فيلسوف ترس ؛ جاسوس خدا ؟

كيركگارد،فيلسوف دانماركي،دليل فلسفه خودرادردو واقعه عجيب درزندگي اش ميداند ؛ شكست عشق درسالهاي جواني وبرهم زدن نامزدي اش ،و ديگري ، لعنت ونفرين خدا به سبب كفري كه پدرش درحال مستي مرتكب شده بود.به نظر همعصران اش، اوبه سبب اين دو اتفاق به بيماري افسردگي ماليخوليايي مبتلا گرديد. به ادعاي مورخين،اگر قراراست اثر نويسنده اي رانتيجه زندگي اوبدانيم، كيركگارد يكي ازآنها است،چون اوبراي فرار ازبيماري افسرده گي اش سراغ ادبيات، فلسفه و الهيات رفت. كيركگارد فلسفه اگزيستنسياليسم راباترس وفرياد مذهبي شروع نمود و به انتقاد ازفرهنگ اروپا درآن دوره پرداخت و نوشت كه اروپا درحال ورشكستگي اخلاقي است.او گروهي ازروشنفكران ميانه قرن 19 اروپا رانمايندگي ميكرد كه احساس پوچي، بدبيني و ترس خصوصي مي نمودند. بعضي از صاحبنظران، اورادركنار افلاتون و نيچه ، بااستعدادترين نويسنده فيلسوف درغرب بشمار مي آورند. كيركگارد همعصر ماركس بود، او پنج سال قبل از ماركس بدنيا آمد، ولي جوانمرگ شد و در 42 سالگي درگذشت.اگر ماركس خواهان آزادي،عدالت و زيبايي شد، كيركگارد خواهان آزادي انتخاب ؛ نوع كليسا، دين و خداي انسان گرديد. اگر ماركس يك هگل گراي چپ بود، كيركگارد ضد هگل شد و عليه او قد علم نمود. كيركگارد به علت دشمني مطبوعات جنجال برانگيز،سالها با نام مستعار مقاله وكتاب نوشت.بعدها با افشاشدن نام اش،اورا “سقراط شمالي“ نام گذاشتند. او سقراط را معلم خود ميدانست. اگزيستنسياليستهاي قرن 20 كوشيدند نظرتشان را براساس فلسفه كيركگارد بنا كنند. احترام كيركگارد براي سقراط به اين دليل بود كه به نظر او، سقراط فلسفه را بخاطر استفاده عملي آن در كردار ورفتار تبليغ ميكرد و نه بخاطر عشق به دانش و حكمت. كيركگارد، سقراط را برخلاف رمانتيكها، يك فيلسوف اگزيستنسياليست ميدانست، چون رمانتيكها به نظر او عملگرا نبودند. به نظر كيركگارد ، چنانچه حقيقت نتواند تغييري در هستي و وجود و زندگي روزانه انسان بدهد، هيچ فايده اي ندارد. كيركگارد همچون الهيون قرون وسطا ميگفت ؛ اعتقاد يعني عقل را كنارگذاشتن،تاخود را يافتن. او مينويسد ، خدا عشق است ، گرچه من درتمام عمر رنج كشيدم. بنظر او، قدري مذهبي بودن غيرممكن است ، انسان بايد باتمام وجود مذهبي باشد.

به نظر مورخين ادبي، هنريك ايبسن نمايشنامه “ دشمن خلق “ خودرا دررابطه با كيركگارد نوشت. مورخين چپ درباره او مينويسند ، او يكي از پيشگامان اگزيستنسياليست مذهبي، شاگرد و مخالف هگل بود. اوباكمك يك فلسفه ارتجاعي و متعصب فردگرايانه و خردگريزانه،قصد تبليغ اعتقاد به خدا راداشت. او فلسفه ارتجاعي پرخاشگر بورژوازي را عليه كوششهاي الهيات ليبراليستي و دمكراسي بورژوازي كه از عصر روشنگري تا زمان هگل بعمل آمده بود، نمايندگي ميكرد.

مسيحيت شخصي و فردگرايانه كيركگارد موجب اختلاف اوبا كليسا و كاركنان اداري اش گرديد. او مينويسد، هركس بايد به تنهايي به ديالوگ و مصاحبه با خدا بپردازد وانسان احتياج به سازمان كليسا و دين ندارد.اوبه اين طريق به كليساي رسمي و اسقف ها و پدران مقدس اش اعلان جنگ نمود.

به نظر او خدا يك آنتي تز ، تضاد و مفهومي ابزورد است كه هيچگاه نميتوان آنرا با كمك منطق يا خردگرايانه ثابت كرد. او انسان رانيز يك سنتز ميدانست، سنتزي از محدوديت و بينهايت، ابديت و زماني محدود، آزادي و ضرورت.

سورن كيركگارد (Soren Kierkegaard)، فيلسوف مذهبي و اگزيستنسياليست خداشناس، درسال 1813 در دانمارك بدنيا آمد و در سال 1855 درگذشت.پدرش يك بازرگان مسيحي درونگرا بود. تظاهر به مدگرايي و جنجالهاي فلسفي،براي مخفي كردن افسرده گي رواني اش، موجب شدكه مطبوعات به دشمني بااو بپردازند و كاريكاتورهايي تمسخرآميز ازاو منتشر نمايند.او ميگفت، تمسخرشدن ،سرنوشت ضروري كساني است كه حرفي براي گفتن به همعصران خوددارند. اوبراي تحريك جامعه آنزمان شهر كپنهاگ، با آرايش و لباس خاص مد روز در ميدانهاي شهر ظاهر ميشد.

كيركگارد در رابطه با انتقاد از هگل نوشت، بايد فرد را درمقابل سيستم قرار داد. نه روح مطلق بلكه انسان در فلسفه مهم است. به نظر او هگل كوشيد با كمك يك سيستم فكري غول آسا، طبيعت و تاريخ را توضيح دهد،ولي انسان را فراموش كرد. هگل بايد مي نوشت كه او خود نيز انسان است و نه بخشي از يك پاراگراف يا قانون اجتمايي. به نظر كيركگارد ، تاريخگرايي هگل و فلسفه تك گرايي رمانتيكها از مسئوليت فرد ،سلب وظيفه ميكند و احساس مسئوليت انسان براي زندگي خود را از او ميگيرد.كيركگارد در رابطه با هگلي ها نوشت ؛ جمع ، انجمن، توده، خلق ، مفاهيمي غيرواقعي هستند، فرد حقيقت است، آزادي فرد مهم است و نه نجات بشر يا طبقه . همانطور كه لايبنيتس صدسال پيش دربرابر فلسفه تك گراي اسپينوزا مقاومت كرد، كيركگارد نيز مانند شوپنهاور به مخالفت با فلسفه هگل پرداخت. روانشناسان شوپنهاور را فيلسوفي بدبين و كيركگارد را متفكري افسرده و ماليخوليايي ميدانند. كيركگارد با طعنه به هگل گفت، انسان پشت ميز تحرير نميتواند شاهد هستي و وجود خود باشد. بر اساس نظر منتقدين چپ ، فلسفه فردگرايانه ، خردگريزانه كيركگارد اجبارا به ايمان به خدا ختم ميشد. كيركگارد فلسفه رمانتيكها را فاقد تنوع تفكر و راهيابي لازم دانست. كيركگارد درخاتمه نوشت كه؛ تمام هستي و وجود و جهان در او ايجاد ترس ميكنند، از پشه كوره گرفته تا زندگي ابدي درآن دنيا .

او تاثير مهمي روي زندگي و فلسفه اگزيستنسياليست هاي بعد از خود گذاشت. درقرن بيستم فيلسوفاني مانند،ياسپر، هايدگر، سارتر، كامو باعث مشهوريت اين فلسفه شدند.در مورد آثار او ميتوان گفت كه كيركگارد در 28 ساله گي مقاله اي با عنوان ، مفهوم طنز در رابطه با سقراط را نوشت.اودر اين مقاله با طنز رمانتيك مرسوم آنزمان تصويه حساب نمود.

ازجمله كتابهاي او : مفهوم ترس – بيماري تا مرگ –اين يا آن – قطعات فلسفي- يادداشتهاي روزانه يك گناهكار- ايستگاههاي مسيرزندگي- ترس و لرز- هستند. صاحبنظران بزرگترين خلاقيت تئوريك او را حمله : در شرايط ترس،انسان فوايد و امكانات آزادي را كشف ميكند، ميدانند. چون ترس ،انسان را وادار ميكند كه به انتخاب و جستجوي راهي بپردازد. به نظر كيركگارد ، وحشتناك ترين محدوديتي كه ميتوان براي انسان قايل شد، اين است كه آزادي انتخاب را از او سلب كنيم. به نظر كيركگارد، انسان زير فشار ترس با سه مرحله ممكن هستي روبرو ميشود : مرحله زيباشناسي- مرحله اخلاق گرايي-و مرحله خداپرستي.او نماينده تئوريك سه مرحله فوق را بترتيب : هگل- سقراط- و مسيح معرفي مي نمايد. و چون در مرحله زيباشناسي و اخلاق گرايي انسان ارضا نميشود، او اجبارا به مرحله خداپرستي و دين جويي ميرود. درمرحله زيباشناسي،انسان اسير ظاهر،لذت و ارضا نيازمنديهايش ميشود و بعد از مدتي احساس خلاء ميكند. درمرحله اخلاقگرايي، به دليل مسئوليتهاي زياد،انسان به ناتواني و ترديد مي افتد و دچار ياس ميشود، چون به علت نامحدودبودن آنها دچار شكست ميشود.به توصيه كيركگارد، انسان بايد در مرحله مذهبي به ديالوگ با خدا يا مسيح بپردازد. در اين مرحله، يعني پروسه مذهبي است كه انسان به وجود و هستي مذهبي ميرسد و به خدا اعتقاد پيدا ميكند. ترس و ايمان كيركگارد به خدا به مرحله اي رسيد كه او به طنز نوشت كه؛ فيلسوف ، جاسوس خداي قادر لايزال است! 







هیچ نظری موجود نیست: