افيون توده ها

نگارنده (گان):ناشناخته

"افيون توده ها"

نگاهي به ماهيت و نقش اجتماعي دين



از حقيقت دوره دوم، شماره 30، مرداد 1378
www.sarbedaran.org

دين چيست و جايگاه آن در تاريخ جامعه بشري كدام است؟ بدون درك درست از اين مساله، مبارزه عليه ستم و استثمار؛ مبارزه عليه تقسيم جامعه به غني و فقير، به بالا دست و فرودست؛ و بناي جامعه اي نوين بر خاكستر جامعه طبقاتي، ممكن نيست. هر فرد انقلابي بايد درك عميقي از مسائل مربوط به دين و نقش آن در تاريخ داشته باشد تا بتواند به پي ريزي راه رهائي همه جانبه و كامل توده هاي مردم خدمت كند.

چرا؟ چون دين، جهان موجود و كاركرد آن را تحريف مي كند و وارونه جلوه مي دهد؛ ذهن توده هاي مردم را به بن بستهاي تاريك مي كشاند. آنها براي لحظه اي فرار از رنجها، دلهره ها و دهشتهاي جامعه طبقاتي به دين معتاد مي شوند.

در جهان امروز طبقات حاكم و بطور كل طبقات استثمارگر از دين براي استمرار بخشيدن به سلطه خود استفاده مي كنند. آنان براي حفظ سلطه خود بر طبقات فرودست، براي پا برجا نگاه داشتن اوضاعي كه مساعد حال طبقات ستمگر است، از دين استفاده مي كنند. دين داراي خصلتي است كه به آنان امكان چنين استفاده اي را مي دهد.

بخشهائي از توده هاي مردم براي مقاومت در برابر ستم، به عقايد مذهبي متوسل مي شوند. اما دين ذاتا قادر نيست راه رهائي را به آنان نشان دهد و كمك كند كه شرايط فلاكت بار خود را تغيير دهند. اين حقيقت مهمي است كه مردم كشور ما در بيست سال گذشته آن را از نزديك تجربه كردند. دين سازمان يافته همواره براي تقويت موقعيت ستمديدگي توده هاي مردم استفاده مي شود؛ بندگي و تسليم به وضعيت موجود را برايشان موعظه مي كند و وعده زندگي بهتر در "آن دنيا" را مي دهد. اما چيزي به نام "آن دنيا" وجود ندارد. لنين گفت كه هر نظم اجتماعي ارتجاعي به دو چيز نياز دارد: جلاد و روحاني! آنها دست در دست يكديگر كار مي كنند. استفاده سيستماتيك و همه جانبه جمهوري اسلامي از دين بعنوان ابزار سركوب و تبليغ تبعيت برده وار از دولت، رواج خرافه و سنن و باورهاي عقب مانده، گواه حرف لنين است. جمهوري اسلامي عريان تر از هر رژيمي نقش جلاد و روحاني را به هم آميخت و بيشترين استفاده را از هر دو كرد.



آموزه هاي مذهبي غير علمي و تخيلي است و بايد به نقد كشيده شود

ما بايد آموزه هاي مذهبي را رد كنيم. زيرا باورهاي مذهبي، خيالي و غير واقعي است. اما همه توده هاي كارگر و زحمتكش كه عليه نظامهاي ارتجاعي بر مي خيزند بر اين امر آگاهي ندارند. آگاه كردن آنان به اين مسئله بخشي از ياري رساندن به آنهاست كه بتوانند طبقات استثمارگر و ستمگر را در هر لباسي بشناسند و مبارزه خود را عليه آنان هر چه آگاهانه تر و پيروزمندانه تر به پيش ببرند. آنان را بايد به ماهيت ستمگرانه كليه اديان و مذاهب و به غير واقعي بودن جهان بيني مذهبي، آگاه كرد.

اعتقادات مذهبي مانع از آن مي شود كه توده هاي مردم، جهان و هستي را آنطور كه هست بشناسند. مانع از آن ميشود كه مردم شناخت صحيحي از نيروهاي محركه طبيعت و جامعه پيدا كنند. بدون شناخت درست، هيچ چيز را نميتوان عوض كرد: نه ميتوان نيروهاي مخرب طبيعت را به نفع زندگي انسان مهار كرد؛ و نه ميتوان ستم و استثمار را از جامعه جاروب نمود و به زباله داني تاريخ انداخت.

دين به ما چه مي گويد؟ مي گويد موجودات و نيروهائي در جهان هستند كه بشر هرگز نميتواند به درك و فهم آنها دست پيدا كند. بنابراين، بشر هميشه بايد خود را تابع اين موجودات و نيروهاي ماوراء الطبيعه كند. در اديان يكتاپرست اين نيروي ماوراء الطبيعه، خداست. دين به ما مي گويد كه تنها راه كامل شدن انسان آنست كه دستورات اين نيروي ماوراء الطبيعه را اجرا كند. دستورات اين نيروي ناشناختني و دست نيافتني "آسماني" از چه طريق به ما صادر مي شود و تفسير مي شود؟ از طريق واسطه هاي زميني كه رهبران مذهبي خوانده مي شوند. اين تضاد لاينحلي براي كليه اديان جهان است كه همواره آن را دچار بحران ميكند. زيرا توده هاي مردم با هشياري اين تضاد را پيش مي كشند و حقيقت احكام مذهبي را مورد شك قرار مي دهند.

كليه احكام مذهبي در تمامي اديان، اساسا غلط و غير واقعي هستند. اما همه مذاهب بطرز خنده دار و مسخره اي معتقدند كه مذاهب ديگر بغير از مذهب خودشان، پر از دروغ و فريب است. البته حق با همه آنان است! اغلب آدمها براحتي قبول مي كنند كه ادعاهاي مذاهب ديگر واقعي نيستند، اما قبول نمي كنند كه ادعاهاي مذهب خودشان (معجزه ها، وحي ها و غيره) فريب و توهم و ياوه است. مي گويند "مذاهب ديگر" مبتني بر كلام وحي شده خداوند نيست بلكه اختراع و تخيل بشر است؛ و همه آنها راست مي گويند.

بزرگترين حكم مذهب، يعني وجود يك نيروي "الهي"، از همه غير واقعي تر و خيالي تر است. موجود يا نيروي "الهي"، وجود خارجي ندارد. واقعيت و هستي هيچ نيست مگر ماده متحرك كه اشكال بي نهايت گوناگون به خود مي گيرد. در اين جهان هيچ چيزي موجود نيست كه بشر نتواند از آن شناخت بدست آورد. البته در هر مقطع زماني معين از تاريخ بشر، ما خيلي چيزها را نمي دانيم اما دير يا زود با گذشت زمان و ترقي دانش بشر به شناخت از آنها نائل خواهيم آمد. آيا تاريخ بشر به اندازه كافي اين را به ما نشان نداده است؟ تاريخ بشر سير ترقي از ندانستن به دانستن، از جهل در مورد امور طبيعت و جامعه به شناخت از آنها بوده است. بزرگترين مانع مقابل ترقي سريعتر دانش بشر، سلطه ستم و استثمار بر جهان است. وجود تمايزات طبقاتي در ميان انسانها، بزرگترين مانع پيشرفت سريعتر دانش بشر است. با رها شدن بشر از قيد اين نظام طبقاتي در كل جهان، شناخت بشر در مدت كوتاهي ميليون بار بيشتر ترقي خواهد كرد.


چگونه اديان بر جوامع مسلط شدند و پا بر جا ماندند؟

اغلب مي شنويم كه "كشور ما كشوري اسلامي است". انگار كه از روز ازل اينطور بوده است. خير! مطالعه تاريخ، علل غلبه اديان مختلف در نقاط مختلف جهان را بخوبي نشان مي دهد. مثلا در هر كجاي جهان كه مسيحيت و اسلام غالب است، اين موقعيت به ضرب شمشير و پيروزي در جنگ و اشغالگري برقرار شده است. هر جا كه زور يكي بر ديگري چربيد، آن دين غلبه كرد. مسيحيت گسترش يافت چون امپراطوري رم آن را بعنوان دين رسمي خود اتخاذ كرد و هر كجا كه لشگريان رم غلبه كردند، مسيحيت نيز دين غالب شد. ماركس در آثار متعدد خود توضيح ميدهد كه چگونه در امپراطوري رم، اديان كهن جاي خود را به مسيحيت دادند: "سقوط اديان كهن، سقوط دول كهن را سبب نشد. بلكه اين سقوط دول كهن بود كه موجب سقوط اديان كهن شد." (نقد فلسفه حق هگل نوشته ماركس)

مستعمره چي هاي اروپائي نيز هر جا را به اشغال خود درآوردند، مسيحيت را به اهالي آنجا تحميل كردند. مثلا غلبه مسيحيت در ميان سرخپوستان بومي قاره آمريكا به پشتوانه جنگهاي استعمارگرانه بيرحمانه اسپانيائي ها امكان پذير بود. اسلام نيز وقتي رونق گرفت كه يك دين كشورگشا شد و تا آنجا كه شمشيرش بريد، پيش رفت. تبديل شدن مسيحيت و اسلام به ادياني با نفوذ اصلا "مقدر" نبود. اينها نيز مانند هزاران دين ديگر مي توانستند به خاموشي بگرايند، يا بعنوان باور گروهي كوچك از انسانها باقي بمانند. مسيحيت و اسلام به دليل آنكه به بازوي مذهبي امپراطوريهاي قدرتمندي تبديل شدند، توانستند به اديان پر نفوذي تبديل شوند. اگر محمد و پيروانش، دشمنان خود را در نبردهاي گوناگون مغلوب نكرده بودند، اسلام به مثابه يك فرقه كوچك در بخشي از عربستان باقي مي ماند يا كم كم اضمحلال يافته و از بين مي رفت. در همان دوره كه اسلام ظهور كرد، امپراطوريهاي رم و ساساني در جريان جنگهاي پياپي با يكديگر تضعيف شده و رو به سراشيب نهاده بودند. به اين ترتيب "خلاء قدرت" بوجود آمده بود. در چنان شرايطي بود كه امپراطوري اسلام توانست سربلند كند و نفوذ و سيطره خود را در بخشهاي نسبتا وسيعي برقرار كند. اگر چنان شرايطي نبود، بعيد بود كه اسلام بتواند به يك نيروي سياسي و مذهبي قوي در جهان تبديل شود. اگر در اوائل قرن چهارم ميلادي، امپراطوري رم مسيحيت را به عنوان دين امپراطوري خود اتخاذ نكرده بود، تبديل آن به ديني چنين با نفوذ در جهان بسيار نامحتمل بود.

اين اديان قدرتمند همواره از طريق عملكرد سيستماتيك دولتهاي ارتجاعي در عرصه ايدئولوژي پا بر جا مانده اند. نزديك به سه هزار سال است كه طبقات حاكمه ارتجاعي با استفاده از قدرت دولتي بطور سيستماتيك عقايد مذهبي را در مغز مردم فرو كرده اند. دليل مذهبي بودن اكثر مردم جهان اينست و نه اينكه گويا خداوند مهر اين مذهب را در دل آنان جاي داده، يا اينكه مذهب نماينده حقيقت است و به اين دليل در قلب مردم جاي مي گيرد.

كليه دولتهاي ارتجاعي در جهان (چه دولتهاي كشورهاي سرمايه داري پيشرفته مانند آمريكا و چه دول كشورهاي عقب مانده مانند ايران) همواره مذهب غالب را تقويت مي كنند. حتي در كشورهائي مثل آمريكا كه دين و دولت از هم جدا هستند، دين غالب از پشتوانه طبقات حاكمه برخوردار است و طبقات ثروتمند آن را تقويت مي كنند. آنها از دين به عنوان يكي از سلاحهاي حفظ ثبات حاكميت خود استفاده مي كنند. هزاران سال است كه عقايد مذهبي و خرافه به طرق گوناگون تشويق شده و در شالوده جامعه بافته شده است. به همين جهت براي خيلي ها تصور اينكه دين صرفا در مقطع معيني از تاريخ جامعه بشري بوجود آمده و در مقطع معيني از تاريخ بشر از ميان مي رود، مشكل است.



كتاب هاي مقدس همه نوشته دست بشرند

تازينامه و بقيه كتابها وحي منزل نيستند، بلكه اختراع خود بشر مي باشند. هر كدام از اين كتابها را ورق بزنيم مشاهده مي كنيم كه پر از مطالب غلط است. مطالبي كه غلط بودن آنها در زمان خودشان معلوم نبود اما به مرور زمان، غلط بودن آنها توسط علم و تجربه تاريخي ثابت شده است. علت غلط بودن "كتب مقدس" اينست كه اينها نه كلام خداي بي مكان و زمان، بلكه محصول خود بشر است و نمايانگر سطح شعور و تخيلات وي در آن زمان مي باشد. مثلا تصويري كه تازينامه از آسمان بدست مي دهد، چتري است بالاي زمين كه خدا آن را با دست نگاهداشته تا نيفتد. اين خود نشان مي دهد كه تازينامه كلام خداي مفروضي كه از طريق جبرئيل به محمد ديكته شده نيست؛ بلكه كلام خود محمد است. در واقع تازينامه بيان فهم خود محمد است. و فهم محمد به نوبه خود بيان جامعه اي است كه محمد در آن مي زيست و سطح شناختي كه از جهان و كهكشان در نزد آن جامعه بود. معرفت جهان شناسي تازينامه و انجيل و تورات و كتب مشابه مذهبي، غلط و پر از اشتباه است. (1) مثلا در آنها چنين آمده كه خورشيد، ماه و ديگر سيارات به دور زمين مي چرخند و نسبت به آن تثبيت شده اند. اما اين واقعيت ندارد. واقعيت آنست كه زمين خيلي جوان تر از بسياري ستارگان و اجسام آسماني در كهكشان است. تورات مي گويد كه خداوند، ستارگان و خورشيد و ماه را به دور زميني كه روي آن حيات وجود داشت چيد! اين حرف كاملا اشتباه است و از سوي موجودي خيالي بنام "خداي عالم و دانا و اشتباه ناپذير" نازل نشده است، بلكه زاييده ذهن بشر است ـ بشري كه به خاطر سطح پائين رشدش در آن موقع هنوز شناختي بسيار ابتدائي از خود و جهان پيرامونش داشت. در واقع چنين احكامي شعور نازل آن موقع بشر را منعكس ميكند. به قول ماركس:

"توليد نظرات، ايده ها و آگاهي از همان ابتدا (ابتداي شكل گيري جامعه بشري) با فعاليت مادي و ارتباطات مادي ميان انسانها كه زبان زندگي واقعي است، در هم تنيده است. توليد ايده هاي انسان، تفكر، رابطه معنوي ميان انسانها، نتيجه مستقيم شرايط مادي آنان است. اين در مورد توليدات معنوي در شكل زبان، سياست، قوانين، معيارهاي اخلاقي، مذهب، متافيزيك (اعتقاد به ماوراء الطبيعه) و غيره، نيز صادق است. توليد كنندگان ايده ها و نظرات بشر، انسان هستند؛ اما مختصات اين انسان فعال و واقعي توسط درجه رشد نيروهاي مولده (يعني درجه توانائي انسان در شناخت يافتن از طبيعت و مهار طبيعت در خدمت به خود) و مناسبات منطبق بر اين نيروهاي مولده در كليه زوايايش، تعيين ميشود. آگاهي هرگز نميتواند چيزي مگر هستي آگاهانه باشد و هستي انسان چيزي نيست مگر پروسه زندگي واقعي. علت آنكه انسانها و مناسبات ميان آنها در حيطه ايدئولوژي مانند تصوير دوربين عكاسي وارونه مي افتد، مربوط به پروسه زندگي تاريخي شان است...بنابراين آگاهي از همان ابتدا محصولي از جامعه است، و تا زماني كه بشر باشد چنين خواهد بود...." (ايدئولوژي آلماني، توضيحات داخل پرانتز از ما ـ حقيقت)

همه اديان، اجر و پاداش هائي را به پيروان خود وعده داده اند. حتي نوع وعده هائي كه داده شده برخاسته از شرايط طبيعي و اجتماعي جامعه اي است كه پيامبران اين اديان در آن زندگي مي كردند. مثلا، اجري كه تازينامه به مومنان وعده داده را در نظر بگيريد. به آنها وعده سايه خنگ، نهرهاي جاري، ميوه فراوان و غيره داده شده است. در واقع چنين مكاني براي مردم صحراي سوزان عربستان، جائي كه محمد هزار و چهارصد سال پيش مي زيست، مانند بهشت است. يا به مومنان وعده حوريان يا دختران باكره سياه چشم و "پسران جوان كه به لطافت مرواريد بكر مي باشند" را داده است. اين انعكاس مناسبات اجتماعي جامعه اي است كه محمد در آن مي زيست و با آن آشنا بود.

همانطور كه ماركس مي گويد: مذهب، انسان را نمي سازد؛ انسان مذهب را مي سازد. مذهب ساخته انساني است كه در شرايط و جامعه معيني مي زيست. دين در واقع تئوري عام، دائره المعارف، معيارهاي اخلاقي و بطور كل منطق آن جامعه معين به زباني عاميانه است. محصولات تئوريك جامعه و اشكالي كه آگاهي (شعور) بخود مي گيرد (در شكل مذهب، فلسفه، اخلاقيات وغيره) همه از مناسبات توليدي و اجتماعي ميان انسانها سرچشمه گرفته است. (نقل به معني از "در آمدي بر نقد فلسفه حق هگل")

در كتب هر سه دين يهود، مسيحيت و اسلام ميتوان تناقضات دروني و همچنين نكات غلط بيشماري يافت. غلط از آب در آمدن بسياري از ادعاهاي اين كتب مسئله اي طبيعي است. چون اين كتب متعلق به عهد كهن مي باشند. به موازات تكامل شناخت بشر، بسياري از آثار قبلي بشر كهنه و منسوخ شده اند. چون تجربه تاريخي و پيشرفت علم غلط بودن آن ها را ثابت كرده است. و اين كاملا طبيعي است و بسياري از آثار كنوني بشر نيز چنين سرنوشتي خواهند داشت. اما مسئله اينجاست كه مذهبيون اين كتب را فرستاده خدائي كه عالم و مسلط بر گذشته، حال و آينده و اشتباه ناپذير است، مي شمارند و اصول آنرا براي زندگي امروز بشر تجويز مي كنند. در حالي كه جاي اين كتب در موزه هاست. از اين جاست كه افشاي تناقضات آشكار و غلط هاي آشكارتر اين كتب مهم است و بي اعتباري و ورشكستگي ادعاهاي مذهبيون را نشان ميدهد.

هيچ ديني نمي تواند بطور صحيح تاريخ، جوهر كهكشان، زمين و موجودات بشري و تكامل اجتماعي آنان را منعكس كند. اين كار فقط از عهده علوم طبيعي و علم اجتماع ماترياليستي (كه براي اولين بار توسط ماركس پايه گذاري شد) بر مي آيد.

نتيجه آنكه: اولا، كليه نوشته هاي مذهبي تنها درك و شعور زمان خود را منعكس مي كنند؛ و از آنجا كه درك و شعور بشر همواره در حال تكامل است، غلطهاي اين نوشته ها به مرور آشكار شده است. ثانيا، چار بند مذهب وابسته به يك ادعاي قلابي است. وابسته به اين ادعا است كه نيرو ماوراء الطبيعه اي به نام خدا موجود است. ايدئولوژي مذهبي، متكي بر تحريف واقعيات جامعه و طبيعت و ادعاهاي جعلي است.

دين اختراع خود بشر است و از همين زاويه بايد خاستگاه تاريخي و اجتماعي و تاثيرات آن را بر تاريخ و جامعه بررسي كرد. بررسي كتب اديان سه گانه (يهوديت، مسيحيت و اسلام) نشان مي دهد كه اينها تاريخ سياسي ـ مذهبي يك قوم مشخص هستند. اقوامي كه در عهد كهن مي زيستند. ولي اين كتابها حتي وقايع همان قوم مشخص را نيز بدرستي منعكس نمي كنند. يعني تركيبي هستند از واقعه نگاري و افسانه و باورهاي مذهبي و دگم هاي اقوام گوناگون آن مناطق. در اين كتابها برخي وقايعي كه ادعا شده، هرگز اتفاق نيفتاده است. يك فصل مشترك همه آن است كه مذهب و قوم خود را نسبت به مذاهب و اقوام ديگر ممتاز مي شمارند و نظر كرده خدا مي دانند. مثلا اسلام سعي مي كند "برگزيدگي" خود را با اين ادعا كه آخرين دين جهان و پيغمبرش "خاتم الانبيا" است، نشان دهد. هر فرد جديدي كه ادعاي پيغمبري بكند، "ديوانه" قلمداد مي شود. در حالي كه اباطيل و ياوه هائي كه مدعيان جديد پيامبري علم مي كنند عينا همان اباطيل و ياوه هاي پيامبران قبلي است. ولي هيچكس قبلي ها را ديوانه نمي خواند. جالب است كه مذهبيون، دين خود را برگزيده خداوند مي شمارند، اما هر وقت فاجعه اي و بلائي رخ مي دهد، داستان هائي براي توجيه آن اختراع مي شود. مثلا، وقتي بلائي نازل مي شود همان كارهائي كه مردم هميشه انجام داده اند ناگهان تبديل به "گناه" و مستوجب غصب الهي مي شود. يا اينكه مي گويند، "خدا دارد بندگانش را امتحان مي كند"؛ و انتظار دارند كسي از آنها نپرسد: "مگر خداي شما مرض دارد؟"

همه اديان، مردم را از "گناه" و "عقوبت" مي ترسانند و با وعده هاي "اجر" فريب مي دهند. اما در مناسبات ميان انسانها و در جامعه بشري چيزي بنام "گناه" موجود نيست. آنچه موجود است چيزهاي درست و غلط؛ عادلانه و ناعادلانه است. اينكه چه چيزهائي درست و چه چيزهائي غلط است، چه چيزي عادلانه و چه چيزي ناعادلانه است، معيارهائي است كه توسط موجودات بشري و شرايط اجتماعي معين، برقرار مي شود و وابسته به زمان و نوع جامعه اي است كه مردم در آن بسر مي برند. اين معيارها با گذشت زمان و با تغيير نظام هاي اجتماعي بشر، عوض مي شوند. به همين دليل امروز تقريبا همه قبول دارند كه برده داري غلط است در حالي كه انجيل و تازينامه آن را مجاز مي شمارند. اين كتابها مملو از نژادپرستي، زن ستيزي، و وحشيگري تحت عنوان قصاص و غيره است كه امروز هيچكدام قابل قبول و قابل تحمل نيست.



تمامي اديان توجيه گر و ابزار استثمار و ستم اند

دين يك ابزار ستمگري است. بخشي از زرادخانه طبقات حاكم براي اعمال ستم است. اين نقش را در سراسر تاريخ چند هزار ساله آن تا به امروز ميتوان ديد. نقش حقيقي تازينامه و انجيل و تورات و امثالهم عبارتست از تبليغ استثمار و ستم. هيچ بخش از كتاب هاي مقدس به نفع ستمديدگان نيست. اين كتابها ظاهرا در مورد رحم و عطوفت و صلح حرف مي زنند. اما اصلا منظورشان اين نيست كه مخالفين يا رقباي خود را نكشيد و به همه رحم داشته باشيد. جمهوري اسلامي راست مي گويد كه بر طبق تعاليم و دستورات تازينامه، با مردم و مخالفانش چنين بيرحمانه و با شقاوت رفتار مي كند.

زن ستيزي يك مشخصه تمام اين اديان است. اين زن ستيزي تا بدان حد است كه حتي فعل و انفعالات بدني و جنسي زن مانند عادت ماهيانه را كثيف (يا بقول تازينامه نجس) مي دانند. اديان بر فرودست بودن زن نسبت به مرد تاكيد مي گذارند و انواع و اقسام تحقيرها را نثار آنان مي كنند. در همه كتب ديني وعده داده ميشود كه اگر ورق برگردد و دين شان قدرتمند شود، دمار از روزگار مخالفان خود در خواهند آورد. بينشي كه اديان در ذهن پيروانشان جا مي اندازند اينست كه كسي كه آنكه قبلا تحت استثمار بوده شانس آن را خواهد داشت كه استثمارگر شود و ديگران را به زنجير استثمار و ستم بكشد. در هيچيك از كتب مقدس به هيچوجه نمي توان نكته اي پيدا كرد كه حكم بر كنار گذاشتن مناسبات استثمار و ستم بدهد. در اين كتاب ها چند جمله به نفع تهيدستان و در مذمت اغنيا گفته مي شود و داستان هائي درباره كمك به فقرا مطرح مي شود. اما اين هم دليل خود را دارد. علت آنست كه پيروان اوليه اين اديان، از ميان تهيدستان بوده اند. كتب ديني عمدتا اطاعت از وضع موجود و شورش نكردن را موعظه مي كنند و وعده مي دهند كه فقر و فلاكت تهيدستان در آن دنيا جبران خواهد شد. نتيجه اين موعظه هاي ديني هيچ نبوده مگر عقب ماندگي، سكون و اختناق سياسي در جوامع مذهبي. در تازينامه حرف هائي در مورد كمك به تهيدستان و وابسته نشدن به ثروتهاي اين جهان زده شده است و همزمان از پيروان محمد خواسته شده است كه به غير مومنان و كفار حمله كنند و آنان را غارت كنند، زنانشان را تصاحب كنند، آنان را به بردگي بگيرند. اشكال مختلفي از استثمار و ستم تبليغ و مورد حمايت واقع شده است. تازينامه، كودكان را همانند بردگان جزو دارائي هاي مرد به حساب مي آورد. تازينامه زنان و بردگان را جزو غنائم جنگي با ارزش حساب مي كند. زنان را تابع مردان و پست تر از آنان تصوير مي كند. مي گويد مردان بايد بر زنان تسلط داشته باشند و آنان را كنترل كنند. مي گويد، ارزش زن در آن است كه براي مرد بچه بياورد. مي گويد، زنان مزدوج يا "بيوه" را به همسري نگيريد مگر آنكه برده شما باشند. با صراحت گفته مي شود كه زن بايد مطيع باشد، زن غير مطيع بايد توسط مرد كتك بخورد و غيره. محمد، هر وقت به صلاحش هست سوره اي از سوي خدا نازل مي كند و در ميان پيروان و يا مخالفان خود ترس مي اندازد و آنان را مطيع مي كند. مثلا يكي از سوره ها عليه زنان خودش است. چون اين زنان بخاطر آنكه محمد مرتب با زني كه به بردگي مسلمانان در آمده بود همبستر مي شد، به تنگ آمده بودند. و محمد براي اينكه از شرشان خلاص شود سوره اي از سوي خدا نازل كرد و به زنان محمد هشدار داد كه "اگر او شما را طلاق دهد، زناني بهتر از شما به او داده مي شود"

در كتب هر سه دين، نظم موجود و مناسبات استثماري موجود بعنوان يك نظم غير قابل تغيير قلمداد مي شود و مخالفان را مستوجب رنج و عقوبت مي دانند. لعن و نفرين ابدي را نثار غير مومنان مي كنند. همه اينها درست در نقطه مقابل ادعاي ايجاد برابري و عشق در ميان نوع بشر است. غارت و قتل عام هاي دهشتناك، تاكيد بر تبعيت برده از برده دار، زن از مرد، مردم از حكومت در اين كتابها مكررا مورد تاكيد واقع شده است. مثلا، انجيل مي گويد بردگان بايد از اربابان خود اطاعت كنند. مردان بايد بر زنان مسلط باشند و آنان را به بند بكشند. مي گويد اگر موجودات بشري (بخصوص تهيدستان جامعه) خود را تابع قدرت "الهي" نكنند تا ابد بيچاره باقي خواهند ماند و دچار بدبختي بيشتري خواهند شد. مي گويد در هر حالت، بدبختي در اين جهان را تحمل كنيد چون خداوند در آن جهان به شما بابت اين بدبختي ها پاداش خواهد داد؛ و مي گويد اطاعت از خداوند يعني اطاعت از قدرتهاي ارتجاعي زميني.

پيامبران و پدرسالاران دين يهود و مسيح، يعني ابراهيم، عيسي، يعقوب، موسي و داوود پادشاه و سليمان پادشاه، همه برده دار بودند و بر دهها زن و معشوقه فرمان مي راندند. در انجيل هاي گوناگون، بر تصاحب زن، برده و فتح و غارت اقوام رقيب مهر تائيد مي كوبد. در داستان قوم لوط (در "سفر آفرينش" فصل 19 و بند هشت)، آمده است كه لوط براي حفاظت از "ملائك" كه در خانه او ميهمان بوده و مردان قوم لوط قصد آنها كرده بودند، به آن مردان پيشنهاد مي دهد بجاي "ملائك" به دختران او تجاوز كنند! و اين را نشانه سخاوت و بزرگي اين پاتريارك (پدر سالار) و ميهمان نوازي از ملائك جا ميزند! و خداوند اين بزرگي لوط را آنچنان تحسين مي كند كه هنگام نابود كردن قوم سدوم و اقوام ديگر، لوط را معاف مي كند.

يا در يكي از قصص، خداوند اسرائيل به قوم بنيامين كه به اندازه كافي زن نداشت دستور مي دهد كه به يك قوم بدبخت ديگر حمله كنند، تمام زنان غير باكره و مردان را بكشند و دختران باكره را براي همسري به قوم خويش بياورند. وقتي اين كار را با موفقيت انجام مي دهند خداوند در كتاب مقدس يهوديان آنان را تحسين مي كند. در مناسبات دروني قوم يهود نيز به ثروتمندان و طبقات حاكمه اين "حق الهي" داده شده كه فقرا و ضعفا را استثمار كنند، اربابان بر بردگان سلطه داشته باشند، مردان بر زنان ستم كنند.



در عصر كنوني چه عواملي تفكرات مذهبي را كماكان در جامعه بشري بازتوليد مي كند؟

اما چرا دين تا به امروز بر جاي مانده، با وجود آن كه دروغين بودن و غير علمي بودن مباني اصلي آن آشكار شده است؟ اولا، قدرتهاي ارتجاعي حاكم بر اهميت مذهب در حفظ نظام ستمگرانه شان واقفند، و از هر وسيله ممكن (منجمله از قدرت سياسي و كنترل رسانه ها) براي تقويت و تبليغ مذهب به اشكال گوناگون استفاده مي كنند. ثانيا، در جامعه اي كه مناسبات اجتماعي ميان انسانها خصمانه است (عده اي حاصل كار ديگران را تصاحب مي كنند و هر تفاوتي تبديل به امتيازطلبي عده اي بر عده اي ديگر مي شود) گرايش به مذهب بطور خودبخودي در ميان مردم توليد مي شود. اين "گرايش مذهبي" چيست؟ جستجوي كمك از سوي يك نيروي ماوراء الطبيعه براي روياروئي با نيروهاي به ظاهر شكست ناپذير در روي زمين؛ احساس نياز به تسلي در شرايط نوميدي؛ نياز به كمك در دوران هاي استيصال؛ نياز به استحكام در شرايط بي ثباتي و عدم امنيت. تا آنجا كه به اغنيا مربوط است، زندگي انگل وار آنها نوعي "خلاء معنوي" در آنان ايجاد مي كند و اين انگيزه گرايش آنها بسوي انواع تفكرات مذهبي مي شود.



چگونه نوع بشر مي تواند از شر مذهب خلاص شود؟

تا زماني كه جامعه بشري بر پايه مناسبات اجتماعي خصمانه مي چرخد، تا زماني كه استثمار و ستم محو نشود، تا زماني كه سازمان اجتماعي بشر و مناسبات اجتماعي مانع از آن هستند كه بشر به درك درست از نيروهاي محركه واقعي درون طبيعت و جامعه نائل آيد و بر اين پايه عمل كند، بشر در كليت خود نخواهد توانست ماهيت اين "گرايش مذهبي" را درك كند و آنرا بطور داوطلبانه كنار بگذارد. براي اين كار طبقات تحت استثمار و ستم، كه نيروي بالقوه براي عوض كردن جامعه هستند، بايد به درك حقيقي از جهان و هستي بشر و اينكه چگونه ميتوان آن را تغيير داد دست يابند. بخصوص توده هائي كه گرايشات انقلابي دارند بايد جهش كنند و ذهن خود را از زنجيرهاي مذهب رها كنند و ايدئولوژي رهائيبخش كمونيسم را اتخاذ كنند. فلسفه كمونيستي، ماترياليسم ماركسيستي يا ماترياليسم ديالكتيكي نام دارد. توده هاي زحمتكشي كه مي خواهند از شر ستم و استثمار رها شوند، بايد ماترياليسم ماركسيستي را بياموزند و بكار برند. ماترياليسم ماركسيستي، هيچ ربطي به حرص دائم زدن براي كسب ثروت هاي مادي و تلاش سراسيمه و بيرحمانه در اين كار ندارد. اين استثمارگران و مشاطه گران آنها، و بيشتر از همه نظام سرمايه داري است كه چنين مي كنند. ماترياليسم ماركسيستي مي گويد همه چيز در اين جهان و كل هستي، از پديده هاي مادي و واقعي تشكيل شده است. غير از اين هيچ هستي ديگري موجود نيست. هيچ "روح" و "ماوراءالطبيعه اي" موجود نيست. ماترياليسم ماركسيستي اهميت ايده ها (تفكرات، احساسات، هيجانات و غيره) را نفي نمي كند و بر نقش آنها در تاثير گذاري بر افراد و جامعه واقف است. اما معتقد است كليه ايده ها در نهايت از واقعيت مادي طبيعت و جامعه نشئت گرفته اند. ميان واقعيت مادي از يكسو و ايده هاي انسان از سوي ديگر، رابطه ديالكتيكي (يعني تاثير گذاري متقابل) موجود است. به همين دليل وجود ايده هاي صحيح انقلابي (آگاهي انقلابي) در تغيير وضع جامعه و جهان تعيين كننده است. ماترياليسم ماركسيستي بيشترين اهميت را به ايده هائي مي دهد كه به صحيح ترين وجهي واقعيت را منعكس مي كند و بنابراين به دگرگون كردن طبيعت و جامعه ـ و مهمتر از همه به دگرگوني انقلابي جامعه ـ كمك كرده و آنرا تسريع مي كند. بنابراين ماترياليسم ماركسيستي با هر شكل از ايده آليسم و متافيزيك، با همه مقوله هائي كه مستقل از واقعيت مادي و وراي آن مي باشند، مخالف است. با عقايدي كه يك نيروي ماوراء الطبيعه را آفريننده و نيروي محركه جهان مي دانند، مخالف است. با ايده هائي كه هيچ پايه اي در واقعيت ندارند و واقعيت را آنطور كه دوست دارند تعريف مي كنند، ضديت دارد. با هرگونه گرايش به تغيير ناپذير دانستن نظم موجود، با اعتقاد به وجود موجوداتي كه تمام و كمال و عالي و بدون تضادند، مخالف است. ماترياليسم ماركسيستي با چنين دركهائي، منجمله دكترين و اعتقاد مذهبي، مخالف است. ماترياليسم ماركسيستي در واقع راهنماي همه جانبه ترين تغيير انقلابي در جامعه است. همه جانبه ترين تغيير انقلابي يعني محو كامل استثمار، ستم، تمايز طبقاتي و تخاصم اجتماعي. ماترياليسم ماركسيستي راهنماي همه جانبه اي است براي رها كردن نوع بشر از همه اينها و به پيش راندن جامعه بشري است.(2)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) معرفت جهان شناسي، يعني شناخت بشر در مورد اينكه جهان چگونه شكل گرفت، زمين چگونه بوجود آمد، و انواع گوناگون موجودات زنده بر روي زمين چگونه شكل گرفتند و غيره.

(2) منابع مورد استفاده براي نگارش اين مقاله: 1 ـ "دست يافتن به آزادي بدون كمك خدايان" نوشته باب آواكيان صدر حزب كمونيست انقلابي آمريكا 2 ـ "ايدئولوژي آلماني" نوشته ماركس 3 ـ "جنگهاي دهقاني در آلمان" نوشته انگلس 4 ـ "لودويگ فويرباخ و پايان فلسفه آلماني" نوشته انگلس 5 ـ مقدمه بر "سوسياليسم: تخيلي يا علمي" نوشته انگلس 6 ـ "درآمدي بر نقد فلسفه حق هگل" نوشته ماركس.










هیچ نظری موجود نیست: