احساس، الهام و يا اثبات

نگارنده (گان):میرزا روشنگر

(سخنی با نوجوانان پارسی گو)



با گذری بر وبلاگ های بی شمار و يا گفتگو با هريک از جوانان، شخص متوجه هوش و ذکاوت و ذهن پرسشگر نسل نو خواهد شد. ازاينرو لازم دانستم مطلب ذيل را با شما عزيزان درميان بگذارم.



آيا هرگز فکرکرده ايد پيشرفت هايی که تاکنون حاصل شده و اطلاعات و کشفيات بسيار در رابطه با جهان چگونه و ازچه طريقی به دست آمده است؟ بعنوان مثال چطور می دانيم زمين مانند توپی بزرگ به دور خورشيد می گردد؟ ويا چگونه می دانيم که نقطه های نورانی چشمک زن در آسمان ستارگانی عظيم هستند که حتی بسياری از آنها ازخورشيد خودمان بزرگتر و روشن ترند؟ چطور و از کجا فواصل آنها را با زمين می دانيم؟



درپاسخ تمام پرسش های بالا می توان گفت ازطريق "مشاهده واثبات". گاهی اثبات مستقيماً از طريق ديدن، شنيدن، بوييدن يا لمس کردن چيز بدست می آيد. مثلاً فضانوردان تا آنجا از زمين دورشده اند که با چشمان خود کروی بودن زمين را ديده اند.

گاهی نيزچشمان ما احتياج به کمک دارند. مثلأ به کمک تلسکوپ نجومی می توان تشخيص داد که نقطه های نورانی چشمک زن درآسمان کره های آتشين عظيمی هستند.



اثبات هميشه بوسيله ی مشاهده ی مستقيم واقع نمی شود بلکه مشاهده جزء اصلی آنرا تشکيل می دهد. کاراگاهی را تصورکنيد که می خواهد قتل عمدی را ثابت کند که هيچ کس بجز(قاتل ومقتول) آنرا مشاهده نکرده است. او آنقدر مدارک وشواهد جمعآوری می کند که به فرد يا افرادی مظنون شود. مثلاً اگر اثر انگشت شخص بردسته ی خنجری که بوسيله ی آن قتل صورت گرفته پيدا شود مدرکی است که نشان می دهد آن شخص خنجررا لمس کرده اما ثابت نمی کند که اومرتکب قتل شده است. حال اگرموضوع با مدارک وشواهد همراه گردد کاراگاه سرنخ لازم را می يابد که بتواند نحوه وقوع قتل را مجسم وقاتل را پيدا کند.



دانشمندان يعنی کارآگاهانِ کشف پديده ها وروابط بين آنها نيزاغلب چنين عمل می کنند. آنان ابتدا درباره ی پديده ها وحقيقت نهفته درآنان به حدس وگمان متوسل می شوند. ازنظر علمی به اين روند می گويند فرضيه سازی. پس ازآن فرضيه سازان به خود می گويند اگرآنچه ما فرض کرده ايم صحيح باشد بايد چنين وچنان نتيجه ای حاصل شود. مثلاَ فرض می شود که زمين کروی شکل است. ازاين فرض اين نتيجه حاصل می شود که اگرکسی درجهت مشخصی به رفتن ادامه دهد درنهايت به نقطه ای که حرکت را شروع کرده بازخواهد گشت. پزشکی که تشخيص می دهد فردی به بيماری آبله مبتلاست تنها ازطريق مشاهده به اين نتيجه نمی رسد، بلکه درابتدا فرض می کند سپس به خود خواهد گفت اگرفرض واقعاَ درست باشد پس بايستی کليه ی علائم آبله دربيماروجود داشته باشد. دراين زمان او ليست علائم (دريافت های) خود را مورد بازبينی قرار می دهد. يعنی با چشمانش تاول ها (يعنی دانه های)، روی پوست، با دستانش (يا به کمک دما سنج) حرارت بدن وبا گوش هايش ضربان قلب را آزمايش می کند. بعد ازپايان همه ی اين معاينات است که پزشکممکن است تشخيص دهد که بيماری آبله است. گاهی اوقات پزشک ضروری تشخيص می دهد که آزمايشات ديگر از قبيل عکس برداری و آزمايش خون و ادرار و غيره نيز انجام دهد که اين درحقيقت کمکی است به دست و گوش وچشمان او در تشخيص.



روش هايی که دانشمندان برای شناخت جهان از آنها استفاده می کنند پيچيده، زيرکانه و گوناگون اند و دراين سخن کوتاه نمی گنجند. هدف اين سطور، اما، بحث بر سر دلايل علمی، منطقی و پسنديده برای باورداشتن به چيزی يا پديده ای نيست. هدف ما اين است که مبانی باورهای پوچ و غيرعلمی را روشن سازيم. اگراين باورها را ريشه يابی کنيم به مبانی سه گانه ی ذيل خواهيم رسيد:



1ـ رسم وسنّت

اگر شما از افرادی که در جوامع مذهبی به دنيا آمده اند باروهای آنها را جويا شويد، اکثرشان همان عقيده ای را دارند که خانواده ی آنها بخصوص پدر، مادر، پدربزرگ و مادر بزرگ داشته اند. يک مسلمان يا مسيحی درخانواده ای با اين باورها رشد و نمو کرده است و اعتقادات او هيچ ربطی به مشاهده و اثبات ندارد. دراينجا ما با تکرار و قبول بی چون و چرای اعتقادات بزرگترها روبرو هسيتيم. اعتقاداتی که بدون هيچ گونه سند و مدرکی نسل اندر نسل انتقال يافته اند. اين عقايد از کجا آمده اند؟ آنها ريشه درچيزی بجز سنت ها و رسوم ندارند. سنت عبارت است از مجموعه ی عقايد، آداب و رسوم، عملکردها و شعائری که بصورتی تغيير ناپذير و اغلب به شکل شفاهی و بعضاَ از طريق متون و کتب از اجداد به والدين و از والدين به فرزندان منتقل می شود. عقايد سنتی مانند افسانه ها در واقع بازتاب تخيلی نيروهای طبيعی در ذهن انسان های اوليه است که به نسل های بعدی منتقل شده اند. چه بسا انسانی خيال پرداز اين افسانه ها را مانند دخترشاه پريان آفريده باشد. ليکن طی قرون متمادی و تکرار آنها از نسلی به نسل ديگرافسانه های پوچ به باور همگانی تبديل شده اند. به اين باورها عقايد سنتی می گويند.



می دانيم که اکثر مردم ايران مسلمان شيعه ی دوازده امامی هستند. به اين معنی که درخانواده شيعه متولد شده و از همان ابتدا با بانگ اذان در گوششان به عضويت اين فرقه درآمده اند. اما شيعه ی دوازده امامی فقط يکی از فرق اسلامی است. فرقه های ديگرمانند اسماعيليان، حنفی ها، شافعی ها، مالکی ها، وهابی ها و نظاير اينها نيز وجود دارند که با يکديگر از لحاظ اعتقادی تفاوت دارند. اديان ديگر مانند مسيحيت، يهوديت، بهايی گری، و زرتشتيگری نيز وجود دارند که تفاوت شان با اسلام بمراتب چشم گيرتر است. اين اديان نيز خود به فرق گوناگون تقسيم می شوند. درطول تاريخ اين فرقه ها و اديان نتوانسته اند حتی اختلافات جزئی بين خود را تحمل کنند. آنها به سبب اختلاف مذهبی همواره به مقابله با يکديگر برخاسته و به جنگ و خونريزی، ويرانگری و غارت عليه يکديگر و در واقع عليه مردم بی گناه دست زده اند. شايد تصور کنيد کسانی که بخاطر عقايد شان به مقابله ی قهرآميز همراه با خشونت و خونريزی و آدم کشی دست می زنند، دلايل، شواهد و مدارک اثبات شده ی فراوانی در درستی باورهای خود داشته باشند. اما چنين نيست. تفاوت و گوناگونی در باورهای اينان فقط ناشی از تفاوت و تنوع در آداب و رسوم و سنت هايشان است.



اجازه دهيد ازجنبه ی ديگری به سنت نگاه کرده و اهميت آنرا توضيح دهيم. تمامی حيوانات در محيط ويژه ی خود تکامل يافته اند تا بتوانند با همنوعانشان زندگی کنند. شير برای صحرای آفريقا، ماهی سفيد برای آب های شيرين رودخانه های شيرين و خرچنگ دريايی برای آب های شور تکامل يافته اند. انسان نيز نوعی حيوان است و برای محيط ويژه ی خود و در اقيانوسی پر از ديگر انواع جانوران تکامل پيدا کرده است. همانطور که ماهی به دستگاه تنفسی برای شنا در آب احتياج دارد، ما نيز به مغزی نياز داريم که بتواند با ديگران کنار بيايد. دريای ماهيان پر از خطر است. دريای انسانی پر از پيچيدگی ها و بغرنجی های ويژه ی خود مانند يادگيری زبان می باشد. اکثر مردم ايران فارسی صحبت می کنند در حاليکه در همسايگی ما اکثر مردم به ترکی سخن می گويند. هرکدام از ما زبانی را صحبت می کنيم که مارا قادر می سازد بتوانيم در بخش ويژه ی دريای انسانی خود شنا کنيم. زبان سنتی است که از نسلی به نسل ديگر منتقل می شود و راه ديگری نيز وجود ندارد. ما به جانور درنده ای که بيشتر در صحرای آفريقا زندگی می کند شير می گوييم و ترک ها آنرا ارسلان می نامند. هيچ کدام از اين کلمات درست تر يا غلط تر از ديگری نيستند. هردو کلمه ازنسل های گذشته به ما منتقل شده اند.



کودکان برای اينکه بتوانند در دريای مردم خود شنا کنند بايد زبان کشور خود را همراه با بسياری از چيزهای ديگر در رابطه با مردم خود فراگيرند. مغز کودک مانند مکنده ايست که همه ی آداب و رسوم و سنت های جامعه را در خود جای می دهد بدون اينکه بتواند اطلاعات سنتی خوب و مفيد مانند لغات را از رسوم و سنت های بد مانند باور داشتن به جادو و جمبل و ديو و پری تشخيص دهد. مشکل اصلی نيز از همين جا آغاز می شود و متأسفانه کمکی هم به اين واقعيت نمی کند که مغز کودک مانند صفحه ی سفيدی است که هرچه بزرگترها بگويند، چه درست و چه غلط، درخود جای می دهد. خيلی وقت ها حرف هايی که بزرگترها به کودکان می گويند براساس مدارک و شواهد اثبات شده است. گاهی نيز چنين نيست. حال اگر بزرگترها تصميم گرفتند که اطلاعات غلط، احمقانه و يا حتی تبهکارانه و خشونت زا را به صفحه سفيد آنان بفرستند هيچ چيز جلوی انتقال آن نخواهد گرفت. بنابراين کودکان نيز زمانی که بزرگ شدند بر همين منوال سنت های منفی را به نسل جديد منتقل خواهند کرد. به اين ترتيب انتقال سنت برای قرن ها و نسل ها ادامه پيدا می کند و مردمان به آن اعتقاد عميق پيدا می کنند هر چند هيچ مدرک و شاهدی برای اثبات آن وجود نداشته باشد. سنت، اگر با کار روشنگرانه و گسترش انديشه های علمی همراه نباشد، می تواند برای هميشه ادامه پيدا کند.



آيا اين چيزی نيست که در رابطه با دين اتفاق افتاده است؟ باور به وجود خدا و خدايان، باور به جهانی ديگر، باور به امام زمان، باور به اجابت دعا توسط وی، باور به تقدير و سرنوشت، باور به جن، باور به اينکه علی و فرزندانش از علم غيب خبر داشته اند همه از يک قماش اند. هيچ يک از اين باورها بر مبنای مدرک و شاهد و اثبات نيستند. با وجود اين ميليون ها نفر از اينها پيروی می کنند. آيا اين به اين دليل نيست که به آنان در کودکی و جوانی تلقين شده است؟ ميليون ها نفر مردم کشورهای ديگر و چه بسا ايرانيان مقيم خارج به چيزهای کاملاً متفاوتی عقيده دارند چرا که زمانی که کودک بوده اند به آنان چنين گفته شده است. آموزش دينی يک کودک مسلمان، مسيحی، يهودی، هندو، بودايی و زرتشتی با يکديگر فرق دارد و زمانی که هريک از آنان بزرگ شدند با اين ديدگاه زندگی خواهند کرد که خود برحقند و ديگران باطل. حتی دربين مسلمانان، شيعيان با اهل تسنن و دربين شيعيان هفت امامی ها و دوازده اماميان و در بين سنيان حنفی ها و شافعيان و حمبلی ها و مالکيان و وهابی ها عقايد مختلف و حتی متضادی دارند. ليکن همگی براين ديدگاه اتفاق دارند که خود برحق و ديگران در اشتباهند. حال به اين پرسش می رسيم که چرا اين باورها اينقدر با هم اختلاف دارند؟ می توان گفت که بنا به همان دليل که مثلاَ شما در ايران به زبان فارسی سخن می گوييد و در ترکيه مردم به ترکی حرف می زنند. هردو زبان در قلمرو جغرافيايی خود زبان های درستی برای تکلم به حساب می آيند. اما نمی توان گفت که هر مذهبی درکشور خود برحق و درست است. چرا که مذاهب عکس اين مطلب را ادعا می کنند. امام زمان نمی تواند در ايران زنده باشد و نجات بخش جهان اما در بقيه کشورهای حتی مسلمان نشين مرده و يا بطور کلی منکر چنين شخصيتی باشند و به او باور نداشته باشند.



2ـ اتوريته و قدرت

مبنای اتوريته به عنوان روشی برای باور داشتن اين است که شما به چيزی اعتقاد داريد زيرا آنرا شخص مهمی به شما ابراز داشته است. در مذهب شيعه، مجتهد بالاترين و مهمترين شخصيت است و مردم براين باورند که حق با اوست چرا که جانشين امام محسوب می شود. مقلدين هرچه مجتهدين بگويند نه تنها باور دارند بلکه حاضرند بخاطر تحقق فتوای مرجع تقليد خويش به قتل و ترور ويرانگری دست بزنند.



آيت الله های شيعه می گويند هزار و چهارصد سال پيش ازاين امام حسن عسکری (برخلاف تمام مدارک تاريخی) پسری داشته که درسن پنج سالگی در پرده ی غيبت فرو رفته و روزی روزگاری ازپشت پرده پديدار خواهد شد و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. شما بايد بدون چون و چرا و بدون وجود هيچگونه شاهد و مدرکی اين سخن را باور کنيد. پاپ رهبرکاتوليک های جهان به پيروان خود دستور می دهد که از وسايل ضد بارداری و قرص های ضد حاملگی استفاده نکنند. اگر پيروان او از اين دستور برده وار اطاعت کنند و همانطورکه او مايل است رفتار نمايند در اينصورت جمعيت کشورهای جهان با چنان ابعاد وحشتناکی رشد خواهد کرد که محيط و وسايل زيست تکافوی نگهداری آنان را نخواهد داد و قحطی و بيماری و جنگ جهان را فرا خواهد گرفت. پرسشی که هرانسان بالغ بايد از خود بپرسد اين است که چرا بايد بدون هيچ دليل قانع کننده ای به فتواهای پاپ و ديگر پيشوايان دينی گردن نهاد؟



اين نکته را بايد در نظر داشت که در علوم تجربی گاهی افراد مدارک و شواهد را شخصاَ مشاهده و تجربه نمی کنند، بلکه آنها را از زبان ديگران می شنوند. مثلاً شما با چشمان خود نديده ايد که نور با سرعت 300 هزار کيلومتر در ثانیه حرکت می کند و يا شخصاً آزمايش نکرده ايد که يک مولکول آب از دو اتم هيدروژن و يک اتم اکسيژن تشکيل شده است. شما اين مطالب در کتب علمی خوانده و يا از آموزگاران خود شنيده ايد. اين در ظاهر بنظر شيوه ی تقليدی يا اتوريته ای می آيد. اما درواقع چنين نيست زيرا قبلاً کسانی درستی اين قوانين را مورد آزمايش قرار داده اند و هرکس نيز آزاد است صحت سقم اين داده ها را دوباره مورد آزمايش قراردهد. اين با شيوه برده منشانه ی امامان و نايبان آنان که مدعی در اختيار داشتن علم غيب هستند از زمين تا آسمان تفاوت دارد.



باورهای مبتنی بر اتوريته و قدرت به ايدئولژی های شبه مذهبی مانند مارکسيسم لنينيسم، مائوئيسم، استالنيسم ،فاشيسم و غيره نيز گسترش می يابد. بيشتر سازمان های چپ برای توجيه عقايد خود ضروری نمی بينند که دليل و مدرکی ارائه دهند. برای قبول مطلبی کافی است آنرا درکتابی ازلنين، مائو و يا ساير رهبران و يا امامانشان ببينند.



3ـ احساس، الهام، وحی

شايد اصلی ترين دليلی که مذهبيون برای توجيه عقايد خود داشته باشند وحی است. در صدر اسلام اگر مشکلی برای مسلمانان پيش می آمد رهبر آنان (پيامبراسلام) خلوت می گزيد و مدت ها در تفکرات خود غرق می شد. اين نکته را مورخينی چون ابن هشام و طبری مورد تاييد قرارداده اند. محمد ضمن نگرشی به درون، آنگاه که از نتيجه ی افکار خود اطمينان حاصل می کرد آنرا با ديگران در ميان می گذاشت و می گفت که جبرئيل به او الهام کرده است. تنها پيامبران نيستند که مدعی وحی و الهام و اشراق اند، امامان، قديسين و افراد مذهبی در درون خود احساس چيزی نموده و آن چيز را واقعيت يا عينيت می پندارند و حتی اگر هيچ مدرکی در صحت آن وجود نداشته باشد، بازهم به آن ايمان دارند. اجازه دهيد ضمن ارائه ی يک مثال ساده اين روش باورداشت را روشن تر سازيم: تصور کنيد کسی به شما بگويد که يکی ازعزيزان شما فوت کرده. شما در حالی که غمگين خواهيد شد از او می پرسيد که از کجا می داند؟ آيا مطمئن است؟ وچگونه چنين اتفاقی افتاده است؟ حال فرض کنيد که در پاسخ شما آن شخص بگويد که "من نمی دانم و هيچ مدرکی هم دراين رابطه ندارم. فقط يک احساسی قوی درونی به من می گويد که عزيز شما مـــُرده است." شما يقيناً با او درمی افتيد که به چه مجوزی شما را ترسانيده است. چرا؟ زيرا نيک می دانيد که احساس درونی به تنهايی دليل نيرومندی برای قبول فوت عزيزتان به شما ارائه نمی دهد و قبول درستی خبر به مدارک عينی و معتبر نياز دارد. همه ی ما دارای احساس درونی هستيم و گاهی اوقات برخی از اين احساسات درست از کار در می آيند و اغلب نه. احساسات و الهامات افراد متفاوت و بعضاً متضادند. پس چگونه می توانيم داوری کنيم که احساس چه کسی درست است؟ در مثال بالا تنها راه ممکن برای يافتن پاسخ به اين پرسش که آيا عزيز شما فوت کرده است يا خير اين است که يا خود آزمايش کنيد که قلب وی ازکار افتاده است و يا از فرد يا افراد معتبری بشنويد که با سند ومدرک کافی ازاين موضوع سخن می گويند.



برخی برآنند که بايد ندای درون را باور داشت و گرنه هرگز به دوست داشتن و عشق ورزيدن نخواهيد رسيد. بنظر من اين شيوه ی بحث نادرست است. در رابطه با عشق و مهرورزی، بازهم پای شاهد، مدرک و سند به ميان می آيد. مدارک زيادی می تواند وجود داشته باشد که مثلاً شما کسی را دوست داريد و يا ديگری به شما مهر می ورزد. درخلال روز چيزهای کوچکی می بينيد و مطالب جسته و گريخته ای می شنويد که برآيند شان می تواند به شما سرنخ بدهد. احساس عشق چيزی مانند الهام و اشراق مذهبی نيست که در حوزه رمز و راز قرار داشته باشد و از عالم غيب به فرد الهام شود. برق نگاه، لرزش دست، آهنگ صدا، ناز و ادا، مهربانی، فداکاری، بخشش و نظاير اينها می توانند خبر از راز يک دل شيدا زده دهند.



گاهی کسی دارای احساس عميق درونی است و باور دارد که به کسی مهر می ورزد درحالی که نمی تواند هيچ سند و مدرکی برای اثبات ادعای خود بيابد. دراينصورت چنين فردی می تواند کاملاً در اشتباه باشد. کسانی هستند که مدعی اند دارای احساسی ژرف و نيرومندند که به آنان الهام شده است که مثلاً فلان هنرپيشه ی مشهور عاشق سينه چاک شان و يا فلان امام و قديس در ارتباط با آنان است در حالی که هرگز آن فرد را ملاقات نکرده اند. چنين افرادی اگر شياد نباشند قطعأ بيمار روانی اند. افرادی نيز يافت می شوند که از بيماری اسکيزوفرنی رنج می برند. تصورات و خيالات اين افراد چنان به نظرشان واقعی می آيد که آنان را بهرکاری وا می دارد. يکی ازبارزترين نمونه های بيماری اسکيزوفرنـــــــــی مـــــــی تواند زندگـــــــــی "جان نــَش" (John Nash)استاد دانشگاه پرينستون وبرنده ی جايزه ی نوبل باشد. زندگی ايشان بصورت فيلمی بنام:

A Beautiful Mind

نيز درآمده است (تاريخ نويسان اسلامی نيز از وجود چيزی شبيه اين بيماری در حضرت محمد نيز نوشته اند). ديدن اين فيلم می تواند آموزش خوبی برای به تصوير درآوردن خيالات و احساسات وهم آميز اما خالصانه ی درونی اين بيماران (هرچند نابغه) باشد.



احساسات درونی در علوم تجربی نيز با ارزشند. اما فقط برای گرفتن ايده ـ ايده ای که بارها به محک آزمايش گذاشته می شود تا مدارک و شواهد بسياری در صحت و سقم آن بدست آيد. يک دانشمند می تواند در رابطه با ايده يا تئوری خاصی احساس درستی داشته باشد. اما اين دليل خوبی برای باورکردن به آن تئوری نيست. اين احساس البته می تواند دليل خوبی برای آزمايشات گوناگون و جستجو برای يافتن مدارک و شواهدی که به اثبات آن می انجامد باشد. دانشمندان دائماً از احساس و الهام درونی خود برای يافتن ايده استفاده می کنند. اما اين ايده ها تا زمانی که با مدارک و شواهد کافی به اثبات نرسند از هيچ ارزشی برخوردار نيستند.



درپايان اذعان دارم که واقعيت پيچيده تر از اينهاست و قطعاً تفکيک و تشخيص سره و ناسره، درست و نادرست و واقعيت و توهم آسان نخواهد بود. ليکن برايتان پيشنهادی دارم که شما می توانيد آنرا مورد آزمايش قرار داده و همواره در زندگی خود بکار گيريد: اگرکسی چيزی يا عقيده ای يا باوری به شما ابراز داشت که بنظرتان مهم است با خود بينديشيد که آيا اين از جمله اطلاعاتی ست که بر اساس اسناد و شواهد ومدارک بدست آمده يا ازگونه ای است که بخاطر رسم و سنت، اتوريته و قدرت و يا احساس و الهام درجامعه جا افتاده است؟ همواره ازگوينده بخواهيد که مدارک خود را دررابطه با اطلاعاتش ارائه دهد و اگر از دادن پاسخ قانع کننده عاجز ماند، قبل از آنکه گفته او را به عنوان يک باور بپذيريد، به دقت به آن بينديشيد.



دکتر ميرزا روشنگر

يازدهم جولای 2004



Reference:



1- www.persianblog.com/userslist.asp

2- www.faithfreedom.org

3- The above article is heavily influenced and partly translated from the book ? A devil?s Chaplin? by Richard Dawkin








هیچ نظری موجود نیست: