بخش سوم - حَکم شدن سعد بن معاذ، قضاوت او، پیاده شدن حُکم او و نتیجه گیری.

بخش سوم - حَکم شدن سعد بن معاذ، قضاوت او، پیاده شدن حُکم او و نتیجه گیری.

در قسمت پیشین در مورد شخصیت سعد بن معاذ تحقیق کردیم، منش و رفتار او، تنفر او از یهودیان،و بویژه آخرین آرزوی او یعنی پایان دادن به بنی قریظه را در بخشی طولانی بررسی کردیم. در ادامه بطوره و خلاصه، برخی از نکات مرتبط را دوباره نقل قول میکنیم.
این اولین ظفری است که مسلمانان را یافته اند بر کافران، و من چنان دوست داشتمی که دست از کشتن ایشان نداشتندی (من دوست داشتم ایشان را در حال کشته شدن ببینم تا اینکه ببینم آنها زنده اند و فرار میکنند) و بغنیمت مشغول نشدندی تا صلابت و جد اهل اسلام جمله اهل عرب را معلوم شدی. برگ 565 پوشینه دوم  سیرت رسول الله. *
رسول الله بر روی منبر رفت و از عبدالله بن ابی (ابن سلول) شکوه کرد، و گفت "ای مسلمانان! چه کسی من را از شر آنکسی که مرا با تهمت زدن به خانواده ام آزرده است خلاصی میدهد؟ به الله سوگند، من هیچ چیز از خانواده ام نمیدانم مگر نیکی، و آنها مردی را محکوم کرده اند که من در مورد او هیچ بدی ندیده ام و او هرگز به خانه من وارد نشده است مگر به همراه من". سعد بن معاذ برادر بنی عبدالسهل برخاست و گفت "ای رسول الله،  من تو را از دست او خلاصی خواهم داد؛ اگر او از قبیله بنی اوس باشد، من سر او را خواهم برید، و اگر او از برادران ما باشد، (یعنی از خزرج باشد) به ما دستور بده و ما به دستور تو مطیع خواهیم بود. صحیح بخاری پوشینه 5 کتاب 59 شماره 462
آخرین رویارویی سعد و بنی قریظه با دشنام دادن به پایان رسید.
[گفتند که: ما محمد نشناسیم و با وی هیچ عهد نداریم (محمد کیست؟) و مخالفت آشکارا کردند. پس چون ایشان چنان دیدند، سعد بن معاذ ایشان را دشنام داد از بهر آنکه مردی که تندرو بود، بعد از آن جهودان نیز اورا دشنام دادند. پس سعد بن معاذ روی به سعد بن عباده کرد و گفت: برخیز تا برویم، که میان ما و میان ایشان بیش از سخن است و با ایشان بشمشیر سخن میباید گفتن. سیرت پوشینه دوم برگ 736.
آخرین آرزوی او نیز چنین بود:
سعد گفت: بار خدایا اگر میان لشکر اسلام و قریش هنوز قتالی مانده است مرا مهلت ده تا آن دریابم و اگر نه مرا چندان زندگانی ده که یهود بنی قریظه که عهد پیغمبر، علیه السلام، شکسته اند، بکام خود ببینم. سیرت رسول الله پوشینه دوم برگ 742.
حال آیا این عبارتها هیچ جایی برای شک و شبهه باقی میگذارند؟ محمد تمام اینها را خوب میدانست. محمد رهبر بزرگی بود. او مردان خود و بویژه سعد را بخوبی میشناخت.  آیا ممکن نیست که همین شناخت پیشین باشد که سبب شود محمد قضاوت در مورد بنی قریظه را به سعد بن معاذ واگذارد؟
در بخش نخست دیدیم که محمد قصد داشت بنی قریظه را قتل عام کند، اما با زور جلوی این میل او ایستادگی شد. در گذشته نیز قصد محمد برای قتل عام بنی نضیر به دلایلی کارگر نیافتاده بود. حال او بنی قریظه را مغلوب کرده بود و آنها میدانستند که محمد قصد کشتارشان را دارد.  ابو لبابه میداند که محمد قصد دارد تمام آنها را بکشد. قبیله اوس نیز میداند که محمد چنین قصدی دارد، به همین دلیل وقتی در می یابند که بنی قریظه محاصره شده است، سریعاً جلو می آیند و برای نجات جان آنها شفاعت خواهی میکنند، و در این شفاعت خواهی به ترحم و انسانیت محمد پناه نمیبرند، بلکه به عدالت او پناه میبرند، تا از آنجا که قبلا در مورد قبیله دیگری میانجیگری خزرج را پذیرفته بود، در مورد بنی قریظه نیز میانجیگری اوس را بپذیرد. آنها میگفتند "ای پیامبر، بخاطر ما عادل باش!".
ما باید این مداخله را با دقت بررسی کنیم و پاسخ محمد را نیز با دقت زیر ذره بین بگذاریم. به ترتیب کلمات در این پاراگراف حساس دقت کنید.
پس ایشان، چون مدت حصار دراز بکشید و خود را هیچ چاره ندیدند، تن در دادند و بحکم پیغمبر، علیه السلام، از قلعه فرود آمدند و دژها بسپردند.  و (صبحگاهان) چون ایشان بیامدند، قوم اوس از انصار بخدمت سید، علیه السلام رسیدند و گفتند: یا رسول الله، بنی قریظه دوستان ما اند (نه دوستان خزرج و تو میدانی که اخیراً با برادران ما [منظور واقعه بنی قینقاع است] چگونه رفتار کرده ای) و ایشان را بما سپار (پیامبر اکنون بنی قریظه را که همپیمان اوس بودند محاصره کرده بود و در گذشته وقتی بنی قینقاع را محاصره کرده بود حکمیت در مورد آنها را به عبدالله بن ابی بن سلول که از خزرج بود و خواهان حکمیت شده بود سپرده بود، و اکنون نیز باید همان کار را میکرد، یعنی حکمیت را به اوس واگذار میکرد. )، آن وقت سید علیه السلام (بعد از اینکه این سخن آنان را شنید) گفت قوم اوس را که اگر من حکم بنی قریظه به یکی از شما سپارم شما راضی باشید یا نه؟ ایشان گفتند: بلی، یا رسول الله. پس سید علیه السلام گفت: من حکم ایشان به سعد بن معاذ که مهتر شما است سپردم، و آنچنان که وی حکم کند ما راضی شویم و کار ازان کنیم. سیرت پوشینه دوم برگ 754.
افراد قبیله اوس به ماجرای مشابهی که قبلاً برای بنی قینقاع اتفاق افتاده بود اشاره میکنند. در آن ماجرا مداخله اجباری عبدالله بن ابی سلول از قبیله خزرج باعث شد که جان مردم قبیله نجات یابد و بجای قتل عام، پیامبر آنها را تبعید کند و از خانه خود بیرونشان سازد. بنابر این افراد قبیله اوس شفاعت خواهی میکنند تا بلکه محمد ماجرای مداخله خزرج را در جریان بنی قینقاع به یاد آورد و در مورد بنی قریظه که از هم پیمانان اوس بودند نیز همان رفتار را کند و میانجیگری اوس را بپذیرد. محمد در این مورد تنها با موافقت با این خواسته میتوانست عدالت را رعایت کرده باشد. محمد نمیتواند در مقابل تقاضای عدالت اعتراض کند، او نمیخواست که طرفدارانش او را در حالی بیابند که در میان آنها و قبایلشان تبعیض قائل میشود. محمد چه عکس العملی از خود نشان میدهد؟ افراد قبیله اوس از محمد چه خواستند؟
ای اهل اوس، آیا راضی خواهید شد اگر یکی از خود شما در مورد آنها (بنی قریظه) قضاوت کند؟
این پرسش محمد بطور عمدی ابهام آمیز است. افرادی از قبیله اوس در روبروی محمد ایستاده بودند و محمد از آنها میپرسد "ای اهل اوس ... یکی از خود شما"، یعنی یکی از همان اشخاصی که در آن لحظه روبروی محمد ایستاده بودند و با او صحبت میکردند. حتی اگر یکی از آنها شک میکرد که این حکم که قرار است از میان آنها انتخاب شود چه کسی میتواند باشد، او واقعا چه پاسخی میتوانست به این پیشنهاد محمد بدهد؟ آیا آنها میتوانستند بگویند، "یک دقیقه صبر کن، منظورت دقیقاً چیست؟" به احتمال زیاد آنها به یکدیگر نگریسته اند و گفته اند، نمیتوانیم نتیجه ای و پیشنهادی بهتر از این بگیریم. هیچ انتخابی در اینجا وجود نداشت مگر اینکه پاسخ "آری" داده شود. ممکن بود محمد حتی قضاوت را بر عهده خود آنها بگذارد. محمد در پرسش خود نمیگوید "آیا قضاوت هرکس که من از میان شما انتخاب کنم را قبول میکنید؟". پرسش بسیار باز است که آنها به هیچ عنوان نمیتوانند به آن "نه" بگویند.  اما محمد بعد از اینکه آنها این راه حل را قبول میکنند خودش سعد را که تنفری عمیق نسبت به یهودیان داشت انتخاب میکند. محمد میدانست که سعد دقیقاً همانگونه قضاوت خواهد کرد که محمد میخواهد.
آیا این حداقل یک راه اگر نه تنها راه و درست ترین راه فهمیدن این مبادله جملات نیست؟ محمد در پرسیدن پرسش از نمایندگان اوس بسیار هوشمندانه عمل کرد. او نه تنها در پایان به خواسته خود میرسید، بلکه بخشنده و سخاوتمند نیز به نظر می آمد. اما ما در قسمت دوم دیدیم که پیامبر به خوبی سعد را و روحیات او را میشناخت و میدانست که سعد همان تصمیمی را خواهد گرفت که پیامبر میخواهد.
ما میدانیم که سعد در آن زمان در چادر بسر میبرد، و این ماجرا در مدینه در نقطه ای نزدیک حصار بنی قریظه اتفاق افتاد. سعد در مجاورت این مکان نبود، او یک زخم کاری برداشته بود. بسیار ضعیف و بیمار گشته بود. وقتی اوس به نزد سعد رفتند، مجبور شدند که به سعد کمک کنند تا بر روی خر سوار شود، او حتی نمیتوانست راه برود، یا با نیروی خودش بر روی خر بنشیند. او بطور قطع نامزد این انتخاب نبود که خود افراد قبیله اوس برای این قضاوت انجام دهند. اما همانطور که گفته شد، حتی اگر آنها به این مسئله پی میبردند نیز بعید بود که پاسخ منفی به این پیشنهاد محمد بدهند.
بنابر این در ادامه سیرت، سعد بعنوان قضاوت از طرف پیامبر انتخاب میشود.
 سعد بن معاذ دز غزو خندق تیری خورده بود و او را در مدینه (درخیمه یکی از زنان اسلم به نام رفيضه درون مسجد) بازداشته بودند و از جهت مداوات و تجربه جراحت وی میکردند، و جراحان بر وی نشسته بودند. و چون سید علیه السلام، حکم بنی قریظه به وی تفویض کرد، انصار اوس که قوم وی بودند برخاستند و به مدینه شدند و سعد بن معاذ را بر (روی خری که بر روی آن زین و بالش چرمین گذاشته بودند) نشاندند و بیاوردند، و ایشان چنان میپنداشتند که مگر سعد بن معاذ جانب بنی قریظه نگاه دارد و روا ندارد که ایشان بقتل آورند، از بهر آنکه ایشان با قوم سعد بن معاذ دوستی دیرینه داشتند و در راه با سعد میگفتند که: سید علیه السلام حکم بنی قریظه بتو تفویض کرده است و ایشان دوست و هواخواه تو بوده اند از دیر روزگار، و اکنون می باید که با ایشان نیکوی کنی و حکمی موافق در حق ایشان بفرمائی. سعد جواب ایشان باز داد و گفت:
گفتا وقت آن است که سعد آنچه حقست بگوید و از ملامت هیچ کس اندیشه نکند. پس قوم وی، چون این سخن از وی بشنیدند، دانستند که سعد هیچ مداهنه نکند (برای خشنودی مردم از گفتن آنچه حق می شمارد خودداری نکند) و مراقبت هیچ کس نخواهد کردن، و جمع انصار از دنباله وی بازگردیدند (برخی از یاران او که در آنجا بودند قبل از اینکه سعد حکم را اعلام کند به دلیل آنچه از او شنیده بودند به منطقه بازگشته و خبر مرگ بنی قریظه را رسانیدند). سیرت رسول الله پوشینه دوم برگ 754
بدون هیچ شگفتی، سعد همان شخصیت خودش را دارد. وقتی که میشنود پیامبر او را انتخاب کرده است تا در مورد بنی قریظه قضاوت کند، خوب میداند که محمد برای چه چیزی او را انتخاب کرده است. او باید اراده خدا (؟؟) را پیاده میکرد، و به خواهشهای اطرافیانش و دوستانش که در مقابل دشمنان خدا و محمد صلح جو و آرام بودند گوش نکند. محمد به یکی از دوستانش متوصل شده بود که میتوانست اراده او را پیاده کند.
و چون سعد به خدمت سید علیه السلام آمد، سید علیه السلام اصحاب را گفت:
قوموا الی سیدکم،
گفت پیش مهتر خود بپاخیزید و اصحاب جمله از جای برخاستند و استقبال وی کردند. بعد از آن مهاجران گفتند که: سید علیه السلام برین انصار میخواست (گفتند منظور پیامبر این است که انصار پیش پای سرورشان بلند شوند)، از بهرآنکه سعد مهتر و پیشوای ایشان بود، و انصار گفتند نه بر این سخن جمله صحابه می خواست، یعنی مهاجر و انصار. چون وی بیامد و بنشست مهاجر و انصار گفتند یا سعد، سید علیه السلام ترا حاکم گردانیده است بر بنی قریظه، اکنون تا چه حکم کنی در حق ایشان. سعد روی به انصار کرد و گفت: شما در عهد خدای هستید که هرچه من فرمایم شما آنرا بجای آورید؟ گفتند بلی: بعد از آن روی باز سید علیه السلام کرد و دستوری از وی بخواست (با اشاره از پیامبر خواست که او نیز حکمیت وی را تایید کند)؛ و سید علیه السلام او را دستوری بداد. پس گفت، حکم من در بنی قریظه آن است که هرچه مردانند جمله بکشند و زنان و فرزندان ایشان برده گیرند، و مال ایشان میان مسلمانان قسمت کنند. سیرت پوشینه دوم برگ 755
با دقت به پرسشی که سعد میکند نظر کنید، میپرسد "آیا شما، قضاوت من را در مورد آنها قبول میکنید؟"، این به این معنی است که این پرسش از بنی قریظه نشده بود، این پرسش از مسلمانان شده بود، بویژه از قبیله اوس و محمد.
هیچ سر باز زدنی در مورد قضاوت محمد وجود نداشت، بنی قریظه در مقابل محمد بدون هیچ شرطی تسلیم شده بود. این قبیله اوس بود که به میانجیگری آنان آمده بود و محمد آنها را با یک پاسخ هوشمندانه گول زد. سعد انتخاب شده بود و محمد طرف او را میگرفت. در این زمان اوس نمیتوانست قضاوت سعد را رد کند زیرا قبلاً آنرا قبول کرده بود. در این میانجیگری تنها کاری که آنان میتوانستند بکنند، قبول شرایط و حکم صادر شده از سوی سعد بن معاذ بود.
اما مهم این است که این تصمیم تنها در مقابل قبیله اوس گرفته شده بود. افراد قبیله بنی قریظه حتی در این تصمیم گیری ها حاضر نیز نبودند. وقتی که بدون هیچ پیش شرطی تسلیم شده بودند، دیگر در تصمیم گیری ها هیچ دخالتی و تاثیری نداشتند.
پاسخ محمد به این قضاوت وحشیانه چیست؟ در ادامه میخوانیم:
و چون (سعد) این سخن بگفت، سید علیه السلام بگفت: لقد حکمت (فیهم) بحکم الله من فوق سبعه ارقعه. گفت ای سعد، حکم (که) تو در بنی قریظه بکردی چنانست که در هفت آسمان الله حکم کرده است.
و چون (سعد) این سخن بگفت، سید علیه السلام بگفت
سیرت پوشینه دوم برگ 755
این نوع جمله ها نشان میدهد که او ابداً از چنین تصمیمی "شگفت زده" نشده است. این یک تایید اگر نه تاکید است بر اینکه سعد تصمیم "درست" را گرفته است. نه ناراحتی در این نوشتار دیده میشود نه شرم. محمد تنها تصمیم او را ستایش کرده است.
اگر محمد در مورد قضاوت خدا اطمینان داشت، چطور توانست پیاده شدن تصمیم خدا را با این ریسک که ممکن است سعد تصمیمی غیر از آنچه خدا گرفته است بگیرد، به خطر بیاندازد و تصمیم گیری را بر عهده سعد گذاشت؟ از طرف دیگر اگر خدا دستور مشخصی در مورد این قضاوت به او نداده است، چطور محمد جرات کرده است که این تصمیم وحشیانه ای را که از امیال شرورانه یک مرد بی رحم برخاسته است را به خدا نسبت بدهد؟
متن سیرت اینگونه ادامه پیدا میکند:
پس بفرمود تا در بازار مدینه خندقی فرو بردند (پیامبر به بازار مدینه که هم اکنون نیز در بازار مدینه در همان مکان است رفت و گودالهایی در آنجا حفر کردند) و  جهودان بنی قریظه را یک یک می آوردند و گردن میزدند و در آن خندق می انداختند، تا نهصد مرد از ایشان گردن بزدند. و بعد از این حیی ابن اخطب را بیاوردند که در یهود هیچ کس از وی مهتر(شریفتر، در مقام بالاتر) نبود و دشمنی عظیم تر از وی نبود پیغمبر را، علیه السلام، و از همه لشکر انگیزتر و در غزو خندق بیشتر تحریض (دشمنان را بر علیه مسلمانان تحریک) نمود، چون او (در حالیکه عبایی که با تصاویر شکوفه ها تزیین شده بود را بر تن داشت و همه جای آنرا سوراخهایی به اندازه انگشت کرده بود تا مسلمانان این لباس را بعنوان غنیمت از او نستانند، و در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند) را پیش سید، علیه السلام، آوردند، دستهای وی بازکردند که بسته بودند گفت: یا محمد، هیچ پنداشت نمی کنم که با تو خصمی نکرده ام و آنچه جهد و جد بود بجای آوردم و در عداوت تو هیچ فرو نگذاشته ام (اصلاً از دشمنی با تو پشیمان نیستم)، لکن هرکی خدای تعالی در حق وی تقدیر خذلان کرده باشد، هر آینه مخذول بود (هرکس خدا را خوار کند، خدا نیز او را خوار خواهد کرد) و من از آن نمیترسم که تو مرا بکشی، که بنی اسرائیل همه بدین راه رفته اند و هیچ یک بمرگ خود نمرده اند (و کشته شدن و قتل عام شدن یهودیان برای ایشان از پیش گزارش شده است). و لفظ حیی بن اخطب که با سید علیه السلام کرد این بود: اما والهه ما لمت نفسی فی عداوتک، و لکنه من یخذل الله یخذل. پس او را  نیز بکشتند (درحالی که نشسته بود گردنش را قطع کردند). سیرت پوشینه دوم برگ 757.
ظاهراً خود محمد نیز در کندن گودالهایی که یهودیان قتل عام شده را درون آنها می انداختند به مسلمانان کمک کرده است، اما او نه تنها در آماده ساختن آن گودالها یاری کرده است بلکه این متن نشان میدهد خود او به دنبال آنها فرستاد و سرهایشان را از بدنشان جدا کرد. این نشان میدهد که شخص پیامبر سر کسانیکه از آنان یاد شده است و شاید بیشتر را بریده است. بریدن سر 600-700 نفر در یک روز زمان و نیروی بسیاری میخواهد. قطعاً اینکار توسط یک مرد تنها انجام نشده است و افراد بسیاری در این قتل عام حضور داشته اند . هرکس که منصوب شده بود تا قسمت اعظم این قضاوت را پیاده کند، باید وجدانی کرخت داشته باشد که بتواند سرهای بسیاری از قربانیان را در حالی که در چشمانشان مینگریسته ببرد(1). متن سیرت تعدادی از این سر بریدن ها و گفتمانهایی که میان معدومین و بین اعدامها انجام شده است را توصیف میکند. من این جزئیات خونبار را از خواننده دریغ میکنم.

ما باید توجه داشته باشیم که محمد از دست گروهی بزرگ که تسلط و قدرت او را در مدینه به چالش میکشیدند خلاص شده بود، گروهی که قبول نمیکردند او براستی یک پیامبر راستین خدا باشد. این نپذیرفتن ادعای محمد احتمالا ً اهمیتی بسیار بیشتر برای محمد داشت. تا زمانیکه مردمانی اهل کتاب که کتابهای خود را خوب میدانستند و محمد را در حد یک پیامبر نمی یافتند وجود داشتند، جایگاه و شایستگی روحانی محمد برای پیامبر بودن و در نتیجه تسلط سیاسی او تهدید میشد. ما در این داستان میبینیم که یهودیان ترجیح میدادند کشته شوند تا اینکه کلام خدا و تورات را زیر پا بگذارند و به اسلام ایمان بیاورند. این واقعیت را میتوان با اسناد بسیار بیشتری در تاریخ، در مقایسه به این گزارش چند برگی پشتیبانی کرد. نابود کردن این تهدید که جایگاه  و موقعیت روحانی او را به شدت تهدید میکرد ممکن است انگیزه اصلی محمد برای این جنایت مرگبار بوده باشد.
از طرفی محمد به غنایم و اموال بسیاری از این "آخرین راه حل" دست یافت. (2)حداقل 600 مرد بالغ کشته شده بودند (کسانیکه قادر به جنگیدن بودند) که احتمالاً تقریباً حدود 500 خانواده را تشکیل میدادند، که هر کدام حداقل یک زن و یک فرزند را شامل میشدند، یک پنجم کل داراییهای این قبیله (ثروت 100 خانواده برای محمد) به علاوه سودی که از فروختن زنان بعنوان برده بدست می آمد.
قضاوت (سعد بن معاذ) در مورد قبیله این بود:
من قضاوت میکنم که مردان آنها باید کشته شوند، اموالشان تقسیم گردد و زنان و کودکانشان برده شوند.
محمد در ستایش این تصمیم گیری میگوید:
تو همان قضاوتی را کرده ای که الله از بالای هفت آسمان کرده است. سیرت برگ
داستان اینگونه ادامه پیدا میکند:
پس چون مردان بنی قریظه بقتل آوردند، سید علیه السلام، بفرمود تا زن و فرزند ایشان غارت کردند و ببندگی فرا گرفتند و مالهای ایشان در میان مسلمانان قسمت کردند. و اول فیئی (مالی) که در میان مسلمانان قسمت کردند، مال بنی قریظه بود. و سید علیه السلام خمس (یک پنجم سهم خود) خاص خود از آن بدر کرد و برگرفت و از آن روز باز، خمس الغنائم و الخراج آن سنتی گشت در میان لشکر اسلام. ...
(سپس رسول سعد بن زید الانصاری را همراه با عده ای از زنان اسیر شده بنی قریظه را به نجد فرستاد و آنها را در ازای اسب و سلاح فروخت).
سیرت پوشینه دوم برگ 758.
دیگر چه چیز میتوانیم بگوییم؟ آیا چیزی برای گفتن باقی میماند؟
چند روز پس از قتل عام قبیله بنی قریظه، سعد بن معاذ میمیرد. بی ارتباط نیست اگر ببینیم نظر محمد در مورد شخصیت سعد بن معاذ و جمع بندی او از زندگی او چگونه بوده است، ما میخوانیم؛
محمد بن اسحاق گوید، رحمه الله علیه که: چون سعد بن معاذ از دنیا مفارقت کرد (جدایی گزید)، جبرئیل علیه السلام، بدر حجره پیغمبر، علیه السلام، آمد اندر نیمه شب و گفت: یا رسول الله، کیست که از دنیا مفارقت کرده است؟ امشب درِ هفت آسمان گشوده اند و عرش خدای تعالی بجنبش در آمده است، از سختی مرگ وی و مشتاق دیدار وی شده اند. سید، علیه السلام، چون این سخن از جبرئیل علیه السلام، بشنید، زود بخانه سعد بن معاذ رفت و چون دید که وی از دنیا رفته بود. و سعد بن معاذ مردی بزرگ و فربه بود، و چون جنازه وی برداشتند و بگورستان میبردند سخت سبک بود، پس منافقان طعن زدند که سعد مردی بزرگ ضخیم بود و این ساعت سخت سبک می نماید و این سخن بازگوش سید، علیه السلام، رسید، گفت: جنازه وی ملائکه آسمان برداشتند و سبب سبکی وی از این بود، و بعد از آن سوگند خورد و گفت:
بدان خدای که جان محمد در ید وی است که ملائکه هفت آسمان مستبشر (مژده دهنده) شدند بروح سعد بن معاذ و عرش حق تعالی بر وی بجنبید و استقبال روح وی کرد.
و جابر بن عبدالله انصاری رضی الله عنه، گفت چون سعد (بن) معاذ را دفن کردیم، سید علیه السلام، بر سر گور وی تسبیح کرد و چون سید علیه اسلام ، تسبیح کرده بود، اصحاب که با وی بودند جمله تسبیح کردند و بعد از آن تکبیر کرد و همه تکبیر کردند، بعد از آن سوال کردند و گفتند: یا رسول الله، این تسبیح و تکبیر از بهر چه کردی؟ سید علیه السلام گفت:
گور بدین بنده صالح (خوب) تنگ شد، و چون تسبیح کردم، حق تعالی فراخ گردانید.
موافق این حدیث حدیثی دیگر هست از عایشه، رضی الله عنها، و او از قول پیغمبر، علیه السلام، روایت میکند که پیغمبر علیه السلام گفت: گور بر هرکس تنگ آوردند و اگر کسی رستگاری از تنگی گور میافتی سعد بن معاذ بودی. سیرت پوشینه دوم برگ 760
ارزیابی محمد از سعد بن معاذ چیست؟ محمد میگوید او مرد خوبی بوده است. ما ممکن است سعد بن معاذ را همه چیز بنامیم غیر از همین صفت، یعنی "خوب" بودن. ارزیابی شگفت آور محمد این پرسش را در پس زمینه مطرح میسازد که محمد در چه نوع اخلاقیاتی "غوطه ور" بوده است؟؛ در احوال محمد کدام انسان خوب شمرده میشده است؟ بر اساس کدام معیارها یک انسان میتواند سعد بن معاذ را "یک مرد خوب" بنامد؟ آیا خوبی برابر با اطاعت بی چون و چرا از محمد و انجام "آنچه او میگوید" است؟ و محمد در ادامه میگوید "وقتی سعد کشته شد عرش خدا لرزید".
تعدادی حدیث نیز وجود دارد که ارزیابی بالا از سعد بن معاذ و ستایش مطلق یکی از مطیع ترین یارانش را تایید میکنند:
انس روایت کرده است:
یک جبه، (ردا، عبا) از ابریشم به پیامبر اهدا شده بود. پیامبر پوشیدن ابریشم را بر مردم ممنوع کرده بود. پس مردم از دیدن آن عبا خشنود گشته بودند. پیامبر گفت "قسم به آن کسی که روح محمد در دستان اوست، دستمالهای سعد بن معاذ در بهشت برتر از این هستند". انس ادامه داد، "هدیه از طرف اکیدر (یک مسیحی) از دومه (شهوری نزدیک تبوک) برای پیامبر ارسال شده بود.
البراء نقل کرده استلباسی ابریشمی به پیامبر هدیه شده بود. همراهان او آغاز به لمس آن لباس و تمجید از نرمی آن نمودند. پیامبر گفت "آیا نرمی آنرا تمجید میکنید؟ دستمالهای سعد بن معاذ (در بهشت) از آن بهتر و نرم ترند".
همچنین احادیث بسیار مشابهی را میتوان درپوشینه 4 کتاب 54 شماره 471، 472, پوشینه 7 کتاب 72 شماره 727 یافت.
جابر نقل کرده است:من شنیدم که پیامبر گفت "عرش الله از مرگ سعد بن معاذ لرزید." جابر همچنین اضافه کرد، "من شنیدم که پیامبر گفت، عرش رحمن (بخشنده) بخاطر مرگ سعد بن معاذ لرزید."
محمد در مورد این مرد تنها ستایش و شوق در چنته دارد. محمد کاملاً قضاوت او را ستایش میکند و این قضاوت بوده است که او را به شخصیتی محبوب برای محمد تبدیل کرده است و نیت ها و تمایلاتش را ارضا کرده است.
این یکی از اصول مهم اسلامی است که قضاوت را باید بر اساس نیت ها انجام داد. (الاعمال بالنیات)
رای شما در مورد محمد بر اساس این گزارشهایی که از خود منابع اسلامی آمده است چیست؟
یک موضوع دیگر نیز وجود دارد که باید به آن توجه کرد. نیت محمد در واقع قتل عام هر سه قبیله یهودی مدینه بود. این نیت در دوبار اول عملی نشد (3)، اما در مورد سوم محمد اطمینان حاصل کرد که این قبیله از از زیر دست او فرار نکنند و بازهم نقشه های او نقش بر آب نشوند.
تمامی این قبایل متهم به شکستن عهدنامه شده اند. اگر محمد بر اساس قانون الهی رفتار میکرد، باید در مورد تمامی آنها یک رفتار و قضاوت را پیش میگرفت. ما میبینیم که "شرایط" نقش بسیار مهمی در پیاده کردن قضاوتهای مسلمانان بر علیه یهودیان بازی کرده اند. اگر تصمیم درست این بود که آنها را رها کنند تا بروند، چرا پیامبر اسلام اجازه نداد که بنی قریظه نیز به تبعید بروند؟ اگر درست این بود که آنها اعدام شوند چرا پیامبر به عبدالله بن ابیه بن سلول اجازه داد که جلو انجام قضاوت الهی را بگیرد؟ هیچ پیامبر راستینی به یکی از یاران گمراه خود اجازه نمیدهد که حکم الهی را متوفق کند. این ناهمانگی تصمیمات محمد در مورد قبایل یهودی نشان میدهد که او بر اساس تمایلات و کینه خود در مقابل کسانیکه پیامبر بودن او را باور نمیکردند رفتار میکرده است، نه از روی قضاوت و عدالت پایداری که از رسول خدا بر او نازل شده باشد. این قضاوت در مورد تخطی محمد است نه تخطی خدا، محمد از روی مصلحت خود عمل کرده است. او تمایل داشت که بنی قینقاع را نیز قتل عام کند، اما وقتی که با مقاومت شدیدی در میان یاران خود روبرو شد، مقتضیات زمان باعث شد مصلحت بر نشان دادن نرمش در آن زمان گردد، اما در مورد بنی قریظه محمد تمام تلاشش را کرد که اینبار یهودیان از زیر شمشیرش فرار نکنند، و موفق شد تا به این میل خود دست یابد.
این نوشتار آن چیزی بود که من از مطالعه سیرت به آن دست یافته ام. من فهم خودم را برای شما شرح داده ام و بسیار علاقه مند هستم که بدانم شما در مورد این ماجرا چه فکر میکنید و کجا ممکن است من در مورد چیزی چشم پوشی کرده باشم که بررسی آن نوری دیگر بر روی این ماجرا بتاباند. آیا منابع اولیه دیگری وجود دارند که از اعتبار بیشتری برخوردار باشند و بتوانند مارا به نتایج متفاوتی برسانند؟
باشد که همگی ما با قلبهای خالص به دنبال حقیقت خدا باشیم. باشد که ما با تمام وجود حقیقت او را قبول کنیم و او را دنبال کنیم، اما باشد که ما هر ادعایی را نیز قبول نکنیم.
تنها یک انتخاب صحیح وجود دارد و انتخابهای غلط متعددی وجود دارند. این دنیا پیامبران دروغین بسیار بیشتری از پیامبران راستین به خود دیده است. ما باید از خدا بخواهیم که به ما خرد و فهم دهد تا حقیقت او را تشخیص دهیم.


خداوند اعلام میدارد، "آنگاه مرا صدا خواهید کرد و نزد من آمده دعا خواهید کرد
و من به شما گوش فرا خواهم داد.
وقتی با قلب خود مرا جستجو میکنید
مرا خواهید یافت"
(کتاب ارمیای نبی 29:12-14)
 

یاد داشت ها:
*در ترجمه این نوشتار برای دقت بیشتر، از نسخه پارسی سیرت رسول الله، ترجمه و انشای رفیع الدین اسحق بن محمد همدانی با مقدمه و تصحیح اصغر مهدوی استفاده شده است، از آنها که میان این نسخه و نسخه انگلیسی پروفسور آلفرد گیوم تفاوت های وجود دارد، جملاتی که در نسخه انگلیسی وجود دارد اما در نسخه پارسی وجود ندارد درون پرانتز آورده شده است.

1- تاریخ طبری جلد نخست برگ 201 نوشته است امام علی بن ابیطالب و زبیر بن عوام دو کسی بودند که در یکروز سر آنها را بریدند. برخی از افراد میگویند بریدن سر 900 نفر در یک روز میسر نیست. البته تواریخ مختلف میان تعداد کشته شدگان در این ماجرا را بین 700 تا 900 گزارش کرده اند که میانگین آن 800 نفر است. نکته نخست این است که نه در سیرت نه در تاریخ طبری هیچ جا نوشته نشده است که این قتل عام در یکروز انجام گرفته است. نکته دوم اینکه بنی قریظه برای مدت 25 روز اسیر بودند و بعد از آن دستهایشان بسته بود و احتمالاً یارای هیچ گونه مقاومتی نداشتند و از روی گرسنگی و بینوایی بدون شرط تسلیم شده بودند، کشتن افرادی در این شرایط که نیمه زنده بوده اند بسیار آسان بوده است. نکته سوم اینکه امام علی و زبیر بن عوام تنها گردن آنها را میزدند، و بقیه کارها را لشکر اسلام انجام میداده است.  نکته چهارم اینکه سر بریدن افراد لزوماً به معنی جداکردن سر از بدن نبوده است، بسیاری از افراد پس از مشاهده فیلمهای سر بریدن  اسلامگرایان، میگویند که سر بریدن کار چندان آسانی نیست و چند دقیقه طول میکشد، اما از آنجا که چاه و یا چاه هایی بعنوان گور دست جمعی برای آنها در بازار مدینه در نظر گرفته شده بود، احتمالاً تنها شمشیر را در گردن آنها فرو میکرده و در سپس آنها را به درون چاه می انداخته اند زیرا نیازی برای جداکردن سر از بدن نبوده است، لذا هر سر بریدنی حداکثر یک دقیقه طول میکشیده است. با در نظر گرفتن تمامی  این حساب حتی اگر فرض کنیم این فاجعه در یکروز رخ داده است و علی نصف یهودیان را سر بریده و زبیر نصف دیگر، حداکثر 7 ساعت برای انجام اینکار وقت لازم بوده است که کاملاً ممکن است.
2- آخرین راه حل، نامی تاریخی است که برای تصمیم شورایی که در جنگ جهانی در بیستم ژانویه هزار و نهصد و چهل و دو در کنفرانس واناسی توسط آلمانهای نازی برای سوزاندن دست جمعی یهودیان و قتل عام آنها انجام گرفت گذاشته شده است.
3- ماجرای کامل آنچه در دوبار نخست گذشت را در دو نوشتارحمله به بنی قینقاع و حمله به بنی نضیر از دکتر علی سینا بخوانید.

منبع +






هیچ نظری موجود نیست: