مجازات‌های خشن و غير انسانی

نگارنده (گان):حجت الله نيکويی
مجازات‌هاي خشن و غير انساني

برخي از احكام فردي و اجتماعي قرآن با روح دموكراسي، آزادي‌خواهي، حقوق بشر، عدالت و معيارهاي اخلاقي و انساني بيگانه است. روشنفكران ديني در جهان اسلام براي حل اين مشكل گفته‌اند كه اين احكام، مربوط به شرايط زماني و مكاني و بافت فرهنگي ـ اجتماعي جامعة‌ عربستان در هزار و چهارصد سال پيش بوده است و منظور قرآن اين نيست كه مي‌توان (و يا مي‌بايد) آنها را به همة جوامع و تا روز قيامت تعميم داد. اين توجيه سه مشكل عمده دارد:

1 . در خود آيات قرآن هيچ نشانه‌اي كه اين مدعا را تأييد كند، وجود ندارد. ظاهر آيات به گونه‌اي است كه گويي مي‌خواهند احكامي عام، كلي و ابدي را بيان كنند. بنابراين مقيّد كردن آنها به شرايط زماني و مكاني خاص، نيازمند شواهد و قرائني محكم و صريح از درون آيات قرآن است، و تقييد و تخصيص زدن بر آيات كلي قرآن با استناد به ادلة عقلي و اخلاقي، عين اعتراف به غيرعقلاني و غيراخلاقي بودن احكام قرآني است.

2.چطور ممكن است در يك كتاب آسماني كه مدعي است براي هدايت و راهنمايي همة‌ انسانها در همة جوامع و همة‌ زمانها (تا روز قيامت) آمده و حاوي مهمترين و بنيادي‌ترين مسائل مورد نياز بشر مي‌باشد، احكامي بيايد كه فقط مخصوص شرايط زماني و مكاني عربستان در هزار و چهار صد سال پيش است و پس از آن ديگر در هيچ زمان و مكان ديگري قابل اجرا نيست؟ آيا به جاي بيان چنين احكامي _ كه حجم عظيمي از قرآن را گرفته‌اند _ بهتر نبود كه امور زندگي اجتماعي و سياسي مردم ـ كه همواره تابع شرايط زماني و مكاني متغير است ـ به خودشان واگذار مي‌شد و در عوض، مسائل مهم و حياتي ديگريـ كه آدميان در همة زمان‌ها به دانستن آنها نيازمند هستند ـ در قرآن مي‌آمد؟

3.با اين توجيهات ممكن است مشكل تعدادي از اين احكام (مانند اختلاف در ارث زن و مرد) تا حدودي حل شود، اما بعضي از احكام قرآني ـ خصوصاً در مورد مجازات بعضي مجرمان ـ حتي با ملحوظ كردن شرايط زماني و مكاني و معيارهاي اخلاقي، فرهنگي و اجتماعي زمان نزول نیز غيرانساني و غيرقابل توجيه است. در اينجا به دو نمونه از اين دست اشاره مي‌كنيم:

1 _3.آية‌ 33 سورة مائده مي‌گويد:

جز اين نيست كه سزاي كساني كه با خدا و فرستادة ‌او مي‌جنگند و در زمين به تباهي مي‌كوشند، اين است كه آنان را بكشند يا بردار كنند يا دستها و پاهايشان را به خلاف يكديگر قطع كنند، يا از آن سرزمين بيرونشان نمايند…

معناي آية‌ فوق اين است كه حاكمان اسلامي مي‌توانند دست و پاي اسيران جنگي و يا مفسدانفي‌الارض را به خلاف قطع كنند (يعني دست راست و پاي چپ، يا دست چپ و پاي راست). آيا اين مجازات، وحشيانه و غيرانساني نيست؟ و آيا با نسبت دادن آن به شرايط فرهنگي و اجتماعي عربستان در عصر نزول، مي‌توان بر روي ماهيت وحشتناك و ظالمانة آن سرپوشگذاشت؟



2 _3. آيه38 سوره مائده مي گويد:

والسارقوالسارقهفاقطعواايديهما

دست مرد و زن دزد را قطع کنيد

مطابق اين آيه مجازات سرقت قطع دست سارق است. اما اين مجازات خشونت‌آميز و دردناک موجب معلول شدن دزد تا آخر عمر مي‌شود و اين نه تنها او را اصلاح نمي‌کند،بلکهمشکلات زيادي براي فرد و جامعه بوجود مي‌آورد. از جمله اينکه:

الف. قدرت ادامه کار و تلاش را از فرد مي‌گيرد.

ب.موجب وهن و سرافکندگي دائمي فرد (در برابر همسر، فرزندان، و اقوام و آشنايان) ولذاسرخوردگي و نااميدي او مي‌شود. چنين وضعي ممکن است هم به خود فرد و هم به خانواده‌اش آسيب‌هاي جبران‌ناپذير وارد کند.

ج.خشونت بيش از حد اين مجازات، جز کينه و انتقام نتيجه‌اي ندارد.

اما در اينجا با مشکلديگري هم مواجه هستيم (كه البته در مورد نمونه قبل نيز صدق مي‌کند) و آن اينکهحکم قطع دست دزد در اين آيه، بسيار کلي و مبهم بيان شده است و همين ابهام چه بسا موجب تضييع حق دزد و تحميل خسارتي نابجا و جبران‌ناپذير به او شود. توضيح اينکه در اين آيه معلوم نيست چه نوع و چه مقدار دزدي، و در چه شرايطي، دزد را مستحق قطع دست مي‌کند. علاوه بر اين معلوم نيست حد «يد»(دست) در اين آيه کجاست. آيا انگشتان بايد قطع شود يا مچ يا آرنج يا بالاتر از آن؟ آيه هيچ توضيحي در اين موارد نداده و اينها را عملاً به رأي و نظر پيامبرواگذار کرده است. پس از رحلت پيامبر نيز عالمان همواره مجبور بوده‌اند به احاديث او رجوع کنند. اما از آنجا که در احاديث جعل و تحريف‌هاي بسيار رفته است، در متون روايي با انواع و اقسام حديث‌هاي ضد و نقيض مواجه مي‌شوند و متأسفانه هيچ راهي وجود ندارد که با آن بتوان احاديث واقعي را (به گونه‌اي قطعي و مسلم) از جعليات باز شناخت. براي همين است که در اين جزئيات بين فرقه‌هاي اسلامي و حتي عالمان درون هر فرقه اختلاف نظر وجود دارد و هر گروه و فرقه‌اي که حاکم باشد، رأي و نظر خود را اجرا مي‌کند. اما حکم واقعي خدا کدام است؟ اگر دست دزد از آرنج قطع شود در حالي که حکم واقعي خدا قطع دست از مچ بوده است، چه کسي جواب اين تضييع حق را مي‌دهد؟ اصولاً در اينجا مقصر واقعي کيست: عالمان و حاکمان (که چاره‌اي جز رجوع به احاديث نداشته‌اند)، يا خدای محمد (که حکم را به صورت کلي و مبهم بيان کرده است)؟






هیچ نظری موجود نیست: