پروتستانتیزم اسلامی

(در دست تهیه)

پروتستانیزم اسلامی پروژه ای جدید است که برخی از مسلمانان آنرا براه انداخته اند. دکتر علی سینا از منتقدین برجسته اسلام معتقد است این حرکت "در میان مسلمانانی شکل گرفته است که میدانند مشکلاتی در اسلام وجود دارد، اما به خطا فکر میکنند میتوانند این مشکلات را با دوباره تفسیر کردن اسلام میتوانند بگونه ای به محمد و به الله اعتقاد داشته باشند اما بر خلاف آنچه محمد و الله خواسته اند رفتار کنند." در این نوشتار به بررسی این باور نسبتا جدید میپردازیم و نشان خواهیم داد که پروژه پروتستانتیزم اسلامی نمیتواند نتایج درستی بدهد و نه تنها کمکی به انسانگرایی نمیکند بلکه تنها نتیجه ای که این حرکت به بار خواهد آورد سود رساندن به بنیادگرایان دینی است.

پروتستانتیسم یعنی چه؟

پروتستیعنیاعتراضکردن. دردورانیکهبهدورانتاریکتاریخاروپامعروفاستومذهبدراوجقدرتخودبودواندیشهوتفکردرپایینتریننقطهخودقرارداشتگروهیازدیندارانومتفکرانپیبهسوءاستفادهایبردندکهکلیسایکاتولیکودستگاهمذهبیازعقایدوباورهایمذهبیمردممیکندوکمربهبرچیدناینتشکیلاتودمودستگاهمذهبیبستندونتیجهایناعتراضهاوبسیاریعواملدیگررنسانساروپاراحاصلشد. رنسانسیعنیدوبارهمتولدشدن،یاباززایی.

اندیشههاییکهسببرنسانساروپاشدبسیارمتنوعبودندوتعداداندیشمندان،هنرمندان،مذهبیون،فلاسفهودانشمندانیکهرنسانساروپاراسببشدندوپایههایآنراساختندوآنرارهبریکردندبسیارگستردهاست، اماشاید بتوانازکلوین،مارتینلوتر،دکارت،دانته،سروانتز،کپلر،گالیله،کپرنیکوسوتنیچندازسایرافرادباملیتهایمختلفاروپاییرابهعنوانشخصیتهایاصلیکه در رنسانس نقش داشتند یاد کرد.

جداازتمامیفداکاریهاوجانفشانیهاوزحماتیکهبرایرنسانسکشیدهشد،مهمتریندلیل اگر نه تنها دلیلپیروزیرنسانسحمایتهنری 8 ام (1491-1547)،پادشاهانگلستانازاینحرکتدرآنزمانبود. هنری 8 امپروتستانتیزمرادینرسمیانگلستانقراردادودینکاتولیکیرامردوداعلامساخت،انگیزههنری 8 امازاینکارایننبودکهویخودپروتستانتباشد،ویاهدافسیاسیایازاینکارداشتکهمهمترینآنهاخلعقدرتازکلیسایکاتولیکبودوعلاقهداشتکهتنهاقدرتتصمیمگیرندهدرکشور باشد و همچنین مشکل شرعی بود که برای او پیش آمده بود.

ماجرای هنری هشتم و اصلاحاتی که در انگلستان انجام گرفت از این قرار بود که هنری با کاترین آرگون (Catalina de Aragón) که همسر برادر پیشین (شاه آرتور والز) او بود ازدواج کرده بود و کاترین برای او پسری به دنیا نمی آورد که جانشین او و پادشاه انگلستان پس از مرگ هنری بشود، زیرا او نازا بود. و هنری هشتم نمیخواست که سلطنت بر انگلستان پس از مرگ او به دست خاندان دیگری بیافتد. هنری هشتم کاتولیک بسیار مومنی بود و حتی در تایید حکم ارتداد لوتر نیز کتابی نوشته بود و به همین دلیل از سوی پاپ لئوی دهم بعوان مدافع ایمان مورد تقدیر بسیار قرار گرفته بود. هنری هشتم از طرفی به زن دیگری با نام آنا بولین (Anne Boleyn) علاقه مند شده بود. او از پاپ که در آن زمان در زندان امپراطور رم به سر میبرد به این بهانه که ازدواج او با کاترین به دلیل "ناکام بودن این ازدواج در نظر خدا" نافرجام مانده است خواست که ازدواج او را منحل اعلام کند تا او بتواند با زن دیگری ازدواج کند. اما پاپ چنین اجازه ای را به هنری هشتم نداد و به همین دلیل هنری هشتم دین رسمی انگلستان را از آیین کاتولیک به آیین پروتستانتیزم تغییر داد تا بتواند با آنا ازدواج کند. وی کلیسای انگلستان را تاسیس کرد که از آن دوران تابحال در کشورهای مختلف با نام کلیسای آنجلیکن (Angelican Church) معروف است. البته ازدواج او با آنا هم نتیجه مورد نظر او را نداد، بنابر این هنری او را به دروغ محکوم به زنا، زنا با محارم و تن فروشی کرد و به همین دلیل او را گردن زدند تا بتوانند در آینده با زنان دیگری نیز ازدواج کند. شاید اگر او دعوت به دین مبین اسلام میشد نیاز به این همه دردسر نبود و میتوانست همزمان چهار زن اختیار کند و اسلام میتوانست اروپا را نیز همچون خاور میانه به گند بکشد. هنری هشتم سر انجام دست کلیسای کاتولیک را کاملاً از انگلستان کوتاه کرد و با قرار دادن خود بعنوان بالاترین مرجع دینی در کلیسای انگلستان به تعبیری خود بجای پاپ نشست.

کتابمقدسمسیحیانتنهابهزبانلاتینوجودداشتوحقمطالعهزبانلاتینبرایکسیجزکشیشانمیسرنبود،درستمانندآخوندهاکهخوششاننمیآیدکسیازمفاهیمدینیاسلامصحبتکندومیگویندشماحتمابایدمتخصصباشیدکهراجعبهایندینحرفبزنیدونقدکنیدوتوضیحدهیدکهدرمورداینسفسطهنیزدراینجاتوضیحدادهشدهاست. مارتینلوترمعتقدبودکتابمقدستنهامرجعخداونداستوکسیحقنداردخودراواسطهبندهومخلوققراردهدوازطرفخداوندنظربدهد.

نکته ای که معمولا نادیده گرفته میشود این است که این تنها اصلاحات و پروتستانتیزم نبودند که باعث پیشرفت در اروپا شدند، مارتین لوتر خود فردی بسیار مذهبی و با معیارهای امروزی کاملا ضد بشر به شمار میرود. مارتین لوتر دورانی را به "ارشاد" یهودیان و دعوت آنها به مسیحیت پرداخت و چون حرفهایش مورد قبول آنها قرار نگرفت حرفهایی در باره آنها زد که این سخنان بعدها در قرن بیستم از دهان هیتلر و با نقل از او علیه یهودیان برای ایجاد تنفر از آنان مو به مو نقل قولمیشد. مارتین لوتر همچنین حرفهای بسیار احمقانه ای در نکوهش عقلانیت دارد که از متحجر ترین آیت الله های شیعه نیز نمیتوان این حرفها را شنید.

مارتین لوتر بارها در نظریاتش از توصیف هایی همچون "عروس شیطان"، "فاحشه زیبا" و "دشمن خدا" در مورد خرد استفاده کرده است. لوتر گفته است (1):

"خرد بزرگترین دشمنی است که تابحال ایمان داشته است، خرد هیچگاه به کمک چیزهای روحانی نمی آید، بلکه بیشتر اوقات بگونه ای بسیار تمسخر آمیز با کلام نازل شده خدا به مبارزه مشغول است.

بر روی زمین هیچ خطری خطرناک تر از خردی پخته و زیرک وجود ندارد، بخصوص وقتی که خرد بخواهد به امور روحانی وارد شود که مربوط به روح و خدا است وارد شود. خرد باید اغفال شود، کور شود و نابود شود. زیرا اینکه به یک خر خواندن آموخته شود آسانتر از این است که چنین خردی را کور کرد و به راه راست هدایتش کرد.

ایمان باید باید تماماً خرد، احساس و فهم را زیر پا له کند و باعث شود که شخص آرزوی دانستن هیچ چیز را نداشته باشد مگر کلام خدا را."

آشکار است که چنین طرز تفکر ضد خردی نمیتوانست پیشرفت در اروپا و در نتیجه سایر ملل جهان را نتیجه دهد. در واقع پس از مارتین لوتر، طرفداران پروتستانت او هنوز کشتن آدمها و سوزاندن آنها را به بهانه های مختلفی همچون کفر گویی و جادوگری همچنان ادامه میدادند. یهودیان کاتولیک ها و حتی پروتستانت های ضاله در دورانی که شاید بتوان آنرا انگیزاسیون پروتستانتیزم خواند همچنان مورد آذار و شکنجه و کشتار قرار میگرفتند. (2) کوتاه شدن دست کلیسای کاتولیک از زندگی مردم البته تاثیر در بهبود وضعیت زندگی داشت اما اگر تصور شود حرکت پروتستانتیزم مسیحیت حرکتی برای آزادی فکر و اندیشه بود و یا اینکه پروتستانت های اولیه همچون لوتر، بزا و بویژه کالوین انسانهای آزاد اندیشی بودن خطای بزرگی است، این اشخاص و تفکراتشان به همان اندازه نابردبار و انسان ستیز بودند که تفکرات کلیسای کاتولیک اینگونه بود (3). بنابر این اصلاحات پروتستانت ها به خودی خود دلیل پیشرفت اروپا نبود. حرکت و دوره تاریخی دیگری بود که سبب پیشرفت شد. و آن حرکت در دوران روشنگری انجام گرفت.

چیزی که بعد از این اصلاحات و پروتستانتیزم باعث تغییرات شگرف در اروپا شد دوره ای است که از آن به نام دوره روشنگری (Enlightenment) یاد میشود. در این دوره است که مسیحیت بسیار مورد انتقاد قرار گرفت و در نتیجه آنقدر از لحاظ سیاسی تضعیف شد که به شکل امروزی در آمد.

کوتاهشدندستکلیسااززندگیمردموهمهابعادزندگیازمهمترازهمه نابودیسيطرهکاملکلیسایکاتولیکبرمجامععلمیبهسرعتباعثاختراعاتواکتشافاتمتنوعبشریشد. شایدبتوانمهمتریناختراعآندورانراماشینبخاردانستکهبعدهابهبسیاریازصنایعکمککردوکارخانههاتاسیسشد. تحولیکهدرعلموصنعتوهنردراروپاپدیدآمدمزاحمتهاییراکهبرایقرونزیادیگریبانگیربشربودرابهپایانرسانیدوراهرابرایفکرکردنآزادودرنتیجهپیشرفتسریعگشود. بعد از عصر روشنگری دیگر کمتر پیش می آمد کهکسیبهجرماعتقادنداشتنبهمفاهیممسیحیایکهکلیساتولیدمیکردکشتهوسوزاندهنمیشد. ریشههایدموکراسینوینباکشفقارهامریکاودومهاجرتیکهپیوریتنهابهمنطقهچیزاپیکونیوانگلنددردودورهمتفاوتکردندوتحولاتیکهاینافراددرتفکراتمذهبیدادندبشررابهبینشیرساندکهبهسرعتبهکشورهایمختلفصادرشدوموردقبولقرارگرفتوکشورهاباقبولکردننظریاتجدیدیکیپسازدیگریتحولاتبزرگیراآبستنشدند.

آیا اسلام با مسیحیت قابل مقایسه است؟

به نظر من بیشتر سخنان کلی که در مورد ادیان زده میشوند و همه ادیان را با یک چوب میرانند سخنانی خام و برخاسته از روی تعصبات بیخدایی یا سوء استفاده مسلمانان از "دین" خوانده شدن مسیحیت هستند. ایده پروژه پروتستانتیزم اسلامی اساساً بر مقایسه بین شیعه گری و قراعت کلیسای کاتولیک از مسیحیت در قرون وسطی استوار است. بزرگترین ایرادی که در این تئوری وجود دارد همین مقایسه غلط است. میان مسیحیت و اسلام علی رغم اینکه هردو دین خوانده میشوند تفاوتهای اساسی وجود دارد. مسلمانان به قرآن بدانگونه نگاه نمیکنند که مسیحیان به انجیل و تورات نگاه میکنند. اسلام از نظر مسلمانان و از نظر قرآن دین کاملی است و تنها مرجعی است که مسلمانان باید تسلیم آن باشند و تنها آنرا در همه زمینه ها دنبال کنند، در حالی که انجیل بگونه ای کاملاً متفاوت به مسئله نگاه میکند و همینکه مسلمانان فکر میکنند دین آنها کاملترین دین است خود بزرگترین مشکل را برای پروتستانتیزم اسلامی بوجود می آورد.

در انجیل آیات بسیار صریحی وجود دارند که حوزه دین را از سیاست جدا میکنند، بعنوان مثال از داستانهای کلیدی انجیل است که در کتاب یوحنی، 18، 19 تا 38 آمده است. در این داستان مسیح که دستگیر شده است به نزد پونتیوس پیلات (Pontius Pilate) گماشته دولت روم در اسرائیل آورده میشود، گفتگوی زیر میان مسیح و پیلات انجام گرفته است:

انجیل یوحنی، 18

33- پیلات سپس به داخل قصر بازگشت، مسیح را فراخواند و از او پرسید "آیا تو پادشاه یهودیان هستی؟"

34- مسیح پاسخ داد "آیا این فکر خودت است، یا دیگران این را به تو گفته اند؟"

35- پیلات گفت "آیا من یک یهودی هستم؟، این مردم تو بودند و روحانیون اعظم بودند که تو را به من تسلیم کردند. تو چه کرده ای؟"

36- مسیح گفت "پادشاهی من، پادشاهی این دنیایی نیست. اگر بود، هواداران من میجنگیدند تا یهودیان مرا دستگیر نکنند. اما پادشاهی من از جایی دیگر است."

37- پیلات گفت "پس تو یک پادشاه هستی!" مسیح پاسخ داد "گفته تو در مورد پادشاه بودن من درست است. در واقع من برای همین زاییده شده ام و برای همین به این دنیا آمده ام، برای شهادت دادن بر حقیقت. هر کسی که حق طلب باشد به من گوش فرا میدهد."

نتیجه آنکه مسیح برای برقراری حکومت به زمین نیامده بود، به روشنی اعلام میکند که پادشاهی که مورد نظر او است پادشاهی او در دنیای دیگر است. او نیامده است تا دادگاه های شریعت راه بیاندازد و حکومت مسیحی تشکیل دهد. این تنها جایی نیست که مسیح از جدایی سیاست و دین دفاع کرده است، او گفته های دیگری همچون گفته زیر دارد:

انجیل متی، 22

15- فریسیان با هم مشورت کردند تا راهی بیابند که عیسی را به هنگام بحث به دام بیاندازند و مدرکی از سخنانش علیه او بدست بیاورند و دستگیرش کننند.

16- پس تصمیم گرفتند چند نفر از پیروان خود را با عده ای از هواداران هیرودیس پادشاه، نزد عیسی بفرستند و این سوال را از او بکنند: "استاد میدانیم که شما درستکارید و هرچه میگویید به آن عمل میکنید؛ و بدون این که از کسی با کی داشته باشید و یا به آن چه مردم میگویند توجه کنید، حقیقت را میگویید.

17- حال بفرمایید آیا باید به دولت روم باج و خراج داد یا خیر؟

18- عیسی که میدانست آنها چه نقشه ای در سر دارند جواب داد "ای منافقان، با این سوالها میخواهید مرا غافلگیر کنید؟

19- یکی از سکه هایی را که با آن باج و خراج میدهید، به من نشان دهید. به او سکه ای دادند.

20- از ایشان پرسید "عکس و اسم چه کسی روی سکه نقش شده است؟"

21- جواب دادند "سزار-امپراطور روم" فرمود: "بسیار خوب، مال امپراطور را به امپراطور بدهید، و مال خدا را به خدا."

همین ماجرا در انجیل لوقی 20، 20 تا 26 و مرقس 12، 13 تا 17 نیز تکرار شده است. باز هم میبینید که خود مسیح نیز تابع حکومت سزار بوده است و هیچگونه سختی از انقلاب و برقراری حکومت الهی و غیره را نکرده است. فریسیان میخواستند با اینکار از مسیح این سخن را بشنوند که او تابع حکومت سزار نیست و در نتیجه مخالف حکومت او است، و از این طریق بهانه ای علیه او بدست بیاورند و مسیح به صراحت اعلام میکند که تابع حکومت سزار است.

همین دو نمونه از انجیل مسیحیت را به دینی سکولار که قوانینی و روش حکومتی خاصی را توصیه نمیکند تبدیل میکند و از همین رو مسیحیت استعداد سکولار بودن را دارد؛ اساساً مسیحیت حتی مانند یهودیت و اسلام دارای شریعت نیز نیست. لذا مسیحیت اساساً از ابتدا آیینی حکومتی نبوده است، اگر کلیسایی تشکیل شده است و حکومت های مسیحی شکل گرفته اند، تنها سوء استفاده صاحبان کلیسا از آیین مسیحیت بوده است که با حکومت آگوستین شروع شده است.

اسلام چطور؟ آیا اسلام نیز تفاوتی میان پادشاهی و حکومت این دنیایی و آن دنیایی قائل است؟ متاسفانه هرگز چنین نیست، همانطور که قبلاً نیز گفته شد کامل بودن دین اسلام باعث میشود این دین آن استعداد سکولار بودن را که مسیحیت دارد نداشته باشد. مسیحیت مروج هیچ نوع شیوه حکومتی نیست، اما اسلام نه تنها مروج حکومت اسلامی است، بلکه به نظر میرسد تمام سایر باورهای اسلامی مانند توحید و معاد و غیره تنها حاشیه و بهانه هستند برای برقراری حکومت اسلامی. حکومت اسلامی نیز با حکومت دموکراتیک و سکولار و مدافع حقوق بشر با درک مدرن میلیونها سال نوری فاصله دارد.

در قران به کامل بودن دین اسلام به صراحت اشاره شده است:

سوره مائده آیه 5

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِْسْلامَ دِيناً.

امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان) شما پذيرفتم.

کلمه اسلام خود به معنی تسلیم شدن در مقابل الله است. توحید و نبوت به معنی پیروی مستقیم و تسلیم مطلق در مقابل خدا و رسول او هستند و اسلام خود فرمی از حکومت را معرفی میکند. نوع حکومتی که اسلام آنرا معرفی میکند حکومت شورایی است که از همان ابتدای اسلام تاکنون در میان مسلمانان وجود داشته است. محمد بر خلاف مسیح تشکیل حکومت داده است و اساساً به نظر میرسد هدف او از تمام قتلها و کشتارهایی که انجام داده است همانا به قدرت رسیدن خود او بوده است.

همین تفاوت اساسی میان اسلام و مسیحیت کافی است که قیاس این دو دین کاملا قیاسی مع الفارق باشد اما اگر منصفانه انجیل و قرآن را با یکدیگر مقایسه کنیم خواهیم دید که قرآن سرشار از تبلیغ خشونت و توحش است و انجیل دقیقاً در مقابل قرآن سرشار از پیامهای محبت و سازگاری و تحمل است و اساساً این دو کتاب از لحاظ محتوی قابل قیاس با یکدیگر نیستند.



آیا اسلام قابل اصلاح است؟

آیا راه درست اصلاح کردن اسلام است یا حذف آن؟



حکومت و دین در اسلام جدایی پذیر نیستند. اسلام اساساً یک دین حکومتی است.



منابع و توضیحات.

(1) -Walter Kaufmann, critique of religion and philosophy pp.305-307. First printed in 1958.

(2) - مراجعه شود بهThe Protestant Inquisition by Dave Armstrong

(3) - The Oxford Dictionary of the Christian Church, Oxford: Oxford Univ. Press, 2nd ed., 1983. P 1383






هیچ نظری موجود نیست: