بخش دوم - سعد بن معاذ کیست؟


این نوشتار برخی از نوشتار  ماجرای بنی قریظه واقعا چه اتفاقی افتاد؟  است.
بعد از محاصره 25 روزه، سر انجام بنی قریظه بدون هیچ شرطی تسلیم محمد شدند. برخی از افراد قبیله اوس خواستند تا میان محمد و این قبیله میانجیگری کنند، محمد از آنها پرسید که آیا قضاوت یکی از افراد قبیله خود در مورد بنی قریظه را خواهید پذیرفت؟ آنها موافقت کردند و محمد سعد بن معاذ را انتخاب کرد. ، ما باید شخصیت این مرد (سعد بن معاذ) را بررسی کنیم، درگیری های قبلی او و نظر کلی او در مورد یهودیان بطور کلی را برای فهمیدن اهمیت این انتصاب مهم پیامبر اسلام بررسی کنیم.
ما مدارک را از سیرت رسول الله توسط ابن اسحق، تصحیح ابن هشام و ترجمه ا.گیوم و همچنین روایات صحیح بخاری و صحیح مسلم بررسی خواهیم کرد.
در پوشینه دوم سیرت * در مورد جنگ بدر در برگ 565 میخوانیم:
در آن حال که کافران بهزیمت شده بودند (درحال فرار بودند)، سید علیه السلام باز اندرون عریش (پناهگاه، چادر) شد و بنشست، و سعد بن معاذ با جماعتی از انصار شمشیر ها برکشیدند و بیامدند و بر در عریش باز ایستادند، و حراست پیامبر علیه السلام، همی کردند، و اندیشه از آن میکردند که مگر کافران عودی کنند (بازگردند) یا غدری سازند (حمله ای ناگهانی بکنند). و صحابه چون این هفتاد تن بگرفتند و از مهتران (بزرگان) قریش هفتاد تن دیگر بکشتند، آن وقت دست از کشتن ایشان بداشتند و بغنیمت و به آوار ایشان مشغول شدند. سعد بن معاذ، چون چنان دید، او را ناخوش آمد و کراهتی در وی پیدا شد، و سید، علیه السلام بدانست و گفت یا سعد، چرا کراهتی در روی آورده ای؟ گفت را رسول الله، این اولین ظفری (پیروزی) است که مسلمانان را یافته اند بر کافران، و من چنان دوست داشتمی که دست از کشتن ایشان نداشتندی (من دوست داشتم ایشان را در حال کشته شدن ببینم تا اینکه ببینم آنها زنده اند و فرار میکنند) و بغنیمت مشغول نشدندی تا صلابت (استواری) و جد اهل اسلام جمله اهل عرب را معلوم شدی.
این واقعیت که سعد بن معاذ، نگهبان شخصی محمد بود نشان میدهد که او به محمد بسیار نزدیک بوده است و محمد اورا بهتر از باقی همراهانش میشناخته است. گزارش این نزدیکی ویژه را در ادامه از منابع دیگر نیز خواهیم آورد.
پاسخ سعد به محمد به روشنی و شدت نشان میدهد که او با زندانی کردن کسانی که به محمد دوستی ندارند علاقه چندانی ندارد، بلکه او ترجیح میدهد آنها کشته شوند.
آیا اگر ما همین ماجرا را دلیلی بدانیم بر اینکه چرا محمد باید سعد بن معاذ را بعنوان قاضی در این ماجرا انتخاب کرده باشد دچار خطا شده ایم؟ محمد خود از وی پرسش کرده بود و این پاسخ را دریافت کرده بود. او از تمایلات و خلق و خوی وی بسیار آگاه بود.
صحیح بخاری پوشینه 3 کتاب 48 شماره 829  اتهام بی اخلاقی (فحشا) که به عایشه زده شده بود را گزارش میدهد، این حدیث بسیار بلند است، بنابر این تنها قسمتی را که اطلاعاتی سودمند در مورد سعد بن معاذ میدهد را بازخواهیم گفت:
عایشه روایت کرده است:
سپس به من در مورد شایعات اتهام دروغین گفت...
وقتی که به خانه بازگشتم بر شدت بیماری من افزوده شده بود، رسول الله نزد من آمد، و بعد از احوال پرسی گفت "حال او (آن دختر) چطور است؟"، من از او خواستم که به من اجازه دیدار با والدینم را بدهد. من میخواستم خبر را از منبع مطمئنی (والدینم) بشنوم و پیامبر این اجازه را به من داد، من به نزد والدینم رفتم و از مادرم پرسیدم "مردم در مورد چه صحبت میکنند؟"، مادرم گفت "ای دخترم، زیاد نگران این موضوع نباشد"، به الله سوگند، هرگز زن دلربایی وجود ندارد که شوهرش که زنان دیگری نیز داشته باشد اورا دوست داشته باشد و زنان در مورد او اخبار کذب پخش نکنند، من گفتم "سبحان الله! آیا مردم واقعا این خبر را جدی گرفته اند؟" آن شب من تا بامداد گریستم و نتوانستم بخوابم. بامداد روز بعد رسول الله علی بن ابوطالب و اسامه بن زيد را وقتی که دید در تنزیل وحی وقفه افتاده است فراخواند تا با آنها در مورد طلاق همسر خود (عایشه) مشورت کند.  اسامه بن زید در مورد خوشنامی زنانش (زنان محمد) هر آنچه میدانست گفت و اضافه کرد، "ای رسول الله" همسر خود را نگهدار، زیرا به الله سوگند ما هیچ چیز جز خوبی از وی نمیدانیم. علی بن ابیطالب گفت یا رسول الله، الله بر تو محدودیتی قرار نداده است، و زنان بسیاری غیر از او وجود دارند، اما تو میتوانی از خدمتگزار زن خود بپرسی، او حقیقت را به تو خواهد گفت، از اینرو رسول الله بريره را صدا کرد و گفت، "ای بریره، آیا تو هیچ چیزی که شک تو را برانگیزد از او (عایشه) دیده ای؟" بريره گفت "به الله که تو را با حقیقت فرستاده است، نه، من هرگز چیز بدی از او ندیده ام، بجز اینکه او یک دختر بچه کم سن و سال است، که بعضی وقتها خوابش میبرد و خمیر (خمیر نان) را رها میکند و بزها آنرا میخورند". در همان روز رسول الله بر منبر رفت و درخواست کرد تا کسی او را در تنبیه کردن عبدالله بن ابی بن سلول یاری دهد، رسول الله گفت "چه کسی به من یاری میرساند تا آن شخص (عبدالله بن ابی بن سلول) را که مرا با افتراء به حرمت و شرافت خانواده  آزار داده است تنبیه کنم؟ به الله سوگند، من هیچ از خانواده ام نمیدانم جز نیکی، آنها به کسی تهمت زده اند که من از او هیچ چیز نمیدانم بجز نیکی، و او (مذکر) هرگز به خانه من وارد نشده است مگر همراه با من".
سعد بن معاذ برخاست و گفت، "ای رسول الله"، به الله سوگند، که من  این مرد را درصورتی که از اوس باشد فرو خواهم نشاند، و سپس سرش را از بدنش جدا خواهم کرد، و اگر از برادران ما و از خزرج باشد، به ما فرمان بده و ما فرمان تو را پیاده خواهیم کرد.
آیا محمد قصد دارد که کسی را بکشد؟ ممکن است کاملا روشن نباشد منظور او از "تنبیه کردن" چه باشد، اما ممکن است منظور کشتن  شخصی باشد، زیرا در یک حدیث موازی که نقل خواهیم کرد بر روی این مسئله تاکید شده است. با اینحال، سعد اولین کسی است که "تنبیه کردن" را به "جدا کردن سر از تن" کسی که رفتاری غیر اخلاقی در قبال عایشه داشته است تعبیر میکند. آیا او با آنچه در سر محمد میگذشت آشنایی ویژه ای داشت، یا اینکه این تنها تمایل شخصی او بود که فحاشی به محمد را شایسته اعدام شدن بداند؟ هر نتیجه ای که از این ماجرا بگیریم، آشکار است که سعد بن معاذ آماده است تا خون هرکس را که در مورد محمد و یا خانواده اش تشکیک کند بر زمین بریزد.
بعد از گذشت مدتی که به مشاجرات لفظی بین اوس و خزرج میگذرد، حدیث اینگونه ادامه پیدا میکند:
رسول الله بر روی منبر ایستاده بود، او پایین آمد و آنها را آرام ساخت، تا اینکه سکوت برقرار شد.
در این زمان، محمد پیشنهاد سعد را قبول نمیکند. هرچه که هدف محمد در این ماجرا باشد، او میدانست که عکس العمل سعد در مواقع و شرایطی مشابه این شرایط چگونه خواهد بود.
صحیح بخاری پوشینه 5 کتاب 59 شماره 462 در مورد اینکه محمد درخواست چه رفتاری با آن مرد را کرد جزئیات بیشتری را میدهد.
عایشه روایت کرده است: ... پس در آنروز، رسول الله بر روی منبر رفت و از عبدالله بن ابی (ابن سلول) شکوه کرد، و گفت "ای مسلمانان! چه کسی من را از شر آنکسی که مرا با تهمت زدن به خانواده ام آزرده است خلاصی میدهد؟ به الله سوگند، من هیچ چیز از خانواده ام نمیدانم مگر نیکی، و آنها مردی را محکوم کرده اند که من در مورد او هیچ بدی ندیده ام و او هرگز به خانه من وارد نشده است مگر به همراه من". سعد بن معاذ برادر بنی عبدالسهل برخاست و گفت "ای رسول الله،  من تو را از دست او خلاصی خواهم داد؛ اگر او از قبیله بنی اوس باشد، من سر او را خواهم برید، و اگر او از برادران ما باشد، (یعنی از خزرج باشد) به ما دستور بده و ما به دستور تو مطیع خواهیم بود.
بازهم این مسئله مبهم نیست، سعد به سرعت به درخواست محمد پاسخ میدهد.
بعد از آن، مردی از قبیله خزرج برخاست. ام حسن، که دختر عموی او از شاخه ای از آن قبیله بود، و او سعد بن عبده، رئیس قبیله بنی خزرج بود. قبل از این ماجرا او مرد مومنی بود، اما علاقه او به قبیله اش باعث شد که به سعد (بن معاذ) بگوید، "به الله سوگند، تو دروغ گفته ای؛ تو نمیتوانی او را بکشی و او را نخواهی کشت." اگر او به قبیله تو تعلق داشت، تو مایل نبودی که او کشته شود."بعد از آن، اسید بن هدیر که پسر عموی سعد (بن معاذ) بود برخاست و به سعد بن ادبه گفت، "به الله سوگند تو دروغ گویی، ما حتماً او را خواهیم کشت، و تو یک منافقی که از  منافقان دیگر دفاع میکنی.
سعد بن معاذ مورد اتهام قرار گرفت که ممکن است به کلام خود عمل نکند و یکی از مردم خودش را نکشد. اما پسر عموی سعد این را روشن ساخت که تابعیت او از پیامبر بالاتر از روابط قبیله ای آنها است. آنها قطعاً کسی را که به محمد اهانت کرده بود میکشتند، حتی اگر از قبیله و یا خانواده خودشان میبود. حدیث مشابهی نیز درصحیح بخاری پوشینه ششم کتاب 60 شماره 274  آمده است.
عبدالله بن مسعود روایت کرده است:سعد بن معاذ با هدف برگزار کردن حج عمره به مکه آمد، و در خانه امیه ابن خلف بن صفوان ماند، چون امیه نیز وقتی به سفر شام میرفت، به مدینه که میرسید در خانه سعد می ماند، امیه به سعد گفت، "آیا صبر میکنی تا نیمروز فرا رسد، و وقتی که مردم به خانه هایشان میروند، میتوانی بروی و دور کعبه طواف کنی؟" ، پس وقتی که سعد به سمت کعبه میرفت، ابوجهل بیرون آمد و پرسید "آن کسی که طواف میکند کیست؟"، سعد پاسخ داد، "من سعد هستم"، ابو جهل گفت "آیا تو در امنیت هستی و کعبه را طواف میکنی، درحالی که به محمد و یارانش پناه برده ای؟" سعد گفت "آری" و بعد بین آندو مشاجره ای درگرفت، امیه به سعد گفت، "بر سر ابوحکم (ابوجهل) داد نزن، زیرا و رئیس این وادی (مکه) است." سعد بعد به ابوجهل گفت "به الله سوگند، اگر تو نگذاری که من طواف کعبه را انجام دهد، من تجارت تو با شام را به یغما خواهم برد (اموال تجاری تو را بعنوان غنیمت خواهم گرفت)"، امیه همچنان به سعد میگفت "صدایت را بلند نکن"، و او را نگه میداشت. سعد خشمناک شد و گفت (به امیه) "از من دور شو، که محمد را شنیده ام که میگفت تو را خواهد کشت".  امیه گفت "آیا او مرا خواهد کشت؟"، سعد گفت "آری"، امیه گفت "به الله سوگند وقتی محمد چیزی میگوید هرگز دروغ نمیگوید" امیه به نزد همسرش رفت و به او گفت "آیا میدانی برادر من از یثرب (مدینه) به من چه گفته است؟" همسرش گفت "چه گفته است؟"، او گفت، "او ادعا کرد که صدای محمد را وقتی ادعا میکرده که مرا خواهد کشت شنیده است".
همسرش گفت، "به الله سوگند! محمد هرگز دروغ نمیگوید." پس وقتی کفار به سوی بدر میرفتند تا با مسلمانان پیکار کنند، همسرش به او گفت "آیا به یاد نمی آوری که برادرت از یثرب به تو چه گفت؟" امیه تصمیم گرفت تا به جنگ نرود اما ابوجهل به او گفت "تو یکی از نجیب زادگان وادی مکه هستی، پس باید ما را از یک تا دو روز همراهی کنی"، پس او رفت و الله او را کشت.
با این حساب در میابیم که محمد قصد کشتن داشت، و سعد میدانست که محمد چه قصدی دارد. با فرض اینکه سعد در این ماجرا دروغ نگفته باشد، به این نتیجه میرسیم که سعد به اندازه ای به محمد نزدیک بود که هدف ها و قصدهای او را در اینگونه موارد میدانست. ما میبینیم که سعد اهانت و خشونت بسیاری در مقابل کسانی که پیامبر بودن محمد را قبول نمیکردند از خود بروز میداد. او بسیار بی ادب است و بر سر رئیس شهری که در آن تنها یک میهمان و زائر است داد میزند و حتی بر خلاف میل میزبان خود عمل میکند. و در نهایت سعد بسیار بد مزاج است و آنها را تهدید میکند که با محمد آنها را خواهد کشت. حدیث بسیار مشابه دیگری را نیز میتوان در پوشینه 5 کتاب 59 شماره 286 پیدا کرد.
مدارک بیشتری نیز در مورد دیدگاه کلی او نسبت به یهودیان و حرفهایی که در مورد آنها میزده است نیز در احادیث موجود است:
مصعب روایت کرده است: از پدرم پرسیدم "بگو : آيا شما را آگاه کنيم که کردار چه کسانی بيش از همه به زيانشان بود" (سوره 18 آیه 103) در مورد حروریه نازل شده است؟ او گفت "نه، در مورد یهودیان و مسیحیان نازل شد، چون یهودیان پیامبری محمد را انکار میکردند و مسیحیان نسبت به بهشت کفر میورزیدند و میگفتند در بهشت نه غذا و نه نوشیدنی، هیچکدام وجود ندارد. الحروریه کسانی هستند که عهد خود با الله را بعد از میثاق با او نقض میکنند، و سعد آنان را فاسقین (بدکارانی که اطاعت از الله نمیکنند) میخواند.
گفته نشده است که این سعد کدام سعد است، اما به نظر میرسد که همان سعد بن معاذ باشد، که دوباره در مورد تنفر خود از یهودیان و مسیحیان سخن میگوید. آیا کسی شگفت زده میشود اگر این دوست نداشتن و حتی تنفر او در حکمی که در مقام قضاوت در مورد بنی قریظه صادر میکند نفوذ و دخالتی داشته باشد؟ آیا ممکن است که محمد از دیدگاه و نظرگاه کلی سعد در مورد یهودیان بی خبر بوده باشد؟ به نظر من هرگز اینطور نمی آید (محمد میدانسته است که سعد از یهودیان و مسیحیان متنفر است).
بعدها سعد فکر کرد که اگر بنی قریظه کشته شوند، این به مراتب بهتر خواهد بود تا اینکه زنده بمانند، هرچند او فکر میکرد که خودش در صورتی که زنده بماند برای محمد بهتر خواهد بود تا اینکه زنده نباشد.
خباب بن الارت نقل کرده است: ما برای کسب رضایت الله به همراه رسول الله مهاجرت کردیم، بنابر این اجر دادن ما بر الله واجب شد، برخی از نزدیکان ما بدون اینکه از هیج یک از پاداشها در این دنیا سود ببرند کشته شدند و یکی از آنها مصعب بن عمیر بود، که در جنگ احد کشته شد، و او هیچ چیز از خود باقی نگذاشت بغیر از یک نمره (کفن)، که اگر ما صورت او را با این کفن میپوشاندیم، پای او عریان میشد، و اگر پای او را میپوشاندیم صورت او عریان میشد. پس پیامبر به ما گفت "سرش را با کفنش بپوشانید و مقداری اذخر (نوعی علف) روی پایش بگذارید یا بر روی پایش بیاندازید کنید."اما برخی از ما که میوه هایشان رسیده بود، به جمع کردن آنها پرداختند"
انس نقل کرده است: عمویش (انس ابن النضر) در جنگ بدر غایب بود و گفت، "من در اولین نبرد پیامبر (جنگ بدر) غایب بودم، و اگر الله به من اجازه دهد تا در جنگ همراه با پیامبر بجنگم، الله خواهد دید که من چقدر پرقدرت خواهم جنگید"، بنابر این در روز جنگ احد، رویا رویی او فرا رسید. پس مسلمانان فرار کردند و او گفت "ای الله، من از تو تقاضا میکنم مرا بخاطر آنچه این مردم (مسلمانان) انجام داده اند ببخش، و من آگاه هستم از آنچه مشرکان انجام داده اند." سپس او با شمشیر خود جلو رفت و سعد بن معاذ را دیدار کرد که درحال فرار بود. و از او پرسید "به کجا میروی ای سعد؟ بوی بهشت قبل از احد به مشام من میرسید" و سپس جلو رفت و کشته شد. هیچ کس نمیتوانست هویت او را از روی خال روی بدن او و یا اثر انگشت او تشخیص دهد. او بیش از 80 زخم از شمشیر های کفار و همچنین تیر های رها شده از کمانهای آنها برداشته بود.
همچنین صحیح مسلم کتاب 19 شماره 4683  را نگاه کنید.
ما تابحال اکثر اطلاعاتی که در مورد سعد قبل از ماجرای بنی قریظه وجود است، جمع آوری کرده ایم. بگذارید اکنون جزئیات بیشتری را از ماجرا بدانیم.
در ابتدای جنگ خندق، وقتی بنی قریظه معاهده ی را که بین آنها و مسلمانان وجود داشت (در مورد اینکه این معاهده واقعا چه بوده است منابع روشن وجود ندارد) فسخ کردند، سعد بعنوان یکی از واسطه های بین پیامبر و بنی قریظه انتخاب شد، تا ببیند این ماجرا حقیقت دارد یا نه، اما وقتی او فرا میرسد، ماجرا اینگونه پیش میرود:
سیرت پوشینه دوم برگ 736
گفتند که: ما محمد نشناسیم و با وی هیچ عهد نداریم (محمد کیست؟) و مخالفت آشکارا کردند. پس چون ایشان چنان دیدند، سعد بن معاذ ایشان را دشنام داد از بهر آنکه وی مردی که تندرو بود، بعد از آن جهودان نیز اورا دشنام دادند. پس سعد بن معاذ روی به سعد بن عباده کرد و گفت: برخیز تا برویم، که میان ما و میان ایشان بیش از سخن است و با ایشان بشمشیر سخن میباید گفتن.
با استناد به ابن اسحق، سعد مرد بد اخلاقی بود و از آخرین دیدار خود با بنی قریظه در حالی بازگشت که با آنها دشنام رد و بدل کرده بودند، و تنها دیگران او را نگاه داشته بودند، اما سعد هنوز با آنها تسویه حساب نکرده بود. آیا ممکن بود خاطره این آخرین دیدارها روی تصمیم او در مورد این قوم نفوذی داشته باشد؟ و محمد قطعاً میدانست که بین او و بین یهودیان چه اتفاقی افتاده است، زیرا فرستاده های او گزارش این ماموریت را به او میدادند.
قبل از ماجرای حساسی که سعد در آن زمان زخمی شد،  ما او را میابیم که او نظر خودش را به روشنی در زیر بیان میکند (کلمات نوشته شده بین پرانتز، توضیحات اضافه شده است).
پس سید، علیه السلام، بیست و سه روز در مقابل کفار بنشست و هر روز بکناره خندق می آمدند و از این جانب و از آن جانب جنگ میکردند، و چون مدت حصار دراز گشت و نزدیک بود که کافران غلبه کردندی و حصار مدینه بستندی، سید علیه اسلام کس فرستاد به پنهان قریش، و به پیش اهل غطفان (یکی از قبایل عرب که به کمک قریش به مدینه تاخته بود)، و سردار ایشان دو تن بودند، یکی را عیینه بن حصن بود یکی دیگر حارث بن عوف، و استمالت ایشان بکرد و از ایشان صلح بطلبید، قرار آنکه ثلثی (یک سوم) از ثمار (محصول خرما) مدینه به ایشان را باشد و ایشان برخیزند و باز پس روند و او داند و قریش (او بماند و قریش) ، و مهتران غطفان بدان راضی شدند. و سید، علیه السلام، بفرمود تا صلح نامه بنوشتند، و چون صلح نامه نوشته بودند، پیش از آنکه گواهان بران نویسند، سید علیه السلام، کس فرستاد و سعد بن معاذ و سعد بن عباده را هر دو بخواند و با ایشان مشورت کرد. سعد بن معاذ گفت: یا رسول الله، این صلح از بهر ما میکنی یا حق تعالی ترا فرموده است؟ گفت: نه که از بهر شما میکنم، از برای آنکه میبینم مردم به رنج آمدند و جمله عرب بخصمی شما در آمدند و چند مدتست تا مدینه را حصار میدهند و حوالی مدینه فرو گرفته اند و مسلمانان بتنگ آورده اند، و من این از بهر آن کردم که با لشکر غطفان بدین موجب صلح برود تا ایشان بازگردند. و چون ایشان رفته باشند، لشکر باقی را شوکتی نباشد، و ایشان را نیز بباید شدن. سعد بن معاذ گفت: یا رسول الله، ما در آن وقت که کافر بودیم هرگز رشوه به یک دانه خرما بهیچ آفریده ای نمیدادیم و ذل و خواری از کس بخود نمیگرفتیم، اکنون که حق تعالی ما را اسلام ارزانی داشت و ما را برتو عزیز کرد، از بهر چه ذل و خواری بر خود گیریم و مال خود برشوت بکافران دهیم، بدان خدائی که ترا براستی بخلق فرستاد، که از خرمای مدینه دانه ای به ایشان ندهیم و با ایشان میزنیم و میخوریم (تنها به آنها شمشیر میدهیم) تا حق تعالی خود چه تقدیر کرده است. سید علیه السلام گفت: شما دانید. بعد از آن سعد بن معاذ آن صلح نامه را بگرفت و بدرید و لشکر همچنان در مقابله دیگر نشسته اند و هر روز با یکدیگر جنگ میکنند. سیرت رسول الله پوشینه دوم برگ 738
سعد خویی درنده و دژخیمانه دارد، و بیش از محمد مایل است که حتی مردم خود را نیز در این جنگ بجای صلح کردن فدا کند. اگر او ترجیح میدهد که شکست بخورد و قبیله خود را به کشتن دهد، آیا چنین مردی میتواند ترحمی نسبت به دشمنان نشان دهد؟ بازهم در اینجا سعد با محمد صحبت میکند، و محمد از خوی سعد به خوبی آگاه است.
عایشه نقل کرده است:
سعد در روز خندق (جنگ خندق) وقتی شخصی از قریش به نام حبان ابن العرقه پیکانی را از کمان به سمت او رها کرد زخمی شد. او حبان بن قیس از بنی معیص بن عامر بن لوی بود که تیری را به سمت رگ میانی (یا شاهرگ) بازوی سعد رها کرد. پیامبر خیمه ای برای سعد در مسجد بنا کرد تا او به پیامبر نزدیک باشد، تا پیامبر بتواند آسانتر به دیدار او برود. وقتی که پیامبر از جنگ خندق بازمیگشت، سلاح هایش را روی زمین گذاشت و غسل (حمام) کرد، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و وقتی که او (جبرئیل) داشت گرد و خاک را از سر خود میتکاند، گفت "آیا سلاح را زمین گذاشته ای؟ به الله سوگند من سلاح ها را زمین نگذاشته ام"، برو و به آنها حمله کن، پیامبر گفت "کجا؟"، جبرئیل به سمت بنی قریظه اشاره کرد، پس پیامبر به سمت آنان (قبیله بنی قریظه) روانه شد (آنها را محاصره کرد). بعداً آنها تسلیم پیامبر شدند، اما او آنها را به سعد رجوع داد تا حکم خود را از او بپرسند. سعد پاسخ داد که من حکم میکنم که تمام جنگجویان آنها باید کشته شوند، زنان و فرزندانشان اسیر و برده شوند و اموال آنها (بعنوان غنیمت بین مسلمانان) پخش شود.
هشام نقل کرده است:
پدرم مرا آگاه کرد که عایشه گفت "سعد گفت ای رسول الله، تو میدانی که هیچ چیز در نزد من همچون جنگیدن در رکاب تو علیه کسانی که پیامبر بودن تو را انکار میکنند و تو را از مکه راندند مورد عشق و علاقه نیست، ای الله من گمان میکنم تو بر جنگ میان ما و آنها (قریشیان) پایان گذاشته ای، و اگر هنوز میان ما و قریش جنگی باقیمانده است، مرا زنده نگهدار تا علیه آنها بخاطر تو بجنگم. اما اگر جنگ را به پایان رسانده ای، پس بگذار این زخم از هم بپاشد و خود موجب مرگ من شود". پس خون از زخم سرازیر شد. در مسجد خیمه ای  متعلق به بنی غفار بود که از پاشیده شدن خون به سمت آنها شگفت زده شدند. آنها گفتند ای ساکنان خیمه، این چیست که از پیش شما به سمت ما می آید؟ نظاره گر باشید!"، خون زیادی از زخم سعد روانه شد و سعد پس از آن بخاطر همان زخم مرد.
بنابر این در میابیم که "هیچ چیز به اندازه جنگیدن با ناباوران مورد علاقه سعد نیست"، آیا لازم است که بیش از این در مورد سعد توضیح دهیم؟
همچنین ما می آموزیم که سعد در آخرین روزهای جنگ خندق و اندکی قبل از حمله به بنی قریظه به شدت زخمی شده بود، و اندکی بعد از این ماجرا به دلیل زخمهایی که برداشته بود مرد. جالب است که هیچ نشانی از فسخ شدن قرارداد و معاهده ای وجود ندارد، بلکه دلیل حمله (به اصطلاح) دیدار محمد با جبرئیل و دستور او برای حمله است، یعنی محمد به دلیل دریافت وحی به بنی قریظه حمله کرد.
آنچه ابن اسحق در مورد اینکه سعد چگونه زخمی شده بود، و در پاسخ چه گفته بود با جزئیات بیشتری نسبت به حدیث بالا ذکر شده است.
(ابو لیلا عبدالله بن سهل بن عبدالرحمن بن سهل الانصاری برادر ابن حارثه) و در مدینه حصنی (حصار، سنگر) بود چنانکه در جمله مدینه از آن حصن محکم تر نبود و آن حصن از آن قومی بوده بود که ایشان را بنی حارثه گفتندی، و عایشه رضی الله عنها و عن ابیها، و مادر سعد (بن) معاذ در آن حصن بودند و هردو در بام حصن ایستاده بودند، و سعد بن معاذ برگذشت و بجنگ میرفت، و زرهی پوشیده بود که آستین نداشت و عایشه مادر سعد را گفت که: اگر سعد زرهی ازین تمام تر پوشیده بودی اولیتر بودی و در آن وقت هنوز آیت حجاب فرود نیامده بود. مادر سعد گفت: ای عایشه میترسی که تیری به وی آید؟ عایشه گفت: بلی. مادرش گفت: اگر در چنین روزی پسرم را تیری رسد، هیچ غمی بدان نباید خوردن، پس همچنانکه بجنگ رفت، تیری بر اکحل (رگ میانی دست که آن رگ هفت اندام و میزاب البدن گویند یا آن رگ حیات است. منتهی) وی زدند و خون از وی روان شد و سعد گفت: بار خدایا اگر میان لشکر اسلام و قریش هنوز قتالی مانده است مرا مهلت ده تا آن دریابم و اگر نه مرا چندان زندگانی ده که یهود بنی قریظه که عهد پیغمبر، علیه السلام، شکسته اند، بکام خود ببینم. پس حق تعالی دعای وی قبول کرد و وی را چندان حیات بخشید که بدید که سید علیه السلام بنی قریظه را بقتل آورد و قلعه ایشان بستد و مال ایشان برگرفت؛ و بعد از آن سعد بن معاذ هم بدان زخم، که وی را رسیده بود در خندق به اکحل وی، خون گشوده شد و از وی خون روان شد تا شهید شد. سیرت پوشینه دوم برگ 741
وقتی سعد بطور مرگباری زخمی شده بود، آخرین آرزوی او این بود که تمایل خود را در مورد بنی قریظه به اجرا بگذارد. او این خواسته خود را آشکارا بیان نکرده است، اما آیا هیچ شکی وجود دارد که او چه آرزویی در مورد بنی قریظه داشت؟
جابر ابن عبدالله روایت کرده است:
به ورید سعد بن معاذ یک تیر برخورد کرده بود. رسول الله آنرا با میله ای سوزانده بود و آن ورم کرده بود. بنابر این رسول الله برای دومین بار همین کار را کرد.
سه متن نقل قول شده اخیر باز هم مدارکی بیشتر برای ادعای اولیه ما است که سعد بسیار به محمد نزدیک بود. وقتی سعد زخمی شده بود او اجازه داد که خیمه ای در نزدیکی او برپا شد، تا اینکه بتواند او را در بستر مرگ آسانتر ملاقات کند (بخاری). در صحیح مسلم میخوانیم محمد حتی شخصاً به تیمار زخمهای او پرداخت. این مدرکی است برای اینکه نشان دهد این دو شخص چقدر به هم نزدیک بودند. آیا ممکن است که محمد از این "آخرین تمایل" سعد نا آگاه بوده باشد؟
سعد این زخم را در جنگ خندق که قبل از آغاز محاصره بنی قریظه به پایان رسیده بود برداشته بود،  این محاصره 25 روز قبل از اینکه بنی قریظه تسلیم شوند طول کشید. محمد در کنار خیمه سعد خیمه ای برپا کرده بود تا بتواند اورا به آسانی ملاقات کند، و او همچنین شخصاً به تیمار زخمهای سعد میپرداخت. به ما اخباری از گفتگوهای شخصی میان محمد و سعد در زمانی که او را ملاقات میکرد و زخمهایش را تیمار میکرد نرسیده است، اما بیش از اندازه نابخردانه است اگر گمان کنیم سعد در این دیدارها از تمایل خود برای پایان یافتن جان قبیله بنی قریظه و آرزوی او پس از به پایان رسیدن این تقریباً چهار هفته محاصره و جنگ بر علیه کسانیکه او همواره تمایل به مرگ آنها را داشت برای محمد سخن نگفته باشد.
اینکه سعد زخمهای مرگباری برداشته بود خود مسئله کوچکی نیست، وقتی مردم زیر فشار بالا هستند، معمولا خوی بدی پیدا میکنند. بیماریهای طاقت فرسایی همچون زخمهای شدید فشار بسیاری را بر بدن می آورند. بیماریهایی اینچنین کمتر اتفاق می افتد که مردم را به ترحم و  ملایمت نسبت به بقیه وادارند. علاوه بر این در آن زمان مسکن ها و داروهایی که دردها را تسکین میدهند، بصورتیکه امروز وجود دارند، وجود نداشتند. سعد در حال مردن بود و احتمالا درد فراوانی از زخم هایش میکشید. سعد وقتی در شرایط سلامتی کامل به سر میبرد، به دنبال مرگ دشمنان محمد بود، و بیماری او مزید بر علت میشد و باعثی میشد که او در آن حالت، حتی خشن و درنده تر از حالت عادی اش باشد.
بخاری همچنین علیه ادعای رایج مسلمانان میگوید که بنی قریظه تسلیم قضاوت محمد شدند، اما او وظیفه قضاوت را بر عهده سعد گذاشت. دلیل این انتقال در قسمت بعدی این تحقیق در کانون توجه ما قرار خواهد گرفت.
ما شخصیت سعد را در این نوشتار شناختیم و دانستیم که او آماده است تا خون بریزد، از تنفر عمیق او نسبت به یهودیان آگاه شدیم و دانستیم که به محمد بسیار نزدیک بود و همچنین محمد از تمایلات و خلق و خوی او آگاه بود.
در مقابل این اطلاعات پیش زمینه، ما باید با دقت بیشتری به میانجیگری برخی از افراد قبیله اوس و انتخاب سعد بعنوان حکم این ماجرا نگاه کنیم.

=========
*در ترجمه این نوشتار برای دقت بیشتر، از نسخه پارسی سیرت رسول الله، ترجمه و انشای رفیع الدین اسحق بن محمد همدانی با مقدمه و تصحیح اصغر مهدوی استفاده شده است، از آنها که میان این نسخه و نسخه انگلیسی پروفسور آلفرد گیوم تفاوت های وجود دارد، جملاتی که در نسخه انگلیسی وجود دارد اما در نسخه پارسی وجود ندارد درون پرانتز آورده شده است.

منبع +






هیچ نظری موجود نیست: