قتل کعب بن اشرف

نگارنده (گان):آرش بیخدا
این نوشتار زیر مجموعه ای است از مجموعه جنایات محمد پیامبر اسلام، برای مرور سایر اعضای این مجموعه از نوشتاری با فرنام "محمد و دشمنان شخصی اش" دیدن کنید.
چکیده
وقتی محمد در مدینه زندگی میکرد به قدرتش افزوده میشد. تعدادی از یهودیان با او مخالفت میکردند. محمد از بسیاری از هوادارانش خواست تا تعدادی از این یهودیان را بکشند. یکی از آنها کعب بن الاشرف بود. این نوشتار در پیرامون قتل کعب است.
پیشگفتار
در یثرب محمد مخالفت قبایل یهودیانی که در اطراف او زندگی میکردند تجربه میکرد. بیشتر آنها پیام او و اسلام را رد میکردند. یهودیان تعداد زیادی عهدنامه با محمد داشتند، اما این به آن معنی نیست که آن عهدنامه ها منصفانه بود. یکی از یهودیان، کعب بن الاشرف بصورت گفتاری از مکّیان (قریش) علیه محمد پشتیبانی کرد. او آشکار کرد که از نظر او محمد یک حقّه باز است نه یک پیامبر.
توجه داشته باشید که من جزئیات زیادی را ارائه میدهم؛ من میخواهم منابع را تماماً نقل کنم، تا زمینه های مسئله کاملاً روشن شوند.
کعب یک یهودی بود. او از محمد تنفّرداشت. کعب هرگز سلاحی علیه محمد یا هیچ مسلمانی در دست نگرفت، او تنها عقیده اش را علیه محمد بیان کرده بود، و چند شعر ناخوش آیند در مورد زنان مسلمان سروده بود. محمد او را بعنوان یک تهدید دید، و به همین دلیل او را در شب به قتل رسانید.
یهودیان اطراف مدینه زیر سلطه محمد نبودند؛ آنها تنها با محمد عهدنامه ای بسته بودند. محمد هرگز حقی قانونی برای کشتن کعب نداشت، او تنها به خود اجازه داد که مردی را که از او متنفّر بود از سر راه بردارد.
این از رئیس یک گروه مافیایی قابل انتظار است که به چنین جنایتی دست بزند، اما هرگز از شخصی که ادعا میکند پیامبر یک خدای درست کار است قابل قبول نیست، و این مسئله نشان میدهد که بر اساس رفتار محمد خدا مایل بوده است که این قتل اتفاق بیافتد. داوود پادشاه اسرائیل نیز مردی را کشت، نام او أُورِيَّا بود، اما داوود هرگز نگفت که این دستور خدا بوده است، و او بر گناهکار بودن خود معترف بود، داوود توبه کرد، اما محمد هرگز برای جنایاتش توبه نکرده است.

ارائه منابع اسلامی
اجازه بدهید ماجرای کعب را از صحیح بخاری پوشینه 5 ام، کتاب 59 شماره 369 آغاز کنیم. توجه کنید که این حدیث بسیار بلندی است و قاتل کعب بن الاشرف در این حدیث محمد بن مسلمه نام دارد، من او را با نام مسلمه خطاب خواهم کرد.
جابر عبدالله نقل کرده:

رسول الله گفت "چه کسی حاضر است کعب ابن اشرف را که الله و رسولش را رنجانده است بکشد؟" مسلمه برخاست و گفت "ای رسول الله، آیا مایلی که من او را بکشم؟"، پیامبر گفت "آری". مسلمه گفت "پس اجازه بده که من دروغی بگویم (کعب را گول بزنم)". پیامبر گفت "میتوانی دروغ هم بگویی".
مسلمه رفت و به کعب گفت "آن مرد (محمد) از ما صدقه (زکات، مالیات) میخواهد، و برای ما دردسر بسیار پدید آورده است، و من آمده ام تا از تو پول قرض بگیرم". کعب گفت "به خدا شما از دست او خسته خواهید شد.". مسلمه گفت "حال که ما اورا دنبال کرده ایم، نمیخواهیم اورا تا زمانیکه سرانجامش را ندیده ایم رها کنیم، حال ما از تو میخواهیم که یک یا دوبار شتر، غذا به ما قرض بدهی." کعب گفت باشد، اما شما باید چیزی را نزد من به گرو بگذارید" مسلمه و همراهانش گفتند، "چه میخواهی؟"، کعب گفت، زنانتان را نزد من به گرو بگذارید"، آنها گفتند "ما چگونه میتوانیم زنانمان را نزد تو به گرو بگذاریم درحالی که تو نیک رو ترین مرد عرب هستی؟"، کعب گفت "پس پسرانتان را نزد من بگذارید." آنها گفتند، "چگونه ما میتوانیم پسرانمان را پیش تو گرو بگذاریم؟ درحالی که بعداً مردم به آنها طعنه خواهند زد که بخاطر یک بار شتر غذا به گروگان داده شده بودند؟ این برای ما بی آبرویی زیادی به همراه خواهد داشت، اما ما سلاح هایمان را نزد تو گرو میگذاریم..

مسلمه و همراهانش به کعب قول دادند که مسلمه به نزد او بازخواهد گشت. او در آن شب با برادر رضاعی کعب ابو نیلا نزد کعب رفته بود، کعب آنها را به داخل خانه اش دعوت کرد و سپس نزد آنان رفت. زن او از او پرسید "این وقت شب کجا میروی؟"، کعب پاسخ داد چیزی نیست، مسلمه و برادر رضاعی ام آمده اند"، همسرش گفت "من صدایی میشنوم گویا از او خون جاری است"، کعب گفت، "آنها کسانی نیستند بجز مسلمه و برادر رضاعی من ابو نیلا، یک مرد بزرگوار باید به ندایی در شب پاسخ دهد، هرچند این ندا اورا به مرگ دعوت کند".
مسلمه با دو مرد  آمده بود، پس مسلمه به آن دو مرد همراهش گفت، "وقتی کعب آمد، من موی اورا لمس خواهم کرد، و آنرا بو خواهم کرد، و وقتی شما میبینید که من سر او را نگه داشته ام، به او حمله کنید، به شما اجازه خواهم داد که سر او را ببویید.

کعب بن اشرف درحالی که خود را میان البسه ای پیچیده بود نزد آنها آمد، درحالی که رایحه عطر او به مشام میرسید. مسلمه گفت "من هرگز عطری خوشبو تر از این را استشمام نکرده ام." کعب پاسخ د اد، "من بهترین زن عرب را دارم که خوب میداند چگونه برترین عطرها را استفاده کند"، مسلمه گفت "آیا اجازه میدهی سر تورا ببویم؟" کعب گفت "آری." مسلمه سر او را بویید و به همراهانش نیز اجازه داد تا سر او را ببویند. آنگاه مسلمه دوباره پرسید "آیا اجازه میدهی سر تو را ببویم؟" و کعب پاسخ مثبت داد. وقتی مسلمه بر او مسلط شد به همراهانش گفت "بگیریدش!" پس آنها اورا کشتند و نزد پیامبر رفتند و اورا از این ماجرا آگهی دادند.
پایان نقل قول
نکات قابل توجه:
1) محمد میخواست که این مرد کشته شود زیرا او "الله و رسولش را رنجانده است"، حال چگونه کسی میتواند الله را برنجاند؟
2) محمد شخص دیگری را بر آن داشته است که کار کثیف او را انجام دهد، محمد خود در کشتن کسی که الله و خود او را آزرده است شراکت نمیکند.
3) محمد به مسلمه اجازه داده است که با دروغ او را از خانه اش بیرون بیاورد.

حال ما سایر منابع را برای بررسی این ماجرا بررسی میکنیم.
از سیرت رسول الله انگلیسی صفحه 365، و سیرت فارسی پوشینه دوم برگ 635. این داستان بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده است (برای جزئیات دقیق و شرح کامل زمینه تاریخی این حادثه به نوشتاری با فرنام حمله به بنی نضیر مراجعه کنید)، کعب بن الاشرف از پیروزی محمد و همچنین مرگ برخی از رؤسای عرب وحشت زده شده بود. ما در اینجا ماجرا را با شگفت زدگی او و اظهار آن از پیروزی مسلمانان آغاز میکنیم.
نقل از سیرت رسول الله
حدیث قتل وی آنست که: چون سید، علیه السلام، از غزو بدر فارغ شد، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه از پیش فرستاد تا بشارت غزای بدر ببردند و فتح آن. پس چون به مدینه آمدند، مردم را بشارت میدادند و بر میشمردند که فلان و فلان از سروران قریش کشته شدند و فلان و فلان هم از اشراف قریش اسیر شدند. و کعب بن اشرف مردی بود منافق از یهود بنی نضیر؛ وی آن جایگه ایستاده بود، پس گفت: اگر این سخن راست است، پس مرگ ما را بهتر از این زندگانی، از برای آنکه ایشان اشراف قریش و ملوک عرب بودند. پس چون وی را یقین شد که این خبر راست است، برخاست و به مکه آمد پیش قریش و ایشان را از آن واقعه بدر تعزیت گزارد و چند روز پیش ایشان بنشست، و قریش وی را محترم داشتند و نوازش بسیار میکردند. و کعب بن اشرف طبعی لطیف داشت و شعر های خوب گفتی و پیوسته قصیده ها انشاء کردی و مرثیت اهل بدر در آن بگفتی و واقعه بدر قریشیان را یاد دادی و ایشان را تحریض نمودی بطلب ثار (خونخواهی) و انتقام. و این چند بیت از آن وی است که مرثیت و مدح قریش کرده است و تحریض ایشان بر قتال، که گفته است (بعضی) در اینجا یاد کردیم و باقی در سیرت مذکور است.
[سیرت در اینجا چکامه های وی را نقل میکند]
پس کعب بن اشرف بعد از مدتی باز مدینه آمد و شعر ها گفتی و در آن تشبب (تمسخر و استهزاء و بدگویی) زنان مسلمان کردی و مسلمانان بغایت از وی رنجیدندی و آنگاه که حال با سید، علیه اسلام بگفتند. سید علیه اسلام، گفت کی باشد شر کعب بن اشرف را از مسلمانان (از سر من) باز دارد؟ محمد بن مسلمه مردی از انصار بود، بر پای خاست و گفت: یا رسول الله من او را از مسلمانان باز دارم، (و پیامبر به او گفت اگر میتوانی اینچنین کن)، بعد از آن برفت و سه روز هیچ نخورد از اندیشه آن که چه کند و بچه طریق کعب اشرف را بقتل آورد، و این کعب اشرف در میان قوم خود سخت شریف و محترم بود. و چون سه روز گذشته بود، باز پیش پیغمبر، علیه اسلام آمد و گفت: یا رسول الله، این کار بحیلت (با استفاده از حیله) از پیش توان برد، لابد دروغی چند بباید گفت و عداوت تو با وی ظاهر بباید کردن. گفت: ترا از قبل من (از جانب من) بحلی و هرچه خواهی میگوی (مجاز به حیله کردن هستی).
محمد بن مسلمه برخاست و پنج تن دیگر از انصار با خود راست کرد، و از جمله این پنج تن یکی برادر کعب اشرف بود از رضاع، و نام وی ابونائله بن سلامه بود، و قصد کعب بن اشرف کردند، و کعب بن اشرف در بیرون مدینه در میان قبیله بنی النضیر نشستی و مال بسیار داشت و اهل مدینه از وی قرض کردندی. پس محمد بن مسلمه ابونائله را در پیش کرد و بفرستاد و با وی گفت که چه میباید کردن، و ابونائله با کعب گستاخی داشت و او برخاست و بحصن آمد پیش کعب، و کعب او را بخانه برد و تیمار داشت بکرد، و بعد از ان که او را مهمانی کرده بود، دیرگاه با یکدیگر بنشستند و شعر ها که خود گفته بود بایدیگر میگفتند،  و ابونائله هم شاعر بود، و بعد از آن ابونائله کعب را گفت: ای کعب، میدانی که من از بهر چه کار آمده ام؟ گفت: نه. گفت سخنی با تو دارم این سخن پنهان میباید داشتن. گفت: بگوی تا چه سخن است، بعد از آن ابونائله گفت: ای کعب ترا احوال این محمد معلمومست و آمدن وی به مدینه ما را بلائی بود و راهها همه بربست آورد و عرب همه بخصمی ما بدر آمدند و عیالان ما همه بسختی رسیدند و نمیدانیم که چه باید کردن. بعد از آن کعب بن اشر گفت که: من پسر اشرف ام و هرچه میگویم همان بود و اگر اتفاق نکنیم که این مرد را بقتل آوریم، یعنی سید، علیه اسلام کار بر ما سختر ازین شود و آنگاه بدانید که من راست گفته ام. بعد از آن ابوانئله گفت که: همچنین میباید کردن که تو میگوئی. و چون از این سخن فارغ شدند، گفت: ای کعب ترا همگان را دست گیری میکنی و همه را قرض میدهی و جماعتی دیگر هستند که با ما راست اند هم اندر این مشورت که با تو کردم و ایشان نیز بر تو آورم و ایشان نیز گروگانی بنهند و تو ایشان را نیز قرضی ده و تیمار داشت کن تا ایشان را نیز با ما یار شوند و در هلاک کردن این مرد، یعنی محمد، علیه السلام. گفت: بدهم ولیکن بگوی که گروگان چه خواهند نهادن؟ ابونائله گفت: میدانی که ما را بجز سلاح چیزی دیگر نیست و هر سلاح که ما را است در پیش تو اوریم و گرو کنیم. و غرض ابونائله آن بود که کعب اشرف فرو خواباند و نرم و رام کند تا ، چون جماعت انصار با سلاح پیش وی آیند هیچ احتراز نکند و ترسی در خود نیاورد. بعد ا ز آن کعب گفت: روا باشد. و ابونائله برخاست و باز مدینه آمد پیش اصحاب خود ایشان را حکایت کرد که: کعب را راست کردم چنانکه شما را میباید، اکنون سلاحها برگیرید تا برویم، و در حال سلاحها برگرفتند و قصد حسن کردند که بنی النضیر داشتند، و کعب بن اشرف در حصن ایشان میبود. و پیشتر بخدمت سید علیه اسلام، آمدند و احوال با وی بگفتند و سید علیه السلام، تا گورستان بقیع با ایشان برفت و ایشان را بسیار دل خوشی بداد و گفت: بروید بنام خدای و از خدای تعالی ایشان را یاری خواست. بعد از آن ایشان برفتند و چون بحصن بنی نضیر رفتند شب بود و ایشان بیرون حصن بنشستند و ابونائله به اندرون حصن کعب بن اشرف رفت بدر سرای وی و اورا آواز داد، و کعب با زن خود در جامه خفته بود، چون آواز ابونائله شنید، خواست که برخیزد و بیرون آید، زن وی وی را بدست فرگرفت و گفت: ای کعب، تو مردی ای که دشمن بسیار داری و در چنین وقتی بیرون نباید رفت. کعب زن را گفت که این آواز ابونائله برادر من است و مرا از وی باکی نیست. و زن گفت بخدای که این آواز که من شنیدم بوی غدر از آن می آید و ترا از بهر خیری نمیخوانند، و ترا چه لازم است که در چنین وقتی بدر روی، اکنون جواب وی بازده تا جائی بنشیند تا فردا که ترا بیند، اگر کاری هست. وی گفت: جوان مردی آن بود که هرکس که وی را بخوانند جواب وی باز دهد و خود را از مهمان باز ندارد. و کعب آن مبالغه از بهر آن مینمود که ظن وی آن بود که ابونائله از بهر آن آمده است که تدبیری کنند از بهر قتل پیغمبر علیه السلام و هرچند زن میکوشید و از عب در می آویخت هیچ فایده نمیداشت، و کعب برخاست و جامه در پوشید و بیامد در از پیش ابو نائله بگشود و یکدیگر بازپرسیدند و ابونائله گفت: آن جماعت آورده ام به انتظار تو نشسته اند از بیرون حصن، اکنون اگر ایشان را خواهی دیدن تا برویم. بعد از آن دست در دست ابونائله نهاد و میرفت تا بیرون حصن و پیش آن جماعت شد و بنشست و حدیثها آغاز کردند و هر سخنی که موافق طبع کعب بود و بر مزاج وی راست بود ایشان میگفتند. چون ساعتی برآمد ابونائله دست بر سر کعب نهاد و ببوئید و گفت: ای کعب عطر بسیار بر سر خود ریخته ای که عظیم بوی خوش از تو می آید، و بدان بهانه دیگر بار دست بر سر وی نهاد و دست خود ببوسید، هنچنانکه اول بوسیده بود و گفت: هرگز من عطری بدین خوشی ندیدم، این چنین میگفت تا وی گمانی بد نبرد و دیگر بار دست فراز کرد و موی وی بگرفت و محکم نگاه داشت و اصحاب را بگفت: بزنید این دشمن خدای، و بعد از گفت وی این سخن وی، ایشان برخاستند و شمشیرها برکشیدند و به وی میزدند و اتفاق شمشیر به وی کار نمیکرد، بعد از آن کعب آواز برآورد و استغاثت کرد چنانکه اهل حصن بشنیدند و آتشها بر کردند. و محمد بن مسلمه گفت که:  چون تیغها بر وی کار نمیکرد، من کلندی (پیکانی دراز یا شمشیری است باریک گردن و دراز) داشتم وی را فرو خوابانیدم و آن کلند بر سینه وی زدم و قوت کردم تا از پشت وی بدرشد و جان بداد. هم وی حکایت کرد که از بس شمشیر ها که بهم میرسید چون وی میکشتیم، شمشیر خطا میکرد و بر یکی از اصحاب ما آمد و او خسته (زخمی) شد، چون وی را کشته بودند جمله اهل حصن با سلاحها تمام بیرون آمدند و ما برخاستیم و روی بازمدینه نهادیم و ایشان از قفای ما بیامدند و ما را نیابفتند. و ان مرد مجروح در راه بماند و نتوانست رفتن و وی را بر دوش گرفتیم و تا مدینه بیاوردیم. و چون به مدینه رسیدیم آخر شب بود و پیغمبر علیه السلام در نماز ایستاده بود. چون از نماز فارغ شد وی را خبر دادیم ، وی گفت: الحمد لله رب العالمین که حق تعالی شر دشمن خود از ما کفایت کرد. و آن یک تن از اصحاب که وی را جراحات رسیده بود، سید علیه السلام، باد به وی دمید و در حال جراحت وی سر باز هم برد. و یهود از این واقعه خاص عظیم بترسیدند و جمله محترز شدند. و حسّان بن ثابت چند شعرها اندر این واقعه بگفته است که بر کعب اشرف افتاد:
پایان نقل قول از سیرت رسول الله
[نکته: در میان متن اصلی عربی و انگلیسی سیرت و متن فارسی آن اختلافات جزئی وجود دارد که به دلیل جزئی بودن این اختلافات تنها از متن فارسی استفاده شده است.]

ابن سعد نکته جالبی را به این داستان اضافه کرده است، از الطبقات ابن سعد ترجمه انگلیسی جلد 1، صفحه 37،
آنها سر او را بریدند و همراه خود بردند... آنها سر او را پیش پای محمد انداختند و پیامبر خدا را بخاطر هلاک ساختن او تکبیر کرد.
پایان نقل قول از ابن سعد.
توجه کنید که چه اتفاقی افتاده است، کعب دشمنان محمد را تشویق کرد، چند شعر در مورد زنان مسلمان سرود. محمد از اینکار خوشش نیامد، او را کشت و بعد از اینکه او کشته شد، مسلمانان سرش را بریدند و سرش را به نزد محمد آوردند و آنرا جلوی پای محمد انداختند، محمد وقتی سر بریده او را دید خدا را بخاطر کشته شدن او سپاسگزاری کرد.

پرسشها:
1) این چگونه اجتماعی است، که کسی را میتوان بخاطر مخالفت کردن در ملا عام کشت؟
2) آیا محمد با توجه به عهدنامه ای که با یهودیان بسته بود رفتار کرد؟
3) این ماجرا در مورد قانون چه میگوید؟ اگر کعب یک مجرم بود، آیا محمد نمیتوانست با توجه به قانون محلی یا عهدنامه اش با یهودیان با وی برخورد کند؟
4) این ماجرا چه نتیجه ای را برای جوامع اسلامی بدنبال خواهد داشت؟ در اثر این ماجرا آیا مسلمانان میتوانند هرکس را که با آنها یا با اسلام مخالفت میکند در شب بکشند؟ در نظر داشته باشید که در آن دوران دولت اسلامی محمد بر تمام مدینه نیز حکم نمیراند، یعنی بر اساس این داستان مسلمانان میتوانند افرادی را که خارج از کشور اسلامیشان زندگی میکند نیز همینگونه تنبیه کنند.
5) این داستان در مورد شخصیت واقعی محمد چه چیز را به ما میگوید؟

نتیجه گیری:
سر انجام ما شاهدیم که محمد ترور دیگری را نیز هدایت کرده است. محمد کنترل این جنایت را در دست خودش گرفته بود و کسی را که با او درگیری لفظی داشت کشت. این یک کشتار وحشیانه است، مسلمانان او را تحریک کردند و او با نیت کمک کردن به آنها از خانه اش بیرون آمد، و وقتی او از خانه اش بیرون آمد.
بار دیگر وقتی که محمد در بوته آزمایش قرار میگیرد، با حالتی ناجوانمردانه و وحشیانه پاسخ میدهد. پیش از مهاجرت وقتی محمد در مکه زندگی میکرد، شخضی ضعیف بود و نیرویی برای رسیدن به خواستهایش نداشت. اما بعد از اینکه او به قدرت دست یافت، از قدرتش به نفع خودش استفاده کرد، او برای اشباع کردن تمایلات خود هر آنچه میتوانست کرد، و بجای اینکه از قانون پیروی کند خود قانون شد.
این رفتار، هرگز نمیتواند رفتار یک پیامبر واقعی باشد.
منبع +






هیچ نظری موجود نیست: