعتى گراها روحانيت را به قدرت رساندند و باز هواداران او همان ها را ترور كردند.

-شريعتى گراها گاهى اسلام گرا و گاهى ملى گرا و گاهى دموكراسى ستيز و گاهى جمهوريخواه هستند.

-روشنفكران جديد جدى ترين منتقدان شريعتى بوده و هستند.

واقعاً اين همه برداشت متضاد در تفكر شريعتى يعنى چه؟

پاسخ آن را كسانى دارند كه از نزديك با او آشنا بوده اند، شريعتى هرگز يك انديشه پايه اى و استوارى نداشت، خود او نمى دانست كه چه مى خواهد. فقط خوب حرف مى زد و مى توانست ساعت ها حول يك موضوع صحبت كند بدون آن كه به خود آن موضوع بپردازد.

مثلاً كتاب فاطمه فاطمه است، يك سخنرانى دو ساعته از اوست كه درباره به اصطلاح فاطمه زهرا ايراد شده است.
حالا شما برويد از اول تا آخرين كتاب را بخوانيد. ببينيد ذره اى اطلاعات و آگاهى درباره فاطمه زهرا به شما نمى دهد. ايشان كى و كجا متولد شدند؟ در چند سالگى ازدواج كردند و در چند سالگى فوت كردند؟ چه كارهائى انجام دادند و غيره و از همه مهمتر كلمه و نام "فاطمه" يعنى چه!؟ هيچ هيچ هيچ، يعنى شما اگر صدبار هم آن كتاب را بخوانيد و ده بار هم نوار آن را گوش كنيد هيچ چيزى درباره زندگى و خصوصيات فاطمه زهرا از آن شما نمى شود.
على شريعتى در مشهد، سلسله درس هايش را بنام اسلام شناسى منتشر كرد و به مجرد اين كه به تهران آمد و ديد جو تهران و تجار و روحانيون خيلى شيعى است، يك اسلام شناسى ديگر تدريس كرد كه بيشتر در خط تشييع بود، زيرا اسلام شناسى مشهد با نگاهى غير شيعى نوشته شده بود و اينكه مثلاً امام على پشت سر ابوبكر نماز خوانده و غيره....

قصه پردازى هاى دكتر شريعتى


يعنى ماشاءالله دكتر شريعتى بسيار ورزيده بود تا نسبت به شرايط زمانى و مكانى آنگونه حرف بزند كه شنوندگان مريد او بشوند.


حتى آقاى پرويز ثابتى مقام بلند پايه امنيتى را مجذوب خود كرده بود و يا او مجذوب ثابتى شده بود.
مثلاً وقتى رژيم پادشاهى در صدد سركوب نيروهاى ماركسيستى و مجاهدين بود، به آنها گفت فلان سخنرانى من درباره نقد ماركسيسم است برويد و آن را چاپ كنيد و بدينسان بود كه درس هائى درباره ماركسيسم، نوشته دكتر شريعتى در كيهان چاپ شد. (خود دكتر شريعتى اين نوشته را در اختيار ساواك گذاشت و در جلسات خصوصى مى گفت بدون اجازه من چاپ مى كنند، لااقل مى توانست يك تكذيبه به جائى بفرستد.)
در صورتى كه در پى جانبازى فرزندان طاهر احمدزاده، شريعتى سخنرانى مشهور پس از شهادت را كرد و يا پس از جانبازى حسن آلادپوش و محبوبه متحدين از اعضاى مجاهدين خلق، در خانه اش نوارى با عنوان حسن و محبوبه را پر كرده و براى خانواده آنها فرستاد.


قصه پردازى هاى دكتر شريعتى و اسلامى نمودن هر پديده و انديشه اى كه در شرق و غرب رايج بود، براى او كارى بسيار ساده بود.


به ياد دارم خاطرات بسيارى را در رابطه با اجداد خودش براى ما تعريف كرده بود و چند ماهى كه من در خانه استاد محمدتقى شريعتى پنهان بودم، بهترين فرصت بود تا اطلاعات خود را تكميل كنم و من مرتب از استاد در رابطه با بسيارى از مسائل، از جمله قصه هاى دكتر شريعتى پرسش مى نمودم و استاد با شگفتى از من مى پرسيد اين قصه ها را شما از كجا آورده ايد؟ (در آن موقع اين سى و اندى جلد مجموعه آثار شريعتى منتشر نشده بود و ما براساس ۲۰۰ ساعت نوارهاى دكتر شريعتى اطلاعاتمان تنظيم شده بود و كسى كه آن نوارها را گوش نكرده بود نمى دانست ما چه مى گوئيم.) من به استاد شريعتى پاسخ مى دادم كه اين ها را دكتر در فلان سخنرانى اش نقل كرده است.

استاد شريعتى: دكتر كلامى سحرانگيز و قدرت خيالپردازى داشت


استاد شريعتى لبخند زيبائى مى زد و مى گفت:

دكتر نابغه بود، او كلامى سحرانگيز داشت و قدرت خيالپردازى فوق العاده اى داشت.


آنجا بود كه من پى بردم بسيارى از سخنان دكتر شريعتى پايه و اساس علمى نداشته و نخواهد داشت.


از همه جالب تر، سه شعار او بود، آزادى، برادرى و برابرى.


روزى دكتر شريعتى به ما گفت كه: ديشب خواب بودم، در خواب چيزى ديدم كه فوراً از جاى برخاستم، كاغذ و قلم برداشتم و نوشتم:


آزادى، برابرى و برادرى.

ما كه جوانانى ۱۷ و يا ۱۸ و يا ۲۰ ساله بوديم اين سخن برايمان بسيار عجيب، عالى و روحانى بود و او به گونه اى اين مسئله را به ما گفت كه ما گمان كرديم به او اين سه كلمه وحى شده است....

پس از سال ها كه وارد پاريس شدم، ديديم اين شعار روى تمامى سكه هاى فرانسوى، بر سر در تمامى مدارس و دبيرستان ها و دانشگاه ها نقش بسته است. زيرا كه آزادى، برابرى و برادرى شعارهاى انقلاب كبير فرانسه است. حالا به جاى اين كه دكتر شريعتى به ماها بگويد كه او در پاريس اين سه شعار را روزى هزار بار ديده است و حال به ايران منتقل مى نمايد، بدتر از يك آخوند، ما را گول مى زند.

اين مطلب را چند سال پيش من مطرح كردم و موجب يك بحث جدى با بچه ها شد، حالا آنها آمده اند و يك واژه عرفان را به اين سه شعار اضافه كرده اند، كه البته خود شريعتى آن روزها "نان" را به اين سه شعار اضافه كرده بود.
ديگر مسئله اى را كه دكتر شريعتى براى ماها بسيار بزرگ كرده بود جريان نويسندگان و استادان دوران تحصيل او در فرانسه بودند. به گونه اى كه امه سزر و فانون و لوئى ماسينيون و گورويچ و ژاك برك را به عنوان پيامبران قرن بيستم معرفى كرده بود... در صورتى كه نه تنها براى غرب و اروپا بلكه براى همين پاريس و فرانسه نيز اين شخصيت ها وزنه بزرگى در ميدان علم و دانش و خردگرائى نبوده اند... پدرخردگرائى فرانسه در قرن اخير هانرى كاياوه است و اندره مالرو شخصيت ديگر فرهنگى فرانسه....

امه سزر و شريعتى


از همه مهمتر، امه سزر شاعر سياه پوست متولد مارتينيك بود كه شريعتى يك جورى از رفاقتش با او حرف مى زد كه ماها فكر مى كرديم روزى چند بار با امه سزر چائى و ناهار مى خورده است... روزى در پاريس شنيدم كه امه سزر سخنرانى دارد با خوشحالى به آنجا رفتم... گمان مى كردم كه (براساس تبليغات دكتر شريعتى) وى به تازگى از زندان آزاد شده است. زيرا كه شريعتى مى گفت امه سزر يكى از مبارزان و رهبران سپاهپوستان ضد استعمار فرانسه است و غيره...


پس از چند دقيقه حضور در سالن سخنرانى امه سزر در پاريس متوجه شدم كه او نه تنها از زندان به پاريس نيامده است كه از مارتينيك (جزيره اى كه تحت استعمار فرانسه است) به فرانسه آمده و نه تنها او زندانى سياسى نبوده و نيست كه شهردار مارتينيك است كه خودش و شهرداريش زير فرمان و دستور وزارت كشور فرانسه و رئيس جمهور اين كشور است. من با خودم فكر كردم كه خوب در سال هاى ۱۹۶۰كه دكتر شريعتى در فرانسه بوده است امه سزر آن موقع انقلابى و زندانى سياسى بوده است و خلاصه بعدها به آرمان هاى خودش خيانت كرده و حالا نماينده رسمى استعمار در سرزمين مادرزادى خودش شده است.
اما خيلى زود متوجه شدم كه نخير. آقاى امه سزر شاعر بزرگ سياهپوست از سال ۱۹۳۹ به مارتينيك بازگشته و از سال ۱۹۴۵ (يعنى ۱۵سال قبل از اين كه شريعتى به فرانسه بيايد) آقاى امه سزر عضو شهردارى مارتينيك بوده است و سال ۱۹۵۶ نيز از حزب كمونيست استعفاء داده است و تا به امروز در پست خود باقى است. (وى ۹۲سال دارد) از همه مهمتر وقتى به امه سزر نزديك شدم و گفتم من از دوستان دكتر شريعتى هستم، پرسيد دكتر شريعتى كيست؟ در چه رشته اى پزشك است!؟
خب، حالا واقعاً انسان ايرانى بايد گوشه اى بنشيند و زار زار گريه كند كه چطور و به چه حساب و كتاب هائى در مقاطعى، به ناگاه از كاه هائى كوه ها ساخته مى شود و افرادى آنچنان بت مى شوند كه تا به آنها بگوئى بالاى چشمت ابرو، چهار نفر ديگر ابروى ترا برمى دارند.


قصه ما با شريعتى همين بود، من جوان ۱۶ يا ۱۷ساله به همراه ديگر دوستان به مساجدى مى رفتيم كه ملاها به دكتر شريعتى انتقاد مى كردند و ما با طرح پرسش هاى بسيار سخت مجلس ملاها را در دفاع از دكتر شريعتى كه مجذوب او شده بوديم، به هم مى زديم. چرا؟ چون آگاهى نداشتيم.
نه تاريخ را مى شناختيم و نه فرانسه و پاريس را و نه اسلام را و از همه مهمتر شخصيت كسى را كه مرشد ما بود و در سخن گفتن ماهر و ساحر بود. البته نمى دانم، در اين باره اطلاعاتى داشت يا نه اما من شاهد احضار روح توسط شريعتى بودم.


-حالا افسانه تشكيل حسينيه ارشاد را در جاى خود خواهم نوشت، اما اين كه ناگهان على شريعتى به عنوان معلم انقلاب اسلامى به تمامى خانه ها و كانون هاى ايرانى نفوذ كرد چگونه بود؟ چگونه بود كه نوارهاى او هزاران هزار كپى مى شد و كتاب هايش تجديد چاپ مى شد و به طور رايگان در سراسر كشور پخش مى شد. احياناً هم اگر رايگان نبود به قيمتى سمبليك به فروش مى رسيد تا مردم به راحتى آن را تهيه كنند.
به خاطر دارم در سال ۵۶ وقتى آقاى خامنه اى از من بهاى يكى از كتاب هاى دكتر شريعتى را پرسيد و من به او جواب دادم.


وى با تعجب بسيار به من گفت عجيبه، ما بعضى از كتاب هاى خودمون را چاپ مى كنيم، قيمتى كه به چاپخانه پرداخت مى كنيم به مراتب بالاتر از قيمت فروش كتاب هاى دكتر است!؟
آنجا و آن موقع نه من و نه آقاى خامنه اى متوجه نبوديم كه صندوق هائى پشت چاپ آن كتاب ها و تكثير نوارها بود كه امكان مى داد، تا به آسانى آثار سحرآميز و تحريك كننده على شريعتى، چون نيايش، پس از شهادت، پيروزى پس از شكست، تشييع علوى، تشييع صفوى، آرى اين چنين بود برادر و غيره در كشور پخش شود تا موتور انقلاب سرعت سرسام آور خود را بگيرد....
حالا هم مطمئن باشيد كه اگر فردا استعمار برنامه اى براى ايران داشته باشد، فوراً يك كسى بت مى شود و آثارش دست به دست مى گردد.


شاعرى و صداى داوودى سيدعلى خامنه اى!؟ 9

يكى از دلائل اصلى به نقد كشيدن دكتر شريعتى توسط بهترين ياران و نزديكترين افراد به او، شايد انتشار مجموعه آثار وى بود.


زيرا چنانچه عرض شد در بحبوحه انقلاب و گرماگرم شور مردمى سال هاى ،۵۰ فقط چهار پنج سخنرانى و يكى دو كتاب از دكتر شريعتى بود كه دست به دست مى گشت كه همه آنها نقش مؤثرى براى تحريك و شوراندن مردم داشت. اما چهار پنج سال بعد از انقلاب كه خُلق و خوى انقلابى در همه خاموش شده بود و تجربه جنگ با عراق در ميان بود، سيل اعدام ها و زندان ها و شكنجه ها خانه هاى ايرانيان را ويران كرده بود، دست نوشته ها و مطالبى از دكتر شريعتى در همان چهارچوب مجموعه آثار منتشر شد كه همه دوستان و هواداران وى را شوكه كرد.
از همه مهمتر مطالب بسيار بسيار محرمانه اى بود كه دكتر شريعتى در خلوت خودش براى خودش نوشته بود و هرگز فكر نمى كرد كه روزى روزگارى اين مطالب منتشر خواهد شد، آن هم توسط خانم فرهيخته و مهربانش.
بدون شك چنانچه از نوشته هاى خود دكتر شريعتى پيداست و نزديكان شاهد آن بوده اند، مشكل خانوادگى زن و شوهرى در ميان آنها نيز وجود داشته است و آن شوربختانه به گونه اى بوده است كه در همين دست نوشته هاى محرمانه دكتر شريعتى ملاحظه مى كنيم كه بدترين توهين ها را به خانمش نموده است.

شريعتى همسر ش را سگ مى خواند


خانم دكتر پوران شريعت رضوى در كتاب "طرحى از يك زندگى" چند نامه محرمانه دكتر شريعتى را منتشر نموده است در صفحه ۱۶۰ اين كتاب، دكتر شريعتى طى نامه اى همسر مهربان فرهيخته اش را سگ مى خواند:
پوران عزيزم قربانت گردم. حالت؟ چطورى؟ در چه حال و حالتى؟ فرشتگى يا سگى
در دنباله همين نامه دكتر شريعتى به بهانه بچه ها، با كار كردن زنان نيز اظهار مخالفت مى كند:
.... اعصابت خسته است و تحريك شده و به خصوص در شرايط فعلى حساس تر و كار بيشتر برايت صدمه دارد و بر روحيه و اعصابت فشار مى آورد... يكى از عيب هائى كه... در مورد كار خارج براى زنان الزاماً غيبت او است از خانه و محروميت كودكان از مادر.... عواقب فكرى و اخلاقى و به خصوص روانى ناهنجارى دارد...

دكتر شريعتى خودش را پيامبر مى دانست


دكتر شريعتى در مرحله اى كه خود را به درجه پيامبرى رسانده بود و در نوشته هاى خصوصى اش خودش را از هر پيامبرى بالاتر مى دانست در رابطه با نافرمانى همسرش مهربانش، او را به خديجه تشبيه مى كند كه آن خديجه رسالت محمد را پذيرفته بود اما اين خديجه (خانم پوران شريعت رضوى) نبوت اين پيامبر جديد (دكتر شريعتى) را نپذيرفته است. در كتاب گفتگوهاى تنهائى كه امروز توسط خود خانواده دكتر شريعتى در ايران جمع آورى شده است صفحه ۱۲۷ بخش اول آمده است:

اما من پيغمبرم، يك پيغمبر به يك زن جاهليت، هر چند خديجه بزرگ و خوب و فداكار و بى نظير باشيد كمتر نياز دارد او نمى داند كه كسى چون من (دكتر شريعتى) به سعادت خانوادگى، آرامش خانوادگى، خوشبختى و دوستى و عشق نيازمند نيست. روح او در آتش پيام هاى وحى است كه هر روز از غار تنهائيش مى گيرد... باران هاى الهام هاى غيبى كه در ميان اين امت يك صحابى كه شنواى آن آيات باشد نمى يابم... خدايا... خديجه مرا نيز همچون خديجه محمد عاشق مؤمن، بلكه مؤمن عاشق من ساز تا در من همچون يك معشوق ننگرد مرا يك همسر خوب و شايسته و همسرشت و هم سرنوشت و همزبان خويش نبيند، او را يك صحابى بيتابِ دگرگون شدن ساز... كه من موسايم كه برايش هارون فرستادى. عيسايم كه برايش سن پل فرستادى كه محمدم برايش خديجه ساختى.... اما نه، من على ام، على را تنها گذاشتى. او جز چاه هاى آب در نخلستان هاى خلوت و دور از شهر كسى را نداشت.


... و اين پيغمبر بى صحابى (دكتر شريعتى) ، قرآن پنهانش را كه همه آياتش و سوره هايش را در غار تنهائى اش الهام گرفته بود بر خديجه اش خواند (خانم دكتر پوران شريعت رضوى) نه خديجه اش آنها را يافت. سوره ها و آياتى از قرآن را كه ساده تر و سبك تر بود آيات متشابه و چند پهلو و شگفت نداشت به خديجه خواند... اما خديجه: پريشان، خشمگين، بيتاب، ناخشنود... و در آخر.... روزى آنچه را (پوران خانم= خديجه) در دل داشت از دور با فرياد ندا داد و به گوش همسرش (دكتر شريعتى) رساند كه اينها... اين آيات، اين سوره ها، اين قرآن وحى نيست... اينها مجعول است... اينها بر قلبت الهام نشده است... خودت هم به اينها ايمان ندارى اينها براى هدايت من و براى خاطر من نيست، خواسته اى قرآنى بنويسى، قرآن را نامه هاى عاشقانه يافت وحى را حرف هاى غزلى، اين هم آشنائى زنم. آن هم روشنفكران، آن هم آخوندها، احسان تو بزرگ شو شايد با تو حرف بزم." (داخل پرانتها از من است).


-اينها عين نوشته هاى دكتر شريعتى بود كه بدون تعارف و رودربايستى خودش را پيامبر و كارهايش را قرآن دانسته و مدعى بود كه خانمش هم او را نپذيرفت. البته اين كتاب در سال ۵۹ تا اوائل ۶۰ جمع آورى شده بود و هر چند سال ۶۲ در هنگام انتشار آن در كشور، از ايران خارج شده بودم، اما خانواده شريعتى در آن گرماگرم روزهاى انقلاب، هرگز فكر نمى كردند كه اين مطالب بر عليه دكتر و تضعيف شخصيت او خواهد بود زيرا فرزندانش زير ۲۰سال عمر داشتند و خانم ايشان نيز بدون اين كه اين دست نوشته ها را بازخوانى كند در كارتن و پلاستيك هائى نهاده و در اختيار كارمندان دفتر مجموعه آثار شريعتى، آقايان شريف، شريفى نيا و رضائى گذاشتند تا هر چه زودتر منتشر شود.


در همين نوشته هاست كه دكتر شريعتى نوشيدن شراب را براى دانشمندان كه حد بشناسند آزاد مى داند.
دكتر شريعتى در آن هنگامه با برخوردار بودن از چند مريد سرسخت و متعصب گمان كرده بود كه رهبرى بزرگ شده است كه در تاريخ بى نظير و بى همتا است، لذا در همين دست نوشته هايش مى خوانيم:
- "اما اگر آنها نام خويش را به نان فروختند، من بر آب دادم و پيشتر از خضر و پيشتازتر از اسكندر رسيدم.... آنها وزارت يافتند من سلطنت يافتم. اگر آنها را به دروغ مى ستايند مرا به راستى مى پرستند.... اگر آنها وكيل شده اند من معبود شده ام، اگر آنها رئيس اند، من رهبرم، اگر آنها غلام خانه زاد و چاكر جان نثار راجه شده اند من امام پاك نژاد و راهب پاكزاد و مهرآوه شده ام.... من بودا شدم... آفريننده شدم و نبوت يافتم و رسالت يافتم و جاويد شدم (صفحه ۱۲ و ۱۳ گفتگوهاى تنهائى دكتر شريعتى) .

كسى كه مثل آب خوردن دروغ مى گويد


بسيارى از مريدان متعصب و كور و ناآگاه دكتر شريعتى كه به جز كتاب هاى او، كتاب ديگرى را كمتر خوانده و يا اصلاً نخوانده اند (مثل خود من و هزاران هزار ديگر در ۳۰ سال پيش) خواهند گفت كه اين حرف هاى عرفانى و ملكوتى شريعتى بوده است. در صورتى كه خود او تأكيد دارد كه قرآن او محكم و متشابه ندارد و حقيقت است كه بيان مى كند آن هم به طور ساده و روان.

خود من وقتى بيست و اندى سال پيش روى تاريخ اسلام تحقيق مى كردم و كتاب از ميترا تا محمد را به عنوان تز دكترا نوشتم و به نوشته هاى دكتر شريعتى استناد كرده بودم، استادم چندين تذكر به من داد، از جمله اين كه در رابطه با دارائى هاى پيامبر اسلام در هنگام مرگ، من با استناد به نوشته هاى دكتر شريعتى نوشته بودم كه:


"محمد هنگام مرگ هفت دينار و يك شتر و چند شمشير داشت كه شتر اهدائى پادشاه حبشه بود"
استاد به من گفت چنين حرفى درست نيست، پيامبر اسلام هنگام وفات ثروت بزرگى داشته است و چند سند به من معرفى كرد از جمله تاريخ طبرى كه با مطالعه هزاران هزار صفحه تاريخ طبرى، پى بردم كه نه تنها در رابطه با دارائى پيامبر اسلام هنگام مرگ، دكتر على شريعتى به من و ما و تاريخ و مردم ما اطلاعات نادرستى داده است كه در رابطه با بسيارى از مسائل او هر چه خواسته است گفته است و به حساب اسلام و پيامبر گذاشته است.

دكتر على شريعتى به مردم ما اطلاعات نادرستى داده است


مثلاً ببينيم در رابطه با همين دارائى هاى پيامبر اسلام، مورخ بزرگ محمدبن جرير طبرى كه نزديكترين تاريخ نويس به صدر اسلام بوده است چه نوشته است؟ :


-پيامبر اسلام حدود ۵۰ غلام و كنيز داشت


-پنج منشى حقوق بگير داشت


-چهار اسب داشت بنام هاى لزاز، ظرب، لخيف و تيزاب. پنجمين اسب او يعسوب نام داشت.


-پيامبر سه استر داشت


-پيامبر يك گله شتر شيرى داشت (حدود ۲۰شتر) و شترى داشت كه ابوبكر آن را به ۸۰۰ درهم خريده بود و به پيامبر به ۴۰۰ درهم فروخته بود


-پيامبر يك گله بز شيرى داشت (بين ۷ تا ۱۰تا)


-پيامبر شش شمشير قيمتى داشت


-پيامبر اسلام سه كمان بنام هاى روحا- بيضا و صغرا داشت


-پيامبر دو زره قيمتى داشت كه در اكثر جنگ ها آن دو زره را با هم مى پوشيد


-پيامبر سپرى داشت كه سر يك قوچ بر آن نقش بسته بود


با اين ليست مختصرى كه طبرى از دارائى هاى پيامبر ياد مى كند و مقايسه ۷دينار و يك شتر و چند شمشير كه دكتر على شريعتى نقل كرده بود، به خوبى در مى يابيم كه اين "سخنران ساحر و توانا" مى توانست با سخنرانى هاى خود و سبك زيبا و سحرآميز و هيپنوتيزم گرش، تاريخ و شخصيت هاى اسلامى را آنگونه كه خودش مى خواست، ترسيم كند.


شايد دكتر شريعتى هرگز فكر نمى كرد كه روزى روزگارى كتاب هاى تاريخى، اسناد معاصر و غيره به راحتى در دسترس همگان قرار خواهد گرفت و افسانه پردازى هاى اين هنرمند بزرگ براى سوسياليست معرفى كردن اسلام و سياسى نمودن دين حباب روى آب خواهد شد.


آنگاه كه من چگونگى اخذ دكتراى شريعتى (حاجيولوژى) را مطرح نمودم براى آن بود تا در تاريخ ثبت شود كه خود او نيز در رابطه با نوع و تز دكترايش با ما صادق نبود. زيرا در همين گفتگوهاى تنهائى با خط خودش نوشته بود كه در سه رشته تحصيل مى كرده و سه دكترا گرفته است؟ .... در صورتى كه واقعيت ندارد.

دلائل درگيرى مرتضى مطهرى با دكتر شريعتى، اظهار نظرهاى نادرست او بود


يكى از دلائل درگيرى مرتضى مطهرى با دكتر شريعتى، همين اظهار نظرهاى نادرست و اطلاعات دادن هاى غير صحيح او بود. زيرا مرتضى مطهرى از سال ۱۳۳۴ با مداخله دكتر نصر و دريافت دكتراى افتخارى، در دانشگاه تهران تدريس مى كرد و وقتى با برخى تضادگوئى هاى دكتر شريعتى مواجه مى شد، در نشست هاى خصوصى مطرح مى كرد كه "كسى كه مثل آب خوردن دروغ مى گويد چگونه مى تواند معلم و مدرس اسلام و تشيع باشد!؟"
ما كه در آن زمانه مجذوب دكتر شريعتى بوديم، تحت تأثير او، گمان مى كرديم كه مرتضى مطهرى به دليل حسادت عليه شريعتى حرف مى زند و در پى آن بوديم كه هرگونه كه مى توانيم مطهرى را خراب كنيم.
و شخص دكتر شريعتى به طور ماهرانه اى از رقابت آخوندها براى نفوذ افكار و عقايد خودش بهره مى برد، مثلاً سيدعلى خامنه اى را كه در مشهد بود و كمتر با مطهرى در تماس بود بسيار ارج و احترام مى گذاشت و سخنرانى ها و اشعار و كارهايش را مى ستود.


دكتر شريعتى، سيدعلى خامنه اى را شاعر و سخنورى بزرگ مى دانست و صداى خوش او را به صداى "داوودى" تشبيه مى كرد و بارها مى گفت كه اگر آقاى خامنه اى خواننده مى شد، از بنان، داريوش رفيعى و شجريان ميزد بالاتر.


دكتر شريعتى با ذكاوت و زيركى ويژه اش توانست شكافى در ميان روحانيون به وجود بياورد و كسانى كه وى را از نظر اسلامى ضعيف مى دانستند را با روحانيون جوانى كه اطلاعات عميقى از تاريخ نداشتند، درگير كند. روحانيونى چون آقاى خامنه اى، كه البته در بهار سال ۱۳۶۰ آقاى خامنه اى نيز طى مصاحبه اى با مجله سروش اعتراف كرد كه گول دكتر شريعتى را خورده بود و شريعتى شورآفرين بود نه شعورآفرين.
بدين رو از سوئى افرادى چون مرتضى مطهرى با مراجعه به مراجع تقليد سعى مى كردند تا شريعتى را وادار نمايند تا ذهنيات شخصى اش را بنام اسلام مطرح نكند و روحانيون جوان به عكس از او دفاع مى كردند.
به عنوان مثال روزى مرتضى مطهرى به نزد علامه طباطبائى رفته بود و درباره دكتر شريعتى صحبت مى كرد كه سيدعلى خامنه اى هم وارد مى شود و يكى مدافع و ديگرى منتقد....


حمايت هاى سيدعلى خامنه اى از دكتر شريعتى موجب شده بود تا وى را وهابى و كافر بدانند و حتى آنگاه كه خامنه اى به ايرانشهر تبعيد بود، روحانيونى كه هم اكنون به اصطلاح در ولايت او ذوب شده اند، وى را تكفير مى كردند.
مرتضى مطهرى مى گفت كه دكتر شريعتى با كلام ساحرانه اش هم جوانان را منحرف مى كند و هم بچه طلبه ها را، البته در نگاه او افرادى مثل سيدعلى خامنه اى نيز بچه طلبه بودند. زيرا سيدعلى خامنه اى ۲۰سال از مطهرى و شش سال از دكتر شريعتى كوچكتر بود. مطهرى مى گفت كمى سن يعنى كمى دانش و نوجوانى يعنى بت جوئى و معبود طلبى. البته ما در سخنان خود شريعتى اين مسئله را يافتيم كه خود او بر اين باور بود كه معبود مردم و رهبر آنها شده است.


در آن روزگاران براى زدن على شريعتى به چند سمبل نيز متوسل شده بودند از جمله علامتى بود كه شريعتى روى جلد كتاب هايش مى گذاشت و او آن را لاالله الاالله مى دانست اما ديگران مدعى بودند كه در آن آرم نام هاى ابوبكر و عمر و عثمان و على است.


دكتر شريعتى به جاى اين كه به عنوان يك مدافع اسلام، هر دو را بپذيرد و بگويد كه چهار خليفه محمد را قبول دارد (چنانچه در اسلام شناسى درس هاى مشهد پذيرفته بود ولى بعداً در تهران تغيير رأى داد) و اين آرم همانى است كه شماها مى بينيد، هم شعار اسلام و هم نام چهار خليفه، اما او درگيرى ها را شدت داده و خود را مؤسس حزب شيعه علوى معرفى نموده و در مدح "شيعه يك حزب تمام" سخنرانى كرد.


دكتر شريعتى به تبعيت از آرامگاه مولانا جلال الدين كه بر سردر آن همان آرم كذائى بود، آن سمبل را براى روى جلد كتابهايش انتخاب كرد كه البته مى دانيم در مساجد شهر قوميه و تمامى شهرهاى تركيه، نام چهار خليفه به علاوه حسن و حسين نقش بسته است يعنى عثمانى ها چهار خليفه به علاوه دو فرزندان على را قبول داشتند... اما شريعتى كه مى خواست شيعه را تبديل به يك حزب سياسى بكند از رهبران شيعه نيز شيعه تر شده بود... و هرگز نخواست خلفا را تأييد كند.


مسئله ديگرى كه براى شريعتى و حسينيه ارشاد مشكل ساز شده بود.
آيه: "ولتكن منكم امة يدعون الى الخير" بود كه مى گفتند اين آيه نيز شعار وزارت ارشاد عربستان سعودى و وهابيون بوده است.


البته چنانچه دكتر ناصر ميناچى به من گفت در هنگام تأسيس حسينيه ارشاد، هم نام ارشاد و هم اين آيه را در پى گرفتن دو استخاره از قرآن، مرحوم محمد همايون و دكتر ميناچى (دو بنيانگذار حسينيه ارشاد) انتخاب كرده بودند.


مطهرى مبتكر عنوان "ماركسيست هاى اسلامى"

در اين سال هاى اخير در موارد بسيارى از سوى انديشمندان و تاريخ نگاران و نويسندگان مسئله اى مطرح شده است كه در ريشه يابى آن كمتر كار شده است. بسيار گفته و مى گويند كه بخشى از روحانيون ماركسيست بوده و به ملاهاى سرخ مشهور شده اند، عملكردهاى فراوانى طى ۲۵سال گذشته و نزديكى هاى حكومت ملاها با كشورهاى چپ از اتحاد جماهير شوروى گرفته تا سوريه و كوبا و ليبى بهترين گواه اين مدعاست.
اين ادعا ريشه تاريخى نيز دارد، پس از شكل گيرى حسينيه ارشاد در تهران اين مكان تبديل شد به جذب يكسرى نيروهاى راديكال و به گونه اى ماركسيست اسلامى.
-محمد همايون كه انحصار واردات ماشين آلات كشاورزى از انگلستان را داشت از سال ها پيش در نظر داشت تا با روحانى متجدد "آقاى راشد" مكانى را براى معرفى يك اسلام مدرن داير كند.
همايون و راشد سال ها براى تحقق بخشيدن به اين امر تحقيق و برنامه ريزى نمودند، اما روزى آقاى راشد از محمد همايون جدا گشته و طرح حسينيه ارشاد را رها كرد.
آقاى همايون به وكيل جوان خودش دكتر ناصر ميناچى مراجعه كرده و دكتر ناصر ميناچى با آغوش باز از طرح محمد همايون استقبال كرد. مكانى را در شمال تهران خريدارى نموده و شروع به ساختن حسينيه ارشاد نمودند.
سرمايه و طرح بنيان گذارى ارشاد با همايون و ميناچى بود، اما اين دو از آقاى على آبادى نيز دعوت نمودند تا به هيأت مديره ارشاد بپيوندد.


هنوز كار ساختمان سازى ارشاد تمام نشده بود كه سخنرانى هاى افراد و شخصيت هائى در چادرى كه در وسط زمين زده شده بود آغاز شد. مرتضى مطهرى از جمله نخستين سخنرانان ارشاد بود.
مطهرى كه به گونه اى شاگرد استاد محمدتقى شريعتى بود، به مشهد رفته و از سوى همايون و ميناچى از استاد شريعتى دعوت نمود تا براى سخنرانى در ارشاد به تهران بيايد.
-مرتضى مطهرى در ۱۳بهمن ۱۲۹۸ در فريمان (شهرى در نزديكى مشهد) به دنيا آمده بود و از سال ۱۳۰۶ براى تحصيل به قم رفته بود. وى در سال ۱۳۳۴ با اخذ يك دكتراى افتخارى به سفارش آقاى دكتر نصر، به عنوان استاد الهيأت وارد دانشگاه شد و پيش از آن نيز از مدرسان مدرسه مروى تهران بود. مرتضى مطهرى به عنوان سخنران اصلى انجمن اسلامى پزشكان توانسته بود از امكانات مالى خوبى بهره ور شود و نيز در پى تشكيل هيأت هاى مؤتلفه اسلامى وى به عنوان يكى از پنج مجتهد اين تشكل منصوب شده بود...
مطهرى در مساجد هدايت، جواد، جاويد و نارمك نيز سخنرانى مى كرد.


وى در سال ۱۳۵۵ مدتى بازداشت شد و پس از آن براى ديدار با خمينى به نجف رفته و همو از سوى خمينى به عنوان رئيس شوراى انقلاب برگزيده شد...


بسيارى از درگيرى هاى سياسى كه پس از بهمن ۵۷ پديد آمد، ريشه در حسينيه ارشاد داشت.
آنگاه كه استاد شريعتى براى سخنرانى به تهران آمد، فرزند جوان او دكتر شريعتى نيز به اين تريبون دست يافت و اين دست يابى آنچنان او را شيفته كرد كه پس از چندى، جاى همه، حتى مرتضى مطهرى را نيز گرفته و اكثر ملاها را مجبور به ترك حسينيه ارشاد كرد.

سبكِ سخنِ ساحرانه ى على شريعتى


على شريعتى كه سبكِ سخنِ ساحرانه اى داشت و از هر در، با زبانى شيرين سخن مى گفت و جوانان را مدهوش خود مى كرد، همواره با سالن پر از جمعيت ارشاد مواجه بود. خصوصاً آنگاه كه كسانى چون مرتضى مطهرى ۲۰ تا ۳۰نفر مستمع داشتند، منابر دكتر شريعتى برخوردار از صدها تن بود، حملات شيخ احمد كافى نيز موجب شد تا جوانان تهرانى سرى به ارشاد بزنند تا ببينند به قول كافى در آن يزديه ظلال چه خبر است؟
مرتضى مطهرى كه خود عضو هيأت مديره ارشاد شده بود، پيشنهاد مى كرد تا پس از دكتر شريعتى سخنرانى كند، آنگاه كه سخنان شريعتى تمام مى شد، سالن ارشاد همه خالى مى شد به گونه اى كه دو بار مطهرى نتوانست سخنرانى خود را ايراد كند. پس از آن مطهرى پيشنهاد كرد تا ابتداء او و پس از وى شريعتى سخنرانى كند. اين بار نيز سالن ارشاد براى مطهرى خالى بود اما براى شريعتى پر بود.


در همين گيرودار بود كه روحانيون سرخ صف خود را انتخاب كردند و بعضى ها دنبال شريعتى راه افتادند و بعضى ها دنبال مطهرى.


و همين نبرد رقابتى بين مطهرى و شريعتى موجب شد تا شريعتى به مثابه ضديت با مطهرى و باند و دسته همراه او، در گوشه و كنار به روحانيت انتقادهائى بكند، يعنى تمامى انتقادات شريعتى به روحانيت در رابطه و هنگامه درگيرى او با مطهرى بود...


-دعوا و جنگ شريعتى و مطهرى براى حفظ تريبون ارشاد شدت گرفت. محمد همايون بنيانگذار اصلى ارشاد بيمار و در بيمارستان بسترى بود، نام شريعتى از ليست سخنرانان ارشاد حذف شده بود، شريعتى با شتاب به ديدن همايون رفت و باز همچنان با استفاده از زبان ساحرانه اش همايون را مجذوب خود ساخته و همه كاره حسينيه ارشاد شد. دكتر ناصر ميناچى نيز كه دوستى محكمى با شريعتى يافته بود، حامى او بود. بگونه اى كه به محض انجام يك سخنرانى، دكتر ميناچى خيلى سريع آن را روى كاغذ پياده مى كرد و فوراً به گونه كتاب چاپ مى كرد.
مرتضى مطهرى در آثار و سخنرانى هاى شريعتى تجسس نموده و موارد بسيارى ضد اسلام پيدا كرد، آنها را ليست كرده و نزد مراجع تقليد و روحانيون قم رفته و حكم تكفير دكتر شريعتى را گرفت. به گونه اى كه اكثر مراجع تقليد، عليه شريعتى و آثار غير اسلامى او فتوا صادر كردند...


برخى به على شريعتى مى گفتند كه چه اجبارى دارى كه حرف ها و نظريات خودت را به اسلام مربوط كنى تا دچار مشكل با روحانيون بشوى؟! بهتر نيست به عنوان يك روشنفكر لائيك حرف بزنى؟ خصوصاً كه حرف هاى تو هيچ ربطى به اسلام ندارد و همه افسانه هاى تخيلى ساخته ذهن تو است؟
-شريعتى جواب مى داد كه توده هاى مردم را با واژه اسلام مى توان به حركت درآورد و نه با چيز ديگرى.


و بدين رو بود كه او تمامى افكار و انديشه هاى غرب از ماركسيسم-لنينيسم گرفته تا تفكرات مائو و غيره را در قالب اسلام به جامعه ايران تزريق كرد.


وقتى ساعتى با عنوان "آرى اينچنين بود برادر" عليه جشن هاى ۲۵۰۰ ساله سخنرانى كرد، كسى از او پرسيد، اهرام مصر و ساختن آن تمدن بزرگ چه ربطى به اسلام كه هزاران سال پس از آن آمده است دارد؟!
او پاسخى جز لبخندى بر لب نداشت و فردا همان سخنرانى يكى از شاهكارهاى ساحرانه او شده بود.
روزى كه طى يك نوشته، ابوذر غفارى را كه از قبيله راهزنان غفار بود و براى گريز از قبيله خود به اسلام پناه آورده بود يك سوسياليست بزرگ معرفى مى كرد كسى از او پرسيد، راهزنى هاى ابوذر چه ربطى به عرفان و دستبرد زدن تهيدست از دارا دارد؟ دكتر شريعتى سيگارى دود كرده و به پرسش كننده دقايقى خيره شد بدون آنكه سخنى بگويد... .


اما مرتضى مطهرى از پاى نمى نشست و با تلاش هاى بى امان خود موجب شد تا شريعتى را وادار كند تا در كارهايش بازبينى كند:


دكتر شريعتى آقاى محمدرضا حكيمى را كه از دوستان كودكى اش بود به عنوان تنها كسى كه حق دارد آثار او را نقد و تصحيح كند انتخاب كرد... .


اما محمدرضا حكيمى هرگز خود را آغشته به اين بازى نكرد، در همان سال هاى پيش به من گفت من هيچ دستبردى به آثار شريعتى نمى زنم، اما مسئولان جمع آورى مجموعه آثار شريعتى پيشنهاد دكتر بهشتى را پذيرفتند كه به نوشته هاى دكتر شريعتى پاورقى بزنند... .

مطهرى دكتر شريعتى را از مروجان ماركسيست خواند


مرتضى مطهرى جنگ خود با شريعتى و ملاهاى سرخ را به نجف نزد خمينى نيز كشاند.


مطهرى طى نامه اى ده صفحه اى مجاهدين خلق، سيدعلى خامنه اى و دكتر شريعتى را از مروجان ماركسيست خواند


تاكنون همه به اين باور بودند كه واژه "ماركسيست اسلامى" توسط ساواك ابداع گشته و به مجاهدين و شريعتى و ديگران اطلاق شده است. اما با مطالعه نامه مرتضى مطهرى به خمينى در هنگامه اى كه مقيم نجف بود درمى يابيم كه اين فتوايِ مرتضى مطهرى بوده است.


حتى واژه منافقين خلق براى مجاهدين خلق كه باعث قتل عام بيش از يكصدهزار نفر شد، توسط مطهرى و پيش از انقلاب به خمينى تلقين شد:


مطهرى در نامه خود به خمينى درباره مجاهدين مى نويسد:


"اينها در ابتدا يك گروه سياسى بودند ولى تدريجاً به صورت يك انشعاب مذهبى دارند درمى آيند درست مانند خوارج كه در ابتدا حركتشان سياسى بود بعد به صورت مذهب درآمدند كوچكترين بدعت اينها اين است كه مى گويند به خودكفائى رسيده اند و مقام روحانى و مرجع دينى را رد مى كنند. "
در همين نامه مرتضى مطهرى از مجاهدين خلق، با عنوان منافقين خلق ياد مى كند.
مرتضى مطهرى درباره سيدعلى خامنه اى كه طيفى از جوانان طلبه را رهبرى مى كرد نيز به خمينى مى نويسد كه اين طلاب جوان نيز تحت تأثير افكار ماركسيستى قرار گرفته اند:
"برخى دوستان ما طلاب جوان و جوانان و دانشجويان را بر بغض و كينه روحانيون به استثناء شخص حضرتعالى پرورش مى دهند. "


مطهرى به سخنرانى هاشمى نژاد در مشهد نيز اشاره نموده و او را نيز همرديف خامنه اى متأثر از افكار چپ مى داند.
و جالب اين كه خود مطهرى معترف مى شود كه ماركسيست هاى اسلامى (به قول مطهرى) به خمينى ارادت دارند، يعنى رهبرى آنها در همان موقع نيز با خمينى بوده است. شايان يادآورى است كه شخص دكتر شريعتى نيز از خمينى تجليل كرده بود و حتى در دفاع از روحانيون گفته بود كه: زير هيچ قرارداد استعمارى را يك روحانى امضاء نكرده است.


البته در آن دوران كه هنوز روحانيون مصدر حكومت نبودند فرصتى هم نشد تا از دكتر شريعتى ساحر سخن بپرسيم كه استعمار قراردادهاى استعماريش را با سياستمداران مى بندد و البته دكتر شريعتى فراموش كرده بود كه جنگ هاى ايران را با روس مطالعه كند تا دريابد كه جهالت روحانيون موجب شد تا مناطق حساسى از ايران بزرگ را در پيمان هاى گلستان و جنگ هاى پيش و پس آن از دست بدهيم كه باعث اصلى آن روحانيون بودند و بس.


مرتضى مطهرى در نامه خود به خمينى سند بسيار مهمى را در جهت اثبات ماركسيست بودن شريعتى ارائه مى دهد. مطهرى مى نويسد:


"تعهدى كه درباره اين شخص (دكتر شريعتى) دارم ديگر ملغى است. در عين حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت مى باشم...


وى (شريعتى) مدعى شده است كه ملك، مالك و ملا هميشه در كنار هم بوده... اين اصل معروف ماركس است: مثلث دين، سرمايه و دولت" ... .


در اين زمينه حق با مطهرى بوده است، زيرا چنانچه نوشتيم، دكتر شريعتى هر معجونى را كه از هر كجاى ذهن خود و تاريخ درمى آورد، يك چاشنى، "اسلام" به آن مى زد تا عوام پسند شود و شد و سرزمين ما چنين شد.


آيا با ملتى 30ميليونى و تيراژ كتاب هاى نيم ميليونى!
نويسنده بت مى شود يا نه؟!

هاشمى رفسنجانى در همان هنگامه هاى جنجال حسينيه ارشاد عضو هيأت هاى مؤتلفه اسلامى بود و مشغول بساز و بفروشى و خريد و فروش اتومبيل و غيره و چون مرتضى مطهرى نيز از فقهاى مؤتلفه اسلامى بود، بيشتر همپا و همراه با مرتضى مطهرى بود و نسبت به سيدعلى خامنه اى، سمپاتى كمترى در محافل عمومى به على شريعتى ابراز مى كرد. على شريعتى نيز رفسنجانى را در نشست هاى خصوصى اوستا بساز و بفروش مى خواند. اما رفسنجانى و خامنه اى رفاقت پايدارى با هم داشتند هر چند هاشمى در رابطه با مؤتلفه اسلامى مخفى كارى مى كرد و همه چيز را به سيدعلى خامنه اى نمى گفت يعنى پايدارى يك طرفه.

نامه مشترك مطهرى و بازرگان عليه دكتر شريعتى


يكى ديگر از كارهاى مرتضى مطهرى عليه دكتر شريعتى كه بسيار براى هواداران ساحر بزرگ سنگين آمد، نامه مشتركى بود كه مطهرى و بازرگان منتشر كردند. در آن نامه در پى پيشنهاد بازرگان، نوشتند كه اتهامات وهابيگرى و بهائيگرى به على شريعتى نادرست است بلكه به نوشته هاى او انتقادات و اعتراض هائى است كه مى بايست آثار وى زير نظر متخصصين اسلامى تصحيح شود. چنانچه خود شريعتى نيز طى نشست هائى با مطهرى، خامنه اى احمدعلى بابائى، فخرالدين حجازى و دكتر بهشتى و... . به انجام چنين كارى رضايت داده بود.
در يكى از اين نشست ها كه هنوز من نوار صداى آن جلسه را در اختيار دارم مطهرى بر بى اطلاعى روشنفكرانى چون دكتر شريعتى از اسلام تأكيد مى ورزيد و افرادى مثل على بابائى شديداً از دكتر شريعتى دفاع مى كردند و فخرالدين حجازى بين آسمان و زمين يكى به نعل مى زد و يكى به ميخ و سيدعلى خامنه اى نقش داور را بازى مى كرد و سعى بر آن داشت تا ميان مطهرى و شريعتى را به گونه اى جوش بدهد. اما در اواخر جلسه كه مرتضى مطهرى كلافه حرف هاى مخالف شده بود با خشم گفت: من بيش از اين نمى توانم ادامه بدهم زيرا كه وقت خوابم گذشته است و وقتى خواب من دير مى شود من كلافه مى شوم و قدرت تحمل ندارم.
يكى از حضرات حاضر گفت: ما داريم در حل مشكلات اسلامى و روشنفكرى كشور كوشش مى كنيم و كسانى در اين راه جان باخته و مى بازند، آنگاه آقا از وقت خوابشان سخن مى گويند.
پس از اين سخنان مرتضى مطهرى دست و پاى خود را جمع كرده و از خانه خارج شد، پس از آن تريبون جلسه كوچك به دست على شريعتى افتاده و شروع به سخن گفتن در رابطه با تخصص نموده و تخصص را نوعى بيگانگى از خود معرفى كرده و ساعتى جمع حاضر را سرگرم كرد و به طور كنايه مرتضى مطهرى را مسخره كرد.
اين جلسه چندى پيش از خروج دكتر شريعتى از كشور بود، در آن روزها و پس از ۱۸ماه زندانى كشيدن دكتر شريعتى در كميته مشترك ضد خرابكارى، دكتر رابطه جديدى با ساواك پيدا كرده بود و به گونه اى طرحى از دوستى را با چند تن از كادرهاى بالا ريخته بود. به گونه اى كه مرتضى مطهرى معتقد بود كه شريعتى "درس هائى از ماركسيسم" كه در كيهان چاپ مى شد را در هنگامه اقامتش در كميته مشترك ضد خرابكارى نوشته است زيرا كه در قسمتى از اين نوشته، دكتر شريعتى با در نظر داشتن اين كه در هنگامه جشن هاى ۲۵۰۰ساله با سخنرانى "آرى اينچنين بود برادر" وى به طور كنايه و با ذكر مصيبت كاذب از ساختن اهرام مصر، نظام پادشاهى و جشن ها را كوبيده بود، اين بار از تمدن شكوهمند ايران در قرن هاى گذشته و هويت ملى و افتخارات فرهنگى كه طى ۲۵۰۰سال از آن ايرانيان شده است سخن رانده بود...
يعنى علت عدم انتقال دكتر شريعتى به زندان اوين و يا قصر و نگهدارى وى در كميته مشترك ضد خرابكارى كه از امكانات رفاهى بهترى نسبت به يك زندان برخوردار بود، ارشادوى و توجه دادن او به تمدن و فرهنگ ۲۵۰۰ساله بود. كه وى اين آموزش را به خوبى فراگرفته بود و نتيجه آن همان نوشته مشهور "درس هائى از ماركسيسم" بود كه در قسمت نخست ماركسيست را نقد كرده بود و در قسمت دوم از فرهنگ و تمدن ۲۵۰۰ ساله سخن گفته و هويت ملى را ستوده بود.


در پى انتشار اين مطلب بود كه پيش از ساواك، مرتضى مطهرى باور كرد كه على شريعتى برداشت ماركسيستى از اسلام را شايد به زور ساواك رها كرده است و به سوى فرهنگ و تمدن ايرانى آمده است زيرا كه دين را يك ايدئولوژى خوانده بود... .


مرتضى مطهرى در نامه خود به خمينى به اين مسئله اشاره نمود و نقد شريعتى را درباره ماركسيسم مطرح كرده بود...


البته خود مرتضى مطهرى نيز نقدى به ماركسيسم نوشته بود، اما مشهورترين كتاب او در آن هنگام "خدمات متقابل ايران و اسلام" بود. وى به ارزش هاى انديشمندان ايرانى كه در جهان اسلام آفريده شده بود اشاره كرده و ايران را اصلى ترين عامل خردمند بقاى اسلام دانسته بود... .


البته استاد محمدتقى شريعتى به من گفته بود كه بخش هاى بسيارى از اين كتاب را آقاى مرتضى مطهرى از روى نوشته هاى وى (استاد شريعتى) كپى گرفته است بدون اين كه از ايشان نامى بياورد و به خاطر دارم روزى كه فقط به خاطر پنج هزار تومان، آقاى مرتضى مطهرى با دكتر باهنر در دفتر حسينيه ارشاد در رابطه با حق تأليف همان كتاب به جنگ و دعوا مشغول بودند، مرحوم باهنر به طور كنايه اين مسئله را به مطهرى يادآورى كرد كه چگونه است براى كتابى كه اكثر آن نقل قول از دانشمندى ديگرى است مى خواهيد از دو جا (حسينيه ارشاد و دفتر نشر فرهنگ اسلامى) حق تأليف بگيريد.


مرتضى مطهرى آن روز با عصبانيت حسينيه ارشاد را ترك كرد البته پس از آن كه آقايان متعهد شدند تا پنج هزار تومان ايشان را در چند قسط پرداخت كنند.


پيش از آن كه به چگونگى خروج دكتر شريعتى از ايران بپردازيم و اندكى از برخوردها و كارهاى هاشمى رفسنجانى را در آن دوران شرح بدهيم، در رابطه با دكتر شريعتى كه به عنوان يك متفكر اسلامى شهرت يافته است، بايد اين جمع بندى را بكنيم كه:


-شعارهاى اصلى او يكى برگرفته از كارل ماركس بوده است (زور و زر و تزوير و يا تيغ و طلا و تسبيح و يا ملك و مالك و ملا كه همان تزكارل ماركس است با عنوان دين، دولت، سرمايه) .


-و شعار ديگر او آزادى، برابرى و برادرى شعار انقلاب فرانسه است كه روى تمامى سكه ها فرانسوى از همان زمانى كه دكتر شريعتى در پاريس بوده است تا به امروز نقش بسته است، همچنانكه بر سر در تمامى مدارس و دانشگاه ها نيز اين شعار به چشم مى خورد.


چند سخنرانى معدود وى نيز كه همزمان به صورت كتاب و در تيراژهاى نيم ميليونى چاپ و يا به طور رايگان و يا با قيمتى اندك به فروش مى رسيد: -يكى "آرى اينچنين بود برادر" بود با كمتر از ۳۰ صفحه كه هيچ ربطى به اسلام نداشت و شرح ساختن اهرام مصر را نيز دكتر شريعتى نادرست تشريح كرده بود زيرا وى ساحرانه مى گويد كه بردگان آنها را ساخته اند اما امروزه در تمامى كتاب هاى جهانگردى مصرى شرح داده شده است كه اهرام مصر توسط خود مردم مصر به طور افتخارى در ۴ماهى كه آب نيل بالا مى آمده و كارى نداشته اند انجام داده اند. .


-ديگرى كتاب "ابوذر غفارى" بود كه سوسياليسم را در قالب يك راهزن عرب تشريح كرده بود.


-كتاب ديگر "تشيع علوى، تشيع صفوى" بود، وى در اين كتاب مجلسى را كه با جمع آورى دهها جلد كتاب از روايات و احاديث رهبران اسلامى، چهره واقعى اسلام را معرفى مى كرده و مى كند را تكذيب كرده بود و تشيع را به عنوان يك حزب سياسى آن هم با توجيهاتى كاذب براى گرفتن قدرت سياسى معرفى كرده بود، در صورتى كه امام على براى كسب قدرت سياسى در زمان خلافت ابوبكر، عمر و عثمان هيچ تلاشى نكرده بود و حتى بعد از عثمان وى به زور و فشار خلافت سياسى را پذيرفت و فرزند وى امام حسن با دريافت امكاناتى قدرت سياسى را به معاويه واگذار كرد و سالار شهيدان امام حسين نيز كه به خاطر جنگ رقابتى با يزيد در رابطه با "اُرينب"، مجبور به ترك مكه و مدينه شد را در دو سخنرانى "شهادت" و "پس از شهادت" آنچنان واژگونه معرفى نمود كه امام حسين چه گوارا و حنيف نژاد دوران شد.

در صورتى كه تاريخ گواه است كه امام حسين پس از اين كه تأييدات قبائل را كاذب يافت به دائى خود آقاى شمر پيشنهاد نمود تا به ايشان اجازه بدهد تا به نزد پسر عموى خود آقاى يزيد رفته و با وى مذاكره و صلح كند. اما شمر كه رفته بود حسين را بياورد، سر حسين را براى يزيد برده و درخواست صلح و مذاكره وى را با خليفه ناشنيده گرفته و گفت تو مى خواهى با خليفه روى گرفتن استاندارى مصر توافق كنى. مصر از آن من است و هم خواهرزاده اش حضرت عباس را كشت و هم سر امام حسين را بريد... پس از امام حسين نيز هيچ يك از امامان تشيع در سياست دخالت نكردند حتى وقتى ابومسلم خراسانى نامه خلافت را براى امام جعفر صادق روان كرد، ايشان پيشنهاد خلافت ابومسلم خراسانى كه خلافت omaviyan را منقرض نموده بود را رد كرده و گفت ما در سياست دخالت نمى كنيم. حالا على شريعتى از كجا رفت و تشيع علوى، تشيع صفوى را آفريد و شيعه را يك "حزب تمام" معرفى كرد و با نوشتن امت و امامت حكومت ولايت فقيه (امامت) را براى امامت (گوسپندان و كوچك فكرانى كه نيازمند ولى و قيم هستند)، آفريد را بايد رفت و جستجو كرد تا بيابيم در كدامين كارگاه رنگ رزى و ساحرى و خوش سخنى ساخت و پرداخت و به ناف ملتى بست كه خود او پس از ۱۸ماه پذيرائى در كميته مشترك همه را فراموش كرده و به هويت ملى و تمدن ۲۵۰۰ساله اعتراف كرد؟


از سوئى من اين خبر را براى نخستين بار در جهان فاش كنم كه كتاب هاى چند صفحه اى و جزوه مانند دكتر شريعتى در تيراژهاى نيم ميليونى توسط حسينيه ارشاد چاپ و پخش مى شد و از هر كس كه سخن ساحرانه چون على شريعتى داشت اگر در يك جامعه ۳۰ميليونى، شما كتاب را با تيراژ نيم ميليونى، چاپ و پخش مى كرديد ناخودآگاه آن فرد تبديل به بت مى شد و در هر خانه اى كتابى از او يافت مى شد و دور از ذهن نبود كه به خاطر همان تزريق نيم ميليونى كتاب امر به خود او مشتبه بشود كه او پيامبر است، هر چند همسرش مثل خديجه او را قبول ندارد.

على شريعتى: پادشاه حامى طبقات محروم است!

آنگاه كه مقاومت دليرانه نسل نو و دانشجويان را در زندان هاى نظام اسلامى مى بينيم و اين پايدارى ها را با شرايط يكى از بزرگترين سمبل هاى انقلاب اسلامى در زندان محمدرضا شاه مقايسه مى كنيم، درمى يابيم كه اين نسل نو و جوان امروزى، از مهندس طبرزدى، دكتر آغاجرى تا باطبى و محمدى ها و ديگر عزيزانى كه سال هاست در زندان هاى مخوف اسلامى مقاومت مى كنند، واقعاً قهرمان ملى و جسورى هستند و براساس بازنگرى كوتاهى به تاريخ پيش از انقلاب و اسناد موجود در ساواك و خاطرات و يادها درمى يابيم كه در نظام به اصطلاح شديد پليسى ساواك و محمدرضاشاه، متهم به محض كوتاه آمدن، يا آزاد مى شد و يا از امكانات رفاهى برخوردار مى شد، چنانچه فقط در يك روز تعداد بسيارى اززندانيان سياسى كه حبيب الله عسگراولادى مسلمان نيز در ميان آنها بود فقط با گفتن سپاس شاهنشاه اززندان آزاد شدند.
از همه مهمتر افسونگر و به قول محمود فرجامى نويسنده روزنامه شرق تهران دوست دروغ پرداز ما، دكتر شريعتى را مى توانيم مثال بزنيم و بازداشت هاى او و نوع برخورد دو جانبه را در رابطه با او بررسى كنيم.
با در نظر داشتن اين كه دهها جوان معصوم و عاشق و پر شور و احساساتى فقط با داشتن و يا مطالعه كتابى از على شريعتى به زندان مى افتادند و اين بچه هاى پر شور واحساساتى معصوم آنچنان لجبازى و مقاومتى در بازجوئى ها مى كردند كه تحمل آزار و اذيت و شكنجه را براساس تبليغات دكتر شريعتى نوعى "اجرالهى" مى دانستند.
غافل از اين كه شخص دكتر شريعتى براساس اسنادى كه امروزه منتشر شده است هم با نيروهاى امنيتى همراهى و همكارى مى كرد و هم به گونه اى وانمود مى كرد كه او در راه خدمت به آرمان هاى اعليحضرت (محمدرضاشاه پهلوى) تلاش و فعاليت مى كند.


البته شايد برخى بگويند كه اينها همه شيوه هاى شيادانه و يا رندانه و يا نوعى برخورد شارلاتانيزم از سوى دكتر شريعتى با ساواك و نظام پادشاهى بوده است، اما اسناد منتشر شده ساواك درباره شريعتى مسئله را به اين سادگى ها مطرح نمى كند.

همسر دكتر: على شريعتى و هنر بازى دادن افراد


هر چند بايد نكته ها و كنايه هاى سركار خانم دكتر پوران شريعت رضوى (همسر دكتر) را درباره او مدنظر داشته باشيم كه با انتشار كتاب "طرحى از يك زندگى" برخى از حرف هاى دلشان را در نقد شخصيتى دكتر شريعتى كه در هنگام زندگى مشترك درگيرى هاى فراوانى با هم داشتند را به نگارش آورده است.


مثلاً در صفحه ۱۸۳ همين كتاب، خانم دكتر پوران، شريعتى را قهرمان "هنر بازى دادن افراد" معرفى مى كند.
و به راستى چنين بود، على شريعتى به سادگى عام مردم، حتى دوستان و ياران و خانواده اش را بازى مى داد و براى توجيه ايرادات خودش هزار و يك دروغ جعل مى كرد و آنقدر حرّافى مى كرد كه طرف مقابل ريشه كلام را فراموش مى كرد.


و يا همسر دكتر شريعتى در همين كتاب، صفحه ۱۷۰ اعتراف مى كند كه گاهى مردم از پر حرفى هاى شريعتى حتى در مجالس سخنرانيش خسته مى شدند:


"سخنرانى كه قرار بود فقط يكربع باشد، يك ساعت طول كشيد. مردم خسته شده بودند اما دكتر به عمد سخنرانى را طولانى كرده بود."


و يا اين كه: على شريعتى درانجام دهها سخنرانى پر گو و افسونگرش هرگز تحقيق و تفكر نمى كرد، خانمش در اين باره مى نويسد:
... براى انجام سخنرانى هايش فرصت تحقيق قبلى نداشت و بيشتر از حافظه اش كمك مى گرفت...


و اين كمك گيرى از حافظه موجب مى شد تا دهها تضاد و تناقض در گفته ها و نوشته هاى ساحرانه او بيابيم.

البته مردم ما به پا منبرى بودن و حرافى، عادت كرده اند. نمونه اش همين برنامه هاى بيست تلويزيونى كه ماها داريم، صد نفر خطيب و سخنران و گوينده است كه مرتب جلو دوربين ها حاضر مى شوند و سخن مى گويند، مردم هم جلو جعبه هاى جادوئى مى نشينند و كلى لذت مى برند و هر برنامه سازى تعدادى هم مريد دارد كه تلفن مى كنند و فاكس مى فرستند و احياناً كمكى هم مى كنند. بر همين اساس فروش و مطالعه كتاب و نشريات حداقل در ميان ۷ميليون ايرانى مقيم خارج به طرز شديدى كاهش يافته است و فروش كارهاى هنرى موزيك و غيره نيز شديداً كاهش يافته است.
اين درد بزرگ در زمان على شريعتى هم وجود داشت.

سخنرانى هاى او در ارشاد توسط آقاى كاظم متحدين، جريرى و پرويز خرسند روى كاغذ پياده مى شد و پس از چاپ در تيراژ بالا پخش مى شد و چون از زيبائى ويژه اى برخوردار بود مورد توجه همه قرار مى گرفت كه شخص دكتر ميناچى مديريت ويژه اى بر اين كارها داشت.

پرويز خرسند هنرمند بود


پرويز خرسند خودش هنرمندى بود كه على شريعتى از ذوق و شوق او بهره مى برد و او را مى ستود. كارهاى جاودان پرويز خرسند از بهترين آثار نگارش قرن ماست: هابيل و قابيل، برزيگران دشت خون و آنجا كه حق پيروز است. شايد فاش ساختن اين اسرار، شگفتى هاى فراوانى براى خواننده پديد بياورد كه هر چند افرادى تحت تأثير شريعتى كشته شدند و يا زندانى و شكنجه شدند، اما خود او هر گاه كه با مقامات امنيتى روبرو مى شد، سعى در زنده و آزاد بودن خود داشت. بدين رو همواره با حرافى و افسانه پردازى، رضايت مأموران امنيتى را جلب مى كرد و خيلى زود بدون هيچ آزار و اذيتى آزاد مى شد و حتى آوانس هائى نيز مى گرفت...


وى در سال ۱۳۳۱ براى مدت كوتاهى بازداشت شد، اما آنچنان ماهرانه توانست با نيروهاى امنيتى برخورد كند كه بعد از كودتاى ۲۸مرداد نويسنده و گوينده راديوى مشهد شد. (از خرداد ۱۳۳۴ هفته اى دو برنامه راديوئى اجرا مى كرد) .


-در سال ۱۳۳۶ بازداشت شد و در كمتر از دو سال پس از آن توانست از موهبت بورس شاهنشاهى بهره ببرد و به پاريس برود.


پس از چندى براى شركت در مراسم ترحيم مادرش به ايران بازگشت هر چند به خاطر فعاليت هايش در پاريس، مى بايست دستگير شود اما به راحتى هواپيما سوار شده و به فرانسه بازگشت.
دروغ هاى بسيارى سراسر زندگى على شريعتى را در برگرفته است كه اين سخنان نادرست توسط خودش طرح ريزى و توسط خانواده اش بزرگ و در ميان عوام جا افتاده است.


مثلاً براى بازگشت على شريعتى به فرانسه با اين كه ممنوع الخروج بوده (يا نبوده) مى گويند كه نام او در مرز زمينى بازرگان ممنوع الخروج بود اما او با هواپيما خارج شد زيرا در فرودگاه ممنوع الخروج نبود. عوام هم اين را پذيرفته اند، در صورتى كه اينگونه مسائل نخست به فرودگاه ها ابلاغ مى شود و بعداً به مرزهاى زمينى و كلاً اگر كسى بخواهد دزدانه از كشور خارج شود از مرز زمينى عبور مى كند چون زمينى تق و لق تر است و فرودگاه ها كنترل بيشترى دارد... از اينگونه دروغ ها در زندگانى شريعتى فراوان است كه ما پيش از اين به شعارهاى اصلى او، تحصيلات او و دروغ نويسى تاريخ صدراسلام و غيره اشاراتى داشتيم.

ساواك: دكتر شريعتى براى عناصر افراطى بسيار مفيد است


از همه مهمتر زمان زندانى شدن آخر او در كميته مشترك ضد خرابكارى و يا برخوردهاى او با ساواك در سال ۴۷ است كه او شديداً هم انقلاب سپيد را و هم منويات پادشاه را و هم طرح هاى تمدن ايران را... تأييد كرده است.


به گونه اى كه تيمسار بهرامى رئيس ساواك مشهد يكى از حاميان درجه اول دكتر شريعتى بود. او طى گزارشات فراوانى به مركز، همكارى هاى دكتر شريعتى را مفيد دانسته بود:


"همانگونه كه مكرراً گزارش شده است دكتر شريعتى براى مأموران خارجى و عناصر افراطى بسيار مفيد است. به هر حال او چنانچه به درستى مديريت شود مى تواند براى ساواك و كشور مفيدتر باشد. (به مفيدتر توجه شود، يعنى تاكنون مفيد بوده، مفيدتر شود) اين شخص بسيار با معلومات است و روحانيت افراطى او را قبول ندارد در حالى كه چپ او را قبول دارد. ساواك خراسان معتقد است كه جلوگيرى از دكتر شريعتى به از دست رفتن اعتماد او به دستگاه و كشور مى انجامد و از آنجا كه او طرفداران زيادى دارد، اين ممكن است نتايج نامطلوبى به بار آورد. با اين حال اگر با برنامه اى و طرح سازمان يافته اى تحت كنترل باشد با توجه به تفكرات جديدى كه دارد (يعنى تغيير مواضع) مى تواند مفيد واقع شود." (اسناد ساواك منتشر شده توسط سيد حميد روحانى) .


در مجموعه همين اسناد مى بينيم كه دكتر على شريعتى طى نامه اى به ساواك كه ملزم به نوشتن آن نبوده است به نظام پادشاهى ابراز دوستى نموده است. وى در مصاحبه هايش و مكاتباتش با ساواك هر چند از وضع برخى موارد اظهار ناخرسندى نموده و از آينده بيمناك بوده است اما انقلاب سپيد شاه و ملت و مبارزه ضد فئودالى دولت را تأييد نموده و شاه را ملى گرا و كسى كه مايل است حرف روشنفكران را بشنود معرفى نموده و از ساواك در دوران تيمور بختيار (كه در عراق بعد از اين كه مورد قهر قرار گرفته بود كشته شده بود) انتقاد كرده و ساواك تازه را ستوده و نوع برخورد آنها را با زندانى تأييد كرده است.
در همين اسناد منتشر شده ساواك توسط حميد روحانى، به نظر على شريعتى محمدرضاشاه شخصيتى فراطبقاتى و از همه وابستگى هاى طبقاتى آزاد است و مدعى شده است كه در ايران طبقه حاكم وجود ندارد.
على شريعتى كه اين سخنان را در سال ۱۳۴۷ نوشته است اضافه مى كند كه:


بر پايه تصميم شخص پادشاه اربابان زمين دار كه طبقه حاكم ايران را ساخته بودند و از بين رفتنشان ناممكن مى نمود، بناگاه نابود شدند و ساختار اجتماعى و طبقاتى ايران از بنياد دگرگون شد. على شريعتى محمدرضاشاه را حامى و پشتيبان طبقات محروم معرفى نموده و نوشته بود كه:
اعليحضرت قطعاً تصميم به ارائه هر چه بيشتر دگرگونى هاى اجتماعى بنيادين در هر جا كه ممكن باشد گرفته است.
شريعتى كه سابقاً خود عضو حزب سوسياليست هاى خداپرست بود و بينشى چپ و ماركسيستى داشت در سال ۱۳۴۷ تغيير موضع داده و مدعى مى شود كه وى حتى در نوجوانى در كنار پدرش در كانون نشر حقايق اسلامى ضد كمونيست بوده است. اما اين بازى دادن و دروغ على شريعتى دير نمى پايد و درست چند سال بعد در هنگامه اوج مبارزات چريك ها و مجاهدين، على شريعتى چپ و ماركسيست مى شود و درست آنگاه كه پس از سركوب چريك ها و مجاهدين، در سال ۱۳۵۲ بازداشت مى شود، ديگر بار على شريعتى تغيير مواضع داده و حتى شاگردان و دوستان و انديشه هاى ديروز خود را براى حفظ جانش، محكوم مى كند. بارى از سال ۱۳۴۷ و برخورد مثبت شريعتى با رژيم و حمايت تيمسار بهرامى رئيس ساواك خراسان، فعاليت هاى شريعتى ديگر بار به طور شتابزده اى دنبال مى شود و او براى سخنرانى به دانشگاه هاى آبادان و تبريز و.... دعوت مى شود. ساواك تهران به برخى از سخنان على شريعتى در اين سخنرانى ها شك مى كند و از ساواك خراسان استعلام مى كند.


تيمسار بهرامى در گزارش خود به تهران مى نويسد كه طى مصاحبه اى با على شريعتى وى مدعى شده است كه هرگز گمان نمى كرده است كه رؤساى دانشگاه هاى كشور بدون مشورت و اجازه ساواك ازاو دعوت به عمل آورده باشند و شريعتى بر اين مسئله پا فشارى نموده است كه گمان او بر آن بوده است كه برنامه ها با آگاهى قبلى ساواك ترتيب داده شده است. شريعتى در همين مصاحبه با رئيس ساواك خراسان تأكيد نموده است چون در دو جبهه روحانيت و چپ فعاليت مى كند (ارتجاع سرخ و سياه) ساواك براى بهره گرفتن از سخنرانى هاى علمى او برنامه ريزى كرده است. در همين نوشته شريعتى اضافه مى كند كه او مطيع نظام پادشاهى است و اعتقادى راسخ به كشور دارد و مشتاق خدمت است. على شريعتى تأكيد مى كند كه تصميم بهره گيرى يا عدم بهره گيرى از او به نظر مقام هاى عالى كشور بستگى دارد و گفته شده كه او اظهاراتش را اينگونه پايان داده كه از حالا به بعد هر جا كه دعوت شوم به ساواك اطلاع خواهم داد و چند سال بعد كه شريعتى نقش مؤثرى در مديريت ارشاد دارد به ساواك پيشنهاد مى كند تا ارشاد را كنترل كند و نوارهاى سخنرانى ها را در اختيار ساواك مى گذارند. در سال ۴۷ دكتر شريعتى توسط دوست خود منصور بازرگان اظهار تمايل مى كند تا به سازمان مجاهدين خلق وصل شود.

حنيف نژاد: "با اين آدم ( شريعتى ) نمى شود كارى جدى انجام داد


منصور بازرگان قرار ديدار شريعتى با حنيف نژاد را در خانه پدرى خود سازمان مى دهد، حنيف نژاد سر قرار حاضر مى شود و بيش از يك ساعت چشم به راه شريعتى مى ماند. شريعتى مثل تمامى قرارهايش در خانه خواب مانده و سر قرار حاضر نمى شود.


حنيف نژاد به منصور بازرگان مى گويد: "با اين آدم نمى شود كارى جدى انجام داد."


اما اين مسئله موجب نمى شود كه مجاهدين از حسينيه ارشاد و دكتر شريعتى براى دستيابى به اهداف و برنامه هاى خود بهره نبرند، آنگاه كه فعاليت هاى على شريعتى در ارشاد شدت مى يابد، بسيارى از اعضاى مجاهدين از آنجا به عنوان پايگاهى بزرگ بهره مى برند بگونه اى كه خانم ماه منير رضائى از بالكن حسينيه ارشاد اعلاميه هاى سازمان مجاهدين خلق را بر سر مردم مى ريزد و تعداد بسيارى از دوستان، همشهرى ها و شاگردان على شريعتى در ميان اعدامى ها و يا كشته هاى چريك ها و مجاهدين قرار مى گيرند.


مسعود و مجيد احمدزاده و اميرپرويز پويان، حميد توكلى، بهنام آژنگ، غلامرضا گالوى، سعيد آريان، ليلا زمرديان، محبوبه متحدين، حسن آلادپوش، پوران بازرگان، فاطمه امينى، سرگرد على محبى همه اينها كه كشته شدند رابطه صميمى و نزديكى با على شريعتى داشتند و يا دوست او بوده و يا مستمع حسينيه ارشاد بودند.
مجتبى طالقانى، منصور بازرگان، مهدى ممكن و دهها نفر ديگر كه بازداشت شدند اما جان سالم به در بردند نيز جملگى تحت تأثير كلام ساحرانه و افسونگر شريعتى بودند. اما خواهيم ديد كه پس از تمامى اين جانبازى ها، مرشد و معلم و سخنور شورشگر، على شريعتى، چگونه براى حفظ جان خود پس از بستن حسينيه ارشاد، ديگر بار ميهمان ويژه ساواك در كميته بوده و ازامكانات بالاى رفاهى برخوردار بوده و به سفارش نيروهاى امنيتى كتاب هاى علمى مى نويسد و پس از آن آزاد گشته و از كشور خارج شد.

دروغ، حسد و حرّافى! مشكل بزرگ تاريخ ما!

بدون شك اگر مخالفت مراجع تقليد و روحانيون با ارشاد و شريعتى اوج نمى گرفت، هرگز ساواك حسينيه ارشاد را تعطيل نمى كرد.


آيت الله ميلانى در مشهد كه رابطه بسيار نزديك و صميمى با استاد محمدتقى شريعتى (پدر على) داشت نخستين مرجعى بود كه عليه شريعتى فتوا صادر كرد و دو ماه پس از او روحانيون قم كارش را پى گرفتند. در برابر فتاوى مراجع، شاه نيز با بستن ارشاد موافقت كرد. توجيه مراجع به ويژه ميلانى اين بود كه پادشاه حافظ شعائر و سنن تشيع است، و كارهاى ارشاد (بدون مطهرى) و على شريعتى در ضديت با دين رسمى بوده و جوانان را منحرف مى كند و به سوى ماركسيست مى برد.

آيت الله ميلانى از اين كمك فقهى به پادشاه بهره برده و از ايشان خواست تا براى آزادى دو فرزندش كه به جرم حمل مواد مخدر در عراق زندانى بودند مداخله كند. اين مداخله نيز انجام شده و فرزندان آيت الله ميلانى از زندان عراق آزاد شدند. پس از كشته شدن تعدادى از چريك ها و مجاهدين در سال ،۱۳۵۰ على شريعتى مجبور شد به ياد آنان يك سخنرانى تاريخى در مسجد نارمك تهران انجام بدهد. عدم انجام اين سخنرانى در ارشاد به اين خاطر بود كه مسئولان حسينيه ارشاد دكتر ميناچى و دكتر شريعتى متضمن شده بودند تا تمامى نوارهاى سخنرانى ها در ارشاد را در اختيار ساواك قرار بدهند.


على شريعتى در سخنرانى مسجد نارمك با عنوان پس از شهادت به تجليل از مجاهدين پرداخته و كشته شدن در راه آرمان ها را ستوده و اين مورد را تشويق كرد. (نبرد مسلحانه و فدا و شهيد شدن در راه آرمان ها) پس از سخنرانى على شريعتى چراغ هاى مسجد را خاموش نموده و عليه نظام پادشاهى و به نفع چريك ها و مجاهدين شعار دادند. شريعتى در تاريكى مسجد و شب توسط چند تن از دوستانش محل را ترك كرد.
پس از اين سخنرانى شريعتى چند ديدار با ثابتى و معاونين وى داشت و ۱۹ آبان ۵۱ ارشاد شاهد آخرين سخنرانى على شريعتى بود و در روز دوشنبه ۲۲آبان ماه ۱۳۵۱ حسينيه ارشاد بسته شد.
پيش از بسته شدن دكتر ميناچى و شريعتى تهران را ترك كردند تا هنگام تعطيل در تهران نباشند.
پس از بسته شدن ارشاد، على شريعتى پنهان شد و در همين هنگام نامه اى به فرزند ۱۳ساله اش نوشت، فرزند وى در پى پيشنهاد يكى از دوستانش، اين نامه را در تيراژ بسيار بالائى تكثير نموده و به بهاى يك ريال فروختند. (البته براساس برخى از شواهد، على شريعتى زير نظر و كنترل ساواك به اصطلاح مخفى شده بود.)
پس از پخش اين نامه سازمان امنيت حساسيت بيشترى به شريعتى نشان داده و تصميم به بازداشت وى گرفت زيرا يكبار ديگر شريعتى عصبانى شده بود و در پى بستن ارشاد و ممنوعيت وى براى سخنرانى و غيره، در اين نامه به طور كنايه دستور جهاد داده بود:


"و آنگاه حق و باطل، خدمت و خيانت، زشتى و زيبائى با هم درگير مى شوند و جهاد آغاز مى شود."
البته على شريعتى هرگز گمان نمى كرد كه فرزندش براى فروش يك ريالى اين نامه آن را علنى خواهد كرد. اما در خرداد ماه ۱۳۵۲ همزمان مأموران امنيتى به خانه على شريعتى، استاد محمدتقى شريعتى و دكتر رضا شريعت رضوى (برادر خانم على) رفته و در جستجوى وى، استاد محمدتقى شريعتى و دكتر رضا شريعت رضوى را بازداشت مى كنند. على شريعتى توسط پسرخاله اش جناب آقا اصغر منصورى كه انسان رعنا و مهربانى بود پنهان مى شود... يعنى از اين لحظه به بعد شريعتى نيمه مخفى بود نه از پيش از آن.
دكتر رضا و استاد شريعتى پس از چند بازجوئى در كميته مشترك ضد خرابكارى در اوين زندانى مى شوند، على شريعتى ماهها فكر مى كند، چه بايد كرد؟ بايد تسليم شد يا بايد از كشور خارج شد.
به گفته دكتر ناصر ميناچى، آخرين مشاوره على شريعتى، با هاشمى رفسنجانى در جلوى دبيرستان رفاه صورت مى گيرد، هاشمى رفسنجانى به وى مى گويد كه بهتر است خودش را معرفى نمايد و پيامدهاى آن را نيز بپذيرد.

على شريعتى نزد دكتر آزمون رئيس اوقاف مى رود


على شريعتى به همراه دكتر ناصر ميناچى نزد دكتر آزمون رئيس اوقاف مى رود. دكتر آزمون تلفنى با پرويز ثابتى تماس مى گيرد، ثابتى وعده مى دهد تا به محض انجام گفتگوئى با على شريعتى پدرش آزاد خواهد شد.
روز بعد على شريعتى در دفتر پرويز ثابتى حاضر مى شود، پس از يك گفتگو ثابتى از وى مى خواهد تا فردا ساعت ۱۰ بامداد خود را به رضا عطارپور (حسين زاده) كه از معاونين و بازجويان ساواك بود معرفى كند، (وى هم اكنون در آمريكا نمايشگاه فرش دارد و اطلاعات بسيار از اين دوران.)
شريعتى از فرداى آن روز به مدت ۱۸ماه تنها زندانى كميته مشترك ضد خرابكارى است كه بدون محاكمه و با برخوردارى از شرايط ويژه مشغول به نوشتن چند كتاب مى شود.

تلاش براى "زنده ماندن"

كميته مشترك ضد خرابكارى در پى تضادها و درگيرى هاى مقامات امنيتى، پليسى و ژاندارمرى در رابطه با نيروهاى چريكى و مجاهد به دستور محمدرضاشاه تشكيل شده بود كه در ساختمان مركزى شهربانى جاى داشته و جمعى از ساواك، شهربانى و ژاندارمرى آن را اداره مى كردند و حرف آخر را ساواك مى زد.
على شريعتى از نوجوانى آموخته و آن را تجربه نموده بود كه با حرافى، افسانه پردازى و بهره بردن از اختلافات موجود در دولت و نيروهاى امنيتى و پليس، شرايط را به نفع خود هدايت كند. وى به محض استقرار در كميته مشترك، تلاش ديرين خود را براى "زنده ماندن" آغاز مى كند.
در همان كميته اى كه افرادى تحت تأثير شريعتى به جرم چريك و مجاهد كشته، شكنجه و زندانى دراز مدت شده بودند، شريعتى شاخص ترين زندانى محترمى مى شود كه از امكانات بسيارى برخوردار مى شود.
به گونه اى كه زندانيان بسيارى چون نعمت ميرزازاده، هادى غفارى، كريمى و... هر يك به گونه اى تأييد كرده اند در صورتى كه ديگر زندانيان در شرايط سختى در بازداشت بوده اند، اما على شريعتى يك كتابخانه در اختيار داشته است، وسيله براى نوشتن، ريش تراش برقى، باز بودن مدام درب سلول ۵/۲ در ۵/۱ مترى، چنگال و راديو و روزنامه، سيگار و لباس و غذا از خارج، ميوه و امكانات ديگر چون ملاقات كه زندانيان ديگر از اين همه امكان بهره اى نداشته اند. به گونه اى كه على شريعتى در توالت زندان ميوه براى دوستانش چون نعمت ميرزازاده جاسازى مى كرده است.

البته فرزند شريعتى كه در هنگام بازداشت پدرش ۱۴سال بيشتر نداشته است برخلاف گواهى دهها زندانى كه شاهد تمامى اين امكانات بوده اند، طى اين سالها سعى كرده است تا به دروغ و براى پرده پوشى از فعاليت و همكارى هاى على شريعتى با ساواك در زندان، مدعى شود كه شريعتى چنين امكاناتى را نداشته است و فقط قرآنى در اختيار او بوده آن هم براى استخاره براى سربازها آن هم به مدت چند ساعت.
در مدارك به دست آمده از ساواك و نوشته هاى على شريعتى، در ۱۸ماه زندگى در كميته مشترك، عليه ماركسيسم و توجه به كوروش و تمدن ۲۵۰۰ساله درمى يابيم كه وى در آخرين بازداشت خود نيز توانست اعتماد و توجه رژيم را به نفع خود جلب نمايد و كسى كه با افسانه هاى سحرانگيزش جوانان را به مسلخ برده بود، خودش از معركه رندانه جان سالم به در ببرد و از امكانات بالائى نيز بهره ور شود.
به جز برخى از زندانيان سياسى، مأموران بلندپايه ساواك نيز اين مسئله را تأييد نموده اند كه على شريعتى در مدت ۱۸ماه اقامت در زندان كميته به سفارش ساواك عليه ماركسيسم كتاب مى نوشته است.
ايرج فريدى رئيس اداره كل ساواك در بازجوئى هاى بعد از انقلاب خود، اين معامله على شريعتى را با ساواك تأييد نموده است. دكتر جلال متينى نيز طى مصاحبه اى با يكى از مأموران ساواك صحت اين مسئله را گواهى داده است.

پيش از سال ،۵۲ على شريعتى در نوشته هاى خود آنچنان در دفاع از ماركسيست مطالب اغراق آميز نوشته بود كه حتى نقاط ضعف اين تفكر را توجيه و يا انكار نموده بود. وى در كتاب "انسان اسلام و مكتب هاى مغرب زمين" كه در روزنامه كيهان با عنوان درس هائى از ماركسيسم چاپ شد ۱۸۰ درجه پس از به كشته دادن دهها جوان تغيير موضع داده بود.

وى درباره ماركسيسم سابق بر آن نوشته بود كه:


"سوسياليسم به عنوان برابر طلب ضد سركوب، ستم و بهره كشى انسان به دست انسان براى همه آنها كه دين گرا يا نادين گرا هستند جذابيت دارد" (ص ۱۳۷ مجموعه آثار ۱۸ شريعتى) .


شريعتى از ماركس هم ماركسيست تر بوده و نوشته و گفته بود كه:


ماركس نه به ماترياليسم ديالكتيك كه به دترمينيسم ديالكتيكى باور داشت (ص ۲۲۴ م۱-۱۷) .


شريعتى آنچنان در تلاش ساختن يك ماركسيست اسلامى بود كه حتى نظريات قاطع اسلام و ماركس را تحريف مى كرد:
شريعتى نوشته بود كه در قرآن تعيّن گرائى وجود ندارد (ص ۱۰۳ مجموعه آثار) .


شريعتى در منحرف نمودن افكار و دفاع از ماركس مدعى شد كه:


مذاهبى كه ماركس به آنها تاخته است مذاهب چند خداگرا بوده اند.


وى در صفحه ۲۳۳ كتاب شماره ۱۷ خود مدعى مى شود كه ماركسيسم ضد ماده گرائى است (!) (دروغ و نيرنگ و افسانه پردازى تا چه حد) .


و نيز وى براى اسلامى كردن ماركسيست نوشته بود كه:


"ديالكتيك به اسلام نزديكتر است تا به منطق ارسطو (!)".

على شريعتى در ۱۸ماه اقامت خود در كميته مشترك تمامى همخوانى ها را در رابطه با اسلام و ماركسيست مثل آب خوردن نفى كرد

على شريعتى كه در هنگام سربازگيرى چريك ها و مجاهدين و درس هاى اسلام شناسى مدعى شده بود كه نه ماركسيست است و نه ماركسيست ستيز، آنچنان به تفكر ماركس دروغ هاى شاخدار بست كه از آنچه به اسلام بسته بود بزرگتر بود.


على شريعتى در ۱۸ماه اقامت خود در كميته مشترك تمامى آن همخوانى هاى قيد شده در خطوط بالا را در رابطه با اسلام و ماركسيست مثل آب خوردن نفى كرد و در انسان، اسلام و مكتب هاى مغرب زمين كه با عنوان درس هائى از ماركسيسم در كيهان چاپ كرد، نوشت:


بايد بر اين تفكر پاى فشرد كه در ميان فلسفه اسلام و ماركسيسم اختلافات آشتى ناپذيرى وجود دارد (مجموعه آثار ۲۴) اين سخن شريعتى را با تعريف از ماركسيست كه در ده خط بالاتر آمد مقايسه بفرمائيد.
على شريعتى در اين نوشته با به فراموشى سپردن تمامى افكار ديروز خود در رابطه با اسلامى كردن ماركسيست و ماركسيستى نمودن اسلام نوشت كه كلاً اسلام و ماركسيست دو تفكر ضد يكديگرند كه هر يك خواهان نابودى ديگرى است. على شريعتى در نوشته هاى واپسين خود، تمامى آثار پيشين خود را در هنگامه حيات نفى نموده و بر آنها مهر ابطال زد از جمله، شهادت و پس از شهادت، آرى برادر، اسلام شناسى، ابوذر، شيعه يك حزب تمام و دهها نوشته و سخنرانى ديگر.
على شريعتى براى تخطئه كردن تلاش هاى مجاهدين و چريك ها، تير آخر را زده و گفت: اگر مكتبى جنبه اى از مكتبى ديگر را وام يا به خدمت بگيرد اين كار به تجزيه و شكست كامل ناخالص خواهد انجاميد. (ص۱۲۳ مجموعه آثار ۲۴) .


اين سخن نفى تمامى نوشته هاى پيشين خود او نيز بود كه انديشه ها و مكتب هاى اگزيستانسياليسم، پروتستانتيزم و باورهاى گورويچ و سارتر و فرانتس قانون و لوئى ماسييون را تبليغ نموده و به اسلام ذهنى خودش دوخته بود.


در كتاب ۷ صفحه ۷۲ او مى خوانيم:


خداوند به ماده پرستى كه نماز نمى خواند اما با درك مسئوليت اجتماعى خود به مردم خدمت مى كند با نگاه مهربان ترى مى نگرد تا به مؤمنى كه نماز مى خواند وبا اين حال به دليل درك نكردن مسئوليت اجتماعى خود به مردم خدمت نمى كند. كسى كه ادعاى پيغمبرى، رهبرى و سلطنت كرده بود و مرتب تغيير موضع مى داد اين بار از طرف خدا هم حرف مى زند و به سادگى و عوام فريبى آنچنان يكشبه ضد ماركسيست شد كه مستمعين ديروز ارشاد او نتوانستند آرام بنشينند و اعلاميه اى عليه وى منتشر نمودند. به ويژه آنگاه كه اعلام شد مقاله شريعتى در كيهان با عنوان "ماركسيسم عليه اسلام" چاپ خواهد شد.

رابطه بريدن على شريعتى و انشعاب در سازمان مجاهدين و كشتار بچه هائى كه به اسلام باور داشتند

به گفته برخى از پژوهشگران و ناظران صاحب نظر رويدادهاى معاصر ايران، انشعاب در سازمان مجاهدين خلق و قتل و كشتار بچه هائى كه به اسلام و ماركسيسم باور داشتند، بى رابطه با بريدن على شريعتى نبود. جوانانى پر شور مثل مجيد شريف واقفى، لباف و....


كه تحت تأثير كلام هاى افسونگر و شيادانه على شريعتى مبارزه مسلحانه را برگزيده بودند و از رنگ باختن هاى هر دوران او در رابطه با ساواك و حكومت بى خبر بودند، پس نمى توانستند مورد اعتماد چپ هاى راديكال باقى بمانند، آنها گمان مى كردند كه همه كسانى كه چون على شريعتى به گونه اى التقاطى و موسمى و فرصت طلبانه به آرمان هاى چپ روى آورده اند، هر گاه با چند جلسه مصاحبه و يا مطالعه چند كتاب پى ببرند كه ميان اسلام و ماركسيست و ديگر تفكرات چپ قرن ها فاصله است، خيلى زود خواهند بريد و تغيير موضع خواهند داد و مى توان مدعى شد كه اين نگرش كه نمونه بارز آن معلم انقلاب اسلامى و افسونگر جوانان مؤمن و صادق بود، چپ هاى مجاهد را به آنجائى كشاند تا بچه هاى معصوم را مظلومانه بكشند، به ويژه اين كه انشعابيون هم تجربه كميته مشترك داشتند و هم از چگونگى زيست على شريعتى در آنجا آگاه بودند و در كميته مشترك بارها مأموران شريعتى را با زندانيان جوان روبرو مى كردند و به آنها تفهيم مى كردند كه معلم شما اينگونه با ما همكارى مى كند، ديگر شماها چرا مقاومت مى كنيد، آرى جان من شيرين است اما جان تو اى جوان!
خود على شريعتى پس از آزادى ۱۸ماهه، افسانه هاى مختلفى را براى رد گم كردن اقامتش در هتل كميته مشترك ساخته بود تا در برابر اطلاعات و برخوردهاى خشنى كه از آنجا در رابطه با جوانان مقاوم در سطح شهر و كشور پخش شده بود، وى برخوردى رندانه از خودش را در تاريخ ثبت كند.


مثلاً افسانه پردازى هاى قتل هابيل و تيمسار زندى پور.

نوشته على شريعتى "ماركسيسم عليه اسلام" موجب خونريزى در ميان نسل جوان آن دوران شد

بارى نوشته على شريعتى "ماركسيسم عليه اسلام" يكبار ديگر موجب خونريزى در ميان نسل نو و جوان آن دوران شد. مجاهدين چپ بچه مسلمان ها را كشتند و ساواك خود آنها را از بين برد.
در سال ۵۵ پس از همه گير شدن پشت كردن شريعتى به شاگردان ديروزش، مجاهدين انشعابى با صدور بيانيه اى رسماً اعلام نمودند كه اسلام را رها كرده و تشكيلات آنها بر پايه ماركسيسم استوار است و ضمن تاختن به اسلام و روشنفكران اسلامى چون على شريعتى او را به نقد و نكوهش كشيدند. در آن اعلاميه آمده بود كه تجديدنظرطلبان اسلامى از سيدجمال تا شريعتى توانائى توضيح رويدادها و دشوارى هاى نوين اجتماعى اقتصادى و سياسى را ندارند. آنها با محكوم نمودن اسلام سياسى به عنوان تفكرى بى تحرك و نازا نوشتند كه هرگونه تلاش سياسى و آزاديبخش استوار بر دين بى درنگ كهنه و مهجور مى شود. در اين اعلاميه آمده بود كه مجاهدين مسلمان بنيانگذار، مكتب انقلابى ماركس را بررسى و از آن بهره هاى فراوان برده بودند.
بدينسان بود كه تئوريسين نخستين واژه "ماركسيست هاى اسلامى"، مرتضى مطهرى و ديگر روحانيون به آرمان خود رسيده بودند، آن هم با قلم ساحرانه على شريعتى. هم نيروهاى چريكى و مجاهدين منهدم شده بودند هم واژه اسلام از آنها گرفته شده بود و هم معلم بزرگ و پر شور آنها تجديدنظر كلى و بنيادين نموده بود و هم همو (على شريعتى) براى نقد ماركسيسم از نوشته هاى مرتضى مطهرى در نقد ماركسيسم و "علل گرايش به ماديگرى" بهره برده بود.

مسئله آزادى از زندان يك دروغ

يك دروغ ديگر كه توسط خانواده شريعتى در تاريخ معاصر ثبت شده است، مسئله آزادى وى از زندان است. على شريعتى در شب عيد نوروز ۱۳۵۴ كه آخرين روز اسفندماه ۱۳۵۳ بود و در آن سال جشن چهارشنبه سورى با نوروز يكى شده بود آزاد شده و با اتومبيل ساواك تا جلو درب خانه اش همراهى شد. آخرين روز اسفند ۱۳۵۳ مى شود ۲۰ مارس ،۱۹۷۴ خانواده شريعتى تاريخ آزادى شريعتى را يك روز ديرتر رايج نموده اند كه در آن صورت مى شود اول فروردين ماه ۱۳۵۴ تا بتوانند آن را به سال ۱۹۷۵ بكشانند.

با انجام اين بازى رندانه يعنى جلو بردن يك روز تاريخ ايرانى، وارد سال جديد مى شوند كه سال جديد ايرانى يكسال، سال ميلادى را نيز به پيش مى برد. با اين پيش بردن سال، آنها دروغ ديگرى را به تاريخ تحميل مى كنند و آن اين كه در پى ديدار محمدرضا شاه در الجزاير (۵مارس ۱۹۷۵ در كنفرانس اوپك) وزيرخارجه وقت اين كشور كه از دوستان هم كلاسى على شريعتى بوده است، آزادى او را از شاه تقاضا كرده و شاه به محض بازگشت به ايران دستور آزادى على شريعتى را داده است.

در صورتى كه اولاً كنفرانس اوپك ۳۵۰ روز بعد از آزادى شريعتى يعنى در مارس ۱۹۷۵ صورت گرفته است.

دوم اين كه رئيس جمهور كنونى الجزاير عبدالعزيز بوتفليقه هرگز در فرانسه تحصيل نكرده و او يك نظامى بوده است و در هنگام حضور على شريعتى در پاريس او در الجزاير بوده است. (وزيرخارجه آن وقت الجزاير). سوم اين كه در جاهائى ديگر اسم وزيرخارجه الجزاير را عبدالطيف خميستى نقل كرده اند كه اين فرد هم هرگز با شريعتى رابطه اى نداشته است و كلاً اين كه على شريعتى در هنگامه حضورش در پاريس با هيچ مقام بعد از استقلال الجزاير رابطه و تماس نداشته است. زيرا پيروزى انقلاب الجزاير در سال ۱۹۶۲ است و على شريعتى در سال ۱۹۶۴به ايران بازمى گردد يعنى ۲سال از اقامت او در پاريس همزمان بوده است با استقرار دولت مستقل الجزاير. آنگاه چگونه مقامات دولتى الجزاير كه از سال ۱۹۶۲ قدرت سياسى داشته اند و سال هاى پيش از آن در الجزاير ومراكش سرگرم نبرد و مبارزه بوده اند، مى توانند ۲سال بعد از استقرار حكومتشان با على شريعتى همكلاسى باشند!؟


در تفكر وانديشه ها و شرح حال هاى نوشته شده در رابطه با على شريعتى دهها دروغ بزرگ موجود است كه اين دروغ آنچنان در همه جا، جا افتاده است كه حذف آن ازاذهان و تاريخ كار ساده اى نيست. زيرا به سبك بسيار زيبا و شيرينى توسط خود شريعتى جعل و در تاريخ معاصر ما نوشته شده است. ما سه كلام بزرگ به يادگار داريم كه نيكى در پندار، گفتار و كردار است. من در برابر اين سه نيكِ اهورائى مايلم سه درد و بيمارى تاريخى را نيز بيان كنم و از همه بخواهم كه همواره از يزدان پاك بخواهيم كه آن سه نيك را به ما ارزانى كند و اين سه بدِ اهريمنى را از ما و تاريخ ما بگيرد: حرافى، حسد و دروغ.

ساواك پشتيبان دكتر شريعتى بود؟!

چند ماه پيش كه بحث دكتر شريعتى را آغاز كرديم تيتر ما چنين بود كه "اينبار شريعتى ها مى آيند. بهوش باشيم." ديرى نپائيد كه در كمتر از سه ماه اين نظريه در صحنه سياسى كشور هويدا شد و آقاى ميرحسين موسوى كه سال ها با انديشه و تفكر و عمل ماركسيستى رئيس دولت جمهورى اسلامى بود، ديگر بار به عنوان نامزد رياست جمهورى براى انتخابات سال آينده از سوى به اصطلاح اصلاح طلب ها مطرح شد.
ميرحسين موسوى از جمله پيروان دكتر على شريعتى است كه شديداً به ماركسيست اسلامى باور داشته و عملاً اين تفكر را در هنگام نخست وزيرى خود به ورطه عمل رسانده و جامعه ايران را به تقليد از اتحاد جماهير شوروى و آلبانى و غيره، كوپنى و كمونيستى نمود. اما با نام جمهورى اسلامى و دولت اسلامى.
نيروهاى اطلاعاتى رژيم با فراهم نمودن زمينه روانى كشور، در ارديبهشت و خرداد، طى برگزارى يادواره هائى براى دكتر شريعتى و استفاده از فرزندان تبعيدى وى كه سال ها در خارج شعار اپوزيسيون مى دادند، سخنرانى ها و جلساتى را در تهران برگزار كردند و در مدح و ستايش دكتر على شريعتى پرداختند. همزمان با طرح اين مسئله از سوى ما و انعكاس گسترده آن در داخل كشور، شخصيت ها و فرهيختگان بسيارى نيز به ميدان آمده و نقد على شريعتى را دنبال كردند.
به گونه اى كه خود من هر هفته دهها فاكس و ايميل و تلفن از ايران دريافت مى كرده و مى كنم كه اين عزيزان در پى مطالعه نمودن نيمروز از طريق اينترنت، از تحليل ها و خبر رسانى ها و افشاء نمودن ناگفته هائى از تاريخ معاصر آگاه گشته و از اين آگاهى شادمان بوده و هستند.


پيش از اين آگاه شديم كه چگونه على شريعتى يكشب و يك سال ماركسيست بود و يك روز و يك سال ديگر براى حفظ جان، ضد ماركسيست مى شد و يا يكبار ضد تاريخ و تمدن. كهن ايران بود و گاهى ديگر مداح تمدن ۲۵۰۰ ساله بود.

على شريعتى شديداً مخالف تمدن و فرهنگ كهن ايرانى بود

و آئين مهر و ميترا را آئين جادوگرى مى داند

على شريعتى در باور و انديشه درونش يك ماركسيست دگماتيسمى بود كه هدف، وسيله را برايش توجيه مى كرد. وى با پايدارى در تفكر ماركسيستى، شديداً مخالف تمدن و فرهنگ كهن ايرانى بود. (هر چند در هنگامه اقامت ۱۸ماهه اش در كميته مشترك بسيار مداح و مبلغ فرهنگ و هويت ملى و تمدن ۲۵۰۰ ساله بود.) دكتر على شريعتى در كتاب اسلام شناسى خود، آئين مهر و ميترا را كه حافظ شيراز به داشتن آن افتخار مى كند و علامه طباطبائى نيز با صراحت كامل مى سرايد كه بود كيش من مهر دلداده ها


پرستش به مستى است در كيش مهر


اين را على شريعتى آئين جادوگرى مى داند.


در آغاز سخنرانى "آرى اين چنين بود برادر" هنرمند دروغ پرداز و افسونگر ما با يك آب و تاب مظلومانه اى افكار شنوندگان را به گونه اى رندانه تحت تأثير قرار مى دهد كه بله آقا تشريف برده بودند به مصر تا از اهرام ثلاثه و عجايب هفتگانه ديدن بفرمايند كه ناگهان توجه اين افسونگر دروغ پرداز به دخمه هائى جلب مى شود و از راهنما مى پرسد و راهنما مى گويد كه آنها گورستان سى هزار برده اى است كه در هنگام حمل سنگ هاى اهرام جان سپرده اند. كل اين موضوع دروغ است. در تاريخ مصر چنين چيزى ابداً مطرح نشده است كه تمدن مصر توسط برده ها ساخته شده باشد و يا اين كه گورستانى از سى هزار نفر برده، آن هم بردگانى كه اهرام مصر را ساخته اند.
پس از آن خيلى زود روشن مى شود كه چرا على شريعتى چنين دروغ شاخدارى را به تمدن مصر نسبت مى دهد. زيرا كه سريعاً مسئله را به خودش و تاريخ و تمدن ايران پيوند مى دهد:"رفتم در كنار دخمه ها نشستم و ديدم چه رابطه خويشاوندى نزديكى است ميان من و خفتگان اين دخمه ها. هر دو از يك نژاديم."


حالا ما در نظر نداريم تا وارد بحث هاى نژادى بشويم زيرا كلاً طرح اين مسائل غير انسانى است. اما اين افسونگر

شيرين سخن دروغ پرداز چه آسوده و راحت، عزيزان آفريقائى

را با ايرانيان هم نژاد مى پندارد:"و چون ديگر بار به اهرام عظيم نگريستم ديدم كه چقدر با آن عظمت و شكوه و جلال بيگانه ام. يا نه. چقدر به آن عظمت و هنر و تمدن كينه دارم. ديوارچين را هم پدران برده من بالا بردند و هر كه نتوانست سنگينى سنگ هاى عظيم را تاب بياورد و درهم شكست، در جرز ديوار گذاشته شد.
... ديدم تمدن يعنى دشنام، يعنى نفرت يعنى كينه، يعنى آثار ستم هزاران سال برگرده و پشت من و ديدم چنان است كه پندارى همه آنهائى كه در دل دخمه ها خفته اند، برادران منند."

على شريعتى تاريخ چين و مصر را نيز زير ضربات دروغين خود مى گيرد

على شريعتى نه تنها تاريخ اسلام و ايران را تحريف مى كند، بلكه تاريخ چين و مصر را نيز براى زدن تمدن شكوهمند ايران زير ضربات دروغين خود مى گيرد و آنچه را خود مورخين مصر و چين ننوشته اند، ايشان خواب نما شده و مطرح مى كنند تا بتواند به سادگى تمدن هزاران ساله ايران را دشنام و نفرت و كينه بنامد.
و جالب اينجاست كه ستم و ظلمى كه مهاجهان تازى به ما روا داشتند و با از بين بردن تمدن كهن ما به دهات و روستاها و شهرهاى ما حمله كرده و ما را چون چهارپايان به كار بردگى گرفتند و فروختند را على شريعتى به حساب تمدن پيش از اسلام مى گذارد.


"تو رفتى و ما همچنان در كار ساختن تمدن هاى بزرگ، فتح هاى نمايان و افتخارات عظيم بوديم. به دهات و روستاهايمان مى آمدند و چون چهارپايانمان مى گرفتند و مى بردند و به كار ساختن گورهاشان مى گماشتند."
حالا بايد از اين آقاى متفكر و انديشمندى كه ميليون ها انسان را افسون كرده است، پرسيد كه در كجاى تاريخ ايران برده ها گورساز شاهان بوده اند؟


على شريعتى مسئله اى را كه خودش در تمامى دوران زندگيش از آن بهره گرفته است را به حساب تاريخ گذاشته و بسيار شيرين آن را مطرح مى كند كه:


"گاهى ما را به جنگ مى بردند، جنگ عليه كسانى كه نمى شناختيم و شمشير كشيدن به روى كسانى كه نسبت به آنها هيچ كينه اى نمى ورزيديم... دو گروهى كه با هم مى جنگيدند بدون اين كه هم را بشناسند و براى كسانى كه با هم نمى جنگيدند اما هم را مى شناختند."


عين اين سخن على شريعتى، عملكرد خود اوست. يعنى از سال ۱۳۳۲ با رژيم پادشاهى و نيروهاى امنيتى آشنا مى شود و در مراحل مختلفى از ايران گرفته تا پاريس و ديگر بار در ايران و در هنگام تأسيس سازمان هاى چريك هاى فدائى خلق و مجاهدين خلق، جوانان را تشويق به شورش و انقلاب ماركسيستى و غيره مى كرد و آنها را با دولت و بعدها با ساواك درگير مى كرد، اما تا خودش گير مى كرد، چون آن مقامات بالا را مى شناخت و از سوى آنها حمايت مى شد، به راحتى از معركه خارج مى شد اما جوانان معصوم و بى گناه و عاشق كه جذب حرافى ها و دروغ پردازى هاى اين رند افسانه پرداز شده بودند در مخمصه ها گير مى كردند و تمام زندگيشان تباه مى شد. چه بچه هائى كه در خارج از كشور توسط وى منحرف شده بودند، چه بچه هائى در داخل كشور زير فشار و شكنجه و محروميت از درس و كار و غيره. اما او راه خود را مى پيمود. يعنى بسيارى از سخنان شريعتى شامل حال خودش مى شود. از جمله همين شناخت سران و قربانى شدن عاشقانى كه هم را نمى شناسند. يك طرف عاشق آرمان هاى انسانى و غيره، طرف ديگر عاشق خدمت به ميهن و امنيت كشور و انجام وظيفه و آن بالا ديگرانى كه با هم ساخته اند.


دكتر على شريعتى آنچنان مجذوب ماركسيست شده بود كه تمامى انديشه ها و اديان كهن ايرانى را نفى مى كرد:
"برادر! ديگر بار در كام نااميدى بوديم كه اميدى به ما نمدنمان خواند. پيامبران بزرگ برخاستند. زرتشت بزرگ، مانى بزرگ، بوداى بزرگ، كنفسيوس حكيم، لائوتسوى عشق....


اما برادر اين مبعوثين خدايان از خانه بعثتشان فرود مى آمدند و بى هيچ اعتنائى به ما و بى هيچ نام و يادى از ما راهى كاخ و قصرى مى شدند....


زرتشت در آذربايجان مبعوث شد و بى آن كه به ما تازيانه خوردگان... سخنى بگويد به بلخ شتافت و در سلامت دربار گشتاسب از ما بريد."


اين تحليل افسونگرانه و شيرين سخن شريعتى سراپا دروغ است. زيرا زرتشت را جهان مى شناسد و مى داند كه او كه بود و چه كرد و از همه مهمتر مرگ پر افتخار اوست. زرتشت در دفاع از آب و خاك ايران زمين در جنگى با مهاجمان و تازيان غير ايرانى، در جبهه جنگ جان داد اما على شريعتى آن مردبزرگ را تحقير مى كند و براى مانى نيز دروغى بزرگتر مى گويد، درباره مانى كه به فتواى كرتر به قتل رسيد و جانش را فداى انديشه اش كرد و امروز جهان به او مى بالد مى گويد:


"و مانى از نور گفت و به ظلمت تاخت و روشنى را در گوش ما زندانيان ظلمت زمزمه كرد. اما گفتار روشنش را در كتابى پيچيد و به شاپور ساسانى هديه كرد و در تاجگذاريش خطبه خواند و افتخارش همه اين شد كه در ركاب شاپور هند و بلخ را گشت و بعد اين چنين مان شكست و شكستمان را سرود."
چنين هجوم ناجوانمردانه و نابخردانه اى كه على شريعتى با آن سبك سخن زيبا و سحرآميزش به فرهنگ و تمدن و انديشه و خردمندان كهن ايرانى چون زرتشت و مانى روا داشت، استعمارنوين و بيگانگان ايران ستيز با سال ها جنگ نمى توانستند، ايرانى را به دستاوردهاى پر افتخار كهن و باستانش بدينسان بدبين و دشمن كنند.
على شريعتى تصميم قاطع گرفته بود تا تمامى مظاهر تمدن و ترقى كهن ايران را زير پا نهاده و تحقير كند و به عكس صدر اسلام را ماركسيست و سوسياليست معرفى كند زيرا كه نظام پادشاهى از دروازه هاى تمدن بزرگ و جشن هاى ۲۵۰۰ ساله مى گفت و پادشاه را آريامهر مى خواندند و او مى بايست براى شوراندن تهيدستان و حتى روشنفكران ناآگاه چه آنان كه به دين باور دارند و چه آنان كه بى دين هستند، اسلام را با شعارهاى ماركسيستى رنگ نمايد و از آن تابلوهائى زيبا بسازد كه دل هر شنونده اى را بفريبد:
و جالب اين كه در همين جزوه ۳۲ صفحه اى "آرى اين چنين بود برادر" در يك صفحه و با اختلاف چند خط تضاد بزرگى در گفته هاى شريعتى مى يابيم. او وقتى از پيامبر اسلام ياد مى كند مى گويد:
"گفتند يتيمى بوده است و همه او را ديده اند كه در پشت همين كوه گوسفندان را مى چرانيده است. گفتم عجبا! چگونه است كه خداوند فرستاده اش را از ميان چوپانان برگزيده است؟"
دكتر على شريعتى افسانه پرداز و افسونگر بزرگ قرن ما آنچنان پر شتاب توسن استحمارش را مى تاخت كه درست سه خط بعد يا ۳۰ثانيه پس از آن كه از مبعوث شدن يك چوپان به پيامبرى متعجب است خودش مى گويد كه:
"گفتند او آخرين حلقه سلسله چوپانان است و اجدادش همه رسولان چوپان. از شوق يا از هراسى گنگ بر خود لرزيدم كه براى نخستين بار از ميان ما پيامبرى برخاسته است؟"

على شريعتى تملقات بسيارى درباره محمدرضاشاه با خط خودش نوشته است

على شريعتى بدون شك برخوردار از يك حمايت بسيار قوى در داخل دستگاه و سيستم حكومتى بود و به گونه اى كه همگى با هم نظام پادشاهى را به مسخره گرفته بودند و آن دستگاه هاى بزرگ و پر طمطراق، سخنان راديكال و تند على شريعتى را به تملق هايش از شاهنشاه مى بخشيدند.
به عنوان مثال شريعتى خودش اعتراف مى كند كه با دستور ساواك سخنرانى هائى انجام داده است:
به من گفتند از طرف ساواك دستور داده شده شما سخنرانى بكنيد (شركت نفت، دانشگاه تبريز و غيره) ولى اجازه ندهيد دانشجويان سئوال كنند. من هم به همين نحو عمل نمودم. ساواك مشهد مى داند كه من از طرف آخوندها و چپى ها تا چه حد مورد اهانت قرار مى گيرم. آنها مى گويند دولت دكتر شريعتى را از اروپا آورده كه با آخوندها و چپى ها مبارزه كند. به هر حال من مطيع دستگاه هستم. (اسناد ساواك)
رابطه على شريعتى با دستگاه هاى امنيتى آنقدر خوب بوده است كه در سال ۱۳۳۴ مى توانسته رئيس راديو را عوض كند. خود شريعتى طى دستخطى كه در اختيار است (نامه اى كه به پسر عمه اش نوشته است) مى نويسد:
"روى مبارزاتى كه بين ما و رئيس تبليغات راديو مشهد درگرفت بحمدالله توانستيم رئيس راديو مشهد را كه آدم خوبى نبود بركنار كنيم و اداره آن اكنون دست يكى از دوستان خود ماست و از اين لحاظ من هم (على شريعتى) هفته اى دوبار در راديو صحبت مى كنم يكى روزهاى سه شنبه از ساعت ۵/۵ بعدازظهر و يكى هم در برنامه مخصوص روزهاى جمعه." (طرحى از يك زندگى ص ۳۰۱) .


برخلاف آنچه برخى در تلاشند تا على شريعتى را ضد پادشاه معرفى كنند، وى تملقات بسيارى درباره محمدرضاشاه با خط خودش نوشته است كه پيش از اين به چند مورد اشاره شد:
"ناگهان با يك تصميم شخصى شاهنشاه همه اين نيرو تغيير جهت داد."
و يا آنچه اكنون مرا كاملاً معتقد كرده است (به نظام پادشاهى) اين اصل كلى است كه اكنون رژيم سياسى ايران و در رأس آن شخص اعليحضرت همايونى تصميم قاطع دارند كه بيش از پيش در هر زمينه اى به تحولات عينى و ريشه اى اجتماعى دست زنند."


اگر دكتر شريعتى در يكى از سخنرانى هاى عموميش اين تملقات به اعليحضرت همايونى را و يا همكارى مداومش را با نيروهاى امنيتى علناً مطرح مى كرد هرگز صدها جوان بيچاره و ناآگاه گول او را نمى خوردند تا براى خواندن يك كتاب مورد آزار قرار بگيرند. يعنى برخلاف اين جو كاذبى كه حول على شريعتى طى اين ۲۵سال راه افتاد، وى يك تله واقعى بود براى نسل جوان در دوران محمدرضاشاه، تا جوانان پر شور و انقلابى چه آنها كه هدف مبارزه مسلحانه داشتند و چه كسانى كه در خط مخالفت عقيدتى با رژيم بودند در قالب كارهاى شريعتى ابراز وجود نموده و به دام رژيم و دستگاه امنيتى بيفتند.


اصلى ترين مسئله زندگى مرموز شريعتى كه بدون شك با آگاهى و ذكاوت ويژه در خدمت سرويس اطلاعاتى بود، جريان خروج او از كشور است.


براساس چند سند بر جاى مانده از ساواك آنگونه پيدا است كه على شريعتى بدون اجازه دستگاه از كشور خارج شده است. وجود اين اسناد دليل قاطعى بر اين مسئله است كه على شريعتى توسط بخشى از ساواك حمايت مى شد، البته دو نفر از مأموران بلندپايه كه هم اكنون در قيد حيات نيستند، فريدون كمانگر و جمالى يا كمالى، مثل تيمسار بهرامى رئيس ساواك خراسان مجذوب فريب و افسانه سازى و افسونگرى شريعتى شده بودند بگونه اى كه اين دو مأمور ساواك نيز حرف تيمسار بهرامى را زده و حتى در پائين اسناد ساواك اظهار عقيده كرده اند كه على شريعتى به رژيم معتقد است و مى تواند خدمتكار خوبى باشد.

خروج على شريعتى با پيشنهاد يكى از مأموران بلندپايه ساواك عملى شد

خروج على شريعتى با پيشنهاد يكى از مأموران بلندپايه ساواك كه هم اكنون در قيد حيات است عملى شد. پس از مرخصى شريعتى از كميته مشترك ضد خرابكارى، شخصيتى از ساواك مرتب براى ديدن وى به خانه اش در كوچه نادر پلاك ۱۰ جمشيدآباد شمالى مى آمد و در يكى از همين ديدارها دو سال و اندى پيش از آزادى او به شريعتى پيشنهاد كرد تا پاسپورت تازه اى گرفته و از كشور خارج شود. البته به گمان من وى با پاسپورتى از كشور خارج شد كه در سال ۵۰ صادر و در سال ۵۶ فقط تمديد شده بود.
در دروغ هاى زندگى على شريعتى آمده است كه وى نه با نام على شريعتى كه با نام على مزينانى پاسپورت گرفته است و لذا ساواك متوجه خروج او نشده است. غافل از آن كه اولاً على شريعتى فقط يك شناسنامه داشته است و ثانياً اين كه اسم او در شناسنامه و مدارك رسمى مزينانى بوده است و شريعتى لقب پدرش بود كه به او هم اطلاق مى شد مثل امروز كه تمامى فرزندان او نام فاميلى مزينانى دارند اما همه آنها را بنام شريعتى مى شناسند.

دست هاى مرموز پيوسته در نيروهاى اطلاعاتى كشور كه نقش مهمى در بت سازى شريعتى داشتند، همان ها نيز وى را از كشور خارج كردند و خود سند ساختند و مدعى شدند كه با نام على مزينانى خارج شد و ما نفهميديم.

نكته بسيار جالب ديگر اين كه شريعتى در تمامى مراحل زندانش نه تنها حقوق كامل خود را دريافت مى كرد بلكه در سال ۵۲ كه وى را بازنشسته كردند به او حدود ۲۲سال سابقه خدمت دادند. يعنى تمامى تحصيلات او در دانشكده پاريس و مشهد نيز به حساب كاركرد او گذاشته شد.

فقط خواجه شيراز از خروج شريعتى بى خبر بود
با سپاس از مهربان يار گرامى ناصر محمدى كه بسان بسيارى از هم ميهنان نازنين مرا مورد مهر خود قرار داده بود لازم به تأكيد و تأييد اين مسئله است كه براساس همان محاسبه ۶۲۱ سال اختلاف سال ميلادى با شمسى، كنفرانس الجزاير در پنجم ماه مارس ۱۹۷۵ كه برابر بوده است با پانزدهم اسفند ماه ۱۳۵۴ برگزار شده است.
اما دكتر على شريعتى در شب آخر اسفند ماه ۱۳۵۳ كه مى شود ۱۹مارس ۱۹۷۴ از زندان آزاد شد.
البته يكبار ديگر از مهر سرشار ناصر محمدى سپاسگزارم.
از سوئى آنقدر در زندگى دكتر على شريعتى جعليات و دروغ و نفاق وجود دارد كه ليست كردن آنها خود نيازمند نگارش چند صد صفحه كتاب است.
و اين دروغ ها آنچنان ناشيانه بوده است كه بارها و بارها تضادهاى فاحشى در نگارش تاريخ و سرگذشت على شريعتى پديد آورده است.
مثلاً همين دروغ واسطه شدن الجزاير براى آزادى شريعتى. خانم شريعتى در صفحه ۱۹۰ طرحى از يك زندگى مدعى مى شود كه عبدالطيف خميستى وزيرخارجه الجزاير با شريعتى همكلاس بوده است و همو سال ۱۹۷۵ خواهان آزادى شريعتى شده است.
در صورتى كه عبدالطيف خميستى چندى پس از استقلال الجزاير، كشته شد. يعنى هنوز شريعتى در پاريس دانشجو بوده است كه عبدالطيف خميستى وزير مى شود و كشته مى شود و شريعتى دو سال بعد (۱۹۶۴) برمى گردد به ايران و از همه مهمتر سال ۱۹۷۵تمامى استخوان هاى مرحوم عبدالطيف خميستى هم خاك شده بود. چه رسد به آن كه مرده سال ها پيش بخواهد شفاعت شريعتى را كند. در جاهائى ديگر از رئيس جمهور كنونى الجزاير به عنوان وزيرخارجه آن وقت الجزاير ياد شده است كه پيش از اين نيز درباره دروغ بودن اين مسئله كه بوتفليقه واسطه شده باشد شرح دادم.... پس از اين كه شريعتى به درخواست ساواك چند كار در ضديت با ماركسيسم و تأييد تاريخ و تمدن ايران انجام مى دهد و در روزنامه كيهان چاپ مى شود، دست هاى مرموز درون دستگاه حكومتى او را به خارج از كشور روان مى كنند.
در رابطه با خروج على شريعتى از كشور نيز دروغ هاى فراوانى گفته و نوشته شده است كه در اين جعليات و دروغ پردازى ها دست هائى از ساواك كه حاميان هميشگى شريعتى بودند نيز به چشم مى خورد.
براساس چند سندى كه در همين نوشته كليشه شده است از روزگاران قديم دستگاه حكومتى ايران مى دانسته است كه نام على شريعتى در شناسنامه و پاسپورت و غيره، على مزينانى است.
پاسپورتى كه وى با آن براى تحصيل به فرانسه رفته بود و پاسپورتى كه در سال ۵۰ صادر و وى با آن به عربستان سعودى رفته بود با نام على مزينانى بود و كلاً شريعتى يك لقب بود براى وى و پدرش... اما با يارى خود ساواك و نيروهائى كه مجذوب و همكار شريعتى بودند، به دروغ اسنادى را جعل كردند كه كليت ساواك از خروج وى بى اطلاع بوده است.
على شريعتى با پيشنهاد و هدايت و راهنمائى يك مقام بلندپايه ساواك از كشور خارج مى شود،، اما طى سندى در ۱۶ خرداد ۵۶ مديركل اداره سوم دستور مى دهد تا ليست مسافرين ۲۷ ارديبهشت را در اختيارش بگذارند. در صورتى كه على شريعتى در ۲۶/۲/۵۶از كشور خارج شده است و پيش از خروج از كشور دهها نفر در ايران از سفر وى آگاه بوده اند و چطور مى شود وقتى دهها نفر از دوستان و فاميل شريعتى از سفر او به خارج آگاه بوده اند، ساواك بى خبر باشد.
على شريعتى براى خداحافظى با محمد همايون بنيان گذار حسينيه ارشاد به اتفاق چند نفر به بيمارستان مى رود:
?همايون از ديدن دكتر و اين كه عازم سفر خارج است بسيار خوشحال شد? (ص ۲۲۱ طرحى از يك زندگى)
خانم دكتر شريعتى نيز شب قبل از سفر تعدادى از خويشاوندانش را براى خداحافظى با شريعتى به خانه دعوت مى كند:
?روز قبل از حركت هم من اقوام خودم را به بهانه ديدن على به خانه خودمان دعوت كردم. شب خوبى بود. آن شب هنگام خداحافظى على آهسته به برادرانم گفت كه فردا قصد سفر دارد و علت سفر را هم به آنها گفت.? (ص۲۲۱ طرحى از يك زندگى) فقط برادران پوران خانم و زن و فرزندان و... آنها بالاى ده نفر مى شوند. كه از سفر دكتر خبر داشته اند.
بعد از اين گودباى پارتى، درست شب سفر نيز يك مهمانى ديگر ترتيب داده مى شود: ?شب ۲۶ارديبهشت ۱۳۵۶ خواهرم (خواهر پوران خانم) من و خانواده ام و خانواده خواهر و برادران ديگرم را به منزلش دعوت كرد. به من گفته بود كه اين مجلس توديع و خداحافظى با على است... آن شب (على) هنگام خداحافظى به نوعى از همه حلاليت طلبيد...? (طرحى از يك زندگى) .
گودباى پارتى هاى دكتر شريعتى به خانواده اش منحصر نبوده است، بلكه دوستان تاجر ايشان نيز برايش چندين ميهمانى مى دهند از جمله رادنيا. عبدالله رادنيا مى گويد:
?دكتر جريان دريافت پاسپورتش و خريد بليط را همان روز پنجشنبه به من اطلاع داد. من همان روز عده اى از دوستان حسينيه ارشاد را به منظور ديدن دكتر و خداحافظى با او براى شام دعوت كردم. آن شب دكتر به همراه خانمش حدود ساعت ۱۰ آمدند و تا ساعت ۲بعد از نيمه شب...? (ص۲۲۰ طرحى از يك زندگى) .
دوستان انجمن اسلامى مهندسين هم براى دكتر يك گودباى پارتى سازمان مى دهند: خانم دكتر شريعتى مى نويسد:
فرداى آن روز جمعه هم دوستان انجمن اسلامى مهندسين به مناسبت عيد قربان يك مهمانى در كرج تشكيل داده بودند. ما را هم دعوت كردند و ما به كرج رفتيم.? با اين تفضيلاتى كه شرح داديم و اين همه جشن و گودباى پارتى براى افسونگر و افسانه پرداز پر رنگ دوران ما. جاى تعجب است كه طفلكى ساواك كه آن همه هارت و پورت تاريخى داشته و دارد از سفر اين دروغ پرداز بزرگ بى خبر باشد. خبرى را يك نفر بداند، خبر مخفى نيست. آنگاه على شريعتى در چندين مهمانى با حضور دهها نفر به عنوان خداحافظى شركت كند و رژيم از سفر او بى خبر باشد. آن هم در صورتى كه تنها كسى كه از سفر او بى خبر بوده است شخص خواجه حافظ شيرازى بوده است.
از همه مهمتر هنگام سوار شدن به هواپيما نيز جناب رادنيا با آن هيكل درشت و شاخص خود و حميد شريعت رضوى و پوران خانم و غيره نيز در فرودگاه، شريعتى را بدرقه مى كرده اند و زير ذره بين فرودگاه بين المللى تهران نيز، دكتر شريعتى به چشم نيامده است و بدون اطلاع ساواك از كشور خارج شده است. عجبا از اين همه دروغ هاى شاخدار و افسانه پردازى هاى مزورانه و....
على شريعتى با كمپانى سابنا در ۲۶ ارديبهشت به آتن مى رود و ۲۴ ساعت در آتن گردش مى كند، روز بعد به بروكسل رفته و دو روز در بروكسل مى ماند و از آنجا به انگلستان مى رود، در انگلستان با دكتر على فكوهى (پسر دائى خانمش) تماس گرفته و به خانه آنها در شهر سات همپتون مى رود و پس از يك هفته اتومبيلى خريدارى نموده و از خانواده اش در تهران مى خواهد كه به او بپيوندند.
على شريعتى از طريق زمينى و دريا با اتومبيل خود به جنوب فرانسه رفته و چند روزى با حسن حبيبى ديدار و گفتگو مى كند. حسن حبيبى كه به عنوان آچار فرانسه نظام جمهورى اسلامى شناخته شده است از ابتدا تا به امروز نقش مهم و حساس و ويژه اى در رابطه با حفظ منافع استعمار در ايران داشته و دارد....
هنگام بازگشت از جنوب فرانسه، على شريعتى در مرز انگلستان به علت پاسخ هاى دروغ دادن به مأموران گمرك و پليس، بازداشت مى شود. على شريعتى گمان مى كند پليس انگليس را هم مى تواند بازى بدهد. اما با شكست مواجه مى شود و به خاطر هيچ و فقط دروغ بافى بازداشت مى شود.
دكتر فكوهى مجبور مى شود براى آزادى شريعتى به پليس مرزى مراجعه كند.
?وقتى به آنجا رسيدم ديدم كه دكتر در اتومبيل خود نشسته و دو پليس (انگليس) در طرفين او نشسته اند و پليس ديگر هم پشت فرمان ماشين است و مى خواهند دكتر را به اداره مركزى ببرند. من به محض ديدن آن وضع به آنها گفتم شما نبايد با اين آقا چنين رفتارى بكنيد. ايشان يك دانشمند و نويسنده ايرانى است و براى استادى دانشگاه سات همپتون تقاضاى كار داده است.? (ص ۲۴۰ طرحى از يك زندگى) .
جالب است كه دروغ پردازى هاى شريعتى براى دولت فخيمه انگليس هم دنبال مى شده است. كسى كه مدرك تحصيليش در خود ايران به زور پذيرفته شده بود و به زور پارتى بازى به عنوان استاديار آن هم چند صباحى كار كرده بود، رفته بود انگليس تا استاد دانشگاه سات همپتون شود.
بارى دكتر فكوهى ادامه مى دهد:
?با وجود اين پليس هر كدام از ما را به اتاقى جداگانه برد و چندين ساعت بازجوئى كرد. هدفشان اين بود كه بدانند آيا جواب هاى من و دكتر با يكديگر همخوانى دارد يا نه؟ .... بالاخره بعد از هفت يا هشت ساعت گذرنامه على را به او دادند و ما از آنجا خارج شديم.?
بدون شك اين بازداشت جدى ضربه مهلكى به قلب شريعتى مى زند.
على شريعتى خانه اى را از يك پاكستانى اجاره مى كند و چشم به راه زن و دخترانش مى ماند، روز ۲۸خرداد ماه دو دختر شريعتى به او مى پيوندند.
شب را با آنها مى گذراند و فردا صبح پرونده زندگى وى براى هميشه بسته مى شود:
خانم ناهيد فكوهى مى گويد:
آن شب تا ساعت ۱۱ همه دور هم نشسته بوديم و حرف مى زديم ولى دكتر ساكت و غمگين و گرفته بود. حدود نيمه شب على فكوهى و ناهيد به خانه خودشان مى روند... دكتر هم به اتاق خوابى كه در طبقه پائين قرار داشت مى رود كه بخوابد... دكتر به سارا مى گويد ليوان آبى برايش ببرد، پس از گذشت مدتى يك استكان چاى مى خواهد. به نظر ناآرام مى رسيده و خوابش نمى برده است.
فردا صبح ساعت ۸ ناهيد و على فكوهى براى بردن خواهرشان نسرين به خانه مى آيند و در مى زنند ولى كسى در را باز نمى كند، مدتى هم پشت در مى مانند تا نسرين از خواب بيدار مى شود او كه براى باز كردن در به طبقه پائين مى آيد مى بيند كه دكتر در آستانه در ورودى اتاق به پشت افتاده و بينى اش به نحوى غير عادى سياه شده و باد كرده است. جريان را به برادرش مى گويد. ناهيد نبض دكتر را گرفته و مى بيند نبض او از حركت ايستاده است. على فكوهى فوراً به اورژانس بيمارستان سات همپتون تلفن مى كند. پس از معاينه نظر مى دهند كه دكتر درگذشته است. فكوهى به خانه دوستش مى رود. جريان را به او مى گويد شخص اخير هم خبر واقعه را تلفنى به چند نفر از دوستان دكتر اطلاع مى دهد. فكوهى از آنجا خبر را تلفنى به دكتر رضا در ايران اطلاع مى دهد. (طرحى از يك زندگى). ملاحظه مى شود كه در عرض چند دقيقه دهها نفر در انگلستان و ايران از خبر درگذشت على شريعتى آگاه مى شوند. دروغ ديگر در رابطه با شريعتى به همين مرگ او مربوط مى شود.
از سوئى خانواده وى مطرح مى كنند، كه ساعت ها پس از مرگ وقتى از سفارت ايران در لندن براى كمك كردن به آنها تماس مى گيرند، آنها متعجب مى شوند كه چطور ساواك به اين زودى باخبر شده است. چند ساعت پس از مرگ. در صورتى كه چند دقيقه پس از مرگ خانواده فكوهى به دوستان و فاميل بسيارى خبر داده است و مشخصاً توسط همين افراد، شخصى هم به سفارت خبر داده است.
شادروان تيمسار جواد معين زاده كه بارها سعادت آن را داشتم تا در دفتر پاريس پذيراى ايشان باشم، به من اطلاع داده بود كه توسط مخبرينى، از مرگ دكتر شريعتى باخبر شديم.
خانواده شريعتى نيز در همان هنگام علت مرگ را سكته قلبى اعلام كردند و حتى از انجام كالبد شكافى دورى جستند. بعدها كه مرگ شريعتى طعمه خوبى براى تبليغ عليه رژيم شده بود، فرزند وى مدعى شد كه ما به خاطر اين كه رژيم جسد را ندزدد كالبد شكافى نكرديم و پيكر را به سوريه برديم. كه اين همه از همان دو هزار و هفتصد دروغى است كه خود شريعتى، خانواده اش و دوستانش براى بهره تبليغى بردن مطرح كردند.
جسد على شريعتى تبديل به يك طعمه بسيار بزرگ تبليغاتى شد براى كمونيست ها، فلسطينى ها و گروه هاى مسلح اسلامى. در اين بازى فرزند ۱۹ساله شريعتى كه در آمريكا بود وارد بازى شده و بازيچه دست فرصت طلبان شد، هر چند خود او نيز به تبعيت از پدرش در دو هزار و هفتصد دروغى كه درباره شريعتى همه گير شده است حتى تا به امروز، نقش بسيار فعال و حساسى داشته است و امروز نيز به طرز ماهرانه او بسان پدرش با نظام اسلامى همراهى مى كند.
در مراسم يادبود شريعتى، ياسرعرفات، چمران، قطب زاده، امام موسى صدر و خلاصه تمامى راديكال هاى عرب و مسلمان شركت نموده و جسد على شريعتى را كه از نوجوانى با رژيم پادشاهى و نيروهاى اطلاعاتى همكارى پيگير داشته بود، تبديل به گلوله اى كردند عليه نظام پادشاهى كه زمينه ساز اصلى انقلاب و سرنگونى شكوه و عزت و سربلندى ميهن ما بود.
نفتى كه در آن سال به ۳۶دلار رسيده بود امروزه پس از ۲۵سال در همان حد باقى مانده است. در صورتى كه اگر مى بايست سير ترقى اصولى خود را طى كند، يك بشكه نفت امروز مى بايست به حداقل ۳۰۰دلار به فروش مى رسيد.
شريعتى و دست هاى پنهانى كه از او بتى بزرگ ساختند، اصلى ترين عوامل سقوط ما بودند.


جهان با برنامه ريزى درازمدت پيش مى رود! اما ما كجائيم!

در ميان ما ايرانيان دو تفكر و انديشه وجود دارد، يكى كسانى كه به تفكر توطئه و دائى جان ناپلئون بودن رويدادها باور دارند و ديگر كسانى كه چنين باورى را قبول نداشته و تفكر توطئه را رد مى كنند.
اگر خردمندانه به جهان و سياست جهانى بنگريم همواره كسانى در زندگى و امور دنيوى، موفق و پيروز شده اند با برنامه و نظم كار كرده و براى دراز مدت و كوتاه مدت برنامه ريزى كرده اند.
هيچ تحول و دگرگونى، كشف و اختراع، ترقى، پيروزى و رشد در جهان بدون تفكر و برنامه ريزى نبوده است و نخواهد بود.
پس انگاه كه برنامه ريزى مثبت وجود دارد، برنامه ريزى منفى و توطئه آميز نيز وجود دارد.
تمامى كشورهاى پيشرفته جهان، همچنان كه برنامه هاى يكساله و دو ساله و پنج ساله دارند، برنامه هاى دهساله و پنجاه ساله نيز دارند.
وقتى آمريكا دستگاه هاى خود را به مارس مى رساند. يعنى اين كه اين دستيابى حداقل از چهل پنجاه سال پيش برنامه ريزى شده است، پس جهان خردمند با برنامه و تفكر درازمدت كار مى كند...
ما، از هنگامى كه از خود بى خود شده ايم و در تله تاريخى تفكر تازيان افتاده ايم هر روز به فكر رهائى همان روز خود بوده ايم و رهبران ما نيز بسيار كم بوده اند كه به فكر درازمدت براى كشور باشند، بدون شك رضاشاه يكى از مفاخر بزرگ تاريخ سياسى ايران بود كه برنامه هاى درازمدت و كوتاه مدت فراوان و افتخارآفرينى براى ما داشت اما نتوانست به آرمان ها و آرزوهاى خود برسد، زيرا كه استعمار نوين توانست برنامه هاى خود را به مرحله عمل برساند.
بدين رو سقوط شكوه و عظمت معاصر ايران كه مى رفت پنجمين قدرت جهانى بشود نيز با طرح هاى از پيش برنامه ريزى شده عملى شد كه در اين سقوط بر اثر نفوذ بيگانگان در دستگاه هاى حكومتى و امنيتى، توانستند زمينه آن را فراهم آورند.
يكى از آنها همين افسانه على شريعتى بود كه به طور خلاصه شرح داديم تا راهگشا باشد براى پژوهش هائى عميق تر و اصولى تر و پر بارتر. ما فقط دريچه ها را باز كرديم. محمد همايون بنيانگذار حسينيه ارشاد كه در سال ميليون ها تومان تجارت ماشين دو طبقه با انگليس داشت بدون محاسبه وارد ميدان نشده بود.
على شريعتى توانست با مذهبى و سياسى نمودن روشنفكران و دانشجويان و دانشگاهيان، تير اعتراض را تيزتر بسازد.
در اين شكى نيست كه تحصيل كرده هاى ما از دكتر، مهندس، استاد دانشگاه و غيره هر چند در رشته هائى كه درس خوانده اند متخصص و دانا و فرهيخته اند. اما در امور تاريخ، مذهب و غيره به علت عدم تحقيق و تحصيل، ناآگاه و بى اطلاع بوده و هستند. بدين رو وقتى كسانى مثل على شريعتى پيدا شدند و با آن شيرينى زبانى سحرآميز، مذهب را رنگى زدند كه خوشايند آنها آمد. همه آن را پذيرفتند و بدينسان بود كه انجمن مهندسين و غيره نيز در بزرگ كردن او نقش مؤثر داشتند و بسته بودن جو سياسى آموزش كشور در آن دوران موجب شد تا همه در تله شيرين سخنورى دكتر على شريعتى بيفتند. آنان كه برنامه سقوط ايران را نيز طراحى كرده بودند و مايل به اجراى آن بودند او را بت دوران ساختند و تمامى امكانات را برايش فراهم نمودند.
امروز خود سازمان سياى آمريكا اعتراف نموده است كه سقوط اتحاد جماهير شوروى برنامه ريزى شده بود. خب، چه طور مى شود سقوط اتحادجماهير شوروى برنامه ريزى بشود اما سقوط كشورى مانند ايران كه پليس خليج فارس بود و قدرت و شكوتى بزرگ داشت با ارتشى نيرومند برنامه ريزى نشود.
پس از سقوط شوروى، با استان هاى سابق ايران چون تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان، آذربايجان، گرجستان، ارمنستان و ديگر استان هاى ديگر چه بايد كرد و آنها با ايران پادشاهى چه خواهند كرد. بدون شك اگر آن شوكت و اقتدار سال هاى ۷۰ ايران وجود مى داشت كه صدام حسين در الجزاير دست شاه را مى بوسد و پيمان صلح امضاء مى كند، تمامى آن استان هاى از دست رفته ايران، به ايران مقتدر پادشاهى ثروتمند مى پيوستند.
اما با استقرار حكومت ملاها، نه تنها ديگران به ما ميلى نداشتند كه امروز خود ملت ايران كه ۹۰درصد آنها به خيابان ها ريختند و مرگ بر شاه گفتند، خواهان نابودى و حذف اين نظام هستند.
ملاها آنچنان به قدرت رسيدند كه خودشان فكر آن را نمى كردند، اما استعمار نوين برنامه ريزى را كرده بود.
خمينى در انتخابات نخستين رياست جمهورى اسلامى، ملاهائى چون بهشتى و آيت الله طالقانى را از نامزد شدن منع كرد و خودش رفت به فيضيه قم. اما او را ديگر بار به ميدان سياست آورده و نه تنها آخوند رئيس جمهور شد كه رئيس مجلس و قضاوت و همه چيز ايران رسماً به دست روحانيت افتاد و اين از پيش برنامه ريزى شده بود زيرا خمينى سال ها پيش از انقلاب كتاب ولايت فقيه را نوشته بود.
اين طرحى بوده و هست كه از سال ها پيش برنامه ريزى شده بود.
-نخست بزرگ كردن اسلام براى زدن كمونيسم.
-دوم استقرار نظام هاى اسلامى و جنگ تمدن ها تا به بهانه نبرد با تروريسم سياسى اسلام، منابع نفتى جهان در تصرف كامل قرار بگيرد و به جاى پرداخت بودجه هاى چند ميليارد دلارى براى پايگاه هاى نظامى در كشورهاى جهان سوم. خود آنها از جهان متمدن دعوت كنند تا براى نجاتشان نيرو بياورند و حتى هزينه آنها را نيز پرداخت بنمايند. بر همين اساس است كه سپرده هاى چند ميليارد دلارى ايران، كويت، سعودى و آمريكا نه تنها صفر شده است كه همه به غرب بدهكارند.
اينها همه عمليات برنامه ريزى شده خردمندان حاكمان به جهان بود و در همين راستا، مى بايست اسلام سياسى، مردمى و همه گير بشود و از ايران آتش شعله ورش كمربند سبز را بگيرد و جمهورى هاى اسلامى در ايران، پاكستان، افغانستان، مورتيانى سودان، عراق و فردا در عربستان سعودى، سوريه، ليبى و مصر مستقر شود.
براى اين كه بتوانيم پرونده دكتر شريعتى را ببنديم مى بايست به سه گروه فرقان، ارشاد رزمندگان پيشگام (آرمان مستفضين) اشاره كنم، ارشاد با مسئوليت خود من از فرداى ۲۲ بهمن فعال شد و در بهار ۱۳۵۸ امتياز نشريه ارشاد بنام اينجانب صادر شد. در آن هنگام من ۲۲ سال بيش نداشتم و آتشفشانى بودم از شور و شوق و انقلاب، بسان ديگر هم سن و سالانم. اما از همان نخست ما شعارمان ضديت با روحانيت و قدرتگيرى آنها بود بر همين اساس به مجرد اين كه دكتر ميناچى از وزارت ارشاد كنار رفت، نشريه ارشاد ما نيز نخستين نشريه اى بود در تاريخ حكومت ملاها كه ممنوع شد. اما ما توانستيم حدود يك سال پس از توقيف آن را چاپ و منتشر كنيم.
فرزندان على شريعتى از سال ۵۸ تا ۶۵ با من بودند و حتى در بحث آزاد مطروحه تلويزيونى سال ۱۳۵۹ كه من و طاهر احمدزاده مى بايست به عنوان مخالف اسلام فقاهتى در بحث ها شركت كنيم آنها و ديگر هواداران شريعتى ما را تنها وارثان آن راه و انديشه مى دانستند... اما در سال ۶۵ طى يك سخنرانى در پاريس با عنوان فراتر از شريعتى براى نخستين بار راه نقد او را گشوديم...
فرزند شريعتى به پدرش به عنوان يك پدر و منبع درآمد مالى مى نگرد و جريان ها و شخصيت هاى ايرانى و غير ايرانى را نسبت به برخوردى كه با على شريعتى دارند ورانداز مى كند و دريافت كمك مالى معنوى از هر كس و گروه را عيب نمى داند.
به ياد دارم نماينده قذافى در روزهاى نخست انقلاب به تهران آمده بود و در ضيافى كه من دعوت بودم، پسر دكتر شريعتى را نيز با خود بردم او از چگونگى انتشار ارشاد پرسيد.
گفتم هفته اى يكبار با تيراژ ۳۰هزار نسخه.
نماينده قذافى گفت بايد روزانه بشود و در تيراژ صد هزار نسخه.
من با خنده پاسخ دادم كه متأسفانه امكانات مالى نداريم.
گفت: شما نگران آن نباشيد ما هستيم.
من خنده را به خشم تبديل كردم و گفتم ما هرگز از بيگانه كمكى نمى گيريم.
فرزند شريعتى پريد وسط حرف من و گفت: ليبى براى ما بيگانه نيست.
گفتم براى من هست و از جلسه خارج شدم و آن نخستين اختلاف ما بود تا اين كه در سال ۶۵ نيز وقتى زمينه هاى تماس رژيم را با آنها احساس كردم طى مقاله اى با عنوان بيت امام شيادان و اپوزيسيون فميليال، از تماس سيد احمد خمينى براى به ايران بردن فرزندان شريعتى پرده برداشتم.
امروز پس از ۱۸ سال آن طرح رسمى شد و آنها به ايران بازگشتند تا با انجام سخنرانى و نشر آثار على شريعتى يكبار ديگر جو ايران را مذهبى كنند.
واژه ?ملى مذهبى ها? كه از ساخته هاى وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى است و تشكيل انجمن هاى گفتگو و دموكراسى همه زمينه هاى نفوذ رژيم در ميان ايرانيان خارج بود كه فرزند دكتر شريعتى در لانسه نمودن آنها نقش مؤثر داشته است.
از همان روزى كه رژيم از زبان به اصطلاح اپوزيسيون، ملى مذهبى ها را سر زبان ها انداختند، ما افشاء نموديم كه اين خط رژيم است تا به بهانه ملى بتواند مذهبى ها را سازمان بدهد. البته اين شگرد وزارت اطلاعات با همكارى فرزند شريعتى پس از آن كه پيمان ها و سحابى ها و... از آن آگاه شدند به شكست منتهى شد و امروز از آن چيزى به جز يك سايت اينترنتى ملى و مذهبى ها باقى نمانده است. هر چند فرزند شريعتى طى نوشته اى اداره سايت ملى مذهبى ها را تكذيب كرده است؟
ضرورت نبرد سپيد و خردگرايانه ملت ايران براى استقرار نظامى لائيك و متكى به فرهنگ و تمدن كهنسال و انساندوستانه ايران بزرگ، ايجاب مى كرد تا على شريعتى روى ميز جراحى تاريخ قرار بگيرد تا راه را براى اين كه يكبار ديگر نظام اسلامى از شريعتى ها (از موسوى و...) بخواهد بهره ماندن بيشتر ببرد را ببندد و اذهان گول خورده ۳۰ سال اخير را روشن سازد.
www.awesta.net


منبع:






هیچ نظری موجود نیست: