رد برهان دریافت مستقیم

نگارنده (گان):اردشیر پاینده

در فلسفه معمولا شناخت را به دو دسته ي مستقيم و غير مستقيم تقسيم مي كنند. يكي از دلايلي كه براي توجيح اعتقاد به وجود خدا ارائه شده است با توجه به اين مطلب است.

شناخت ما از وجود خدا شناختي مستقيم است، نه غير مستقيم، به همين خاطر هم نياز به برهان ندارد. مانند وجود "من" كه نيازي به اثبات ندارد، و هركسي مي تواند وجود خود را به دريافت مستقيم دريابد. ما خدا را نيز به دريافت مستقيم مي شناسيم، همانگونه كه وجود خود، يا درد و شادي و گرسنگي خود را در مي يابيم.

شناخت مستقيم (حضوري) را اينگونه تعريف مي كنند كه در آن واسطه أي بين شناسنده، و مورد شناسايي وجود ندارد. شناخت غير مستقيم (حصولي) را هم نقيض آن تعريف مي كنند.

بسيار خوب، حال اين شناخت مستقيم واقعا چيست ؟

آنچه وجودش به طور مستقيم درك مي شود (مانند درد) چيزيست كه بودنش محدود به ذهن ماست. چيزيست كه بودنش همان باور ما به بودنش است. نه اينكه طبيعتش چنين باشد، بلكه ما بنا به تعاريف خود، آنها را متناظر مي دانيم. من هروقت احساس كنم كه درد مي كشم، آن را هم معني با اين مي دانم كه در بدن من درد وجود دارد. در نتيجه همين كه احساس كنم درد دارم، حتما درد دارم (چون آن را اينگونه تعريف كرده ام). در حالي كه اگر به عنوان مثال درد را ورود بعضي سيگنالهاي عصبي به درون مغز بدانيم، ديگر نمي توان درد را باوري مستقيم دانست، و احساس من ممکن است با واقعیت این تعریف فاصله بگیرد. این در حالیست که در حالت دوم ادعای درد کشیدن به معنی وجود چیزیست (سیگنالهای عصبی) در حالی که در حالت اول به معنی وجود هیچ چیز نیست.

پس در تعریف معمول (که به معنی دریافت مستفیم است) هرگاه كسي احساس كند كه درد دارد، مي توان گفت كه درد در او وجود دارد. حال اين وجود به چه معناست؟

آيا به اين معناست كه واقعا چيزي به نام درد وجود دارد ؟

خير، به اين معناست كه در ذهن او باوري از درد كشيدن وجود دارد. ممكن است اين درد به خاطر صدمه خوردن هيچ بافتي از بدن او نباشد، فقط احساس دروني او باشد. اين درد در اصل وجود ندارد، بلكه حالتيست از حالات مغز، نه چيزي شبيه به شبه كه به بدن انسان وارد شود ! وجود آن، مجازا يعني حالتي از باورهاي ما.

حال، اگر كسي ادعا كند كه وجود خدا را به دريافت مستقيم درك مي كند چه ؟

اگر واقعا اينطور باشد (فرض مي كنيم) معنايش اين است كه در ذهن او باوري از خدا وجود دارد. حالتي از ذهن او وجود دارد كه احساس وجود خدا را به وجود مي آورد. آيا اين به آن معنيست كه خدايي در خارج ذهن او وجود دارد ؟ نه الزاما. همانطور كه شادي و غم انسان به هيچ وجودي خارج ذهن او اشاره نمي كند.

هنگامي كه از محدوده ي شناخت باواسطه، وارد محدوده ي شناخت بي واسطه مي شويم، به قلمروي ذهن خود وارد شده ايم، كه هيچ ارتباطي به خارج ندارد. هرآنچه در آنجا مي گذرد درباره ي حالات ذهن انسان است، و هيچ ارجاعي ضروري به بيرون از ذهن ندارد. هرگاه به طور ضروري (نه اتفاقي) با بيرون از ذهن مرتبط شود، دركش نياز به واسطه پيدا مي كند و ديگر نمي توان آن را شناخت بي واسطه (حضوري) دانست، چرا كه براي آن بايد نوعي تسلط ذهني به بيرون از "من" داشت، و بيرون از "من" چيزيست كه در "من"حضور ندارد، بلكه آگاهي به آن بايد "حاصل" شود، و اين آگاهي علمي حصولي (غير مستقيم) خواهد بود.

دريافت حضوري دريافتي ست كه در آن واسطه أي بين شناسنده و مورد شناسايي وجود نداشته باشد. تنها هنگامي چنين است، كه اين دو فاكتور "يكي" باشند. اگر آن دو يكي نباشند، براي ايجاد آگاهي بايد ارتباطي بين آنها برقرار شود، كه همان واسطه است. مثلا وقتي كه "من" وجود خود را به طور بي واسطه درك مي كنم، علتش آن است كه "من" و "خودم" يكي هستند و با يكديگر در اتحاد، يا وقتي دردم را حس مي كنم، به اين خاطر است كه دردِ من حالتيست در ذهن من، نه چيزي خارج از آن. پس تنها در صورتي آگاهي انسان از خدا مي تواند حضوري باشد، كه وجود خدا محدود به ذهن انسان باشد، نه جهان خارج، و اين ايده با باور عمومي از خدا (كه آن را موجودي جدا از انسان مي داند) در تناقض است و ره به سوري باورهاي وحدت وجودي مي برد كه دست كمي از الحاد ندارند. در اين حالت مسئله بسيار ساده مي شود: اگر فرض كنيم كه خدا خودِ من است، با توجه به اينكه وجود من براي من بديهيست، وجود خدا (=من) هم براي من بديهي خواهد بود. ولي اين خدا كجا و آن خدا كجا. اگر كسي هم باشد كه بگويد منظورش از خدا همان آب است، البته و صد البته كه خدا وجود دارد. ولي اين خدا كجا و آن خدا كجا.

پس نتيجه ي كلي اينكه باور به وجود خدا اگر بنا بر شناختي حضوري (مستقيم) باشد، به معني وجود واقعي خدا نيست، و اگر بنا بر شناختي حصولي باشد، از بي نيازي به اثباتي كه مشخصه ي شناخت حضوريست بهره نخواهد برد.

توسط : اردشیر پ






هیچ نظری موجود نیست: