بخش نخست - محاصره، تسلیم و دخالت اوس


بعد از جنگ خندق محمد به آخرین قبیله بزرگ یهودیان، بنی قریظه حمله کرد. بعد از 25 روز محاصره، آنها بدون هیچ شرطی تسلیم شدند. در پایان 600-700 نفر از مردان قبیله کشته شدند و زنان و کودکان به بردگی در آمدند.
مسلمانان به روشهای مختلفی سعی میکنند ستمی را که در این اتفاق ها وجود دارد توجیه کنند و سعی میکنند تقصیر را از محمد به گردن خود یهودیان بیاندازند.
ما ادعا نخواهیم کرد که بنی قریظه 100% بیگناه و فرشته بودند، یا اینکه محمد 100% بد و پلید بود. این هرگز ادعای ما نبوده و نیست. در هر جنگی دو طرف جنگ بی عدالتی هایی را به بار می آورند وخطاهایی از آنها سر میزند. و در هر جنگی طرف مغلوب هزینه پس میدهد. ما چیزی غیر از این انتظار نداریم. اما نوع این هزینه و رابطه، تناسب و همخوانی آن با جرم مورد ارتکاب است که پرسش آفرین است.
این نوشتار بازرسی ای است از منابع اولیه مسلمانان، برای دریافتن جزئیات آنچه در این ماجرا اتفاق افتاده است.
بجای پاسخ دادن یک به یک به ادعاهای مسلمانان، به دلیل اینکه انواع و اقسام زیادی دارند زیرا خلاقیت زیادی در نوشتن این نوشته ها بکار رفته است، ما ترجیح میدهیم که به این اتفاق آنگونه که ابن اسحق در کتاب خود سیرت رسول الله  به تصحیح ابن هشام، ترجمه شده توسط آلفرد گیوم (A. Guillaume) تحت عنوان "زندگی محمد" بپردازیم*. این قدیمی ترین کتابی است که در مورد حیات محمد نوشته شده است. علاوه بر این کتاب ما به تعدادی از احادیث از کتابهای صحیح بخاری و صحیح مسلم استناد خواهیم کرد.
مسئله این است که این اتفاق چه شخصیتی را از محمد بازگو میکند، زیرا این اتفاق مدرکی در مورد پیامبر بودن و یا نبودن او است. مسلمانان اغلب ادعا میکنند که شخصیت ستودنی و شایان تقلید محمد خود (قسمتی) از اثبات این فرضیه است که او واقعا پیامبر خدا بوده است. این ادعا باید بررسی شود.
ما همه قبول داریم که چنگیز خان و یا استالین انسانهای ظالمی بودند. این حقیقت تاریخ است. و مارا همانطور که هست قبول میکنیم. این به خودی خود تاثیری بر زندگی روزانه ما ندارد (حداقل هیچ یک از اقوام مستقیم یا دوستان ما از قربانیان استالین نبوده اند). اما هیچ کس واقعیت ظالم بودن استالین را انکار نمیکند، زیرا اینکه استالین چگونه کسی بوده است ارتباط شخصی با کسی ندارد. کسی از ما نمیخواهد که از استالین پیروی کنیم.
اما در مورد محمد از سوی دیگر، شخصیت او تنها برای اثبات پیامبر بودن او بکار گرفته نمیشود. زنگی او در خیلی از مسائل سرمشق رفتار برای مسلمانان بشمار میرود. ادعا میشود که او الگوی بشریت است. بنابر این ما باید ببینیم واقعا او چه کسی است که ما باید اورا عنوان الگو انتخاب کنیم، و اینکه آیا اورا باید بعنوان الگوی رفتاری خود انتخاب کنیم یا نه. این دو مسئله مارا به این نتیجه میرساند که ما باید زندگی محمد را به دقت بررسی کنیم.
بعد از اینکه قریش به سمت مکه عقب نشینی کردن، ابن اسحق پایان جنگ خندق را اینگونه گزارش میدهد.
روز دیگر که لشکر قریش و غطفان بهزیمت رفته بودند (عقب نشینی کرده بودند) و پیغمبر علیه السلام، باز مدینه آمد و سلاح از خود بازکرد و بنشست و لشکر اسلام سلاح از خود باز کردند و بنهادند. سیرت پوشینه دوم برگ 749.
اما بعد سیرت در مورد ادامه ماجرا اینگونه توضیح میدهد:
حمله به بنی قریظهچون وقت نماز پیشین بود، جبرئیل علیه السلام بیامد و عمامه ای از استبرق در سر داشت و بر استری خنگ (خری سفید) نشسته بود و قطیفه دیباج (لباسی ابریشمی) برافگنده بود، بیامند و سلام کرد و گفت یا محمد سلاح بنهادی و ما، که جمع فرشتگانیم، هنوز از بهر دشمنان تو سلاح ننهاده ایم و این ساعت از طلب ایشان می آئیم، تو چرا سلاح بگشودی؟ زود برخیز که حق سبحانه و تعالی ترا میفرماید که سلاح دربند و بجنگ یهود بنی قریظه رو، از بهر آنکه عهد تو بشکستند و مخالفت تو نمودند و لشکر بر تو آورده اند، و من از پیش میروم که زلزله در قلعه ایشان افگنم و گوشکهای ایشان بجنبانم.
و چون جبرئیل، علیه السلام (برفت سید در حال) برخاست و سلاح درپوشید و بفرمود تا منادی کردند که هرکس که مطیع خدای و پیغمبر است باید که سلاح برگیرد و نماز پسین بدر حصن (قلعه، حصار) بنی قریظه رود زود (کسی نباید نماز را در اینجا بخواند، بلکه همه باید نماز را در مقابل حصار بنی قریظه بخوانند. و مرتضی علی برخواند، کرم الله وجهه، و سلاح به وی داد و گفت: تو از پیش لشکر برو. سیرت برگ 749.
(از شرح برخی از جزئیات، فرا رسیدن مسلمانان و رد و بدل شدن فحش ها صرف نظر میکنیم.)
و سید علیه السلام، بیست و پنج روز حصار بنی قریظه بداد (بنی قریظه را محاصره کرد)، بعد از آن جهودان بطاقت رسیدند و حق تعالی ترسی در دل ایشان افگند. سیرت  پوشینه دوم برگ 751.
(حال حیی بن اخطب برای وفا به قولی که به کعب بن اسد داده بود وقتی بنی غطفان و قریش عقب نشینی کرده آنها را ترک گفته بودند با بنی قریظه به حصارشان رفته بود) پس چون یقین بدانستند که پیغمبر علیه السلام بر ایشان ظفر خواهد یافتند، کعب بن اسد که رئیس قبیله بنی قریظه بود جمله جهودان را جمع کرد و با ایشان مشورت کرد و گفت ایشان را: حال چنین ست که میبینید، اکنون چاره نخواهد بودن، اکنون من شما را مخیر میکنم در میان سه کار، هرکدام که خواهید کنید. ایشان گفتند: بگوی (تا چیست) گفت: یا راضی شوید تا برویم و متابعت محمد بکنیم و بدین محمد در شویم که مارا معلموست که وی پیغمبر خدای است بحق و در تورات نعت و صفت وی دیده ایم و از علمای خود شنیده ایم و چون متابعت وی نمائیم (خون و مال ما در عصمت) باشد (اموال شما و زنان شما برای خود شما حفظ خواهد شد). جهودان گفتند: لا والله که ما از دین موسی بر نگردیم (ما هرگز از تورات دست برنخواهیم داشت و بجای آن به دیگری روی نخواهیم آورد.). کعب بن اسد گفت: اگر این نمیکنید بیائید تا زنان و فرزندان خود بکشیم و آن وقت مردان مجرد بازمانیم و به یکبار (شمشیر ها برکشیم و) روی در محمد نهیم (و اجازه دهیم تا خدا بین ما و محمد قضاوت کند) تا اگر ما کشته شویم مارا غم زن و فرزند نبود، و اگر ظفر ما را بود، دیگر بار طلب زن و فرزند کنیم. گفتند چون زن و فرزند ما کشته شوند پس ما عمر و زندگانی خود کجا بریم (آیا ما این مخلوقات بیچاره را بکشیم؟) و آنگاه ما را چه راحت بود زین زندگانی خود، این خود محال است. کعب گفت چون از این هردو هیچ اختیار نمیکنید، امشب شب شنبه است، اگر موافقت کنید و ما بیرون رویم و لشکر محمد از ما فارغ اند و خفته باشند (چون میدانند یهودیان در روز شنبه جنگ نمیکنند)، ما برویم و بر ایشان زنیم، باشد که فرصتی توانیم یافتن و کاری توانیم کردن. جهودان گفتند که: این نیز ممکن نیست چرا که شنبه نتوانیم شکستن که آن که پیش از ما بودند شنبه بشکستند و خود معلومست که چه بر سر ایشان فرو بارید از بلا و فتنه (و به بوزینه تبدیل شدند). پس کعب گفت: چون از این هرسه کار یکی اختیار نمیکنید در عالم هیچ کس از شما نادان تر نیستند. بعد از این ایشان مرد به پیش پیغمبر فرستاد و التماس کردند که سید، علیه السلام ابولبابه به پیش ایشان فرستد، و ابولبابه از مسلمانان بود و خویش ایشان بود. سیرت پوشینه دوم برگ 751.
معلوم نیست که  این گفتگوی درون قبیله ای را تا چقدر میتوان جدی گرفت. ابن اسحق چطور و از کجا میتوانست از چنین گفتگویی باخبر شود؟ به نظر میرسد او تلاش میکند دلیلی برای اینکه آنها مسلمان نشدند و جانشان را مانند اکثر دیگر قبیله های عرب نجات دهند ارائه دهد. هرچه که متن این گفتمان قابل اعتماد باشد چیزی که مشخص است این است که یهودیان حتی وقتی که تهدید به مرگ میشدند و جانشان در خطر بود نیز حاضر نبودند قوانین تورات را نادیده بگیرند. و این واقعیت با اتهامی که قرآن مبنی بر تحریف تورات برای چیزهای بی ارزش به آنها میزند، همخوانی ندارد.
یک مشاهده دیگر در مورد پاراگراف بالا:
(حال حیی بن اخطب برای وعده به قولی که به کعب بن اسد داده بود وقتی بنی غطفان و قریش عقب نشینی کرده آنها را ترک گفته بودند با بنی قریظه به حصارشان رفته بود؛)پس چون یقین بدانستند که پیغمبر علیه السلام بر ایشان ظفر خواهد یافتن (آنها را تا زمانی که نابودشان نکند رها نخواهد کرد)، کعب بن اسد که رئیس قبیله بنی قریظه بود جمله جهودان را جمع کرد و با ایشان مشورت کرد،  و گفت ایشان را: حال چنین ست که میبینید، اکنون چاره نخواهد بودن، اکنون من شما را مخیر میکنم در میان سه کار.
و بعد آنها در مورد این سه راه جایگزین گفتمان کردند، اینکه این راه های جایگزین حقیقی هستند یا افسانه وار هستند در این موقعیت مهم نیست.  دلیل این گفتگوی آنان به نظر میرسد به دلیل وجود واقعیتی باشد. "اینکه پیامبر آنها را تا زمانیکه آنها را نابود نکند رها نخواهد کرد" چه معنایی میدهد؟ شاید ما هنوز نتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم، اما باید این عبارت را در ذهن خود داشته باشیم.
سیرت رسول الله اینگونه ادامه میدهد.
بعد از آن ایشان مرد به پیش پیغمبر علیه السلام فرستادند (شخصی را به نزد پیامبر فرستادند و از او خواستند که ابو لبابه را نزد آنها بفرستد) و التماس کردند که پیامبر ابولبابه به نزد ایشان فرستد، و ابولبابه (ابن عبدالمنضر برادر امر بن عوف، که از همیاران قبیله اوس بودند) از مسلمانان بود و خویش ایشان بود.  پس سید علیه اسلام، ابولبابه پیش ایشان فرستاد . و چون ابولبابه بقلعه رفت، زن و مرد، کودک و بزرگ پیش وی باز آمدند و گریستن آغاز کردند (و او دلش برای آنها به رحم آمده بود). بعد از آن چون ابولبابه ایشان را مضطرب دید، بر ایشان ببخشود و او را رقتی در آمد؛ بعد از آن، چون با وی مشورت کردند، گفتند: ای ابولبابه، تو در کار ما چه میبینی؛ اگر ما بحکم محمد فرود آئیم و قلعه به وی سپاریم، محمد با ما چه کند؟ ابولبابه سخن نگفت و دست بر گردن نهاد، یعنی همه را گردن بزند (از او سوال کردند که آیا تو فکر میکنی ما باید از محمد اطاعت کنیم و تسلیم او شویم؟ او گفت آری و بعد با دست به گردن خود اشاره کرد، یعنی اینکه گردن همه شما زده خواهد شد). ابولبابه چون چنان کرده بود، دانست که با خدای و رسول او خیانت کرده است و هم در حال برخاستن و از خجالت بخدمت پیغمبر، علیه السلام، نیامد و بمسجد شد و خود را بر ستونی از ستونهای مسجد سید علیه اسلام، بست و سوگند خورد که تا حق تعالی توبه وی قبول نکند خود را از ستون بازنگشاید، (و همچنین به خدا سوگند خورد که هرگز دیگر به نزد بنی قریظه و نرود و از شهری که در آن به خدا و رسولش خیانت کرده است دوری گزیند)... سیرت پوشینه دوم برگ 752.
از این عبارات چه چیز را میتوان دریافت؟  ابو لبابه یک مسلمان بود، اما بخاطر دوستی دیرینه اش مورد اعتماد بنی قریظه بود (یا شاید تنها کسی میان مسلمانان بود که یهودیان گمان میکردند میتواند دلسوز آنان باشد)، بنابر این آنها از او خواستند که داوری و حکمیت را بر عهده بگیرد. وقتی او با دوستان گذشته خود روبرو میشود، دلسوزی و شفقت او را فرا میگیرد، و هرچند بعنوان یک مسلمان خوب او نمیتوانست چیزی جز اطاعت کردن از محمد را پیشنهاد دهد، با دست خود به گردن خویش اشاره میکند، به این معنی که محمد نقشه کشتن آنها را دارد. اما بلافاصله بعد از اینکه او چنین کاری میکند، احساس پشیمانی و گناه او را برمیدارد که اینگونه نقشه پیامبر را برای دشمن فاش ساخته است.
و این داستان مفصل ادامه پیدا میکند، که ابو لبابه خود را به ستون میبندد تا محمد او را ببخشد، که از ذکر این قسمت صرف نظر میکنیم.
اما بعد از 25 روز، بنی قریظه بسیار نا امید بودند و روز بعد رسماً تسلیم شدند.
پس ایشان، چون مدت حصار به درازا بکشید و خود را هیچ چاره ندیدند، تن در دادند و بحکم پیغمبر، علیه السلام، از قلعه فرود آمدند و دژها بسپردند.  و (صبحگاهان) چون ایشان بیامدند، قوم اوس از انصار بخدمت سید، علیه السلام رسیدند و گفتند: یا رسول الله، بنی قریظه دوستان ما اند (نه دوستان خزرج و تو میدانی که اخیراً با برادران ما [منظور واقعه بنی قینقاع و بنی نضیر است] چگونه رفتار کرده ای) و ایشان را بما سپار (پیامبر اکنون بنی قریظه را که همپیمان اوس بودند محاصره کرده بود و در گذشته وقتی بنی قینقاع را محاصره کرده بود حکمیت در مورد آنها را به عبدالله بن ابی بن سلول که از خزرج بود و خواهان حکمیت شده بود سپرده بود، و اکنون نیز باید همان کار را میکرد، یعنی حکمیت را به اوس واگذار میکرد. )، آن وقت سید علیه السلام (بعد از اینکه این سخن آنان را شنید) گفت قوم اوس را که اگر من حکم بنی قریظه به یکی از شما سپارم شما راضی باشید یا نه؟ ایشان گفتند: بلی، یا رسول الله. پس سید علیه السلام گفت: من حکم ایشان به سعد بن معاذ که مهتر شما است سپردم، و آنچنان که وی حکم کند ما راضی شویم و کار ازان کنیم. سیرت پ.شینه دوم برگ 754.
بگذارید ماجراهایی که تاکنون انجام گرفته را خلاصه کنیم.
1- آن عبارتی که قبلاً گفته شد به یاد دارید؟ "وقتی یقین حاصل کردند که پیامبر تا زمانیکه  نابودشان نکند رها نخواهد کرد"، این نشان میدهد که بنی قریظه از آنچه محمد بدنبال آن بود آگاه بودند.
2- وقتی ابولبابه، یک مسلمان که در کنار محمد در جنگها جنگیده بود، توسط یهودیان مورد پرسش قرار گرفته بود که چه اتفاقی خواهد افتاد و آنها باید چکار بکنند، او خبر از کشتاری فجیع را میدهد.این قضاوتی مبنی بر ترساندن دشمن (ما معمولاً در مورد اینکه دشمن با ما چه میکند مبالغه میکنیم و تصویر دشمن در ذهن ما بسیار ددمنشانه تر از آنچه واقعا طبیعت او است نقش میبندد) نیست و این دانش و شناختی بود که یک مسلمان از رفتار پیامبرش داشت.
3- وقتی که بنی قریظه تسلیم میشود، عکس العمل بلافاصله اوس این است که تلاش میکند تا میانجی آنان شود. چرا آنها باید پیامبر را از آنچه قبلاً انجام داده است دوباره آگاه کنند؟ آیا این ماجرا اینطور به نظر میرسد که گویا آنها گمان میکردند او محمد در طبیعت خود بخشایشگر و رحیم است؟ اگر آنها از محمد انتظار بخشایش و رحمت داشتند، چرا با ایمان بدینکه آنچه محمد در مورد بنی قریظه انجام خواهد داد قطعاً مهربانانه تر از آن چیزی است که آنها در مورد بنی قریظه ممکن است انجام دهند، پیامبر را به حال خود وا نگذاشتند (تا خود به تنهایی در مورد بنی قریظه تصمیم بگیرد)؟ اینگونه عکس العمل سریع نشان میدهد که آنها نگران دوستان خود بودند، و حال که بنی قریظه تسلیم شده بود، آنها بهترین استدلال خود برای محمد می آورند تا او را از نقشه خود منحرف کنند.
آنها به رحمت او در مورد سرنوشت یهودیان پناه نبردند، بلکه به ذات سیاستمدار او که باید میان هم پیمانانش بیطرفانه رفتار کند دست آویز شدند. این عکس العمل نشان میدهد که قبیله اوس از سرنوشت دوستانشان میترسیدند و معتقد نبودند که محمد ترحمی نسبت به آنها خواهد ورزید. همچنین از میانجیگری دوستانشان در موارد قبلی (در مورد دو قبیله بنی قینقاع و بنی قریظه) آگاه بودند و احتمال میدادند که پیامبر مجبور شود همان تصمیم را که در آن دو مورد گرفت در این مورد نیز بگیرد و تبعیضی را به انها تحمیل نکند.
مردمان اوس پیامبر را به یاد تصمیم پیشین او در مورد قبیله یهودی بنی قینقاع آوردند. برای اینکه این مرجع روشن شود، بگذارید باز هم از سیرت نقل قول کنیم.
بنی قینقاع اولین قومی بودند از یهود که نقض سید علیه السلام کرده بودند.... پیامبر آنها را محاصره کرد و آنها بدون هیچ شرطی تسلیم شدند....و از منافقان که با سید علیه السلام بودند، یکی عبدالله (بن) ابی (بن) سلول بود، و او هم سوگند یهود بنی قینقاع بود. ایشان چون از قلعه فرود آمدند، سید علیه السلام، خواست که ایشان را همه بکشد، و عبدالله بن ابی (بن) سلول بیامد پیش سید، علیه السلام، و شفاعت کرد و گفت: یا رسول الله، ایشان را بمن ببخش (زیرا آنها از هم پیمانان خزرج بودند) . سید، علیه السلام، روی از وی بگردانید، و عبدالله بن ابی بازگردید و باز برابر وی ایستاد و الحال (خواهش) بسیار بکرد، چنانکه دامن زره پیغمبر، علیه السلام، بدست فرو گرفت (و چهره پیامبر از خشم سیاه شد، پیامبر به او گفت، مرا رها کن) و (ابی بن سلول) گفت: یا محمد، تو را رها نکنم تا سیصد مرد که سوار باشند و (زره) پوشیده باشند ایشان مرا بخشی و چهارصد مرد پیاده (منظور مردان بنی قینقاع است)، (و از او پرسید که آیا آنها را صبحگاهان خواهی کشت؟)، پیامبر گفت برو که بخشیدم. سیرت پوشینه دوم برگ 633.
اما از غرض و قصد محمد چه برداشتی میکنیم؟ او به چه آسانی متقاعد شده بود که نسبت به آنها از ترحم خویش خرج کند؟
وقتی عبدالله به میانجیگری برخاست و بر آن اسرار ورزید، محمد بسیار خشمگین شد، و این کار عبدالله، یعنی به خطر انداختن جانش، خبر از شجاعت بسیار وی میدهد، زیرا او حتی به زور متوصل میشود و سعی میکند او را از قتل عام تمامی قبیله بازدارد. این نشان میدهد که محمد از ابتدا قصد داشت تمام بنی قینقاع را نابود بکند، و این دیگران بودند که باعث نیافتادن این اتفاق شدند. محمد به آسانی از خیال و هدف خود دست بر نمیداشت، و منصرف کردن او از این عمل به  تلاش زیادی نیاز داشت. (برای شرح مفصل و دقیق ماجرای حمله به بنی قینقاع به نوشتاری با فرنام  حمله به بنی قینقاع از دکتر علی سینا، مراجعه کنید).
بنی نضیر قبیله یهودی دیگری بود که در مدینه وجود داشت. ماجرای بنی نضیر به داستان ما چندان ارتباطی ندارد اما به درک ما یاری میرساند.
در مورد بنی نضیر سوره حشر نازل شد (سیرت برگ 716) که توضیح میدهد خداوند چگونه از آنها انتقام گرفت و چگونه به پیامبرش در مقابل آنها قدرت داد و چگونه با آنها برخورد کرد، خداوند(؟؟) میفرماید "اوست آن خدايی که نخستين بار کسانی از اهل کتاب را که کافر بودند، ازخانه هايشان بيرون راند و شما نمی پنداشتيد که بيرون روند آنها نيز می پنداشتند حصارهاشان را توان آن هست که در برابر خدا نگهدارشان باشد خدا از سويی که گمانش را نمی کردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افکند ، چنان که خانه های خود را به دست خود و به دست مؤمنان خراب می کردند پس ای اهل بصيرت ، عبرت بگيريد؛ اگر نه آن بود که خدا ترک ديار را بر آنها مقرر کرده بود ، در دنيا به عذاب گرفتارشان می کرد و در آخرتشان به عذاب آتش می سپرد  (سوره حشر آیات 2 و 3) یعنی آنها را در دنیا به شمشیر میسپرد و در دنیای بعدی جهنم نیز از آن آنهاست.
بر ما مشخص نیست که آن "چیزی" که بر وی اتفاق افتاد و محمد را مجبور کرد تا تصمیمش را در مورد بنی نضیر تغییر دهد و توسط این سوره آنرا توجیه کند (متاسفم، اما این [سوره] کار خدا نیست، خداوند به کسانیکه دنبال کشتار مردم هستند وحی نازل نمیکند) چه بوده است. اما حتی در این حادثه نیز سیرت تصدیق میکند که محمد در اصل قصد داشت تمامی آنها را بکشد.
بنابر این، اسناد تاریخی در مورد قبایل "بخشوده شده"  نیز تایید میکنند که محمد قصد داشت بنی قریظه را نیز همانطور که قصد داشت بنی قینقاع و بنی نضیر را از بین ببرد ، نابود کند. به دلایلی در مورد دو قبیله نخست موفق به انجام اینکار نشد. در مورد بنی قینقاع با زور جلوی او گرفته شد، و در مورد بنی نضیر نیز ما نمیدانیم چگونه او به هدف خود نرسید، اما به هر حال در مورد اعمال  باید از روی نیت ها و اهداف قضاوت کرد.
اما اینبار در مورد قبیله سوم محمد نمیخواست برای بار سوم در نقشه ای که برای سرنوشت این قبیله کشیده بود شکست بخورد. به نظر من، نوع پرسشی که او از اوس میکند و بعد سعد بن معاذ را انتخاب میکند، نقشه ای از پیش کشیده شده است تا نگذارد این قبیله از دستش فرار کند و نقشه او باز هم نقش بر آب شود.
بیاید نگاه دومی به پاراگرافی که در بالا آنرا نقل کردیم بیاندازیم:
 و (صبحگاهان) چون ایشان بیامدند، قوم اوس از انصار بخدمت سید، علیه السلام رسیدند و گفتند: یا رسول الله، بنی قریظه دوستان ما اند (نه دوستان خزرج و تو میدانی که اخیراً با برادران ما [منظور واقعه بنی قینقاع و بنی نضیر است] چگونه رفتار کرده ای) و ایشان را بما سپار (پیامبر اکنون بنی قریظه را که همپیمان اوس بودند محاصره کرده بود و در گذشته وقتی بنی قینقاع را محاصره کرده بود حکمیت در مورد آنها را به عبدالله بن ابی بن سلول که از خزرج بود و خواهان حکمیت شده بود سپرده بود، و اکنون نیز باید همان کار را میکرد، یعنی حکمیت را به اوس واگذار میکرد. )، آن وقت سید علیه السلام (بعد از اینکه این سخن آنان را شنید) گفت قوم اوس را که اگر من حکم بنی قریظه به یکی از شما سپارم شما راضی باشید یا نه؟ ایشان گفتند: بلی، یا رسول الله. پس سید علیه السلام گفت: من حکم ایشان به سعد بن معاذ که مهتر شما است سپردم، و آنچنان که وی حکم کند ما راضی شویم و کار ازان کنیم. سیرت پوشینه دوم برگ 754.
نقش حساس بعدی  این تراژدی در اینجا وارد  صحنه میشود. سعد بن معاذ کیست؟ چرا او توسط محمد انتخاب شده بود؟ از آنجا که انبوه زیادی از مطالب در حدیث و سیرت در مورد این مرد موجود است، ما میتوانیم به این پرسش با اطمینان پاسخ دهیم.

========
*در ترجمه این نوشتار برای دقت بیشتر، از نسخه پارسی سیرت رسول الله، ترجمه و انشای رفیع الدین اسحق بن محمد همدانی با مقدمه و تصحیح اصغر مهدوی استفاده شده است، از آنها که میان این نسخه و نسخه انگلیسی پروفسور آلفرد گیوم تفاوت های وجود دارد، جملاتی که در نسخه انگلیسی وجود دارد اما در نسخه پارسی وجود ندارد درون پرانتز آورده شده است.
منبع +






هیچ نظری موجود نیست: